وطواط:ای هوای تو مرا بی سر و سامان کرده روضهٔ عیش مرا کلبهٔ احزان کرده
❈۱❈
ای هوای تو مرا بی سر و سامان کرده
روضهٔ عیش مرا کلبهٔ احزان کرده
من ترا چون دل و جان کرده گرامی و مرا
غم و اندیشه تو بی دل و بی جان کرده
❈۲❈
زلف تو هست پریشان و مرا اندوه تو
همه احوال چو زلف تو پریشان کرده
همچو حوری بلقا و رخ رخشندهٔ تو
عالم آراسته چون روضهٔ رضوان کرده
❈۳❈
باغ دیدار تو بی منت ایام بهار
همه اطراف جهان پر گل و ریحان کرده
لعل لؤلؤ بیکی لحظه هزاران سجده
لب و دندان ترا از بن دندان کرده
❈۴❈
ای شده زلف تو چوگان و ز نخدان تو گوی
خلق را واله آن زلف و ز نخدان کرده
گشته دیدار تو میدان نکویی خدای
گوی و چوگان ترا زینت میدان کرده
❈۵❈
یک جهان را همه سرگشته و بالا چفته
گوی و چو کان تو چون گوی چو چوگان کرده
سینها را رخ تابان تو مالش داده
دیده ها را لب خندان تو گریان کرده
❈۶❈
جور با طرهٔ طرار تو بیعت جسته
خشم با غمزهٔ غماز تو پیمان کرده
عالمی مرد و زن از جور تو و فتنهٔ تو
مستقر بارگه خسرو ایران کرده
❈۷❈
شاه غازی ، ملک اتسز ، که سر خنجر اوست
همه دشوار جهان سربسر آسان کرده
ایزد آثار حمید و سیر خویش را
زیور دولت و آرایش ایمان کرده
❈۸❈
کف کافیش مدد از دل دریا برده
قدر عالیش مقر بر سر کیوان کرده
ای دل دست تی بی عشوه چو خورشید و چو ابر
بر همه روی زمین بخشش و احسان کرده
❈۹❈
تیغ جون آتش و آب تو دل و دیدهٔ خصم
معدن صاعقه و موضع طوفان کرده
شرع را حشمت تو کسوت و نصرت داده
شرک را حشمت تو عرصهٔ خدلان کرده
❈۱۰❈
کافرانی که ازیشان بجهان بود فساد
همه را ضربت تیغ تو مسلمان کرده
ای تو از نیزهٔ خطی و حسام هندی
وقت دعوی ظفر حجت و برهان کرده
❈۱۱❈
در مهالک همه رفتار سکندر جسته
در ممالک همه رفتار سلیمان کرده
تو در ایوان معالی و فلک بر تو
پشت شاهان جهان چقته چو ایوان کرده
❈۱۲❈
جود پایندهٔ تو خانهٔ احباب ترا
همچو فردوس پر از نعمت الوان کرده
سپه سهم تو و تعبیهٔ کینهٔ تو
عمل معجزهٔ موسی عمران کرده
❈۱۳❈
هیبت تیر خدنگ تو که پیک اجلست
مژده در دیدهٔ بد خواه چو پیکان کرده
ضربت تیغ چو نیلوفرت از خون عدو
عرصهٔ معرکه را لالهٔ نعمان کرده
❈۱۴❈
فتح را عزم درفشان تو پیدا کرده
بخل را کف زر افشان تو پنهان کرده
مهر و مه بندهٔ آن عزم درفشان گشته
بحر کان خدمت آن کف زرافشان کرده
❈۱۵❈
ای کف راد تو بر جمع افاضل شب و روز
بخشش وافر و انعام فراوان کرده
تو نموده بدو کف آیت احسان رسول
بنده در خدمت تو صنعت حسان کرده
❈۱۶❈
طبع خود را ز تو سرمایهٔ دانش داده
شعر خود را ز تو پیرایهٔ دیوان کرده
آمده بنده ز اقطار خراسان بر تو
خویشتن را ز تو باحشمت و امکان کرده
❈۱۷❈
نام خود را بثنا و بدعای در تو
مشتهر در همه اقطار خراسان کرده
تا عروسان چمن وقت بهاران باشند
گردن و گوش پر از لؤلؤ و مرجان کرده
❈۱۸❈
باد درگاه تو پاینده و اقبال فلک
صحن درگاه ترا قبلهٔ اعیان کرده
قصر اقبال تو بادا وسم بارهٔ تو
مولد و منشأ اعدای تو ویران کرده
کامنت ها