وطواط:هدی را ز سر تازه شد روزگاری پدیدد آمد اسلام را کار و بار ی
❈۱❈
هدی را ز سر تازه شد روزگاری
پدیدد آمد اسلام را کار و بار ی
بشاه جهانگیر اتسز ، که گیتی
ندید و نبیند چنو شهریاری
❈۲❈
نه چون او در ایوان بخشش جوادی
نه چون او بمیدان کوشش سواری
دهد بر کفش بوسه هر کامرانی
برد بر درش سجده هر نامداری
❈۳❈
ظفر را اعلام او اعتدادی
هنر را بایام او افتخاری
نهیب سر تیغ کشور ستانش
جهان کرده بر دشمنان چون حصاری
❈۴❈
سحاب کف راد گوهر فشانش
خزان کرده بر بوستان چون بهاری
کف مشتری بر سر او فشاند
چو آرد ز گنج سعادت نثاری
❈۵❈
فلک سرمهٔ چشم اقبال سارد
چو برخیزد از سم اسبس غباری
ایا کامگاری ، که گشت زمانه
نیاورده مانند تو کامگاری
❈۶❈
ولی را ز آفاق سازنده آبی
عدو را ز اخلاق سوزنده ناری
نه چون تو برزم اندرون کینه توزی
نه چون تو ببزم اندرون بردباری
❈۷❈
شب انتقام ترا نیست روزی
گل اصطناع ترا نیست خاری
چو نیلوفری از خون گردان
کند عرصهٔ معرکه لاله زاری
❈۸❈
ز غاری کند پیکر کشته کوهی
ز کوهی کند طعنهٔ نیزه غاری
ز خون دلیران جهان گشته بحری
کزان بر نخیزد بجز جان بخاری
❈۹❈
بهر سو سر سرکشی او فتاده
بخون در دهان باز چون کفته ناری
هنر بر فنا پنجه بر کار کرده
نجوید بجز زندگانی شکاری
❈۱۰❈
تو آثار مردانگی کرده پیدا
در آن صعب روزی ، در آن هول کاری
خرامان بزیر اندرت باد پایی
فروزان بدست اندرت آبداری
❈۱۱❈
بدلها در از تف رمحت لهیبی
بسرها در از جام تیغت خماری
ترا عصمت ایزدی یار بوده
به از عصمت ایزدی نیست یاری
❈۱۲❈
الا تا بود اختری را مسیری
الا تا بود گنبدی را مداری
مبادا ز مهر تو فارغ ضمیری
مبادا ز نام تو خالی بیاری
❈۱۳❈
ترا باد نصرة کهین کارسازی
ترا باد دولت کمین پیشکاری
کامنت ها