وطواط:در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی بکار من چو سر زلف تو پریشانی
❈۱❈
در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی
بکار من چو سر زلف تو پریشانی
کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان
که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی
❈۲❈
بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟
همه سراسر خود دسته های ریحانی
اگر بساط کف پای تو کنم دیده
روا بود ، که سزای هزار چندانی
❈۳❈
بزلف و رخ صفت عدل و صورت ظلمی
بچم و لب صفت درد و اصل درمانی
تراست حسن پری حاصل و نیابد کس
وصال روی تو بی دولت سلیمانی
❈۴❈
همیشه سست بود در وصال پیمانت
مسلمند ظریفان بسست پیمانی
حلال داری بی جرم خون عاشق خویش
چنین روا بود اندر ره مسلمانی ؟
❈۵❈
چه طبع داری ، ای بی وفا ؟که با همه کس
جفا کنی و ازان نایدت پشیمانی
ببی وفایی و بد عهدی و جفاگاری
نه ای زمانه و لیکن زمانه را مانی
❈۶❈
گرفته دیدهٔ من پیشه در چکیدن خون
بسان کف خداوند گوهر افشانی
علاء دولت ، شاهی که از مکارم اوست
همه افاضل ایام را تن آسانی
❈۷❈
خدایگانی ، فرزانه ای ، که خوانندش
ملوک عرصهٔ عالم سکندر ثانی
بدیع فکرت او را ضیای خورشیدی
رفیع همت او را علای کیوانی
❈۸❈
تنش نشانهٔ انواع سعد گردون
دلش خزانهٔ الطاف فضل ربانی
بروز معرکه اندر خراب کردن شرک
نمود خنجر او دستبرد توفانی
❈۹❈
ثنای اوست بهین حرز اهل دانش را
ز نکبت ملکی وز بلای گیهانی
خدایگانا، آنی که تا ابد داده است
زمانه بخت ترا مژدهٔ جهانبانی
❈۱۰❈
تویی که لؤلؤ انعام را بکف بحری
تویی که گوهر انعام را بدل کانی
کمال ذات معلی بجاه تست چنانک
کمال جسم طبیعی بنفس انسانی
❈۱۱❈
قوام پیکر اقبال و کامرانی را
بجای پنج حواس و چهار ارکانی
ز حشمتت اثری بود جاه جمشیدی
ز حکمتت طرفی بود علم یونانی
❈۱۲❈
اگر بعهد تو دانای روم زنده شود
دهد گوهی بر خویشتن بنادانی
همیشه تا که بود ذات ایزدی باقی
مدام تا که بود جسم آدمی فانی
❈۱۳❈
ز کردگار ترا باد تحفه آسایش
ز روزگار ترا باد بهره آسانی
نهاد شخص عدوی تو یار رنجوری
بنای عمر حسود تو جفت ویرانی
❈۱۴❈
مباد رنج جداییت شرع و ایمان را
که تو وقایهٔ شرعی و پشت ایمانی
کامنت ها