وطواط:ضیاء الدین، ترا در کامرانی هزاران سال بادا زندگانی
❈۱❈
ضیاء الدین، ترا در کامرانی
هزاران سال بادا زندگانی
وفاک الله نائبة اللیالی
وصانک من ملمات الزمانی
❈۲❈
تو آن صدری که در صدر تو یابند
همه انواع دانش را نشانی
جنابک روضة الاقبال تزری
اطایبها بروضات الجنانی
❈۳❈
بطلعت صد هزاران آفتابی
برفعت صد هزاران آسمانی
یشق اذا بدا بدر الدیاجی
جبینک والدجی ملقی الجرانی
❈۴❈
تو در چشم معالی همچو نوری
تو در جسم معانی همچو جانی
ایابن المصطفی قفت البرایا
باصناف المعالی و المعانی
❈۵❈
بود از خلق و خلق چون تو فرزند
روان مصطفی را شادمانی
غدا ولداک بل عضداک بحرا
وسیفا بالبیان والبنانی
❈۶❈
دو تحفه گشته دین را از تو ظاهر
کز ایشانست دین را کامرانی
هما غیثان لکن فی العطایا
هما لیثان لکن فی الطعانی
❈۷❈
ز شمس دین کرم را تندرستی
ز زین دین ستم را ناتوانی
فهذا ماله فی العلم ند
فهذا ماله فی الحلم ثانی
❈۸❈
یکی را در مکارم پیشوایی
یکی را بر محامد قهرمانی
رئیس المشرقین غدوت صدرا
جمال شمال اولادالقرانی
❈۹❈
بگاه حزم چون کوه متینی
بوقت عزم چون باد بزانی
حوی قصب السباق من البرایا
یمینک فی العلی یوم الرهانی
❈۱۰❈
اگر زیر سپهری صد سپهری
وگر اندر جهانی صد جهانی
فسخطک کله سودالمنایا
و غلوک کله بیض الامانی
❈۱۱❈
بزرگا، در فصاحت داستانم
چنان کندر سخاوت داستانی
فنثری دونه نثر الئالی
و نظمی دونه نظم الجمانی
❈۱۲❈
مرا با حملهٔ گردون بسذه است
زبانی همچو شمشیر یمانی
و فی طی اللسانی تری لعمری
جمال المرء لا فی الطیلسانی
❈۱۳❈
و لیکن چون نبینم رونق فضل
چه سود از فضل و از چیره زبانی ؟
سکنت الارض لکن عظم قدری
ثنی عن مدح اهلیها عنانی
❈۱۴❈
ندارم دانش خود را سبک سنک
نیارم جز بصدر تو گرانی
علیک لدی الوری ماعشت اثنی
نعم و بحرمة سبع المثانی
❈۱۵❈
همیشه مدح من خادم ترا باد
که قدر مدح من خادم تو دانی
نعش الدا علیرغم العادی
طلیق الوجه ، فیاض البنانی
❈۱۶❈
ز تو دین را بقای جاودانست
ترا بادا بقای جاودانی
توتع دائماً مالاح فجر
برفعة منصب و علو شانی
❈۱۷❈
بپیش خاطر تو باد پیدا
فلک را جمله اسرار نهانی
اتاک الموسم المیمون فاسعد
له والبس جاابیب الامانی
کامنت ها