وطواط:بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
❈۱❈
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
❈۲❈
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
هزار چشمهٔ خون از دو دیده بگشایی
گهی بخار جفا جان من بیازاری
گهی ببار عنا شخص من بفرسایی
❈۳❈
ز جورت، ای شده جانم نشانهٔ غم تو
بجان رسیده مرا کار و هم نبخشایی
هنوز در بر من نامدی شبی بمراد
بر چو سیم دردا که رفت و برنایی
❈۴❈
مرا ز پای درآورد درد و اندوه تو
بگیر دست من، آخر کرا همی بایی؟
اگر خیال تو شبها نیامدی بر من
مرا چه بود برین حال ؟ اینت رسوایی !
❈۵❈
خیال تو ز وفا هیچ می نیاساید
چنانکه تو ز جفا هیچ می نیاسایی
تو از خیال نگارین بتیره شبها در
چو روز کلبهٔ ادبار من بیارایی
❈۶❈
کلاه گوشهٔ حکم تو چون پدید آید
در افتد ز سرمه کلاه رعنایی
بموکب تو روان همچو بندگان خورشید
میان بفخر ببندد، اگر بفرمایی
❈۷❈
بگرد من سپه غم گرفتهای تو چنان
دلیروار، ندانم که از کجا آیی؟
ز بهر جستن من همچو امر خسرو شرق
بیک زمان همه آفاق را بپیمایی
❈۸❈
علاء دولت، خوارزمشاه عالی رأی
که برد هیبت رایش ز دهر خود رایی
خدایگانی، کندر مصاف هیبت اوست
هزار لشکر آراسته بتنهایی
❈۹❈
ضیای طلعت فرخندهٔ مبارک او
شدست دیدهٔ اقبال را چو بینایی
خدایگانا، چونانکه کهربا که را
ز پشت اسب عدو را بنیزه بربایی
❈۱۰❈
اگر نه عاشق فتحست خنجر تو چرا
رخش ز خون چو رخ عاشقان بیالایی؟
چنانکه خسرو سیارگان ز خیل نجوم
ز خسروان جهان تو بجاه والایی
❈۱۱❈
بقدر صاحب چرخ هزار خورشیدی
بجود ناسخ موج هزار دریایی
بدست جود دفین زمین همی پاشی
بپای قدر جبین فلک همی سایی
❈۱۲❈
برزم جز همه اخبار فتح ننیوشی
برزم جز همه آثار فتح ننمایی
همه منافق سوزی و ملت افروزی
همه مخالف کاهی و دولت افزایی
❈۱۳❈
بروز مکرمت اقبال عمر احبابی
بروز معرکه آشوب جان اعدایی
هر آن عدو که چو سرو سهی بر آرد سر
بسان سرو مسطح سرش بپیرایی
❈۱۴❈
بصیقل خرد صافی و دل روشن
ز روی آینه ملک زنگ بزدایی
همه سعادت ملک و فروغ دین از تست
که مشتری اثر و آفتاب سیمایی
❈۱۵❈
بطوع مسند شاهی ترا مهیا شد
کراست مسند شاهی بدین مهیایی ؟
همیشه بادی بر جای ، زانکه شرع رسول
بود منزه ز آفات، تا تو بر جایی
❈۱۶❈
مبادا هیچ پریشانیی بمجلس تو
مگر ز طرهٔ مه پیکران یغمایی
کامنت ها