وطواط:گر هیچ گونه حال دل من بدانییی تنها مرا بکلبهٔ احزان نمانییی
❈۱❈
گر هیچ گونه حال دل من بدانییی
تنها مرا بکلبهٔ احزان نمانییی
از من بقهر صورت وصلت نپوشیبی
بر من بجور سورهٔ حجرت نخوانییی
❈۲❈
چون آفتاب کم روییی از من و مرا
مانند سایه در طلبت کم دوانییی
جستم ترا بخون دل و از تو کس نداد
جز در میان خون دل من نشانییی
❈۳❈
بردم گمانییی که وفادارایی کنی
هرگز دروغ تر نبود زین گمانییی
چندان که می توانی بد می کنی بمن
ور خواهییی که کم کنییی هم توانییی
❈۴❈
من کی بتن نمونهٔ نالی نوانمی ؟
گر نه بقد قرینهٔ سرو رانییی
گر من ترا که چنانکه جهان را بجویمی
از من بر آن صفت که جهانی جهانییی
❈۵❈
گر چون سگان بگرد در تو بگردمی
از در مرا ، چنان که سگان را ، برانییی
شخص مرا ذلیل بدین سان نداریی
گر عز من بمجلس خسرو بدانییی
❈۶❈
خوارزمشاه ، اتسز غازی ، که هر زمان
از رأی پیر اوست جهان را جوانییی
آن خسرو یگانه ، که اندر کمال مجد
او را ز خسروان جهان نیست ثانییی
❈۷❈
ارباب شرع و اهل هدی را بعهد او
نا یافته نماند امان و امانییی
هر ساعت از سرایر نصرة زمانه را
کرده زبان نصرة او ترجمانییی
❈۸❈
چرخی ، که او مدیر همه چرخ ها شدست
با امر نافذش نکند هم عنانییی
نی کوه را چو حزم متینش متانتی
نی باد را چو عزم روانش روانییی
❈۹❈
رأیش چنان حجاب زهر کار بر گرفت
کز وی نهان نماند فلک را نهانییی
شاها ، تویی قرینی و هرگز بهیچ قرن
کس را نبود مثل تو صاحب قرانییی
❈۱۰❈
ننموده دهر مثل تو در هر معالییی
ناورده چرخ شبه تو در هر معانییی
تیغ تو کرده هر نفسی وحش و طیر را
از شخص دشمنان هدی میزبانییی
❈۱۱❈
بس خان شده ز قهر تو بی جان و یافته
بی جانی از قبول تو هر لحظه جانییی
شاها ، هنروری تو ، که هست از مکارمت
هر ساعتی بر اهل هنر مهربانییی
❈۱۲❈
ابنای فضل می گذرانند سخت خوش
در سایهٔ عنایت تو زندگانییی
حلمت سبک شمارد اگر چند آورند
هر لحظه ای بصدر رفیعت گرانییی
❈۱۳❈
تا در جهان کمال نیابد ز مینییی
الا بیمن تربیت آسمانییی
بادی تو شادمان و مبادا بهیچ وقت
از عمر بدسگال ترا شادمانانییی
❈۱۴❈
آخرترین مباد ز تو هیچ باغییی
والا ترین مباد ز تو هیچ فانییی
کامنت ها