وطواط:تویی ، شها ، که نظیر تو در جهان نبود ز چشم عقل تو را ز فلک نهان نبود
❈۱❈
تویی ، شها ، که نظیر تو در جهان نبود
ز چشم عقل تو را ز فلک نهان نبود
زبان بخت بشارت همی دهد هر روز
که جز تو تا با بد وارث جهان نبود
❈۲❈
برون ز خط اشارات تو کواکب را
برین صحیفهٔ زنگارگون قران نبود
لوای تست پناهی ، که جز بعصمت او
ز دست حادثه اسلام را امان نبود
❈۳❈
بسان کف همایون جود پرور تو
بوقت موج کرم بحر بیکران نبود
عطای دست تو سودیست در زمانه ، کزو
بجز نفایس گنج ترا زیان نبود
❈۴❈
حسام تو بصفاهست چون روان لیکن
بروز معرکه جز آفت روان نبود
کجاست ملک ترا حاسدی؟که قامت او
ز بیم تیر تو چفته تر از کمان نبود
❈۵❈
بگرد بیضهٔ تأیید و حوزهٔ اقبال
به از حمایت جاه تو پاسبان نبود
نظام روی زمین را حمایت تو بست
اگر عنایت اجرام آسمان نبود
❈۶❈
خدایگانا ، آنی که تا بروز قضا
بجز ترا کمر ملک در میان نبود
سپاه دین هدی را بروز جنگ و نبرد
ز سرکشان جهان چون تو پهلوان نبود
❈۷❈
تویی عیان وز رستم همی خبر گویند
خبر ، اگر چه بود راست ، چون عیان نبود
عزیمت تو چنان مسرعست وقت قضا
که جز قضای سمائیش هم غنان نبود
❈۸❈
بزیر طارم ازرق ز حل و عقد جهان
هر آن چه خواهد رأی تو جز چنان نبود
بطیب رایحه هم چون مکارم خلقت
بوقت صبح ریاحین بوستان نبود
❈۹❈
بجز زبان گهربار کلک فرخ تو
ز سر دایرهٔ چرخ ترجمان نبود
جهانیان رمهٔ مهملند و بر سرشان
به از عنایت انصاف تو شبان نبود
❈۱۰❈
ز خون طایفهٔ فتنه صحن یک بقعه
ز تیغ فتنه نشان تو بی نشان نبود
قدیم تر بجلال و کریم تر بخصال
ز خاندان تو در ملک خاندان نبود
❈۱۱❈
خدایگانا ، تا جان بود مرا در تن
بجز هوای توام در میان جان نبود
روان جان نفسی بی هوای مجلس تو
مرا ز گردش افلاک شادمان نبود
❈۱۲❈
خدای داند از حال من که در همه حال
بجز ثنای توام هیچ بر زبان نبود
زبان من ، که ثنای ترا بیان نکند
روا بود اگرم در زبان بیان نبود
❈۱۳❈
دهان من ، که زبان بی ثنای تو دارد
سزد مرا که زبان نیز در دهان نبود
مرا بنان ز پی نقش مدح تو باید
چو این نباشد آن به که خو بنان نبود
❈۱۴❈
همی کنم سبکی در بزرگ مجلس تو
و لیکن آن ببر حلم تو گران نبود
ز روی لطف تو آن مهربان خداوندی
که کس بر اهل هنر چون تو مهربان نبود
❈۱۵❈
ز تست نام من و نان هر که مثل منست
جز از تو او را تحصیل نام و نان نبود
من و مدیح تو ، زیرا که نزد اهل خرد
به از مدیح توام فخر جاودان نبود
❈۱۶❈
همیشه تا چو زمین صورت فلک نشود
همیشه تا چو یقین قوت گمان نبود
بریده سر چو قلم باد ، هر چه که همچو قلم
ز بهر خدمت صدرت بسر دوان نبود
❈۱۷❈
همیشه بادی در ملک کامران ، که بدهر
عدوی ملک تو یک لحظه کامران نبود
کامنت ها