وطواط:تویی ، شها ، که بتو چرخ را نیاز آید ببارگاه تو اقبال در نماز آید
❈۱❈
تویی ، شها ، که بتو چرخ را نیاز آید
ببارگاه تو اقبال در نماز آید
زطبع دشمن جاهت سموم غم خیزد
ز رشح خدمت صدرت نسیم ناز آید
❈۲❈
ز عون تیغ تو ملت بانتظام رسد
ز حسن سعی تو دول در اهتزاز آید
مجاز گشت در ایام کار دشمن تو
وگر طلب کندش عکس هم مجاز آید
❈۳❈
مگر که سالب کلی شدست کار عدوت؟
که عین سالب کلی بعکس باز آید
خدایگانا ، من بازگشتم از خدمت
حرام چه ضرورت بود چو آز آید؟
❈۴❈
مرا ، شها، چو تو عزم ره دراز کنی
ز عاجزی بدل اندیشهٔ دراز آید
تنم در آب دو دیده شود فسرده و لیک
دلم در آتش اندوه در گداز آید
❈۵❈
منم چو صعوه بعحز و تو بازی و هرگز
که دید صعوه کزو اقتدار باز آید؟
بسا که پیر کند دور چرخ ، تا ناگاه
بدست چرخ جوانی چو من فراز آید
❈۶❈
روا بود که چو من کس برای عصمت جان
ز صحن مهلکه در حصن احتزاز آید؟
تویی ، شها ، که هزاران هزار مثل مرا
ز یک اشارت جاه تو برگ و ساز آید
❈۷❈
ز تو سزد که چو من بنده ای بخدمت تو
برهنه روز زمستان بتر که تاز آید؟
کامنت ها