وطواط:عجل مجد دین ، صدر آل پیمبر نظام معالی ، علی بن جعفر
❈۱❈
عجل مجد دین ، صدر آل پیمبر
نظام معالی ، علی بن جعفر
پیمبر خصالی ، که در خلد اعلی
ازو هست آسوده جان پیمبر
❈۲❈
گزین سید شرق ، کندر سیادت
چو او نیست در شرق و در غرب دیگر
تفاخر نموده بدو نسل هاشم
تظاهر فزوده بدو آل حیدر
❈۳❈
باجداد او عز بطحا و یثرب
باسلاف او فخر محراب و منبر
دل پاک او گشت فضل مجسم
کف راد او هست جود مصور
❈۴❈
کشیده شقاوت بر اعدای اوصف
گشاده سعادت بر احباب او در
بنای صنایع بدو شد ممهد
لوای شریعت بدو شد مظفر
❈۵❈
بآثار او گشته دولت مزین
چو اقطار گردون بانوار اختر
باوطان دشمن همان کرده سهمش
که شمشیر جدش باطلال خیبر
❈۶❈
ستاره سپرده بپیمان او دل
زمانه نهاده بفرمان او سر
بحلمش قرار زمین مسطح
بامرش مدار سپهر مدور
❈۷❈
خجل مانده از لفظ او در فاخر
حسد برده از خلق او مشک اذفر
نهیب موافق ز مهرش مصفا
حیات مخالف ز کینش مکدر
❈۸❈
بگردون بر ، از بهر پیکار خصمش
میان بسته دارد همیشه دو پیکر
زهی ! باطن تو ستوده چو ظاهر
زهی ! مخبر تو گزیده چو منظر
❈۹❈
بجاه تو آل پیمبر مکرم
بسعی تو شرع پیمبر مشهر
نه از تخمهٔ مصطفی چون تو سرکش
نه از دودهٔ مرتضی چون تو سرور
❈۱۰❈
تویی روی آن خاندان مقدس
تویی پشت آن دودمان مطهر
بحیرت ز حسن خصال تو جنت
بغیرت ز فیض نوال تو کوثر
❈۱۱❈
کنان از بنان تو گشته مرتب
هنر از بیان تو گشته مقرر
تو هستی پناه اکابر بگیتی
چو جدت شفیع کبایر بمحشر
❈۱۲❈
نه بالای قدر ترا هیچ غایت
نه دریای فضل ترا هیچ معبر
گه رامشت گشته ناهید بنده
گه بخششت گشته خورشید چاکر
❈۱۳❈
بتو قوتست اهل بیت نبی را
بود قوت لشکر از شاه لشکر
همه اختران همتت را متابع
همه سروران حشمتت را مسخر
❈۱۴❈
ز انصاف تو سایهٔ پر شاهین
شده خوشترین خوابگاه کبوتر
بدری صف نیستی را ببخش
نیارد بجز صفدارن پشت حیدر
❈۱۵❈
ایا سید شرق ، ای خاک پایت
شده بر سر انجم چرخ افسر
روان نبی را بخلق تو نازش
نژاد وصی را بجاه تو مفخر
❈۱۶❈
نه فارغ ز اخبار تو هیچ فرقه
نه خالی ز آثار تو هیچ کشور
کسی کو خلاف تو گوید بگیتی
برد از خلاف تو یکروز کیفر
❈۱۷❈
بدام تو مأخوذ گردد بآخر
رسن را گذر کی بود جز بچنبر؟
اگر داشت یک چند اندر مضیقی
ترا حاسدات جهان ستمگر
❈۱۸❈
از آن حال آشفته اندیشه کم کن
وزان روز شوریده اندوه کم خور
در غنچه کامل شود ، نکهت گل ؟
نه در بوته حاضر شود صفوت زر؟
❈۱۹❈
ز احداث چرخست تهدید مردم
چو از زخم خالیست تزیین خنجر
خداوند را شکر کامروز آمد
درخت امان و امانیت در بر
❈۲۰❈
نشاندت بصد نام ایام در عز
گرفتت بصد مهر اقبال در بر
بنعمت نوید آمدت چون فریدون
ز ظلمت نجات آمدت چون سکندر
❈۲۱❈
برون آمدی از مضیق نوایب
چو از بحر لؤلؤ ، چو از کوه گوهر
باالطاف تو گشت گیتی مزین
باوصاف تو گشت عالم معطر
❈۲۲❈
الا تا بتابد ز گردون ثریا
الا تا بروید ببستان صنوبر
ترا باد دولت هواجوی و مخلص
ترا باد ایزد نگهدار و یاور
❈۲۳❈
ز گیتی غبار دواهی بیفشان
بعالم بساط معالی بگستر
کامنت ها