وطواط:چیست آن شکل آسمان کردار؟ کآفتاب اندرو گرفته قرار
❈۱❈
چیست آن شکل آسمان کردار؟
کآفتاب اندرو گرفته قرار
دیده کس آفتاب ناسایر
دیده کس آسمان نادوار؟
❈۲❈
نعمت و محنتست از آثارش
آسمان را چنین بود آثار
گه خورد زینهار بر اعدا
گاه احباب را دهد زنهار
❈۳❈
ناظم کارها بی تدبیر
کاشف رازها بیگفتار
زو یکی را بشارتست بتخت
زو یکی را اشارتست بدار
❈۴❈
عاشق زار نی و پیکر او
زرد و چفته بسان عاشق زار
زرد شد تا چشیده شربت عشق
چفته شد نا کشیده فرقت یار
❈۵❈
هست لاغرتر از میان صنم
هست کوچکتر از دهان نگار
نیست مار و چو مار حلقه شده
وندرو مهره ای چو مهرهٔ مار
❈۶❈
اصل او را وجود در دل خاک
شکل او را حصول از تف نار
موم کز نقش او خبر یابد
کنار آهن کند به موقف کار
❈۷❈
هر چه یک باره موم او بندد
نگشایند صد هزار سوار
بر در گنج سد او از موم
به ز سد سکندری صد بار
❈۸❈
اوست گردون و او را قطب
هست انگشت شاه گیتی دار
دوم خاتم سلیمان اوست
در ممالک بقدرت و مقدار
❈۹❈
شاه خواهد بدان دلیل گرفت
همه ملک جهان سلیمان وار
شاه غازی، علاء دولت و دین
آن فلک اقتدار کوه وقار
❈۱۰❈
بوالمظفر ، پناه دین، اتسز
که ظفر را ز تیغ اوست شعار
آن چو ایمان منزه از هر عیب
و آن چو تقوی مطهر از هر عار
❈۱۱❈
فضل را در دلش کمال و جمال
جود را از کفش شعار و دثار
بفزع وقت کین برانگیزد
عنفش از چشمهٔ حیات غبار
❈۱۲❈
بکرم روز مهر بنشاند
خلقش از آتش جهیم شرار
طاعتش عادت شهور و سنین
خدمتش عدت صغار و کبار
❈۱۳❈
قطرههای عطای او گه رزم
مانده عاجز چو پنجههای چنار
ملک او بیزوال همچو روان
علم او بیکران همچو شمار
❈۱۴❈
چرخ از آن زر همی زند هر شب
تا کند بر سر ولیش نثار
صبح از آن تیغ میکشد هر روز
تا کند سینهٔ عدوش فگار
❈۱۵❈
طیره از حلم او همیشه جبال
خیره از علم او همیشه بحار
دست او قطب بخششت و برو
ساخته چرخ مکرمات مدار
❈۱۶❈
با سخای یمین گه بذل
بحر و کان را نماید هیچ یسار
ای ممالیک مجلس تو ملوک
وی عبید جناب تو احرار
❈۱۷❈
از تو عمر مخالفان اندک
وز تو عز موافقان بسیار
شیر فرش ترا ز حشمت تو
شیر گردون شده کمینه شکار
❈۱۸❈
تیغ تو هست در مواقف حرب
نایب تیغ حیدر کرار
قدرت تخت و منبر اسلام
آفت درع و مغفر کفار
❈۱۹❈
پیشهٔ اوست بردن ارواح
عادت اوست غارت اعمار
پاک چون خاطر اولوالباب
تیز چون فکر اولوالابصار
❈۲۰❈
حبل دین را بدوست استحکام
خیل حق را بدویت استظهار
عاشق فتح شد وزین باشد
رخ بخون همچو عاشقانش نگار
❈۲۱❈
دی کلید حصار اعدا بود
که گشایند هر چه هست حصار
باز امروز قفل ملک تو شد
که نگهدارد این بلاد و دیار
❈۲۲❈
آنچه مرغست کلک تو؟ که مقیم
همه در مشک باشد منقار
پیک عقلست و پیک دید کسی
که مرو را بسر بود رفتار؟
❈۲۳❈
گل نماید همی ز معدن گل
در بر آرد همی ز چشمهٔ قار
هست زرد و نزار و شاید، از آنک
گل خورد وین چنین بود گلخوار
❈۲۴❈
بسته دارد میان و بگشاید
نیک آسان و امور پس دشوار
هست نالان و نیستش اندوه
هست گریان و نیستش تیمار
❈۲۵❈
علم نامی بدست اوست جماد
عقل فربه بدست اوست نزار
سر بریده است و کس بریده سری
مثل او دیده، ناقل اخبار ؟
❈۲۶❈
دل دریده است و کس دریده دلی
شبه او دیده صاحب اسرار؟
رخ تاریک باشدش پیوست
تن بیمار باشدش هموار
❈۲۷❈
حق منبرست از آن رخ تاریک
دین صحیحست از آن تن بیمار
دو گواهند بر جلالت تو
کلک در بار و تیغ جان او بار
❈۲۸❈
کردهاند از نهیب این دو گواه
همه عالم ببندگیت اقرار
گر ستوده است مکر نزد خور
بر بدانیش در صف پیکار
❈۲۹❈
تو بدین کلک و تیغ با اعجاز
معجز دین همی کنی اظهار
کلک و تیغ تراست مکر و که دید
دو زبان یا دو روی جز مکار؟
❈۳۰❈
ای شب دوستان ز مهر تو روز
وی گل دشمنان ز کین تو خار
از جهان زادی و بهی ز جهان
چون جواهر، که زاید از احجار
❈۳۱❈
دوستان از عطات با برگند
تو بهاری و دوستان اشجار
دشمنت تا چسیده شربت عز
گشت از ضربت حوادث خوار
❈۳۲❈
گل ندیده بچیده خار بلا
می نخورده کشیده رنج خمار
جان بمحنت دهد هر آن جاهل
که کند نعمت ترا انکار
❈۳۳❈
تا ز تأثیرپذیر دور گردونست
روز روشن معاقب شب تار
بر جهان ظفر چو مهر بتاب
بر ریاض هنر چو ابر ببار
❈۳۴❈
خاضعت باد گنبد توسن
طایعت باد عالم غدار
بر زبان زمانه باد روان
مدح تو بالعشی والابکار
کامنت ها