وطواط:زهی! خطهٔ ملک را شهریار خهی! از تو بنیاد دین استوار
❈۱❈
زهی! خطهٔ ملک را شهریار
خهی! از تو بنیاد دین استوار
چو تن را بجان و چو جان را بعلم
بجاه تو اسلام را افتخار
❈۲❈
نه در بیضهٔ حشمت تو خلل
نه در صفحهٔ دولت تو غبار
جهان همچو اطفال را مادران
بپرورده ملک ترا در کنار
❈۳❈
فلک بر مراد تو گشته روان
زمین بر رضای تو داده قرار
ز مهر تو واضح بشارات فخر
ز کین تو لایح اشارات عار
❈۴❈
نه در مجلس بزم چون تو جواد
نه در عرصهٔ رزم چون تو سوار
چو پیدا شود آیت رستخیز
چو شعله زند آتش کارزار
❈۵❈
ز خون تر شود دامن آسمان
ز غم خون شود زهرهٔ روزگار
بتفسد هوا از تیغ و تیر
بلرزد زمین از غو گیر ودار
❈۶❈
شود باده عیش هم طعم زهر
شود چهرهٔ روز همرنگ قار
ز صف باره غرنده چون شر ز مشیر
بکف نیزه پیچنده چون گرزه مار
❈۷❈
ز بس نیزه بیشه اطراف دشت
ز بس کشته چون پیشه اکناف غار
فرو بسته افواه مردا ز نطق
فرو مانده اعضای گردان ز کار
❈۸❈
امل سرکشیده ز بهر امان
اجل پر گشاده بحرص شکار
در آن حال از تیغ جانسوز تر
نیابد بجان هیچ کس زینهار
❈۹❈
بکوبی سر سرکشان را چو گوی
بدری دل گردنان را چو نار
هوا گردد از رمح تو ناله گاه
زمین گردد از تیغ تو لالهزار
❈۱۰❈
بآیات تیغ و علامات رمح
کنی صفحهٔ فتح را پرنگار
زهی! یمن جیش ترا بر یمین
خهی! یسر خیل ترا بر یسار
❈۱۱❈
ترا محمدتها فزون از قیاس
ترا مکرمتها برون از شمار
بهار عدو از تو همچون خزان
خزان ولی از تو همچون بهار
❈۱۲❈
ز گردان ترانیست در حرب جفت
ز شاهان ترانیست در جنگ یار
همی تا ز افلاک تابد نجوم
همی تا ز اشجار آید ثمار
❈۱۳❈
شب نیکخواه تو بادا چو روز
گل بدسکال تو بادا چو خار
همایونت عید و پذیرفته صوم
ولی کامگار و عدو خاکسار
❈۱۴❈
ستوده خصال ترا آدمی
فزوده جلال ترا کردگار
برآورده از دشمن مملکت
بتیغ چو آب و چو آتش دمار
❈۱۵❈
ترا یادگارست از اسلاف فلک
و لیکن مبادا ز تو یادگار
کامنت ها