وطواط:ملک شاعران بنظم و بنثر خادم صدر خود ، مرا بستود
❈۱❈
ملک شاعران بنظم و بنثر
خادم صدر خود ، مرا بستود
تا بدان نظم و نثر حرمت او
نزد اشراف مملکت بفزود
❈۲❈
نظم و نثری، که در طراوت و لطف
هیچ گوشی نظیر آن نشنود
درج سحری ، کزو ببنده رسید
درج کی بود؟ درج گوهر بود
❈۳❈
جان بیاسود از آن خطاب و لیک
لحظه ای از ثنا زبان ناسود
بر بیاض و سواد او کردند
آفرین اختران چرخ کبود
❈۴❈
شد تراز مفاخر بنده
این خداوندیی، که او فرمود
بار محنت ز شخص من برداشت
زنگ انده ز جان من بزدود
❈۵❈
ای بزرگی که در کمال و هنر
چرخ گردان نظیر تو ننمود
چشم عقل تو راز دهر بدید
پای قدر تو اوج چرخ بسود
❈۶❈
در علو دست همت عالیت
قصب سبق از آسمان بربود
دانشت را عدو نکرد انکار
کس بگل آفتاب را نندود
❈۷❈
داند ایزد که: شخص من بنده
زیر پای فراق تو فرسود
عیشم از باد اندهان پژمرد
رویم از خون دیدگان آلود
❈۸❈
در دلم آتش غمیست، کزو
نفسم پر شرار گشت چو دود
دیدهٔ من اگر غندوستی
جز برای خیال تو نغنود
❈۹❈
من ز تو دورم و بدو معنی
هستم از بخت خویش ناخشنود
ای دریغا! همی زنم، لیکن
ای دریغا! که می ندارد سود
❈۱۰❈
باز خر از فراق خویش مرا
که دلم در فراق تو پالود
ملک شاعران تویی، لابد
بر رعایا ببایدت بخشود
❈۱۱❈
دارم از فضل حق طمع که : مرا
برساند ببارگاه تو زود
کامنت ها