وطواط:زهی ! قصر خوارزمشاهی ، که دولت ندارد مگر سوی او رخ نهاده
❈۱❈
زهی ! قصر خوارزمشاهی ، که دولت
ندارد مگر سوی او رخ نهاده
ز سقفش ستاره بعبرت بمانده
ز وهمش زمانه بحیرت فتاده
❈۲❈
چو او چشم گردون بخوبی ندیده
چو او دست گیتی بخوشی نداده
هزاران صف از لهو در وی کشیده
هزاران در از خلد در وی گشاده
❈۳❈
همه خاکها اندر آن مشک سوده
همه چوبها اندر آن عود ساده
درو شادمانی و تأیید رسته
وزو کامگاری و اقبال زاده
❈۴❈
همه تا چو شیری که از روی پشته
نباشد گه جنگ روباه ماده
درو باد خسرو بشادی نشسته
بخدمت شهان پیش او ایستاده
❈۵❈
مه گوش هوشش سوی لحن مطرب
همه میل دستش سوی جام باده
چو شاه و چو فرزین ملک با وزیرش
خدم چون رخ و اسب و پیل و پیاده
کامنت ها