وطواط:ملک بهار گشت مقرر بنام گل ناکام شد ولایت بستان بکام گل
❈۱❈
ملک بهار گشت مقرر بنام گل
ناکام شد ولایت بستان بکام گل
بلبل خطیب وار بر اطراف شاخها
بر خواند خطبهٔ ملکانه بنام گل
❈۲❈
از دام گل گرفت حذر زاغ حیله گر
وندر فتاد بلبل مسکین بدام گل
مانند خلد گشت ز آثار گل جهان
گل را چنین بود اثر ، ای من غلام گل
❈۳❈
باد صبا ،که نایب اخلاق خسروست
هر صبح دم بباده رساند پیام گل
ای رشک گل ، بوقت گل آماده دار جام
وی دولت چو باده ، پر از باده دار جام
❈۴❈
اطراف بوستان ز گل آرایشی گرفت
آن کم شده طراوتش افزایشی گرفت
آرایشی نبود ببستان درون ، ولی
از مقدم سپاه گل آرایشی گرفت
❈۵❈
الحان جان فزای بر آورد عندلیب
زاغ از نفیر بی مزه آسایشی گرفت
بر باغ و راغ دیدهٔ ابر گهر فشان
چون دیدهٔ عنا زده پالایشی گرفت
❈۶❈
وز لاله کوهسار چنان شد که گوییا
از خون گشتگان شه آلایشی گرفت
باغست آن ، ندانم ، یا بزم خسروست؟
راغست آن ، ندانم ، یا رزم خسروست؟
❈۷❈
بار دگر هوای علم فتح باب زد
وز ابر پرده پیش رخ آفتاب زد
باد صبا درید ببستان حجاب گل
تا ابر پیش چهرهٔ انجم حجاب زد
❈۸❈
گل روی چون نگار بنامحرمان نمود
بلبل ز رشک عربدهٔ احتساب زد
باد از نسیم در ره صحرا عبیر بیخت
ابزار سرشک برخ ز لاله گلاب زد
❈۹❈
در باغ شهریار ، بهنگام نو بهار
خرم کسی که دست بجام شراب زد !
خسرو علاء دولت ، خورشید روزگار
آن کیقباد عالم و جمشید روزگار
❈۱۰❈
پیرایهٔ لباس معانی بیان اوست
سرمایهٔ اساس ایادی بنان اوست
ملت سپهر و طلعت او آفتاب اوست
دولت جهان و همت او آسمان اوست
❈۱۱❈
چرخ ، ارچه گردنست ، مطیع زمام اوست
مهر ، ارچه توسنست، اسیر عنان اوست
از نکبت حوادث ایام ایمنست
آن کس که در حمایت حفظ و امان اوست
❈۱۲❈
دانندهٔ عجایب ایام رأی اوست
بینندهٔ سرایر آفاق جان اوست
شاهی ، کزو لوای شریعت مظفرست
فخر ملوک ، نصرت دین ، بوالمظفرست
❈۱۳❈
ای شاه ، در فنون معالی ممیزی
انواع فضل را سبب و اصل و حیزی
هنگام نطق صاحب الفاظ معجبی
هنگام حرب حامل اسباب معجزی
❈۱۴❈
تو آن ممیزی ، که بعهد وجود تو
معدوم گشت قاعدهٔ نا ممیزی
عالم ز تست عاجز و من بی عنایت
مقهور عالمی شده ام ، اینت عاجزی
❈۱۵❈
وین عجز صعب تر که: بباید گذاشتن
بی کام دل ستانهٔ والای اتسزی
ای برده شور صولت تو اقتدار چرخ
بر موجب مراد تو بادا مدار چرخ
❈۱۶❈
شاها ، فلک قبول در تو طلب کند
در وصلت تو بکر معانی طرب کند
کیوان ، که از نجوم برفعت فزون ترست
چون ارتفاع قدر تو بیند عجب کند
❈۱۷❈
در زهر حسن تربیت تو شفا نهد
وز خار عون منفعت تو رطب کند
ز آثار دودمان تو آرد همه دلیل
آن کو بیان فخر عجم در عرب کند
❈۱۸❈
در عین اعتراض بدود ، هر که از ملوک
جز تو حدیث مکتسب و منتسب کند
بر من همه شداید ایام رفته گیر
وز خاک حضرت تو بناکام رفته گیر
❈۱۹❈
ای شاه ، جز دل تو خرد را خزانه نیست
جز درگه تو تیر امل را نشانه نیست
هست این ستانه مأمن احرار و کی بود
ایمن کسی که در کنف این ستانه نیست ؟
❈۲۰❈
از تو مرا جفای زمانه جدا فگند
وین بر تنم نخست جفای زمانه نیست
بر من زمانه بد کند ، ایرا نگشته ام
منقاد اهل او و جزینش بهانه نیست ؟
❈۲۱❈
ای جاه بی کرانهٔ تو با رهی قرین
چون جاه تو جفای فلک را کرانه نیست
آخر زمانهٔ همه پرخاش بگذرد
این ریشخند جملهٔ اوباش بگذرد
❈۲۲❈
شاها ، من این جلالت و آلا گذاشتم
وز عجز این ستانهٔ والا گذاشتم
وین حضرتی ، که خاک جنابش کشید می
چون سرمه در دو دیدهٔ بینا ، گذاشتم
❈۲۳❈
زین جا بعجز رفتم و بسیار یادگار
در مدح تو ز طبع خود این جا گذاشتم
اقبال بی نهایت درگاه فرخت
از جور بی نهایت اعدا گذاشتم
❈۲۴❈
از حادثات گنبد خضرا ، نه بر مراد
این صدر همچو گنبد خضرا گذاشتم
گر آفت اجل نرسد بندهٔ ترا
هم باز بیند این در فرخندهٔ ترا
❈۲۵❈
ای آنکه ذات فرخ تو محض کبریاست
در اعتقاد پاک تو نه کبر و نه ریاست
گفتم ثنای تو ، که ثنای تو واجبست
وندر زمانه جز تو که مستوجب ثناست ؟
❈۲۶❈
واکنون خدای داند کندر ضمیر من
اندوه اجتناب جناب تو ت کجاست ؟
گر چه صواب نیست رحیل از درت و لیک
بودن میان زمرهٔ حساد هم خطاست
❈۲۷❈
تو جاودان بمان ، که صلاح جهان ز تست
ور خود چو من کسی نبود در جهان رواست
ما را بحضرت تو نیاز آمدن بود
گر بخت برنگردد و باز آمدن بود
❈۲۸❈
شاها ، کمینه بندهٔ تو روزگار باد
احسانت پیشه باد و ایادت کار باد
در کارزار خصم تو رفتست روزگار
از روز خصم تو در کارزار باد
❈۲۹❈
از آبدار خنجر آتش نهیب تو
مانند باد دشمن تو خاکسار باد
ای از سیاست تو بهار عدو خزان
بر خاک فرخ تو خزان چون بهار باد
❈۳۰❈
پیوسته سال و ماه بهر کام و هر مراد
یار تو باد و ناصر تو کردگار باد
کامنت ها