وطواط:ای چاه ز نخدان ، دلم از راه فگندی وآنگاه بصد شعبده در چاه فگندی
❈۱❈
ای چاه ز نخدان ، دلم از راه فگندی
وآنگاه بصد شعبده در چاه فگندی
در سلسلهٔ عشق کشیدی دلم ، ای ماه
تا سلسلهٔ غالیه بر ماه فگندی
❈۲❈
با راحت و با رامش و با لهو تنم را
در ناله و در نوحه و در آه فگندی
وز عیش سحرگاه و شبانگاهی ما را
در آه سحر گاه و شبانگاه فگندی
❈۳❈
خود را و مرا بیهده از خوی بد خویش
اندر دهن حاشیهٔ شاه فگندی
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۴❈
ای با غم تو جان من آرام گرفته
چون مرغ مرا هجر تو در دام گرفته
در زاویهٔ عشق تو افگنده مرا چرخ
و اندوه توام گرد در و بام گرفته
❈۵❈
بی روی چو صبح تو و بی موی چو شامت
صبحم ز عنا تیرگی شام گرفته
من سوخته در آتش هجران جمالت
تو با دگران جام می خام گرفته
❈۶❈
من رفته بیاد تو علی رغم عدو نیز
در منزل خوارزمشهی جام گرفته
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۷❈
کار تو اگر فتنه و بیداد نبودی
کار دل من ناله و فریاد نبودی
اشکم نشدی لالهٔ نعمان ز غم تو
گر بر رخ تو سوسن آزاد نبودی
❈۸❈
آن سلسلها زلف تو بر مه ننهادی
گر در بر تو آهن و فولاد نبودی
بر فرق مرا خاک نبودی ز فراقت
گر قاعدهٔ وصل تو بر باد نبودی
❈۹❈
در عشق توام جمله فراموش شدی عیش
گر مدح خداوند مرا یاد نبودی
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۱۰❈
شاهی که افاضل ز کفش مال نهادند
در نعمت او دیدهٔ آمال نهادند
آنان که مه و سال شمردند رسومش
پیرایهٔ تاریخ مه و سال نهادند
❈۱۱❈
از طبع و دلش کارگزاران طبیعت
رسم کرم و سنت افضال نهادند
بر طلعت او سورت تأیید نبشتند
در طالع او صورت اقبال نهادند
❈۱۲❈
هر چان صفت و سدادست ، مرو را
یکباره در اقوال و در افعال نهادند
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۱۳❈
شاها، علم شرع پیمبر بتو دادند
سرمایه و پیرایهٔ حیدر بتو دادند
کردند بحق تعبیهٔ لشکر اسلام
و آنگاه زمام همه لشکر بتو دادند
❈۱۴❈
چون مصلحت خامه و خنجر ز تو دیدند
از کل بشر خامه و خنجر بتو دادند
هر جاه و سرافرازی و مفخر، که جهان داشت
آن جاه و سرافرازی و مفخر بتو دادند
❈۱۵❈
امروز تویی همچو سکندر بمعالی
گویی همه میراث سکندر بتو دادند
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۱۶❈
بی جاه تو آسایش اسلام نباشد
بی ملک تو آرایش ایام نباشد
افلاک چه گوید؟ که ترا خاک نبوسد
ایام که باشد؟ که ترا رام نباشد
❈۱۷❈
جز دست تو هنگام سخا نیست بگیتی
دستی که بجز صورت انعام نباشد
جز پای تو هنگام وغا نیست بعالم
پایی که بجز پایهٔ اقدام نباشد
❈۱۸❈
ای گشته باسیاف و باقلام یگانه
کس چون تو با سیاف و باقلام نباشد
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۱۹❈
ای شاه ، جز از تو بهنر طاق ندیدند
جز حضرت تو کعبهٔ آفاق ندیدند
اصناف خلایق ، که همه طالب رزقند
جز کف ترا ضامن ارزاق ندیدند
❈۲۰❈
آنان ، که باخلاق نکو نام گرفتند
والله که چو اخلاق تو اخلاق ندیدند
قومی ، که نشستند باعناق تهور
جز تیغ ترا ضارب اعناق ندیدند
❈۲۱❈
خود را همه جز سلسله و حلقه و بندت
اعدای تو بر ساعد و بر ساق ندیدند
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۲۲❈
ای شاه ، بجز خدمت تو کار ندارم
جز مدح تو با خاطر خود یار ندارم
در سایهٔ زنهار تو یک ذره مخافت
از حادثهٔ عالم غدار ندارم
❈۲۳❈
نازی ، که نه از تست بجز رنج ندانم
فخری ، که نه از تست بجز عار ندارم
بسیار بها گشته ام از فضل و در آفاق
جز جود تو امروز خریدار ندارم
❈۲۴❈
بازار معالیت روا باد ، که از خلق
من بنده بجز نزد تو بازار ندارم
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
❈۲۵❈
بی صدر تو ، ای شاه ، سر افراز نبودم
مسعود بانجام و بآغاز نبودم
بی خدمت تو سایهٔ اقبال ندیدم
بی مدحت تو مایهٔ اعجاز ندیدم
❈۲۶❈
با زر شده ام از تو و بی جاه تو عمری
جز همچو زر اندر دهن گاز نبودم
تا تربیت جود تو بر بنده نیفتاد
زین گونه هنرورز و سخن ساز نبودم
❈۲۷❈
نازی ، که مرا وعده ، نه از صدر تو کردند
حقا که بدل قایل آن ناز نبودم
آن باز شریفم ، که زبس نخوت و همت
جز گرد جناب تو بپرواز نبودم
❈۲۸❈
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
ای شاه ، جز از تو بجهان شاه مبادا
احداث جهان را بر تو راه مبادا
❈۲۹❈
بادا بجهان جاه تو ، تا وقت مروت
اموال جهان را بر تو جاه مبادا
درگاه تو شد عرصهٔ آفاق و بشاهی
معمور جزین عرصه و درگاه مبادا
❈۳۰❈
دستی ، که درازست فلک را بسعادت
از گوشهٔ فتراک تو کوتاه مبادا
تا روز قضا جز بمرا تو در آفاق
احوال بد اندیش و نکو خواه مبادا
❈۳۱❈
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
کامنت ها