وطواط:جعد تو کفرست و رخسار تو ایمان ، ای پسر هجر تو در دست و دیدار تو درمان ، ای پسر
❈۱❈
جعد تو کفرست و رخسار تو ایمان ، ای پسر
هجر تو در دست و دیدار تو درمان ، ای پسر
مانده از خد تو خیره ماه گردون ، ای نگار
گشته از قد تو طیره سرو بستان ، ای پسر
❈۲❈
کارگاهی نیست عشقت را بجز دل ، ای غلام
بارگاهی نیست مهرت را بجز جان ، ای پسر
گوی دولت از همه عشاق بربایم بفخر
گر زنم دست اندر آن زلف چو چوگان ، ای پسر
❈۳❈
چو کمان و تیر دارم پشت و رخساره ، از انک
هست قد و غمزهٔ تو تیر و کمان ، ای پسر
من چرا دادم ؟ نگویی ؟ آب در دیده مقیم
گر تو داری چاه دایم در زنخدان ، ای پسر
❈۴❈
ماه خدی ، گر بود ماه سخن گوی ، ای نگار
سرو قدی ، گر بود سرو خرامان ، ای پسر
بخت من خواهی چو زلف خود نگونسار ، ای غلام
کار من داری چو جعد خود پریشان ، ای پسر
❈۵❈
مدح خوان خسروم ، با من مکن چندین جفا
از عتاب او حذر کن ، گفتمت ، هان ! ای پسر
گر چه بر من کارها دشوار گشت از هجر تو
گردد از عدل علاءالدوله آسان ، ای پسر
❈۶❈
آن خداوندی ، که فکرت از صفاتش عاجزست
نصرة دین پیمبر ، بو المظفر اتسزست
شهریاری ، کوست در جاه افتخار روزگار
کامگاری کوست از خلق اختیار روزگار
❈۷❈
بر وفاق امر او باشد مسیر اختران
بر مراد رأی او باشد مدار روزگار
سجده بردن بر بسیط اوست شغل آسمان
بوسه دادن بر رکاب اوست کار روزگار
❈۸❈
نیست بیرون از حل و عقد دولتش
هر کم و بیشی ، که آید در شمار روزگار
همچو عدلش یک شجر نی در بهار مملکت
همچو ملکش یک پسر نی در کنار روزگار
❈۹❈
کسوت تأیید او گشته لباس آسمان
خدمت درگاه او گشته شعار روزگار
آنچه او خواهد در آن باشد رضای ایزدی
و آنچه او گوید بدان افتد قرار روزگار
❈۱۰❈
خوانده او را لفظ عزت قهرمان مملکت
کرده او را سعی دولت شهریار روزگار
پای قدر او سپرده رهگذر آسمان
دست عدل او ببرده اقتدار روزگار
❈۱۱❈
گر حساب جود او خواهد که دریابد ، رسد
اندرین سودا بپایان روزگار روزگار
آن خداوندی ، که فکرت از صفاتش عاجزست
نصرة دین پیمبر ، بو المظفر اتسزست
❈۱۲❈
خسروا ، امروز فخر دودهٔ آدم تویی
روز بازار ملوک عرصهٔ آدم تویی
چون ببخشی ، در سخا صد بار چون حاتم تویی
چون بکوشی در وغا ، صد بار چون رستم تویی
❈۱۳❈
دوستان را از مکارم ، دشمنان را از حسام
در دو حالت اصل سور و مایهٔ ماتم تویی
با جلال همچو چرخ بیستون عالی تویی
با وفاق همچو کوه بیستون محکم تویی
❈۱۴❈
گر سلیمان بد ز خاتم کارفرمای جهان
کارفرمای جهان بی منت خاتم تویی
در سیاست پاسبان مرکز غبرا تویی
در کفایت دیدبان قبهٔ اعظم تویی
❈۱۵❈
بانکوخواهان دولت ، با بداندیشان دین
روز مهر و روز کین بافعل نوش و سم تویی
کیقباد و جم اگر رفتند از گیتی چه باک ؟
برسریر مملکت صد کیقباد و جم تویی
❈۱۶❈
چیره دل در شکلهای معجب و معجز تویی
تیزبین در کارها مهمل و مبهم تویی
در جلال بی نهایت ، در سخای بی کران
مثل تو از جملهٔ شاهان عالم هم تویی
❈۱۷❈
آن خداوندی ، که فکرت از صفاتش عاجزست
نصرة دین پیمبر ، بو المظفر اتسزست
ای حریم قدر تو گشته مکان آسمان
از پی امرت قضا بسته میان آسمان
❈۱۸❈
پای جاه تو نساید جز رکاب مفخرت
دست بخت تو نگیرد جز عنان آسمان
حب درگاه تو ساکن در ضمیر روزگار
مدح اخلاق تو جاری بر زبان آسمان
❈۱۹❈
تیر تو چون باکمان پیوسته گردد بفگند
از نهیب زخم تو تیر و کمان آسمان
با یمین تو بود اندک یسار بحر و بر
با ضمیر تو بود پیدا نهان آسمان
❈۲۰❈
قدر تو کندر میان آسمان دارد مقر
آسمان دیگرست اندر میان آسمان
جاه تو باشد بر تبت هم قرین روزگار
قدر تو گردد بمنت هم قران آسمان
❈۲۱❈
گر بود از آسمان سود و زیان هر کسی
هست از افعال تو سرد و زیان آسمان
جاه تو گشته بحشمت پیشوای روزگار
رأی تو گشته بدانش قهرمان آسمان
❈۲۲❈
هر زمان بر آسمان برتر شود قدرت ، مگر
در جلالت گشت خواهد آسمان آسمان ؟
آن خداوندی ، که فکرت از صفاتش عاجزست
نصرة دین پیمبر ، بو المظفر اتسزست
❈۲۳❈
خسروا ، گردون ترا از طبع و دل مأمور باد
آفت چشم بد از عرض کریمت دور باد
رایت منصور آنرا به که دین را نصرتست
نصرت دینی ، همیشه رایتت منصور باد
❈۲۴❈
از سنان و نیزه و پیکان و تیر تو بحرب
شخص بدخواه تو همچو خانهٔ زنبور باد
روز رزم تو سر خصمان نگون آویخته
از سر رمح تو همچون خوشهٔ انگور باد
❈۲۵❈
هر چه نامقدور باشد نزد ابنای زمان
با کمال قدرت و اقبال تو مقدور باد
از نهیب تو برزم و از سخای تو ببزم
قسم حاسد ماتم و بخش موافق سور باد
❈۲۶❈
ذکر انصاف تو در هر کشوری شد منتشر
صیت انعام تو در هر محفلی مذکور باد
گاه و بیگه ، سال و مه ، اندر حضر وندر سفر
ایزدت یار و فلک چاکر ، جهان مأمور باد
❈۲۷❈
بر دوام روزگار و بر نظام ملک تو
هر زمان منشور گردون از پس منشور باد
خاطر اهل زمین بر مدحتت مقصور گشت
همت چرخ فلک بر خدمتت مقصور باد
کامنت ها