ظهیر فاریابی:هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند
❈۱❈
هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند
تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند
جز در مثال بردن خطی ز عارضت
نقاش عشق را سر پرگار نشکند
❈۲❈
دعوی خوبی تو چو باطل نشد به خط
معلوم شد که رونق گل خار نشکند
در کیش غمزه تو شد انداختن حرام
هر ناوکی که در دل افکار نشکند
❈۳❈
بیمار نرگس تو چو مایل به خون ماست
تن در دهیم تا دل بیمار نشکند
نبود دمی که در قدمت از پی نثار
چشم هزار لؤلؤ شهوار نشکند
❈۴❈
تو با دل چو سنگ و مرا راه صبر پیش
آنجا چه آبگینه که در بار نشکند
یک بوسه از لب تو به یک جان توان خرید
گر عشق را ز حسن تو بازار نشکند
❈۵❈
روزی به لطف در رخم آخر نظر کنی
گر قدر زر از آن کف دربار نشکند
اعنی کف جواد شهنشه که جاه او
از مهر و مه به پایه و مقدار نشکند
❈۶❈
ای خسروی که تا ز نهم چرخ نگذرد
کس پیش حضرت تو صف بار نشکند
بی مایه مجاهز خلق تو باد صبح
نرخ عبیر و رونق عطار نشکند
❈۷❈
الاّ به بوی لطف تو مشاطه چمن
زلف بنفشه بر رخ گلزار نشکند
بر نردبان رفعت تو وهم کی شود؟
تا صد هزار پایه پندار نشکند؟!
❈۸❈
با جود بی دریغ تو نسبت درست کرد
نقدی که در ترازوی معیار نشکند
عهدی که با تو بست سعادت به هیچ دور
تا روز حشر گنبد دوار نشکند
❈۹❈
شاخی که سایه داری خلقش دهد خدا
از تند باد حادثه ها خار نشکند
در خانه ای که گرز تو کوبد در اجل
الا سر عدوی تو دیوار نشکند
❈۱۰❈
با تو کدام خصم نهد رو به کارزار؟
کز کار کرد حمله تو زار نشکند ؟!
کوس تو زخمه نکند تا صدای کوه
از هیبت تو در دم کهسار نشکند
❈۱۱❈
زنهار!نیزه تو چه ماری است کز زبانش
جز در دهان خصم تو زنهار نشکند
تیغ تو صف دشمن و حکم تو دست چرخ
آسان اگر ببندد دشوار نشکند
❈۱۲❈
شب نگذرد که صورت قهرت خیال خواب
اندر دماغ فتنه بیدار نشکند
حاضر به خوان مکرُمتت کی شود طمع؟
کانجاش آز،معده ناهار نشکند
❈۱۳❈
پشت فلک ز بهر ربودن کجا خمد
تا نعل نقره،خنگ تو مسمار نشکند؟
هرصبح جز برای سر افسار ابلقت
گردون درم نریزد و دینار نشکند
❈۱۴❈
شاها اگر چه پایه فضل مرا رواج
سرمایه بضاعت اشعار نشکند
جز بهر نظم زیور مدح تو هر نفس
نطقم در خزانه اسرار نشکند
❈۱۵❈
تا نقش بند کسوت این چار کارگاه
این هفت آلت است که در کار نشکند
دایم اساس عمر چنان بادت استوار
کز هفت در نگردد و از چار نشکند
کامنت ها