ظهیر فاریابی:ای جهان را به تیغ داده قرار کرده شاهان به بندگیت اقرار
❈۱❈
ای جهان را به تیغ داده قرار
کرده شاهان به بندگیت اقرار
شاه آفاق اخستان توی آنک
خواهد از خنجرت اجل زنهار
❈۲❈
همتت چون شهاب تیرانداز
حشمتت چون سماک نیزه گذار
ملک را طلعت همایونت
فال مسعود و طالع مختار
❈۳❈
بندگانت به وقت کوشش و کین
با حوادث شوند در پیکار
چون عنان ظفر بجنبانند
از زمانه بر آورند غبار
❈۴❈
چون رکاب ثبات بفشارند
باز دارند چرخ را ز مدار
برکشد دشمن تو را گردون
لیک برنگذارند از سر دار
❈۵❈
طرفه مرغی است تیرت ای خسرو
که پر کر کسان برو هموار
نخورد جز دل عدو طعمه
نکند جز حیات خصم شکار
❈۶❈
زلف نصرت گرفته در چنگل
نامه فتح بسته در منقار
مرغ نی ماهیی که هست او را
دست دربار شاه دریابار
❈۷❈
باز مانده به سوی شست مَلک
دهن بی زبانش ماهی وار
ماهیی دیده ای که صدمَتِ شست
نرساند به حلق او آزار
❈۸❈
من ندانم که چیست دانم آنک
می برآرد زبر و بحر دمار
لاجرم یک زمان زهیبت آن
مرغ و ماهی نمی کنند قرار
❈۹❈
ای فلک عرض داده صدباره
پیش رایت خزاین اسرار
نیک دانی که من در این مدت
که جدا مانده ام ز خویش و تبار
❈۱۰❈
بیش این آرزو نداشته ام
که بیایم بر آستان تو بار
وقت آنست کین سعادت را
همچو جان تنگ درکشم به کنار
❈۱۱❈
پس به شکرانه بر درت ریزم
درجها پرز لولو شهوار
گرچه پیشت نکرد کس تعریف
که مرا چیست مایه و مقدار
❈۱۲❈
سخنم خود معرف هنر است
چون نسیمی که آید از گلزار
زان چو تیغم زبان گشاده که من
گوهر خویش را کنم اظهار
❈۱۳❈
گرچه یک شخم از ره صورت
دارم از علم لشکری جرار
رکن های سریر دانش من
همچو ارکان عالمند چهار
❈۱۴❈
تازی و پارسی و حکمت و شرع
این دو اشعار دارم آن دو شعار
شعر من نیست زان بضاعت ها
که بیک جایگه شود بر کار
❈۱۵❈
بلکه از حدّ بلخ تا درِ مصر
گرم کرده ست نظم من بازار
آفرینش همه گوای منند
که ندارم در افرینش یار
❈۱۶❈
من یکی گوهرم فتاده به خاک
از سر تربیت مرا بردار
گرچه باشد به نزد همّت تو
گوهر از خاک برگرفتن عار
❈۱۷❈
تا به از ملک و عمر چیزی نیست
بادی از ملک و عمر برخوردار
هرکجا آیی و روی تا حشر
دیده حزم و دولتت بیدار
❈۱۸❈
حشر نصرتت زپیش و زپس
مدد فتح بر یمین و یسار
کامنت ها