ظهیر فاریابی:تو راست لعل شکر بار و در میان گوهر میان لعل چرا کرده ای نهان گوهر
❈۱❈
تو راست لعل شکر بار و در میان گوهر
میان لعل چرا کرده ای نهان گوهر
به خنده چون لب یاقوت رنگ بگشائی
ز شرم زرد شود همچو زعفران گوهر
❈۲❈
رخم چو زرد شد و از جزع دیده هر ساعت
فشانم از غم آن لعل درفشان گوهر
چنان به چشم تو بی قیمتم ز بی درمی
که روز بزم به چشم خدایگان گوهر
❈۳❈
مرا به باد مده گرچه خاکسارم از آنک
به خاک تیره کند بیشتر مکان گوهر
اگرچه سیم و زرم نیست هست گوهر نفس
که نزد عقل به از صد هزارگان گوهر
❈۴❈
سزد که ننگ نیاید تورا ز صحبت من
از آنک ننگ ندارد ز ریسمان گوهر
همین بس است که الماس طبع من دارد
چو خنجر ملک شرق در میان گوهر
❈۵❈
خدایگان ملوک جهان طغانشه آنک
نثار می کند از جود بر جهان گوهر
ز بس که خون معاند بریخت روز مصاف
گرفت در دل کان رنگ ارغوان گوهر
❈۶❈
به حرب دشمن بد فعل او عجبتر آن
که همچو تیغ برآورد استخوان گوهر
به یمن بخت چو گیرد قلم به دست کند
به صورت شبه از نوک او روان گوهر
❈۷❈
سپهر قدرا دست خرد نمی یابد
به قدر جود تو در گنج شایگان گوهر
اگر تو دست سخاوت کشیده تر نکنی
به هیچ کان ندهد نیز کس نشان گوهر
❈۸❈
خروه عدل تو تا پر زدست در عالم
به جای بیضه نهاده ست ماکیان گوهر
تویی که هرگز پیرایه دار غیب نداشت
به از وجود تو در حقۀ زمان گوهر
❈۹❈
زمین ملک تو پر گوهر است و نیست عجب
که عقد جاه تو را هست آسمان گوهر
زهی زمانه که بعد از هزار محنت و رنج
مرا نهاده ز مدح تو در دهان گوهر
❈۱۰❈
زمانه گرچه بیازاردم نیندازد
کسی نیفکند از دست رایگان گوهر
اگر چه موج برآورد سالها دریا
به هیچ وقت نیفکند بر کران گوهر
❈۱۱❈
قصیده ای که به مدح تو گفت بنده چو دُر
ردیف ساختش از بهر امتحان گوهر
درین دیار بسی شاعران باهنرند
که نور فکرت ایشان دهد به کان گوهر
❈۱۲❈
سزد به نظم چنین گوهر ار کنند قیام
از آنک خوب نماید به توأمان گوهر
همیشه تا که به هنگام نو بهار سحاب
کند نثار بر اطراف بوستان گوهر
❈۱۳❈
نثار مجلست از چرخ گوهری بادا
که در حساب نیاید بهای آن گوهر
کامنت ها