ظهیر فاریابی:ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
❈۱❈
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
❈۲❈
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
نظر درو نرسیدی به گاه جولانش
هزار جان شده قربان هزار کیش خراب
ز رشک گوشه گیش و دوال قربانش
❈۳❈
بسا سکندر سر گشته در جهان که نیافت
نشان چشمه خضر از چَه زنخدانش
مرا به تازه در آتش نهاد گفتی نعل
هر آتشی که جدا شد ز نعل یکرانش
❈۴❈
به رسم عیدی حوران خلد را رضوان
برای غالیه می برد گرد میدانش
بر آمد از دل من دوزخی در آن اندوه
که ناگهان بفریبد به خلد رضوانش
❈۵❈
کمند زلف بینداخت از تهوّر و بود
هزار چاره ز آزار صد مسلمانش
به روز عید که زندانیان کنند آزاد
به هر دلی که ظفر یافت کرد زندانش
❈۶❈
رسید ناله من در فراق چهره او
بر آسمان و شنیدند مهر و کیوانش
اگر به حضرت خسرو نمی رسد زانست
که از سپهر برین برتر ست ایوانش
❈۷❈
حسام دولت و دین شاه اردشیر حسن
که هست رونق عالم ز عدل و احسانش
قضا ببوسد و گردون به دیده در مالد
هر آن مثال که صادر شود ز دیوانش
❈۸❈
کجاست در همه آفاق سر کشی امروز
که نیست گردن او زیر طوق فرمانش
ز ماه رایت او چون خجل شود خورشید
به زیر سایه شب در کنند پنهانش
❈۹❈
زهی ضمیر تو از لازمان آن حضرت
که سایبان نهم طارم است دربانش
تو را رسد به جهان دعوی جهانداری
که در شمایل تو ظاهرست برهانش
❈۱۰❈
دلی که از تف کین تو گرم شود روزی
به جز مفرح تیغت نبود درمانش
کدام حادثه دندان نمود با تو به غم
که صولت تو ز بُن بر نکند دندانش؟
❈۱۱❈
که جست با تو به روز وغا زبردستی
که نه به زیر قدم پست کرد خذلانش؟
اگر زجام خلاف تو می خورد گردون
به یک دو دور نماند مجال دورانش
❈۱۲❈
ز بیم تو چو دل سنگ خاره خون گردد
زمانه نام نهد گوهر بدخشانش
نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد
به صد زبان بستاید هزار دستانش
❈۱۳❈
چنان به جاه تو معشوف گشت خاتم ملک
که نیز یاد نمی آید از سلیمانش
شعاع تیغ تو برقی ست در دیار عدو
که جز اجل نبود قطره های بارانش
❈۱۴❈
کف کریم تو بحریست در افاضت جود
که جز به ساحل تسنیم نیست پایانش
همیشه تا گل انجم چنان بود که صبا
فرو نریزد ازین سبزتر گلستانش
❈۱۵❈
ز خرمی چمن ملک تو چنان بادا
که از شکوفه پروین بود گل افشانش
کامنت ها