ظهیر فاریابی:چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ زمانه تیز کند ناله مرا آهنگ
❈۱❈
چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ
زمانه تیز کند ناله مرا آهنگ
جفای چرخ بگیرد مرا به سختی نای
وفای یار در آویزدم ز دامن چنگ
❈۲❈
برد زمانه ناساز از سرم بیرون
هوای ناله نای و نوای زخمه چنگ
چنان به درد دل از سینه برکشم آهی
که هفت آینه چرخ از آن برآرد زنگ
❈۳❈
بضاعت سخن خویش بینم از خواری
بسان آینه چین میان رسته زنگ
من از خجالت و حیرت فتاده در کنجی
که کس نشان ندهد نام دانش و فرهنگ
❈۴❈
گهی چو عهد لئیمان نطاق صبرم سست
گهی چو عذر بخیلان براق عزمم لنگ
ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب
که در مذاق زمانه یکیست شهد و شرنگ
❈۵❈
فتاده ام به گروهی که در بیان شان هست
مساق لفظ رکیک و مجال معنی تنگ
به قول نیک چو من نامشان برآرم زود
به فعل بد سخنم را فرو برند به ننگ
❈۶❈
کجاست رکن بساط خدایگان تا من
برم چو شعری ارکان شعر بر خر چنگ
به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ
چنانک در خم گردون فتد غریو و غرنگ
❈۷❈
خدایگان سلاطین بحر و بر طغرل
که در ترازوی جودش جهان ندارد سنگ
به گرد مرکز چترش مدار هفت اقلیم
چو گرد قطب شمالی مدار هفت اورنگ
❈۸❈
ز عدل شامل او بوی آن همی آید
که در کمین گه شیران کنام سازد رنگ
ایا شهی که بریزد زیاد حمله تو
به روز معرکه دندان پیل و کام نهنگ
❈۹❈
تویی که خوشه پروین برین رواق بلند
زبهر نقل جلال تو بسته اند آونگ
مثال بزم تو پرداخت نقش بند ازل
هنوز نازده نقش وجود را نیرنگ
❈۱۰❈
چنان به دور تو کار زمانه منظوم است
که پوست از سرزین باز شد به پشت پلنگ
اگر چو آتش و آبست دولت چه عجب
که آمده ست برون از میان آهن و سنگ
❈۱۱❈
در آن زمان که اجل دشمنان جاه تو را
شود مخالف آمال در شتاب و درنگ
چنان موافقت افتد سلاح را که کند
زه گوزن زبان در دهان تیر خدنگ
❈۱۲❈
چو بیلک تو به دنبال چشم کرد نگاه
کمان به گوشه ابرو درآورد آژنگ
چنان شود که ز تیری این و تندی آن
قضا کرانه کند از میان به صد فرسنگ
❈۱۳❈
کند سنان تو بازی به جان خصم چنانک
به عقل دلشدگان شاهدان چابک وشنگ
قیامت است ز تیغ تو در ممالک روم
مصیبت است ز گرز تو در دیار فرنگ
❈۱۴❈
همیشه تا به تجارت ز مرو شهجان کس
به سوی آمل و ساری نیاورد نارنگ
رخ عدوت چو نارنگ زرد و آژده باد
به سوزنی که نه زاتش گدازد و نه ز زنگ
❈۱۵❈
برات بخشش تو بر وجوه عامل مرو
معاش دشمنت از نقد قاضی کیرنگ
کامنت ها