ظهیر فاریابی:هوالعید یسقی بکاس المدام هنیئالمن فاق کل الانام
❈۱❈
هوالعید یسقی بکاس المدام
هنیئالمن فاق کل الانام
شهنشاه اعظم قزل ارسلان
که از عدل او یافت گیتی نظام
❈۲❈
جهان داوری کاب شمشیر او
بشوید رخ شب ز گرد ظلام
بداندیش را از تف قهر او
به جای عرق خون چکد از مسام
❈۳❈
به بخشش همی فرق نتوان نهاد
میان کف او و فیض غمام
زرفعت همی باز نتوان شناخت
که قدرش کدام است و گردون کدام؟
❈۴❈
شبانروزی از رونق بزم اوست
که بر دست نرگس برسته ست جام
زهی حمله قدرت اندر نبرد
شکسته دم صبح در کام شام
❈۵❈
زچنگال شیران برون کرده ملک
ز کام نهنگان برآورده کام
جناب تو را آسمان در پناه
رکاب تو را سدره در اهتمام
❈۶❈
تو آن کامکاری که در حل و عقد
به دست تو داده ست گیتی زمام
تو آن شهسواری که گردون تند
کمند مراد تو را گشت رام
❈۷❈
دل خصمت آمد به جوش ای عجب
هنوز اندرو آن طمعهای خام
تویی آنکه در خاتم قدر تو
نگین تو گردون فیروزه فام
❈۸❈
چو ناهید در مجلست صد ندیم
چو خورشید در موکبت صد غلام
زشادی دستت چو می در قدح
بخندد همی خنجر اندر نیام
❈۹❈
چو با دشمنت راز گوید فلک
دهد بر زبان سنانت پیام
به تو پایدار است گیتی از آنک
عرض را به جوهر بماند قیام
❈۱۰❈
وجود تو تا دست درهم نداد
نشد صنعت آفرینش تمام
کفت حاصل دخل دریا و کان
بپرداخت در حاجب خاص و عام
❈۱۱❈
ستم بر کف سایلان می کنند
ز دریا و کان می کشند انتقام
در این مدت از غیبت رایتت
که در ضل او چرخ دارد مقام
❈۱۲❈
چه دانی که چون راست بنشسته بود
مزاج جهان بر جفای کرام
ندانست کانفاس عدل تو زود
معنبر کند مملکت را مشام
❈۱۳❈
مراکز هنر سرکشم بر فلک
بمالند در زیر پای لئام
جهان بر دلم آن جراحت نهاد
که نتواندش داد نیز التیام
❈۱۴❈
مرا ز آتش طبع در مدح تو
زبانی ست چون آب داده حسام
قفسهای افلاک را تا ابد
نیفتد چو من مرغ دیگر به دام
❈۱۵❈
منم کز زمین بوس این درگه ست
چو هدهد مرا تاج بر سر مدام
اگر خدمت تخت بلقیس کرد
سعادات این سدره بر من حرام
❈۱۶❈
ندانم سلیمان ثانی چرا
در این چندگاهم نبرده ست نام؟
تو جاوید بادی که هرگز نکرد
چو تو شاه بر کار عالم قیام
❈۱۷❈
چه می گویم این لفظ بر من خطاست
که خود کل عالم تویی والسلام
کامنت ها