ظهیر فاریابی:چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
❈۱❈
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
❈۲❈
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
دلی که مرده و زنده نبود ازو اثرم
چو خاک در کف پایش فتادم از خواری
اگر چه از سر تحقیق سر به سر گهرم
❈۳❈
به لابه گفتمش آخز زمانکی بنشین
مگر به وصل تو بنشیند آتش جگرم
یک امشبی تو به مهمان من بباش که من
ز روی خوب تو مهمان زهره وقمرم
❈۴❈
ز اهل عشق تکلف طمع نباید داشت
به پیش خدمت توست آنچه هست ماحضرم
دلم حمایتی زلف توست از او بگذر
که نیست زهره آنم که سوی او نگرم
❈۵❈
حدیث جان نکنم کان کرای آن نکند
فدای یک قدمت گر بود صد دگرم
بسنده کن به لب خشک و چشم تر با من
که در دو گیتی از این بیش نیست خشک و ترم
❈۶❈
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه بی تو نه عینم بماند و نه اثرم
بسی بگفتم ازین جنس و هیچ سود نداشت
کز اشک چهره همی دید نقد سیم وزرم
❈۷❈
بخاست ناله و زاری زمن چو او برخاست
برفت و بر اثر او برفت دل ز برم
رخش که تابش قندیل روزه داران داشت
گذاشت چون علم عید در جهان سمرم
❈۸❈
چگونه قصه من در جهان سمر نشود؟
که هرکجا که نشینم بدین فسانه درم
ز بهر خدمتی عید خود همین قصه ست
که من به نزد جهان پهلوان به قصه برم
❈۹❈
ملک نشان عضدالدین که از مدایح او
همیشه بر سر گنج جواهر و دررم
طغانشه بن مؤید که گوید و رسدش:
که هست منطقه چرخ حلقه کمرم
❈۱۰❈
من آن تهمتن دریا دلم که وقت صبوح
بود ذخیره کانها عطای مختصرم
سها چو برق زند گوهری ست بر تیغم
قمر چو نور دهد قبه ای ست بر سپرم
❈۱۱❈
جهان مقرّ شد و ایام اعتراف آورد
که من خلاصه تایید و مایه ظفرم
منم که بر رخ گیتی چو روز مشهور ست
همه فضایل جد و مناقب پدرم
❈۱۲❈
اگر سپهر بپوشد ز رای من رازی
چو جیب صبح همه پرده های او بدرم
بیفکنند پر و بال کرکسان فلک
هر آن زمان که ببینند تیر چار پرم
❈۱۳❈
به پیش من صف دشمن چگونه دارد پای؟
که لحظه لحظه ز افبال می رسد حشرم ؟
چو عون و عصمت ایزد مرا سپر باشد
ز زخم حادثه حاجت نیوفتد حذرم
❈۱۴❈
ز حرص زر چوشهان نام نیک بفروشند
منم که ملک جهان را به نیم جو نخرم
به پیش من ز تواضع به ساعتی صدره
زمانه خاک شود تا مگر برو سپرم
❈۱۵❈
هرآنچه گویم ازین جنس لاف و دعوی نیست
که هست فر الهی گواه معتبرم
خدایگانا هر چند زحمتت باشد
ز حال و قصه خود چند حرف بر شمرم
❈۱۶❈
گمان نبود مرا پیش ازین که باقی عمر
بود ز خاک جناب تو حاجت سفرم
کنون زمانه برآنست کز غبار درت
کند گسسته به کلی وظایف بصرم
❈۱۷❈
ز نان برآمدم اکنون و روی آن دارد
که گر نطق بزنم تا به جان بود خطرم
اگر ضرورت ازین سان نگیردم دامن
چگونه دل دهدم کز در تو درگذرم
❈۱۸❈
به آرزو طلبیدم همیشه خدمت تو
روا مدار کزین آرزو رسد ضررم
مرا به چربک صاحب غرض زبیخ مکن
که من به باغ فصاحت درخت بارورم
❈۱۹❈
ز جوی لطف و کرم آب ده مرا و ببین
که عاقبت تو چه برها خوری ز بار و برم
ز من ملوک جهان نام نیک زنده کنند
به قول مرده دلان بر میان مزن بترم
❈۲۰❈
مرا تو با همه عیبی خریده ای مفروش
که چون به کوی حقیقت روی همه هنرم
اگر به چیز دگر سرافرازیم نرسد
همین بس است که بر آستان توست سرم
❈۲۱❈
به حضرت تو من از بهر نان نیامده ام
که جایگاه دگر نیز بود این قدرم
مبر به پیش خود آب رویم از پس ازین
حدیث نان به زبان آورم ز سگ بترم
❈۲۲❈
تو بر بخور ز جوانی و پادشاهی خویش
که من به دولت تو زهر چون شکر بخورم
کامنت ها