ظهیر فاریابی:ای کرده گرد ماه ز شب خرمن گریان ز حسرت تو چو باران من
❈۱❈
ای کرده گرد ماه ز شب خرمن
گریان ز حسرت تو چو باران من
آری دلیل قوت بارانست
آنجا که گرد ماه بود خرمن
❈۲❈
ای هندوان زلف تو ترک آیین
وی آهوان مهر تو شیر اوژن
تشویر خورده لب تو لاله
و آزاد کرده رخ تو سوسن
❈۳❈
بنمای روی و عقل به غارت ده
بگشای زلف و شهر به هم بر زن
من پیش عشق سینه سپر کردم
تا دل بود ز حادثه در مامن
❈۴❈
لیکن به پیش ناوک مژگانت
مانع نمی شود سپر و جوشن
ای با زمانه حکم تو آن کرده
کاسیب مهرگان به گل و گلشن
❈۵❈
وی دوستان زمهر تو آن دیده
کزکین مقتدای جهان نشمن
فرزانه صدر دین که همی سازند
بر درگهش صدور زَمن مسکن
❈۶❈
آن سروری که طوق مرادش را
گردون سر گرفته نهد گردن
در سایه تحکم او کرده
خورشید پای زان سوتر از روزن
❈۷❈
وز امتلای نعمتش آتش را
چون آب به فرق آمده از روغن
زین پیش بی ریاضت حکم او
ایام تند بود و فلک توسن
❈۸❈
امروز سرو با همه آزادی
در می دهد به بندگیش گردن
ای آستان قدر تورا هرگز
ناگشته هیچ وهم به پیرامن
❈۹❈
ای جان جن وانس به تو خرم
وای چشم ماه ومهر به تو روشن
در گوش دشمن تو قضای بد
کرده نفیر حزن که لاتامن
❈۱۰❈
وامال در دماغ مطیع تو
داده ندای امن که لا تحزن
گشتند نیک نام به عهد تو
گردون سفله و فلک ریمن
❈۱۱❈
قهرت چنان بکوفت مخالف را
در هر طریق و هر سخن و هر فن
کامروز اگرچه بر سر غربال ست
صدره توانش بیخت به پرویزن
❈۱۲❈
لعل از نشاط خدمت انگشتت
رخساره برفروخته از معدن
وز شرم باد سرد بد اندیشت
کرده عرق جبین دی و بهمن
❈۱۳❈
جز مدح تو نزاد درین دوران
طبعی که شد ز نابغه آبستن
ز آسیب سنگ و آهن اگر گفتم
کاتش جهد صواب بود این ظن
❈۱۴❈
از صدمت شکوه تو می ریزد
خون از عروق سنگ و دل آهن
تا در کف زمانه کند خرقه
ایام از مُشَهَّره پیراهن
❈۱۵❈
پیراهن بقای تورا بادا
بر فرق روزگارکشان دامن
عیدت خجسته باد که شد دایم
عید عدوی تو ز عنا شیون
کامنت ها