ظهیر فاریابی:سر برافراخت بر سپهر برین مهد میمون پادشاه زمین
❈۱❈
سر برافراخت بر سپهر برین
مهد میمون پادشاه زمین
زبده مکرمت زبیده وقت
مریم روزگار و عصمت دین
❈۲❈
آنک در خانقاه عصمت او
درس تشریف خواند روح امین
وانکه حکمش ز حلقه بیرون کرد
چرخ پیروزه رنگ را چو نگین
❈۳❈
ای به عدل و سخا رسانیده
رایت ملک را به علیین
نابسوده صبا ز حرمت تو
زلف شمشاد و عارض نسرین
❈۴❈
چرخ در عهد تو ندیده بهم
سینه کبک و پنجه شاهین
پیش مهد بلندت از دهشت
پادشاهان در اوفتاده ز زین
❈۵❈
بر جنابت به سجده تعظیم
خسروان بر زمین نهاده جبین
کرده رضوان دعای دولت تو
ماه رویان خلد را تلقین
❈۶❈
آسمان از لطایف کرمت
کمری بسته چون مجره متین
زهره را از طوایف نعمت
گوشواری رسیده چون پروین
❈۷❈
از پی خاک آستانه تو
زلف جاروب کرده حورالعین
حرم عصمتت چو پرده غیب
نه گمان ره برو برد نه یقین
❈۸❈
گر قبول تو سایه بر گیرد
برکشد آفتاب خنجر کین
گر شکوهت نقاب بگشاید
مژده در دیده ها شود زوبین
❈۹❈
وهم را پرده دارت از پس در
بانگ بر می زند که دور نشین
عقل را پاسبانت از سر بام
میل در دیده می کشد که مبین
❈۱۰❈
روز چند از غبار عارضه ای
گشت رخسار عافیت پر چین
آخر از فتح باب صحت داد
آسمان آن غبار را تسکین
❈۱۱❈
لطف ها کرد کردگار در آن
شکرها کرد روزگار درین
پادشاها تویی که در شانت
نظم من بنده آیتی ست مبین
❈۱۲❈
چون زبان در سنانت بگشایم
بر کشد چرخ نعره تحسین
دست چون بر دعات بردارم
روح قدسی بجان کند آمین
❈۱۳❈
از ره شعر منگرم که مرا
در دل از علم گنجهاست دفین
شاعری در مذاق همت من
بی ضرورت نمی شود شیرین
❈۱۴❈
ظلم شیرویه دان که شیرین کرد
تلخی زهر بر دل شیرین
تا زیزدان بود معونت خلق
باد یزدان تو را همیشه معین
❈۱۵❈
هر که چون گل دو رویه شد با تو
باش از خار بستر و بالین
وانک از جان نه آفرین به تو گفت
از جهان افرین برو نفرین
کامنت ها