ظهیر فاریابی:دوش در وقت آنک ضلّ زمین کرد بر موکب شعاع کمین
❈۱❈
دوش در وقت آنک ضلّ زمین
کرد بر موکب شعاع کمین
راست گفتی مظلّه ای ست سیاه
سر برافراخته به چرخ برین
❈۲❈
دیدم اطراف ربع مسکون را
از سیاهی چو کلبه مسکین
آسمان چون زمین مجلس شاه
جلوه گاه جمال حورالعین
❈۳❈
قدح می درو سُکرَّه ماه
طبق نقل خوشه پروین
یا بکردار رقعه شطرنج
روی در روی کرده تاج و معین
❈۴❈
راست چون پیش شاه رخ به عری
پیش تیر شهاب دیو لعین
نسر واقع بعینه گفتی
دو پیاده ست بند یک فرزین
❈۵❈
من زفکرت فکنده سر در پیش
بر گرفته سخن ز علیین
با خرد بر طریق استدلال
بحث می کردم از علوم یقین
❈۶❈
گاه می گفتم از یکی مبدع
چند ابداع می کنی تعیین؟
ور چو مبدع یکی نهی ابداع
صورت مبدعات نیست چنین
❈۷❈
گاه تربیت آفرینش را
بر طریق تماین و تبیین
حداحیان دهر می جستم
خالی از نسبت شهور و سنین
❈۸❈
همچنین منهی خرد می کرد
به نکو تر عبارتی تلقین
شمه ای از حقایق اکوان
نکته ای از دقایق تکوین
❈۹❈
تا به وقتی که دست صبح گشاد
از فلک عقدهای دُر ثمین
برکشید آفتاب رایت نور
تا دهد جرم خاک را تزیین
❈۱۰❈
وز دگر سوی نیز دلبر من
بر گرفت آن زمان سر از بالین
به تعجب نگاه می کردم
از فروغ رخ وصفای جبین
❈۱۱❈
ذره ای ز آفتاب فرق نداشت
ماه من جز به فرق مشک آگین
لیکن از بس غبار محنت و رنج
که نیابد به عمرها تسکین
❈۱۲❈
در میان دو آفتاب مرا
گشت تاریک چشم عالم بین
هم در آن لحظه صورت اقبال
به زبان فصیح و لفظ متین
❈۱۳❈
گفت بر خاک سُدّه ای که ازوست
سدره مانند خاک بی تمکین
خیز و یکدم چنانک من همه عمر
بر طریق ملازمت بنشین
❈۱۴❈
تا ز برج شرف طلوع کند
طلعت آفتاب روی زمین
خواجه روزگار،صدر جهان
شرف ملک،تاج دولت و دین
❈۱۵❈
آنک خورشید مهره بر چیند
گر در ابروی او بیند چین
وانک گردون لگام باز کشد
چون کند موکب عزیمت زین
❈۱۶❈
امن آوارگان گردون را
سد اقبال اوست حصن حصین
دست افتادگان حادثه را
دامن جاه اوست حبل متین
❈۱۷❈
آز بر خوان بی نیازی او
شکم آگند پر ز غث و سمین
کبک در عهد کامرانی او
کین صد ساله خواست از شاهین
❈۱۸❈
ای به رتبت غبار موکب تو
بسته میدان چرخ را آذین
وی ز شکرت دهان اصل هنر
گشته چون کام نیشکر شیرین
❈۱۹❈
هم ترازوی چرخ را بشکست
بارحلم تو پله و شاهین
هم درختان بید بفکندند
پیش قهر تو بیلک و زوبین
❈۲۰❈
چرخ انگشتری صفت نامت
کرده بر دیده نقش همچو نگین
باز نقش مخالفت کم شد
از جهان همچو صورت تنوین
❈۲۱❈
از نسیم شمایلت پیوست
درخوی خجلت است آهوی چین
وز سموم سیاستت دایم
در تب محرقه ست شیر عرین
❈۲۲❈
تا ز نسرین و گل نشان آرند
مجلست باد پر گل و نسرین
تا یمین و یسار بشناسند
بادت اقبال بر یسار و یمین
❈۲۳❈
بخت در مجلست حریف و ندیم
چرخ بر درگهت رهی و رهین
کامنت ها