ظهیر فاریابی:دوش آوازه درافکند نسیم سحری که عروسان چمن راست گهِ جلوه گری
❈۱❈
دوش آوازه درافکند نسیم سحری
که عروسان چمن راست گهِ جلوه گری
عقل خوش خوش چو خبر یافت ازین معنی، گفت
راستی خوش خبری داد نسیم سحری
❈۲❈
گر چنین است یقین دان که جهان بار دگر
خوش بهشتی شود آراسته تا درنگری
گل اندیشه چو از وصف ریاحین بشکفت
نوش کن باده گلگون، به چه اندیشه دری؟
❈۳❈
صبحدم ناله قمری شنو از طرف چمن
تا فراموش کنی محنت دور قمری
مجلس بزم بیارای که آراسته اند
نقشبندان طبیعت رخ گلبرگ طری
❈۴❈
همچو مستان صبوحی شده افتان خیزان
شاخههای سمن تازه و بید طبری
سخن سوسن آزاد نمی یارم گفت
آن نه از کم سخنی دان و نه از بی هنری
❈۵❈
دوش ناگه سخن او به زبان آوردم
آسمان گفت سزد کز سر آن درگذری
چند گویی سخن سوسن و آزادی او؟
مگر از بندگی شاه جهان بی خبری؟
❈۶❈
نصرة الدین ملک عالم عادل بوبکر
که جهان جمله بیاراست به عدل عمری
آن جوانبخت جهان بخش که از هیبت او
باد بر غنچه نیارد که کند پرده دری
❈۷❈
خسروا گوش بنفشه ست و زبان سوسن
که به عهد تو بِرَستند ز گنگی و کری
هر کجا در همه عالم خللی دیگر بود
کرد اقبال تو بی منت گردون سپری
❈۸❈
ابر در بزم چو دست گهرافشان تو دید
خویشتن زود به پیش فلک افکند و گری
که چو اسراف کقش در کرم از حد بگذشت
تو به نوعی غم این کار چرا می نخوری؟
❈۹❈
فلکش گفت جز این کارِ دگر هست مرا
هم تو می خور غم این کار که بیکار تری
بی تو خوردند بسی این غم و هم سود نداشت
تو درین باب قوی تر ز قضا و قدری؟
❈۱۰❈
بعد ما کز طلب پایه قدرت ناگاه
دیده عقل فرو ماند ز کوته نظری
خواست اندیشه که در کنه کمال تو رسد
عقل گفتش که تو هم بیهده تازی دگری
❈۱۱❈
شهریارا تویی آن کز قِبَل خون عدوت
گل کند گاهی پیکانی و گاهی سپری
صورت فتح و ظفر معتکف حضرت توست
نی غلط رفت تو خود صورت فتح و ظفری
❈۱۲❈
خاتم ملک در انگشت تو کرده ست خدای
چه زیان دارد اگر خصم شود دیو و پری؟
تا جهان سر ز گریبان فنا برنارد
وز حوادث نشود دامن آفاق بری
❈۱۳❈
در جهانداری چندانت بقا باد ای شاه
که مهندس نکند عقدش اگر بر شمری
تا تو از دولت و اقبال بدان پایه رسی
که به پای عظمت تارک گردون سپری
کامنت ها