ظهیر فاریابی:دلم چون بر سر زلف تو جان بست برو عشقت در هر دو جهان بست
❈۱❈
دلم چون بر سر زلف تو جان بست
برو عشقت در هر دو جهان بست
سر زلفت چو زین حالت خبر یافت
به قصد جان من جان در میان بست
❈۲❈
تو را کاین رسم و آیین باشد ای جان
چه بار از وصل تو بر خر توان بست؟
لطافت در جهان روی تو آورد
صبا چیزی از آن بر گلستان بست
❈۳❈
شکر در نی چو خطت سبز و تردید
از آن خود را در آن شیرین دهان بست
لبت را لعل خوانم نه ز کان خون
ز سودای لبت در عرق کان بست
❈۴❈
ندانم تا چه می خوانی تو زان لب
مرا باری در آن معنی زبان بست
دری کز فتنه بر روی تو بگشود
به دست معدلت صاحب قران بست
کامنت ها