ظهیر فاریابی:یار میخواره من دی قدحی باده به دست با حریفان ز خرابات برون آمد مست
❈۱❈
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
❈۲❈
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
گشت آشفته و دیوانه و زنجیر گسست
زلف زنجیر وَشش کز سر ایمان برخاست
رقم کفر به ما بر بنشاند و بنشست
❈۳❈
پشت بر صومعه کردیم و سوی بتکده روی
خرقه را پاره بکردیم و همه توبه شکست
با حریفان قلندر به خرابات شدیم
زهد بر هم زدهء کاسه به کف، کوزه به دست
❈۴❈
چون ظهیر از سر آن زلف گشادیم گره
که کمینه گرهی دارد ازو پنجه شست
کامنت ها