ظهیر فاریابی:گر گل رخسار تو عزم گلستان کند گل به تماشای او روی به بستان کند
❈۱❈
گر گل رخسار تو عزم گلستان کند
گل به تماشای او روی به بستان کند
ور مه روی تو را ماه ببیند برش
تحفه ز دل آورد پیشکش از جان کند
❈۲❈
نیست چو روی تو مه ورنه ز هر مه دو روز
سر زچه رو در کشد رو ز چه پنهان کند؟
سلسله زلف تو با دل دیوانگان
آنچ کند ماه نو او همه روز آن کند
❈۳❈
درد تو در جان من خیمه زد از بهر آنک
وصل تو تا یک شبی همت درمان کند
ورنه ز عشقت ظهیر دیده برآنجا نهاد
کز تو بر شهریار قصه و افغان کند
❈۴❈
خسرو گردون پناه نصرت دین بیشکین
آنک فلک بر درش خدمت در بان کند
کامنت ها