ظهیر فاریابی:سر ملوک جهان شهریار روی زمین تویی که از تو بنازد کلاه و تخت مهی
❈۱❈
سر ملوک جهان شهریار روی زمین
تویی که از تو بنازد کلاه و تخت مهی
همیشه کار تو این است و کار توست خود این
که کشوری بستانی و عالمی بدهی
❈۲❈
تو از کرم شده ای سرخ روی چون گلنار
ز ممسکی دان گر زرد روی ماند بهی
ز توست دولت و محنت مگر که روز و شبی
تو راست رتبت و رفعت مگر که مهر و مهی
❈۳❈
من آن مشعبدم ای شاه در ستایش تو
که چرخ شعبده بازم بود کمینه رهی
صفیر ها زده ام بر سر بساط سخن
چو بلبلان به سحرگه فراز سرو سهی
❈۴❈
نهاده مهره معنی به زیر حقه لفظ
به صنعتی که ز سحرش تفاوتی ننهی
شکسته بیضه خورشید در کلاه سپهر
به دولت تو که داری افسر و کلهی
❈۵❈
ز نقلدان خرد نقلها بر آورده
سزای مجلس آزادگی و بزم شهی
برفت مهره عیشم ز دست حقه دل
ز دُرِ لفظ تهی ماند بر امید بهی
❈۶❈
فلک به عشوه استادیم چو بد شاگرد
به کاج کرد قفا همچو روزم از سیهی
کنون منم که چو بازیگران چابک دست
نشسته ام ز جهان دست پاک و حقه تهی
کامنت ها