ظهیر فاریابی:ای گشته تیر عشق غمت را نشانه جان وی گشته از وصال لبت جاودانه جان
❈۱❈
ای گشته تیر عشق غمت را نشانه جان
وی گشته از وصال لبت جاودانه جان
دارد سرای عشق تو جانا هزار در
کو را بود به وصف نخست آستانه جان
❈۲❈
زان جان یگانه ام که تو را بخشمی اگر
بودی مرین شکسته دلم را دوگانه جان
گویی بهای بوسه من هست جان و هست
مقصودت آن که تا ببری بی بهانه جان
❈۳❈
تا بر خورند از رخ و زلف تو چشم و دل
بر باد می شود به فسوس از میانه جان
چون دل به دام حلقه زلفت در اوفتاد
بر بوی آن که دید ز خال تو دانه جان
❈۴❈
زین پس مدار قصد به جانم بتا،از آنک
دارم فدای حرمت صدر زمانه جان
عادل قوام ملک مبارک شهاب دین
صدری که هست طلعت او آفتاب دین
❈۵❈
ای حلقه های سنبل زلف تو دام دل
وی مهر زر مهر تو دایم به نام دل
در تنگنای سینه که لشکر گه غم است
شد دل غلام روی تو و جان غلام دل
❈۶❈
در دل مقام داری و این طرفه ترکه هست
پیوسته در کمند دو زلفت مقام دل
دیدار من به وصل لبت بیش ازین که هست
شیرین شده ز یاد دهان تو کام دل
❈۷❈
جانا صبوح عشق به آخر کجا رسد
تا هست پر شراب هوای تو جام دل
اسباب عیش و خرمن صبرم بسوخت پاک
بر آتش غمت ز تمنای خام دل
❈۸❈
آزار جان من مطلب زانک داده ام
در دست میر صدر خراسان زمام دل
مقبل محمدبن ابی القاسم آنک هست
پیش علو همت او اوج چرخ پست
❈۹❈
بر سر بسی زدم ز غم عشق یار دست
هم کار شد ز دست مرا هم ز کار دست
از پای از آن درآمده ام کز سر فسوس
گویی که با تو عهد ببندم به یار دست
❈۱۰❈
عهد تو چون شکسته تر از بند زلف توست
ای من غلام روی تو رنجه مدار دست
دارم پر از فراق تو چون کوکنار دل
هستم تهی ز وصل تو همچون چنار دست
❈۱۱❈
نه از خیال تو ببریده یمین دل
نه از وصال تو بگزیده یسار دست
در پای هجر توست به بوی دو زلف توست
دل چون چنار بازگشاده هزار دست
❈۱۲❈
از من بدار دست که دارد به بندگی
دل در رکاب صدر سپهر اقتدار دست
صدری که روز ملک به رویش مبارکست
دم در گلوی دشمن ذاتش بلارکست
❈۱۳❈
صدری که بر سپهر نهاد از جلال پای
نارد برو سپهر به گاه کمال پای
گر خدمت درش متقاضی نیامدی
بر تن نیافریدی خود ذوالجلال پای
❈۱۴❈
تا پایمال او شود از روی احترام
دستش به جودبست جهان را به مال پای
در پیش دست حمله بخت جوان او
نارد به گاه کینه کشی پور زال پای
❈۱۵❈
از چرخ سیر مرکب او را شناس و بس
کو را بود نهاده به تک بر هلال پای
سر در میان نهاد که از خط بندگیش
بیرون نهاده خصم بد بدفِعال پای
❈۱۶❈
صدری که بی نظیر جهان است گاه لطف
شخص بزرگوارش جان است گاه لطف
ای ملک را ز روی تو بر آفتاب چشم
گوهر فشان ز چشم تو دارد سحاب چشم
❈۱۷❈
در عهد عدل توست که بر پاسبان و دزد
یک چشم زخم یاد نکرده ست خواب چشم
همواره حاسدان تو را پر ز نار دل
پیوسته دشمنان تو را پر ز آب چشم
❈۱۸❈
در دست همچو بحر تو ماننده صدف
کلک توراست مانده پر از در ناب چشم
از راه مهر جلوه گران سپهر را
از گرد سم اسب تو دیده نقاب چشم
❈۱۹❈
در بوستان سرای حیا همچو لاله کرد
روی عدوی جاه تورا چون خضاب چشم
هم وافر از ثنای تو دارد نصیب گوش
هم کامل لز لقای تو دارد نصاب چشم
❈۲۰❈
ای خاک پایت افسر گردنکشان دهر
تریاق دوستی تو و دشمنیت زهر
ای کرده از مدایح تو اهتزاز گوش
وی داشته به در ثنایت نیاز گوش
❈۲۱❈
در سر شده ز طلعت تو چشم مه نمای
بر جان شده ز مدحت تو دلنواز گوش
گشت از حواس سمع ضروری و روز و شب
کرد از شنید نام عدوت احتراز گوش
❈۲۲❈
تا در کند ز قطره نیسان نطق تو
از دل دهان بسان صدف کرد باز گوش
ای صاحب کبیر وزیران روزگار
دارند جانب شعرا را به ناز گوش
❈۲۳❈
من بنده دیرمند شدم وقت فرقت است
یک نکته دارد از کرمت دلنواز گوش
صدرا،زیان ندارد اگر چون منی رسد
از چون تویی به قیمت یک سر دراز گوش
❈۲۴❈
تاذکر همتت به جهان در سمر کنم
گوش فلک ز مدحت تو پر گهر کنم
صدرا،همیشه دست چوکانت گشاده باد
پایت به قهر بر سر گردون نهاده باد
❈۲۵❈
فرزین ملک شاهی و رخ برده پیش پیل
خصمت ز پشت اسب تحمل پیاده باد
هر روز صد هزار زبان در به مدح تو
در بندگی چون سوسن آزاد زاده باد
❈۲۶❈
خون عدوی ذات تو مانند باده گشت
عقل حسود جاه تو مانند باده باد
هرکس که نیست جان و دلش در هوای تو
در دست و پای فتنه گردون فتاده باد
❈۲۷❈
چون فتنه در جهان ز نهایت فرو نشست
مانند بخت چرخ به پیشت ستاده باد
کامنت ها