زرتشت:...
بخش یکم
1
اهریمن مرگ آفرین ، سلار دیوان از سرزمین اپاختر ، از سرزمینهای اپاختر پیش تاخت .
اهریمن مر آفرین نیرنگ باز تبهکار چنین گفت :
ای دروج !
به سوی زرتشت اشون بتاز و او را تباه کن .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج نهان روان ، آن دوزخ زاده ـ تاخت کنان بیامدند .
2
زرتشت اشون « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند :
...................................................................................................................................................................................................................................................................................................( بند 19 فر)
پس آنگاه نیایشی دیگر برخواند ؛ آبهای نیک رود دایتیا ی نیک را بستود و به پیروی از داد مزداپرستان خستو شد .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج روان ، آن دوزخ زاده ـ هراسان رو در گریز نهادند .
3
دروج نیرنگ باز ، اهریمن را چنین گفت :
ای اهریمن تباهکار !
فرّ زرتشت چنان بزرگ است که من کشتن وی را هیچ راهی نمی یابم .
زرتشت در نهاد خویش ، دیوان دروند ان تباهکار را دید و با خوداندیشید .
آنان کشتن مرا به هم سخنی نشسته اند .
4
زرتشت از جای برخاست و بی هیچ لرزشی از بیم اهریمن و دشواری چیستانهای بدخواهانه ی او ، سنگی ـ همچند خانه ای ـ را که از آفریدگار اهوره مزدا گرفته بود ، در دستهای خویش به چرخش درآورد .
اهریمن پرسید :
تو که بر فراز کوهی در کرانه ی رود درجا در خانه ی پورو شسب ایستاده ای ، این سنگ را از کجای این زمین پهناور گوی سان دور کرانه برگرفته و برای چه آن را به چرخش درآورده ای ؟
5
زرتشت به اهریمن پاسخ داد :
ای اهریمن تباهکار !
من آفرینش دیو را فرو می کوبم .
من نسوی دیو آفریده را فرو می کوبم .
من پری خنثی تی دیو آفریده را فرو می کوبم .
تا بدان هنگام که سوشیانت پیروز و دیو افگن از دریای کیانسیه ، از سرزمین نیمروز ، از سرزمینهای نیمروز پا به پهنه ی زندگی بگذارد .
6
اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی ، دیگر باره بدو گفت :
ای زرتشت اشون !
آفریدگار مرا نابود مکن .
تو پسر پورو شسبی و از مادر خویش زاده شده ای .
از دین نیک مزداپرستان روی برتاب تا از آن کامروایی که آن کشنده ی مردمان ـ فرمانروای جهان ـ از آن بخوردار بود ، بهره مند شوی .
7
سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :
نه من هرگز از دین نیک مزداپرستی روی برنتابم ؛ اگرچه تن و جان و روانم از هم بگسلد .
8
اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی دیگر باره بدو گفت :
با کدامین گفتا بر من چیره می شوی و مرا از خود می رانی ؟
آفریدگان نیک با کدام رزم افزا بر آفریدگان من ـ که اهریمنم ـ چیره می شوند و آنان را از خود می رانند ؟
9
سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :
هاون پاک ، تشت پاک ، هوم و منثره ورجاوند که مزدا مرا اموخته است ، اینهاست رزم افزارهای من ؛ بهترین رزم افزارهای من .
ای اهریمن تباهکار!
با این منثره ی ورجاوند اهورایی ، من بر تو چیره می شوم و تو را از خود می رانم .
آفریدگان نیک ، با این رزم افزار بر تو چیره می شوند و تو را از خود می رانند .
این رزم افزار را سپند مینو د رزمان بی کرانه به من داد .
این رزم افزار را امشاسپندان ، شهریاران نیک خوب کنش ، به من دادند .
10
زرتشت نیایش « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند .
زرتشت اشون به بانگ بلند چنین گفت :
ای اهوره !
این را از تو می پرسم ؛ مرا بدرستی پاسخ گوی :
چگونه باید شد نیایش فروتنانه ی دلدادگان تو ؟
ای مزدا !
بگذار کسی همچون تو ، آن را به دوستی چون من بیاموزد . پس در پرتو تو اشه ی گرامی ، ما را یاری بخش تا منش نیک به سوی ما آید .
بخش دوم
11
بخش دوم
11
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
زرتشت بر فراز کوهی در کرانه رود درجا نشسته ، نیایش کنان و پرستش به بارگاه اهوره مزدا ، به امشاسپندان نیک ـ بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ ـ برده بود .
12
چگونه جهان را از گزند دروج و از آسیب اهریمن تبهکار رهایی بخشم ؟
چگونه آلایش آشکار ونهان را از جهان دور کنم ؟
چگونه نسو را از خانمانمزداپرستان بیرون رانم؟
چگونه اشون مرد را از الایش پاک کنم ؟
چگونه اشون زن را از آلایش پاک کنم ؟
13
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت !
دین نیک مزدا پرستی را بستای .
ای زرتشت !
امشاسپندان ، شهریاران هفت کشور روی زمین را بستای .
ای زرتشت !
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را بستای .
ای زرتشت !
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ رابستای .
14
ای زرتشت !
فروشی مرا ـ که اهورهمزدایم ـ بستای .
فروشی مرا ـ که بزرگترین ، بهترین ، زیباترین ، استوارترین ، هوشیارترین ، برزمند ترین و دراشه بلند پایگاه ترین مینویان ام و همه ی روانم منثره ی ورجاوند است ـ بستای .
ای زرتشت !
سراسر افرینش مرا ـ که اهوره مزدایم ـ بستای .
15
اهوره مزدا چنین گفت :
زرتشت گفتار مرا پذیرفت و پیرو شد و گفت :
سراسر افرینش پاک اهوره مزدا را می ستایم .
مهر فراخ چراگاه ، آن ایزد در بردارنده ی بهترین و شکوهمند ترین و دیو افگن ترین رزم افزارها را می ستایم .
سروش پارسای برزمند را می ستایم که گرزی را برای فرو کوفتن برسر دیوان در دستهای خویش می گرداند .
16
منثره ی ورجاوند فرّ ه مند را می ستایم .
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را می ستایم .
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ را می ستایم .
داد نیک مزداپرستی ،داد دیو ستیز زرتشتی را می ستایم .
17
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای دادار جهان نیکی ! ای اهوره مزدا !
با کدامین نیایش ، آفرینش اهوره مزدا را بستایم و بدان یاری رسان ؟
18
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
به سوی آن درخت زیبا ـ آن درخت فرا روییده و نیرومند در میان درختان فرا روییده ـ برو و این سخنان را برگو :
درود بر تو ای درخت شون مزدا آفریده !
« اشم وهو . . . »
19
اشونی بای تا ترکه ی برسم را به درازای گاو آهن و به ستبری دانه جو ، از ان درخت ببرد ؛ آن را به دست چپ خویش برگیرد و هنگام نیایش اهورهمزدا و امشاسپندان و هوم زرّین بازنذه ی زیبا و بهمن و راتا ی نیک اشون مزدا افریده ی والا ، چشم از آن برنگیرد .
20
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان ! ای همیشه بیدار ! ای هماره هشیار !
اشون نیک منش ، آشکارا و پنهان دچار الایش می شود . دیوانی که در تن مردگان راه یافتهاند ، او را می الایند .
اشون نیک منش ، چگونه می تواند تن و جامه ی خویش را از این آلایش رهایی بخشد و پاک کند ؟
21
اهوره مزدا پاسخ داد :
گمیز ورزاو اخته ناشده ای را ـ بدان سان که روش آیین است ـ برگیر و اشون آلوده را به دشت مزدا آفریده ببر تا برگرد خویش ، شیار بکشد .
22
پس نیایش « اشم وهو . . . » را یکصد بار برخواند .
آنگاه نیایش « اهون و یریه . . . » را دویست بار برخواند .
سپس تن و جامه ی الوده خویش را چهار بار با گمیز و دو بار با آب آفریده ی بغ بشوید .
23
بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . پس انگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ برگیرد و آن را در زیر آسمان بلند ، در پرتو اختران آفریده ی بغ بگذارد تا نه شب سپری شود.
24
هنگامی که نه شب سپری شد ، زور به آتش نیاز کند ، هیزم سخت چوب به آتش برد ، بخور وهو ـ گون به اتش برد و تن و جامه را بدان خوشبو کند .
25
بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . آنگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست و دست راست و دست چپ برگیرد و به آوای بلند ، چنین بخواند :
شکوه از آن اهوره مزدا باد !
شکوه از ان امشاسپندان باد !
شکوه از آن همه ی دیگر اشونان باد !
26
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان !
آیا اشون مرد و اشون زن را به دین تو فراخوانم ؟
آیا دیو پرست تبهکار را که زمین مزدا آفریده به آب روان و گندم سرسبز و همه ی دیگر چیزهای گرانبهای خویش را بیهوده و بی بهر ه گیری رها می کند ، به کار نیک اهورایی وادارم ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین کن این خویشکاری تست که چنین کنی .
27
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کردارهای یک به کجا می روند و در کجا فراهم می ایند !
کردارهای نیکی را که مردمان در زندگانی استومند برای آمرزش روانهای خویش به جا آورده اند ، در کجا با می یابند .
28
اهوره مزدا پاسخ داد :
بدان هنگام که روزگار زندگی کسی سپری شود و بمیرد ، دیوان بدکار دوزخی بر او می تازند .
چون سومین شب بگذر د بامداد پگاه پدیدار شود و روشنایی برآید و ایزد مهر ، دارنده ی بهتری رزم افزارها ، کوهساران سراسر شادی بخش را سرشار کند و خورشید سر برزند .
29
. . . یوی که او را « ویزرش» خوانند ، روانهای دروندان تبهکار در گناه زیسته را فرو بسته می برد . روان دروندان تبهکار و نیکوکار ، هر دو از راه زمان اخته که به چینودپل می پیوندد ، می گذرند . برسر چینود پل ـ پل اهورایی مزدا آفریده ـ آنان پاداش کردارهای نیک جهانی را که پیش از آن برای جان و روان خویش به جای آورده اند می جویند .
30
پس آنگاه دوشیزه ای خوش اندام ، نیرومند ، بلند بالا ، باز شناسنده ، آراسته و برازنده ، کارآمد و چیره دست و بسیار زیرک ، باسگانی در دو سوی او فرا می رسد .
او روان نیکوکار را از فراز البرز کوه و از چینودپل می گذراند و در برابر ایزدان مینوی جای می دهد .
31
بهمن از سریز زرّین خویش برمی خیزد و بانگ بر می آورد :
ای اشون !
چگونه از آن جهان پر آیب بدین جهان جاودانه درآمده ای و به سوی ما می ایی ؟
32
روانهای نیکوکاران به شادکامی به نزدیک اورنگ زرّین اهوره مزدا ، به نزدیک تختهای زرّین امشاسپندان ، به گرزمان ، به سرای اهوره مزدا ، به سرای امشاسپندان ، به سرای همه ی دیگر مینویان اشون می رسند .
33
دیوان تبهکار بدکردار پس از مرگ اشون مردی که خود را از آلایش پالوده باشد ، چنان از بوی خوش روان او می هراسند که گوسفندی گرگ زده .
34
روانهای نیکوکاران در آنجا با ایزد نریو سنگ دوست مزدا اهوره همنشینی می کنند .
ای زرتشت !
تو خود این جهان آفریده اهوره مزدا را بستای .
35
زرتشت آن گفتار اهوره مزدا را پذیرفت :
جهان اشون آفریده ی اهوره مزدا را می ستایم .
زمین و آب مزدا آفریده و درختان اشون را می ستایم .
دریای فراخ کرت را می ستایم .
اسمان درخشان را می ستایم .
گیهان زبرین و درخشان و جاودانه را می ستایم .
36
سرای روشن و پر فروغ و سرشار از کامروایی اشونان را می ستایم .
گرزمان ، سرای اهوره مزدا ، سرای امشاسپندان ، سرای همه ی دیگر مینویان اشون را می ستایم .
سرای کامروایی جاودانه و چینود پل مزدا آفریده را می ستایم .
37
سوک ی نیک فراخ دیدگاه اشون را می ستایم .
فروشی های توانای نیکوکاران را می ستایم .
همه ی آفرینش نیک را می ستایم .
ایزد بهرام اهوره آفریده ، دارنده ی فرّ مزدا آفریده را می ستایم .
تشتر ستاره ی روشن و درخشان را که به پیکر گاوی زرّین شاخ در آید ، می ستایم .
38
گاهان اشون نیک ، شهریاران همه ی ردان را می ستایم .
اهونود گاه را می ستایم .
اُشتودگاه را می ستایم .
سپنتمد گاه را می ستایم .
وهوخشترگاه را می ستایم .
وهیشتوایشت گاه را می ستایم .
39
کشورهای ارزهی وسوهی را می ستایم .
کشورهای فردذفشو ویدذفشو را می ستایم .
کشورهای وارو و برشتی و وارو و جرشتی را می ستایم .
خونیرث درخشان را می ستایم .
هیرمند درخشان و فرّه مند را می ستایم .
اشی نیک را می ستایم .
چیستی نیک را می ستایم .
بهترین چیستی را می ستایم .
فر سرزمینهای ایرانی را می ستایم .
فرّ جم خوب رمه را می ستایم .
40
سروش پارسای برزمند دیو افگن را چون پرستش ونیایش کنند ، شادمان شود و آن پرستش و نیایش را بپذیرد .
زور و هیزم سخت چوب به آتش ببر .
بخور وهو ـ گون به آتش ببر .
اتش وازیشت ، فرو افگننده ی سپنجغر دیو را پرستش و نیایش کن و گوشت پخته و شیرجوشان نزد وی ببر.
41
سروش پارسا را پرستش و نیایش کن که کوند دیو بی می مست را فرو افگند ؛ دیوی که بر دروج مردان سست ، بردیو پرستان تبهکار در گناه زیسته فرو افتد .
42
کرماهی را می ستایم که در ژرفای دریاچه ها ، در زیر آبها می زید .
کهکشان زبرین و کهن بزرگترین آوردگاه دو مینو را می ستایم .
هفتورنگ درخشان را با فرزندان و گله هاشان می ستایم .
بخش سوم
43
اهریمن مرگ آفرین ، سالار دیوان ، ایندر دیو سور و دیو ، نانگ هیثیه دیو ، تو روی دیو ، زیریچ دیو ، دیو خشم خونین درفش ، اکتش دیو ، زاورون دیو کشنده ی پدران ، بویتی دیو ، دریوی دیو ، دیوی دیو ، کسوی دیو ، پیتی شه دیو و مرشون دیو آساترین همه ی دیوان ، نگران و اندیشناک بدین سوی و آن سوی می رفتند .
44
اهریمن نیرنگ باز تبهکار مرگ آفرین ، چنین گفت :
چرا درنگ کرده ایم ؟
دیوان تبهکار بد سرشت برفراز ارزور گرد آیند .
45
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و به بد چشمی نگریستند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و بانگ برآوردند :
برفراز ارزو گرد آییم . . .
46
. . . هم اکنون زرتشت اشون در خانه ی پورو شسب زاده شد . چگونه کشتن او را دست به کار زنیم ؟
هستی او ، خود رزم افزاری است دیو افگن . اوست که با دیوان و دروجان و دیو پرستان و نسوی دیو آفریده بستیزد و دروغ دروغ گویان را نچیز کند .
47
دیوان تبهکار بدسرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت به ژرفای تاریکی ، به دوزخ سهمناک گریختند .
« اشم وهو . . . »
1
اهریمن مرگ آفرین ، سلار دیوان از سرزمین اپاختر ، از سرزمینهای اپاختر پیش تاخت .
اهریمن مر آفرین نیرنگ باز تبهکار چنین گفت :
ای دروج !
به سوی زرتشت اشون بتاز و او را تباه کن .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج نهان روان ، آن دوزخ زاده ـ تاخت کنان بیامدند .
2
زرتشت اشون « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند :
...................................................................................................................................................................................................................................................................................................( بند 19 فر)
پس آنگاه نیایشی دیگر برخواند ؛ آبهای نیک رود دایتیا ی نیک را بستود و به پیروی از داد مزداپرستان خستو شد .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج روان ، آن دوزخ زاده ـ هراسان رو در گریز نهادند .
3
دروج نیرنگ باز ، اهریمن را چنین گفت :
ای اهریمن تباهکار !
فرّ زرتشت چنان بزرگ است که من کشتن وی را هیچ راهی نمی یابم .
زرتشت در نهاد خویش ، دیوان دروند ان تباهکار را دید و با خوداندیشید .
آنان کشتن مرا به هم سخنی نشسته اند .
4
زرتشت از جای برخاست و بی هیچ لرزشی از بیم اهریمن و دشواری چیستانهای بدخواهانه ی او ، سنگی ـ همچند خانه ای ـ را که از آفریدگار اهوره مزدا گرفته بود ، در دستهای خویش به چرخش درآورد .
اهریمن پرسید :
تو که بر فراز کوهی در کرانه ی رود درجا در خانه ی پورو شسب ایستاده ای ، این سنگ را از کجای این زمین پهناور گوی سان دور کرانه برگرفته و برای چه آن را به چرخش درآورده ای ؟
5
زرتشت به اهریمن پاسخ داد :
ای اهریمن تباهکار !
من آفرینش دیو را فرو می کوبم .
من نسوی دیو آفریده را فرو می کوبم .
من پری خنثی تی دیو آفریده را فرو می کوبم .
تا بدان هنگام که سوشیانت پیروز و دیو افگن از دریای کیانسیه ، از سرزمین نیمروز ، از سرزمینهای نیمروز پا به پهنه ی زندگی بگذارد .
6
اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی ، دیگر باره بدو گفت :
ای زرتشت اشون !
آفریدگار مرا نابود مکن .
تو پسر پورو شسبی و از مادر خویش زاده شده ای .
از دین نیک مزداپرستان روی برتاب تا از آن کامروایی که آن کشنده ی مردمان ـ فرمانروای جهان ـ از آن بخوردار بود ، بهره مند شوی .
7
سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :
نه من هرگز از دین نیک مزداپرستی روی برنتابم ؛ اگرچه تن و جان و روانم از هم بگسلد .
8
اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی دیگر باره بدو گفت :
با کدامین گفتا بر من چیره می شوی و مرا از خود می رانی ؟
آفریدگان نیک با کدام رزم افزا بر آفریدگان من ـ که اهریمنم ـ چیره می شوند و آنان را از خود می رانند ؟
9
سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :
هاون پاک ، تشت پاک ، هوم و منثره ورجاوند که مزدا مرا اموخته است ، اینهاست رزم افزارهای من ؛ بهترین رزم افزارهای من .
ای اهریمن تباهکار!
با این منثره ی ورجاوند اهورایی ، من بر تو چیره می شوم و تو را از خود می رانم .
آفریدگان نیک ، با این رزم افزار بر تو چیره می شوند و تو را از خود می رانند .
این رزم افزار را سپند مینو د رزمان بی کرانه به من داد .
این رزم افزار را امشاسپندان ، شهریاران نیک خوب کنش ، به من دادند .
10
زرتشت نیایش « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند .
زرتشت اشون به بانگ بلند چنین گفت :
ای اهوره !
این را از تو می پرسم ؛ مرا بدرستی پاسخ گوی :
چگونه باید شد نیایش فروتنانه ی دلدادگان تو ؟
ای مزدا !
بگذار کسی همچون تو ، آن را به دوستی چون من بیاموزد . پس در پرتو تو اشه ی گرامی ، ما را یاری بخش تا منش نیک به سوی ما آید .
بخش دوم
11
بخش دوم
11
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
زرتشت بر فراز کوهی در کرانه رود درجا نشسته ، نیایش کنان و پرستش به بارگاه اهوره مزدا ، به امشاسپندان نیک ـ بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ ـ برده بود .
12
چگونه جهان را از گزند دروج و از آسیب اهریمن تبهکار رهایی بخشم ؟
چگونه آلایش آشکار ونهان را از جهان دور کنم ؟
چگونه نسو را از خانمانمزداپرستان بیرون رانم؟
چگونه اشون مرد را از الایش پاک کنم ؟
چگونه اشون زن را از آلایش پاک کنم ؟
13
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت !
دین نیک مزدا پرستی را بستای .
ای زرتشت !
امشاسپندان ، شهریاران هفت کشور روی زمین را بستای .
ای زرتشت !
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را بستای .
ای زرتشت !
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ رابستای .
14
ای زرتشت !
فروشی مرا ـ که اهورهمزدایم ـ بستای .
فروشی مرا ـ که بزرگترین ، بهترین ، زیباترین ، استوارترین ، هوشیارترین ، برزمند ترین و دراشه بلند پایگاه ترین مینویان ام و همه ی روانم منثره ی ورجاوند است ـ بستای .
ای زرتشت !
سراسر افرینش مرا ـ که اهوره مزدایم ـ بستای .
15
اهوره مزدا چنین گفت :
زرتشت گفتار مرا پذیرفت و پیرو شد و گفت :
سراسر افرینش پاک اهوره مزدا را می ستایم .
مهر فراخ چراگاه ، آن ایزد در بردارنده ی بهترین و شکوهمند ترین و دیو افگن ترین رزم افزارها را می ستایم .
سروش پارسای برزمند را می ستایم که گرزی را برای فرو کوفتن برسر دیوان در دستهای خویش می گرداند .
16
منثره ی ورجاوند فرّ ه مند را می ستایم .
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را می ستایم .
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ را می ستایم .
داد نیک مزداپرستی ،داد دیو ستیز زرتشتی را می ستایم .
17
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای دادار جهان نیکی ! ای اهوره مزدا !
با کدامین نیایش ، آفرینش اهوره مزدا را بستایم و بدان یاری رسان ؟
18
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
به سوی آن درخت زیبا ـ آن درخت فرا روییده و نیرومند در میان درختان فرا روییده ـ برو و این سخنان را برگو :
درود بر تو ای درخت شون مزدا آفریده !
« اشم وهو . . . »
19
اشونی بای تا ترکه ی برسم را به درازای گاو آهن و به ستبری دانه جو ، از ان درخت ببرد ؛ آن را به دست چپ خویش برگیرد و هنگام نیایش اهورهمزدا و امشاسپندان و هوم زرّین بازنذه ی زیبا و بهمن و راتا ی نیک اشون مزدا افریده ی والا ، چشم از آن برنگیرد .
20
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان ! ای همیشه بیدار ! ای هماره هشیار !
اشون نیک منش ، آشکارا و پنهان دچار الایش می شود . دیوانی که در تن مردگان راه یافتهاند ، او را می الایند .
اشون نیک منش ، چگونه می تواند تن و جامه ی خویش را از این آلایش رهایی بخشد و پاک کند ؟
21
اهوره مزدا پاسخ داد :
گمیز ورزاو اخته ناشده ای را ـ بدان سان که روش آیین است ـ برگیر و اشون آلوده را به دشت مزدا آفریده ببر تا برگرد خویش ، شیار بکشد .
22
پس نیایش « اشم وهو . . . » را یکصد بار برخواند .
آنگاه نیایش « اهون و یریه . . . » را دویست بار برخواند .
سپس تن و جامه ی الوده خویش را چهار بار با گمیز و دو بار با آب آفریده ی بغ بشوید .
23
بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . پس انگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ برگیرد و آن را در زیر آسمان بلند ، در پرتو اختران آفریده ی بغ بگذارد تا نه شب سپری شود.
24
هنگامی که نه شب سپری شد ، زور به آتش نیاز کند ، هیزم سخت چوب به آتش برد ، بخور وهو ـ گون به اتش برد و تن و جامه را بدان خوشبو کند .
25
بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . آنگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست و دست راست و دست چپ برگیرد و به آوای بلند ، چنین بخواند :
شکوه از آن اهوره مزدا باد !
شکوه از ان امشاسپندان باد !
شکوه از آن همه ی دیگر اشونان باد !
26
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان !
آیا اشون مرد و اشون زن را به دین تو فراخوانم ؟
آیا دیو پرست تبهکار را که زمین مزدا آفریده به آب روان و گندم سرسبز و همه ی دیگر چیزهای گرانبهای خویش را بیهوده و بی بهر ه گیری رها می کند ، به کار نیک اهورایی وادارم ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین کن این خویشکاری تست که چنین کنی .
27
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کردارهای یک به کجا می روند و در کجا فراهم می ایند !
کردارهای نیکی را که مردمان در زندگانی استومند برای آمرزش روانهای خویش به جا آورده اند ، در کجا با می یابند .
28
اهوره مزدا پاسخ داد :
بدان هنگام که روزگار زندگی کسی سپری شود و بمیرد ، دیوان بدکار دوزخی بر او می تازند .
چون سومین شب بگذر د بامداد پگاه پدیدار شود و روشنایی برآید و ایزد مهر ، دارنده ی بهتری رزم افزارها ، کوهساران سراسر شادی بخش را سرشار کند و خورشید سر برزند .
29
. . . یوی که او را « ویزرش» خوانند ، روانهای دروندان تبهکار در گناه زیسته را فرو بسته می برد . روان دروندان تبهکار و نیکوکار ، هر دو از راه زمان اخته که به چینودپل می پیوندد ، می گذرند . برسر چینود پل ـ پل اهورایی مزدا آفریده ـ آنان پاداش کردارهای نیک جهانی را که پیش از آن برای جان و روان خویش به جای آورده اند می جویند .
30
پس آنگاه دوشیزه ای خوش اندام ، نیرومند ، بلند بالا ، باز شناسنده ، آراسته و برازنده ، کارآمد و چیره دست و بسیار زیرک ، باسگانی در دو سوی او فرا می رسد .
او روان نیکوکار را از فراز البرز کوه و از چینودپل می گذراند و در برابر ایزدان مینوی جای می دهد .
31
بهمن از سریز زرّین خویش برمی خیزد و بانگ بر می آورد :
ای اشون !
چگونه از آن جهان پر آیب بدین جهان جاودانه درآمده ای و به سوی ما می ایی ؟
32
روانهای نیکوکاران به شادکامی به نزدیک اورنگ زرّین اهوره مزدا ، به نزدیک تختهای زرّین امشاسپندان ، به گرزمان ، به سرای اهوره مزدا ، به سرای امشاسپندان ، به سرای همه ی دیگر مینویان اشون می رسند .
33
دیوان تبهکار بدکردار پس از مرگ اشون مردی که خود را از آلایش پالوده باشد ، چنان از بوی خوش روان او می هراسند که گوسفندی گرگ زده .
34
روانهای نیکوکاران در آنجا با ایزد نریو سنگ دوست مزدا اهوره همنشینی می کنند .
ای زرتشت !
تو خود این جهان آفریده اهوره مزدا را بستای .
35
زرتشت آن گفتار اهوره مزدا را پذیرفت :
جهان اشون آفریده ی اهوره مزدا را می ستایم .
زمین و آب مزدا آفریده و درختان اشون را می ستایم .
دریای فراخ کرت را می ستایم .
اسمان درخشان را می ستایم .
گیهان زبرین و درخشان و جاودانه را می ستایم .
36
سرای روشن و پر فروغ و سرشار از کامروایی اشونان را می ستایم .
گرزمان ، سرای اهوره مزدا ، سرای امشاسپندان ، سرای همه ی دیگر مینویان اشون را می ستایم .
سرای کامروایی جاودانه و چینود پل مزدا آفریده را می ستایم .
37
سوک ی نیک فراخ دیدگاه اشون را می ستایم .
فروشی های توانای نیکوکاران را می ستایم .
همه ی آفرینش نیک را می ستایم .
ایزد بهرام اهوره آفریده ، دارنده ی فرّ مزدا آفریده را می ستایم .
تشتر ستاره ی روشن و درخشان را که به پیکر گاوی زرّین شاخ در آید ، می ستایم .
38
گاهان اشون نیک ، شهریاران همه ی ردان را می ستایم .
اهونود گاه را می ستایم .
اُشتودگاه را می ستایم .
سپنتمد گاه را می ستایم .
وهوخشترگاه را می ستایم .
وهیشتوایشت گاه را می ستایم .
39
کشورهای ارزهی وسوهی را می ستایم .
کشورهای فردذفشو ویدذفشو را می ستایم .
کشورهای وارو و برشتی و وارو و جرشتی را می ستایم .
خونیرث درخشان را می ستایم .
هیرمند درخشان و فرّه مند را می ستایم .
اشی نیک را می ستایم .
چیستی نیک را می ستایم .
بهترین چیستی را می ستایم .
فر سرزمینهای ایرانی را می ستایم .
فرّ جم خوب رمه را می ستایم .
40
سروش پارسای برزمند دیو افگن را چون پرستش ونیایش کنند ، شادمان شود و آن پرستش و نیایش را بپذیرد .
زور و هیزم سخت چوب به آتش ببر .
بخور وهو ـ گون به آتش ببر .
اتش وازیشت ، فرو افگننده ی سپنجغر دیو را پرستش و نیایش کن و گوشت پخته و شیرجوشان نزد وی ببر.
41
سروش پارسا را پرستش و نیایش کن که کوند دیو بی می مست را فرو افگند ؛ دیوی که بر دروج مردان سست ، بردیو پرستان تبهکار در گناه زیسته فرو افتد .
42
کرماهی را می ستایم که در ژرفای دریاچه ها ، در زیر آبها می زید .
کهکشان زبرین و کهن بزرگترین آوردگاه دو مینو را می ستایم .
هفتورنگ درخشان را با فرزندان و گله هاشان می ستایم .
بخش سوم
43
اهریمن مرگ آفرین ، سالار دیوان ، ایندر دیو سور و دیو ، نانگ هیثیه دیو ، تو روی دیو ، زیریچ دیو ، دیو خشم خونین درفش ، اکتش دیو ، زاورون دیو کشنده ی پدران ، بویتی دیو ، دریوی دیو ، دیوی دیو ، کسوی دیو ، پیتی شه دیو و مرشون دیو آساترین همه ی دیوان ، نگران و اندیشناک بدین سوی و آن سوی می رفتند .
44
اهریمن نیرنگ باز تبهکار مرگ آفرین ، چنین گفت :
چرا درنگ کرده ایم ؟
دیوان تبهکار بد سرشت برفراز ارزور گرد آیند .
45
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و به بد چشمی نگریستند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و بانگ برآوردند :
برفراز ارزو گرد آییم . . .
46
. . . هم اکنون زرتشت اشون در خانه ی پورو شسب زاده شد . چگونه کشتن او را دست به کار زنیم ؟
هستی او ، خود رزم افزاری است دیو افگن . اوست که با دیوان و دروجان و دیو پرستان و نسوی دیو آفریده بستیزد و دروغ دروغ گویان را نچیز کند .
47
دیوان تبهکار بدسرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت به ژرفای تاریکی ، به دوزخ سهمناک گریختند .
« اشم وهو . . . »
کامنت ها