حافظ:دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
❈۱❈
دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر
تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه میچینم
دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر
❈۲❈
مراد دنیی و عقبی به من بخشید روزیبخش
به گوشم قول جنگ اول به دستم زلف یار آخر
چو باد از خرمن دونان ربودن خوشهای تا چند
ز همت توشهای بردار و خود تخمی بکار آخر
❈۳❈
نگارستان چین دانم نخواهد شد سرایت لیک
به نوک کلک رنگآمیز نقشی مینگار آخر
دلا در ملک شبخیزی گر از اندوه نگریزی
دم صبحت بشارتها بیارد زآن دیار آخر
❈۴❈
بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد
تو گویی تائبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر
کامنت ها