حافظ:اکنون که چمن گشت ز گلزار بهشتی ساقی می گلگون بطلب بر لب کشتی
❈۱❈
اکنون که چمن گشت ز گلزار بهشتی
ساقی می گلگون بطلب بر لب کشتی
زنگ غمت از دل می گلرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
❈۲❈
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی
آمرزش نقد است کسی را که در اینجا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
❈۳❈
جهل من و ظلم تو فلک را چه تفاوت
آنجا که بصر نیست چه خوبی و چه زشتی
بر خاک در خواجه که ایوان جلالت
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
❈۴❈
ترسا بچهای دوش همیگفت که حافظ
حیف است که مردم کند آهنگ کنشتی
کامنت ها