گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

❈۱❈
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانهٔ خَمّار دارد پیر ما
❈۲❈
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
❈۳❈
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟ آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما
❈۴❈
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۰

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2015-03-16T22:23:33
سلام خرابات باید همان خورشید اباد باشد چنانکه مولوی عزیز نیز می فرماید :غرق نورم گرچه سقفم شد خرابروضه گشتم گرچه هستم بوترابخود را به عمارتی تشبیه میکند که سقفش خراب شده و نور خورشید به درون ان می تابد .خورشید به خرابه ها میتابد :به مثل چو افتابم به خرابه ها بتابمبگریزم از عمارت سخن خراب گویمدوباره مولانا نجاتمان داد !
روفیا
2015-03-16T22:33:10
روی خوبت ایتی از لطف بر ما کشف کردزان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر مااولا حافظ میگوید ایه لطف و زیبایی را برای انسانها کشف حجاب می کنند . وگرنه همه انسانها ماه و خورشید و ... را میبینند ولی همه چیزی کشف نمی کنند .ثانیا می فرماید دلیل اینکه همه دیوانم خوب و لطیف است اینستکه همه این تفاسیر تفسیر همان ایه لطف است که به ما نشان دادند .به گفته مولانا :مثنوی ما دکان وحدت استغیر وحدت هر چه بینی ان بت است
ففدد fwd.cdf@yahoo.com
2015-03-26T16:26:00
این غزل اشاره به زندگی مولوی و هر عارف برگشته به فرهنگ ایران از فر هنگ تازیستمسجد اینجا همان عبادتگاه عربیست ولی اساسا کلمه ای ایرانی و اوستای استمسجد=مزگت=مز=بزرگ...محل.بزرگ.عبادتدوش.عارفی.از.مسجد بطرف.اتشکده.برگشتشاگردانش.=طلاب.از.هه می پرسند تکلیف ما چیست؟چگونه ب طرف مکه نماز بخوانیم استادبطرف اتشکده می خوانددر خرابات = خر=نور واتش ..اپات=پاییدن..محل حفظ اتش=اتشکدهمثل ابادان=او=اب...پاتان یعنی پاییدن =جایی که اب را می پایند چون دژ بهمن شیر در دهانه خلیج پارسدر دوره ساسانی خلیج را می پاییدحافظ می گوید از ازل همه افرنیش بر اساس نور و اتش بوده پس از اتش بر امدیم وبه اتش بر می گردیم....=big bang=c = بانگ بغانه ...بغداد=باغ داد...سایسته سالاری یا بغ دادروی خوبت ،....از زمان اشنایی با فرهنگ اصیل ایران و برگشت از فر هنگ بیگانه فقط لطف و خوبی حاکم بر رفتار ماستعقل=منطق علمی..عاقلان دیوانه زنجیر یعنی گروه ما کشف شهودیان ..یعنی حافظ همه جا رسیدن به صورت زیبای یار را مستلزم کنار زدن زلف سیاه می داند یعنی کشف هر علمی نیازمند زحمت کشیدن است..نفت زیر اعماق تاریک است والا اخرحافظ و بقیه عرفا معتقدند خارج از درک علمی انسان در زمان حال هر وقتی حقایق علمی بسیاریست که متفکرین انرا حس می کنند که حقیقت هم هستانگار حافظ با حکومت جابر زمان که دلسنگ و خونریز است می گوید هرگز درد و سوز سینه این همه مظلوم را نمی بینی؟؟؟ولی هشدار می دهد که تیر حق خواهی ملتهای ستمکش از افلاک می گذرد و ستمگر را نابود می کند..لذا می گوید فکر نکن همیشه در قدرت می مانی و ملتهای مظلوم بدن شک سراغتان امده و حسابکشی خواهند کرد
علیرضا صابری
2016-09-11T21:44:45
احساس من این است که این شعر با مساله خروج امام حسین از مکه و پشت کردن ایشان به کعبه (قبله بیت دوم) و رفتن به سوی قتلگاه کربلا بی ارتباط نیست
رضازادده
2016-10-11T13:16:23
این غزل اشاره به نیمه کاره گذاشتن حج توسط سیدالشهداء و رفتن به سوی کربلاستدوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماما مریدان روی سوی قبله چون آریم چونبه دو دلی همراهان امام اشاره دارد که مردد هستند که واجب الهی را که حج است برجای آورند یا با امامشان همراه شوندبا این نگاه ببینید و تفسیر کنیداین را یکی از عرفای زنده روزگار برای بنده گفت و دارای کرامات و ارتباطات بسیاری است که چون راضی نیست اسمش برده شود نامی از او نمیبرمولی خواستم بدانید این کشف خودم نیست
سید رضا
2016-05-31T11:11:03
در نسخه قدسی حافظ به جای "در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم"گفته شده"در خرابات مغان ما به هم منزل شویم"
میر ذبیح الله تاتار
2016-04-23T10:14:36
سلاماین غزل لسان الغیب فقط نماد از اخلاص مرید وپیر و تصوف است در غیر آن تحلیل آن جنجال برانگیز است
امین کیخا
2012-10-05T12:51:06
خرابات از خوراباد یعنی انجا که به نور خور یا خورشید اباد است امده و به خراب وخربان عربی پیوندی ندارد
منوچهر
2013-03-25T01:05:27
بنطر میرسد در بیت دوم مصرع دوم ( روی سوی خانه خمار دارد پیرما) رو بسوی خانه خمار دارد پیرما باشد که بنطر روان تراست
امین کیخا
2013-04-21T23:43:09
إحسان انچه نگاشتی نغز و نوایین بود
حمیدرضا
2009-01-06T10:17:08
مصرع دوم بیت سوم با مصرع دوم این بیت خواجوی کرمانی همانندی دارد:«گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیستهمچنین رفته‏ست در عهد ازل تقدیر ما»
ehsan
2011-01-21T18:24:24
شعر هم مانند تفکر موجود زمنده ایست. شباهت در تفکر اگر امریست طبیعی که هست، در شعر نیز که بیان لطیف همان تفکر است طبیعی است. اگر از تاریخ ادبیات فارسی سعدی را حذف کنیم به حافظ نمی رسیم، همانطور که اگر کانت نبود، هگلی نیز نداشتیم، چنانچه اگر سهروردی ایی نبود،ملاصدرایی نبود.دلبستگان طریق تفکر، وابستگان عمیق تغزل بوده اند.
دکتر ترابی
2014-03-11T22:38:41
واژه خراب را اگر به معنای ویرانه بگیریم ، جمع آن اخربه است و گمان نمی برم خرابات باشد.از سو ی دیگر به یاد بداریم انبوه ارجاعات خواجه را به مهر و مغ و.... که نشان از ارادت او به کیش مهر دارد و مهر که خور و خورشید است و خرابات خور آباد است و مهرابه و مهراب است و نقش آب و آب تنی در این آیین کهن ایرانی و او خود می فرماید: شستشویی کن و آنگه به خرابات درآیتا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده. تبدیل د به ت در پهلوی جنوبی و هنوز در برخی روستاهای کرمان و فارس بسیار معمول و متداول است خورآباد و خورآبات کارد ، کارت سرد سرت و....
م. طاهر
2014-01-31T20:04:43
یا لطیف بهتر آنست که زبان حافظ را از غزلیات خود حافظ بجوییم. صرف نظر از تعاریف متفاوتی که ارائه شده است به این بیت توجه بفرمائید:شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرامتا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده شاد و سربلند باشید م. طاهر
فرهاد
2014-04-15T11:56:49
بیت دوم میگوید که پیروان طریقت مسلمان نیستند (چگونه رو به سوی مکه کنیم؟) و روی سوی میخانه میکنند.
آمیز
2014-10-15T14:32:34
پرسش دارمدوستان با توجه به بحث خرابات، که میتونه خورآباد باشهمیخواستم ببینم خمار هم میتونه خورمار بوده باشه؟مار در مازندرانی (که تا حد زیادی واژه هاش مشابه واژگان فارسی باستانه) به غروب خورشید معنی میده.خورمار رو بمعنی مار کردن ِ خور (غروب کردن ِ خورشید) در نظر بگیریم، اون حالت ِ بسته شدن چشما و کم شدن ِ هوشیاری؟ممنون^_^
امین کیخا
2014-10-15T14:57:29
آمیز گرامی سپاس از اینکه نوشته ها را خوانده ای . مار به پارسی با مرگ و مرد و مردم همریشه است یعنی همه معنای مرگ می دهند . ولی اینکه خورمار به معنای مردن خورشید باشد ؟! دلاسوده نیستم ولی خمار از خمر است و تخمیر که عربی هستند ولی پارسی هم واژه های مانسته به آنها دارد که شک برانگیز هستند مثلا مرض را دکتر محمد مقدم معتقد است از مرگ پارسی است و نیز خمر به خُم که به معنای کوزه است مانسته است. ( خمیر به پارسی می شود خازه ) . بهرسو موشکافی شما مایه شادی من می شود . درود به مازندران و مردان و زنان فرخش .
دکتر ف.ق
2014-09-28T00:30:02
با سلام باید در موزد این غزل نظری هم به داستان شیخ صنعان انداخت که رو به سویدیار قیصریه کرد که تمام اهل آن کافر بودند . در بیت اول اشاره دارد که شیخ ما به میان کفار آمد پس یتران طریقت بفرمایید حالا چاره ی کار ما چیست .بیت دوم نیز در ادامه یآن می آورد که ما مریدان بدون حضور شیخ خود چگونه می توانیم بسوی کعبه قدم برداریم و...در بیت سوم نیز واژه خرابات دقیقا به میخانه اشاره می کند و اینکه ما نیز در میخانه ی کافران با پیرمان هم منزل شویم زیرا در روز ازل تقدیر ما را چنین رقم زده اند .
دکتر ف. ق
2014-09-28T00:49:48
خرابات در لغت:«بر وزن کرامات، شراب خانه و بوزه خانه ] بوزه بر وزن کوزه، شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراء النهر و هندوستان بسیار خورند[ و قمارخانه و امثال آن را گویند[1].»«درباره­ ی این واژه، ریشه و معنی آن سخن بسیار است اما اجمالا می ­توان گفت: چون میفروشی و میگساری در شرع اسلام از جمله محرمات است، میفروشان و سبوکشان در خارج از شهرها، در ویرانه­ها و خرابه­های متروک به این کار مشغول می­شده­اند و سپس به محل شاهدان شیرین کار و میگساران و ساقیان اطلاق شده است[2][3][4].» زیرا کلمه­ ی خور را چنانکه در غیاث اللّغات اشاره شده است؛ در قدیم، بی واو می نوشتند. و متأخرین به جهت رفع اشتباه از لفظ «خر» که به معنی خمار است به «واو»می نویسند.1- برهان قاطع2- سجادی ،،سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 3423- همان کتاب، ص 3424-  خرمشاهی،بهاءالدین، حافظ نامه، ج 1، ص 153خرابات نزد عرفا، چه عرفای پیش از حافظ چون سنایی و عطار گرفته تا عرفای قریب العصر او نظیر؛ شیخ محمود شبستری (م 720 ق) و ابوالمفاخر یحیی با خرزی (م نیمه­ی اول قرن هشتم) و یا عرفای معاصر او بویژه شاه نعمت الله ولی (م 834 ق) معنای متعالی دارد، و درست است که گاه مترادف با میخانه است ولی آشکار است که عرفا می و میخانه را هم کنایی (سمبولیک) ساخته­اند.
دکتر ف. ق
2014-09-28T00:56:19
تصحیح : لفظ حمار به معنی سرنگونی حیوان چهارگوش
سلحشور
2014-07-04T09:30:51
پیر کسی بوده که در خانقاهها هدایت افراد را بر عهده داشته ، این خانقاهها خصوصا پس از حمله مغول تعدادشان زیاد شده از طرفی پیدایش زهد ریایی در قرن های ششم هفتم و هشتم متداول بوده و اوج این ریا و زرق در این قشر از جامعه در دوران حافظ است چنانکه عطار نیشابوری می گوید: در کنج اعتکاف دلی بردبار کو بر گنج عشق جان کسی کامگار کو/ اندر میان صفه نشینان خانقاه یک صوفی محقق پرهیزگار کوو در اشعار حافظ هم که به وفور به این مضامین اشاره شده است.
وحـ_‗ـیـ‗_ـد
2013-06-30T17:28:58
گزیده ای از غزل زیبای خواجوی کرمانی:خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ماای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ماگر شدیم از باده بد نام جهان تدبیر چیستهمچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ماتا دل دیوانه در رنجیر زلفت بسته ایمای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر مااز خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشوکز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما
امین کیخا
2013-05-11T15:52:54
از در رازوری هم که ببینیم سر حلقه عرفان جنید بغدادی نهاوندی است و شیخ شبلی خوارزمی و حلاج شوشتری و عین القضاة همدانی و سهروردی کبیر زنجانی ، ابو حیان شیرازی و شیخ خرقانی قومسی ابراهیم ادهم بلخی و نجم الدین کبری خوارزمی و امام محمد غزالی و ابوعلی و البته اینها فارسی نیکی میدانسته اند و اینکه کلمه ای فارسی در عرفان کاربرد داشته باشد شگفت نیست إیرانیها شیفته عرفان بوده اند و با امدن جناب ختمی مرتبت محمد مصطفی ازاده وار اسلام اورد ند و چون عرفان نگاه نرم تری به سر زمین های گشوده شده داشت گیرایی بیشتری هم ایجاد میکرده البته و کشته شدن عین القضاة و سهروردی و منصور حلاج و ابن مقفع حکایت از سخت گیری امویان و عباسیان به هرگونه تفسیر از قران دارد
امین کیخا
2013-05-11T15:34:08
علی جان بدلیل دیریازی و کهنی پارسی همه کلمات به دری نیستند و ممکنست ریشه های پیشین تری بشود برایشان جست بویژه اگر در زبانهای دیگر هندی اروپایی مانندی برایشان بیا بیم مثلا عشق ریشه عربی ندارد اما مفسر ان عزیز لطف می کنند و می گویند از گیاه عشقه است که انگل گیاهان دیگر است اما عشق فارسی است به معنی مراقبت کردن و نگهداری کردن و به زبانهای اسلاوی هنوز همین معنی را میدهد و به عربی حب را داریم و به غرام و عشق کاربری ندارد زیاد ولی بازار تفسیر و زند نویسی همیشه داغ است، برای این هم نگاهی به فرهنگ اختر فیزیک دکتر حیدری ملایری بیاندازید، سپاس از دقت شما
علی کریمی
2013-05-11T14:32:37
(در پاسخ به امین کیخا که خرابات را خورآباد دانسته بود)خرابات : میخانه ، میکده مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی .میکده ها و قمارخانه ها چون غیر قانونی بوده و در بیرن شهر و ویرانه ها بنا میشده و شاید ازین جهت که ویران کننده زندگی بوده به خرابات مشهور شدهاما برای خورآباد سند معتبری نیافتمو در عرفان هم که منظور از خرابات مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی است.
رهام
2013-05-11T14:58:14
علی جان ریشه واژه خرابات دقیقا همان خور_اباد است یعنی جایگاه خورشیدونمونه دیگر کاربرد خور در وازه خراسان است .برای آگاهی بیشتر میتوانید ریشه واژه خرابات را روی نت جست و جو کنید
امین کیخا
2013-05-11T15:23:16
علی کریمی نازنینم به کتاب دیوان شمس به گزینش شفیع کدکنی بزرگوار نگاهی بنداز ید می پذیرد از من
رامین راقب
2013-07-27T17:10:46
دوستان خراباتی بدانند اصطلاح خرابات در اصل خراب آباد بوده که تحت الفظی به خرابات مصطلح شده است و به این معناست (( جایی که شخص در بدو ورود از همه بدی ها و زشتی ها وعادات ناپسند تهی میگردد و شخصیتی نو و درست کسب میکند به عبارتی همه گذشته خراب و انسان وارسته ای آباد میشود )) این خراب آباد ها همان خانقاه ها کنشت ها و... می باشند که در اشعار عرفانی به میخانه و میکده ... تعبیر شده اند . بسیاری از آقایان در دوره آموزش سربازی این تجربه را گذرانده اند جوانان سرکشی که بعد از دوره آموزش به سربازانی رشید و مطیع و جان برکف تبدیل می شوند. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم .
امین صدقی
2020-01-05T11:47:05
به نظر مصرع اول در بیت سوم دچار تغییر شده و درست آن به شکل زیر است:"در خرابات مغان با پیر هم منزل شویم"که چیزی که شما در اینجا آوردید :در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم استمنبع دکتر غنی
آیینه
2020-01-29T16:00:05
اینکه کلمه خرابات به معنی خراب آباد است یا خور آباد بحثی دیگر است.ولی اینکه ور اشعار حافظ و از دیدگاه حافظ و مردم هم عصر او خرابات معنی خراب آباد داشته یا نور آباد ، فکر کنم اگر متعصبانه نگاه نکنیم معنی خراب اباد را میتوان از کل دیوان دریافت .
آیینه
2020-01-29T16:08:08
اینکه کلمه خرابات به معنی خراب آباد است یا خور آباد بحثی دیگر است.ولی اینکه ور اشعار حافظ و از دیدگاه حافظ و مردم هم عصر او خرابات معنی خراب آباد داشته یا نور آباد ، فکر کنم اگر متعصبانه نگاه نکنیم معنی خراب اباد را میتوان از کل دیوان دریافت . در کنج "خراباتی" افتاده "خراب" اولییا در خرابات مغان نور خدا میبینم . این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم.اگر از دید حافظ خرابات نور آباد بود ، زیرک تر از آنی بود و نغز گو تر از آن که از دیدن نور در نور آباد تعجب کند!لذا ریشه خرابات خور اباد هم باشد ظاهرا که حافظ چنین معنایی از آن برنداشته.
هیچکس
2019-11-07T20:17:10
واژه خرابات اشاره دارد به اولین قبله مسلمین یا همان معبد اورشلیم که به دست سلیمان نبی بنا گردید و بعد از اینکه یهوه (خداوند متعال) قوم را غضب نمود به دست ابوکدنصر بابلی تخریب شد.گویا شراب نیز یکی از ملزومات درون معبد بوده است.
بینام
2019-05-18T00:11:25
دوستان عزیز تمام همت حافظ این بوده که ما رو از هر چی رنگ تعلق داره آزاد کنه. بعد اینجا ما همش درگیر اینیم که حافظ زرتشتیان رو تحسین کرده یا اسلام رو تقبیح کرده و از این جور ماجراها. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود. هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادم. واقعا دوستان توجه نکردن که منظور حافظ از میخانه جاییه که آدم از هرچی منیت هست رها میشه. هر کسی از ظن خود یار حافظ شده توی این کامنتا. یکی میگه اشاره به امام حسین داره یکی میگه به دین آریایی. اما هیچکس از درون شعر حافظ نجسته اسرارشو. دوستان عزیز تمام ادیان و فلاسفه و عرفان هامیخوان ما رو یه یک حقیقت واحد برسونمدر کلیسا به دلبری ترساگفتم: ای جان به دام تو در بندای که دارد به تار زنارتهر سر موی من جدا پیوندره به وحدت نیافتن تا کیننگ تثلیت بر یکی تا چند؟نام حق یگانه چون شایدکه اب و ابن و روح قدس نهند؟لب شیرین گشود و با من گفتوز شکرخند ریخت از لب قندکه گر از سر وحدت آگاهیتهمت کافری به ما مپسنددر سه آیینه شاهد ازلیپرتو از روی تابناک افگندسه نگردد بریشم ار او راپرنیان خوانی و حریر و پرندما در این گفتگو که از یک سوشد ز ناقوس این ترانه بلندکه یکی هست و هیچ نیست جز اووحده لااله الاهودیگه این دین تازی و آریایی چه صیغه ایه برادر من. واینجاست که حافظ اگه بود قطعا اولین حرفی که میزد این بود که مردم اندر حسرت فهم درست و در پایان اینکه مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیستای غلط کرده ره کوچه ی ما ، خانه یکیستهرکس از جام ازل گرچه به نوعی مستندچشم مست تو گواهست ، که پیمانه یکیستصورت و آدم و حوا به حقیقت دام استمعنی آدم اگر یافته ای دانه یکی استاختلافی ز ره صورت اگر هست چه باکآتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکی استهر کس از روی صفت یافته اسمی و رنهمفلس و محتشم و عاقل و دیوانه استچشم احول ز خطا گر چه دو بیند یک راروشن است این که دل و دلبر و جانانه یکی استچون نسیمی طلب گنج بقا کن به یقینشاه و درویش در این منزل ویرانه یکی است
فررانه
2019-06-21T22:38:39
یه بیت جاافتادهمرغ دل راصید جمعیت بدام افتاده بودزلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر مابه دوستان توصیه میکنم به جای جدال های بی‌مورد بر سر اینکه منظور حافظ شیخ صنعان بوده یا پیامبر اسلام یا... به زیبایی های شعر بچسبند!
دکتر صحافیان
2019-04-16T12:45:30
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماچیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما؟پیر از ظاهر دین به باطن سراسر شور دین روی کرده است.(یا میخانه سلوک را در باطن مسجد شهود کرده) ای یاران سلوک تدبیر ما پس ازین چیست؟(جز پیروی از پیر و روی آوردن به میخانه حال خوش، چه تدبیری داریم؟)بیت2: پس ازین قبله دل ما به خانه میفروش است(شراب بیخود کننده رساننده به حال خوش[باطن دین])بیت 3:همه آدمیانی که شور رسیدن به حال خوش داریم در این نورخانه(خرابات)هم مسیر هستیم.این تقدیر ازلی ما و انتخاب خداوند بوده است‌.(هدایت و سلوک انتخابی از سوی اوست)بیت4:عقل و دین ظاهری اگر این حال خوش را می دید ،به این شور (زنجیر دلبستگی به شراب حضور) می پیوست.بیت 5:پس از رسیدن به خرابات و خانه خمار ، صورت زیبای دوست رخ نمود و تمام سخنان (غزلها)ما تفسیر آن صورت زیباست.(رمز لسان الغیب بودن) بیت 6:کاش آه ما در دل سنگین تو اثر می کرد. شکایت همیشگی یعنی ناز کشیدن پس از وصال برای ادامه و عمق حال خوش. در نسخه خانلری دو بیت بالا جابجا ِآمده و 9 بیت دارد.بیت 7:برای اثبات برتری میخانه بر مسجد بیش ازین چیزی نگو چون پس ازین وصال، تیر آه ما از فلک هم عبور می کند.(پس ای ظاهرپرست بر جان خودت بترس)دکتر مهدی صحافیانآرامَش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی اینستاگرام:drsahafian
رسول
2019-04-12T14:11:32
با عرض سلامدر نسخه ای که بنده دارم که بر اساس نسخه ی قزوینی-غنی و به اهتمام جهانگیر منصور می باشد دو بیت مضاف بر انچه شما نوشته اید وجود دارد.ممنون می شم صحبت این ابیات رو بررسی کنید.باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاهنیست از سودای زلفت بیش از این توفیر مامرغ دل را صید جمعیت به دام افتاده یودزلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر ماتیر آه ما ز گردون بگذرد ....
رامین راقب
2021-01-09T02:24:09
در پاسخ جناب علی کریمی عرض میکنم خرابات در ابتدا خراب آباد بوده که مکانیست که در آنجا سالک را به لحاظ روحیات و افکار و افعال نامناسب خراب می کنند و پس از مشق و سلوک صحیح آباد می کنند اما به مرور زمان واژه خراب آباد به خرابات تغییر لفظ داده شده . خرابات همان خانقاه است که دراویش در آنجا تذهیب نفس می کنند و تزکیه نفس می کنند و پس از طی مراحل ابتدایی پس از تشرف و آموختن مقدمات سیر و سلوک از پیر خرابات یا همان مرشد و پیر طریقت کسب فیض می کنند و مراحل سلوک را به راهنمایی شیخ یا همان پیر طریقت طی می کنند
فاطمه حاج حسینی
2020-11-21T19:37:37
به نظرم در بیت دوم واژه چون اول به معنی چگونه است، پس باید (چوون )تلفظ شود و چون دوم (چُن) به معنی زیرادیدم تلفظ ها متفاوت بود فکر کردم درستش باید این باشه.حتی در بیت چهارم به نظرم تلفظ درست (چوون) باشه ، بیشتر معنی میده.
مصی
2021-04-12T18:50:49
با تشکر از مدیر این سایت ارزشمند .وبادتشکر از یکی از اعضا بنام رضا که همیشه با جزئیات روشن ابیات را برای ما معنی می کند .خیلی زحمت می کشید بسیار سپاسگزارم .
قلندر
2021-02-22T10:06:29
با درود و مهر...همچنان پر نشیب و فرازاست راه عشق و معرفت تا جایی که عقل از فهمش عاجز ماند و دل به شوقش به جوش آید و جان به دیدار یار در آتش معرفت پروانه وار وارد آید و این تکامل پیر و مرید نشناسد و شخ و شباب را به درون کشاند و مروارید و گوهر پس آورد..همچنان پیر راه بلد هم در راستای این ره بی انتها همچون شیخ صنعا به دام و دد گرفتار آید و غرور و فهم و دانشش آب شود و اشک از رخش جاری، و بقول خواجه تا خاک نگردد پاک نگردد، بایست از ابتدا شور و شوق و اشتیاق حاصل گردد تا مرید آگاهانه زیر شمشیر غمش رقص کنان به وجد و سرور آید....با سپاس از ره جویان راه حق
فرشید
2020-10-23T21:48:18
قطعا حداقل یکی از اهداف خواجه, به فکر واداشتن هم وطن هاش بوده و این اتفاق در اینجا افتاده. همتون زنده باشین. از نظراتتون بسیار بهرمند شدم و لذت بردم. زیبایی شعر حافظ در همین عمق و بطن های مختلفش هست. دم همتون گرم. و انشاللله همیشه دیوان حافظ یار و مونستون باشه.
مهیار صیفی
2020-09-01T15:00:07
کلمه (سوی) در مصراع اول بیت اول ، وزن رو کاملا بهم زده، مثلا میشد این مصراع اینجوری باشه (دوش از مسجد به آن میخانه آمد پیر ما)
هاروینا
2020-08-17T10:44:06
در ایام خردی چه شوخی‌هایی با این غزل می‌کردیم! حالا که اندکی پرده‌ی معنایش برایم افتاده می‌فهمم چقدر خامم! *_*
جواد
2017-07-25T00:34:24
در ابیات پایانی مشکلی به لحاظ معنایی به نظر می رسد. خواجه در ابتدا روی خوب محبوب را ستایش می کند و بعد از آن از دل سنگ او گله دارد و می پرسد که آیا آه ما در آن اثری دارد یانه؟بعد از آن خود را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید که از آه بپرهیز. آیا مراد خواجه این است که به در بگوید تا دیوار بشنود همچنان که برخی(خطیب رهبر) احتمال داده اند یا مراد او این است که ود را از آه کشیدن بر حذر دارد تا در سایه ی اسیب دیدن محبوب به او صدمه ای نرسد؟ واثعا معنای این چند بیت دشوار است
حاجی سیسی
2017-07-13T20:20:24
برخی نازنینان بیت اول کلام خواجه را گذر از فرهنگ عربی به آریایی، یا دست کشیدن از شریعت و رسیدن به طریقت معنا کرده اند.این سخنان و سخنانی از این دست موجب شگفتی و تأسف هست. هر چند حواشی برخی عزیزانِ جان همچون شهاب ثاقب روشنگر میدان و گرما افروز در دلها است.گرمای وجودشان دائم باشد.عربی دانستن اسلام و آریایی دانستن زرتشت قسمت ضیزاست. دین بر آمده از نهاد و فطرت انسانی و مطابق آن است و چگونه رنگ قومیت می پذیرد؟!!جغرافی پندار نیک، تا جایی که انسان هست گستره و تاریخش به اندازه عمر انسانیت کشیده هست.به هر روی حافظی که هر آنچه کرده به دولت قرآن و در دولت قرآن کرده چگونه می تواند اسلام را تنها فرهنگی عربی بداند؟در پست بعدی نگاهی به مضمون بیت خواهم کرد امیدوارم راهگشا افتد!! نه گره بر گره افزاید.
حاجی سیسی
2017-07-13T20:47:31
نگاهی گذرا به بیت اول دارمدوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما...تخطئه شدن مرید از کاری به دو صورت هست:گاهی از مرید کار خطایی سر میزند و مراد او را نهی می کند. این فرض ظلمت بوده و خارج از محل کلام است.گاهی مرید کار صحیح و مطابق با مقام خود انجام می دهد و با انجام فعل ارتقا یافته و باید به کار دیگری مشغول شود. در این صورت هم مراد نهی میکند ولی نه چون اشتباه بود بل چون کار مطابق مقام بود و سالک از ان مقام گذشتهدر این فرض هر دو فعل مرید نور بوده و در طول هم هستند نه مقابل هم.پس اگر در مسجد عبادتی کردیم آن گه به میخانه روان گشتیم به این معنی خواهد بود که مسجد خوبست و بد نیست، روشن و روشنگر است و ظلمانی نیست، خرابات در طول مسجد بوده و با آن بیگانه نیست.ولی چیزی که شگرف است این است کسی که به میخانه روان شده مرید نیست بلکه مراد و پیر است. یعنی مسجد به قدری با عظمت است که باید در آن پیر شد و پس از پیری سالیان سال در آن جا مجاهده کرد و آن گه اگر توفیقی باشد از جا و مکان رست و به میخانه بی خودی دست یافت.و این تبیین منزلت شگرف مسجد است نه تحقیر آن.
حاجی سیسی
2017-07-13T19:56:23
علیرضا صابری عزیزو جناب رضازاده نازنینبیت خواجه شیراز بسی قابل تطبیق به قصه پر غصه ی نینوا است. قصه نینوا که نوایش از کران رهید و در جهان تپید. ولی از این که جناب لسان الغیب این معنا را اراده کرده یا نه بی خبرمبه هر حال بسیاری از اشعار حافظ قابل تطبیق به حضرت ابی عبدالله و حرکت پربارشان هستنگرش شما به بیت، مایه خرسندی است.
مزدک
2017-12-29T03:18:51
خرابات همان خوراباد نیست.از دید ریشه شناسیم و تاریخ ادبسار جنین چیزی نادرست است. عشق هم عربی است و نه پارسی٬ و حیدری ملایری اینجا به بیراهه رفته و با پوزش٬ ایشان کارشناس ستاره‌پایی است و نه اتیمولوژی. اینکه عشق از عشقه و یا همان گیاه پیچنده ی انگلی میاید درست است و گواه آن اینستکه در ادب پارسی عشق و بیماری و رخ زرد همواره با هم آمده اند و این مهر بیش از مرز را که به درپیچنده است و خرد را ناکار میکند و اندوه و بیخوراکی و ... را میانگیزد٬ بخوبی میرساند.
میر ذبیح الله تاتار
2017-11-26T08:47:34
سلاماین غزل حضرت لسان الغیب متوجه به پیرصنعان می شود حکایت پیر صنعان را حضرت عطار چنین حکایت می نماید:شیخ سمعان پیرعهد خویش بوددر کمال از هرچ گویم بیش بودشیخ بود او در حرم پنجاه سالبا مرید چارصد صاحب کمالهر مریدی کان او بود ای عجبمی‌نیاسود از ریاضت روز و شبهم عمل هم علم با هم یار داشتهم عیان کشف هم اسرار داشتقرب پنجه حج بجای آورده بودعمره عمری بود تا می‌کرده بودخود صلوة وصپیشوایانی که در عشق آمدندپیش او از خویش بی‌خویش آمدندموی می‌بشکافت مرد معنویدر کرامات و مقامات قویهرک بیماری و سستی یافتیاز دم او تن درستی یافتیخلق را فی الجمله در شادی و غممقتدایی بود در عالم علمگرچه خود را قدوهٔ اصحاب دیدچند شب بر هم چنان در خواب دیدکز حرم در رومش افتادی مقامسجده می‌کردی بتی را بر دوامچون بدید این خواب بیدار جهانگفت دردا و دریغا این زمانیوسف توفیق در چاه اوفتادعقبهٔ دشوار در راه اوفتادور بماند در پس آن عقبه بازدر عقوبت ره شود بر وی دارزآخر از ناگاه پیر اوستادبا مریدان گفت کارم اوفتادمی‌بباید رفت سوی روم زودتا شود تدبیر این معلوم زودچار صد مرد مرید معتبرپس‌روی کردند با او در سفرمی‌شدند از کعبه تا اقصای رومطوف می‌کردند سر تا پای روماز قضا را بود عالی منظریبر سر منظر نشسته دختریدختری ترسا و روحانی صفتدر ره روح الله‌اش صد معرفتصد هزاران دل چو یوسف غرق خوناوفتاده در چه او سرنگونگوهری خورشیدفش در موی داشتبرقعی شعر سیه بر روی داشتدختر ترسا چو برقع بر گرفتبند بند شیخ آتش درگرفتعشق دختر کرد غارت جان اوکفر ریخت از زلف بر ایمان اوشیخ ایمان داد و ترسایی خریدعافیت بفروخت رسوایی خریدگفت دختر گر تو هستی مردکارچار کارت کرد باید اختیارسجده کن پیش بت و قرآن بسوزخمر نوش و دیده را ایمان بدوزشیخ گفتا خمر کردم اختیاربا سهٔ دیگر ندارم هیچ‌کاربر جمالت خمر دانم خورد منو آن سهٔ دیگر ندانم کرد منگفت دختر گر درین کاری تو چستدست باید پاکت از اسلام شستهرک او هم رنگ یار خویش نیستعشق او جز رنگ و بویی بیش نیستشیخ گفتش هرچ گویی آن کنموانچ فرمایی به جان فرمان کنمحلقه در گوش توم ای سیم تنحلقه‌ای از زلف در حلقم فکنگفت برخیز و بیا و خمر نوشچون بنوشی خمر ، آیی در خروششیخ را بردند تا دیرمغانآمدند آنجا مریدان در فغانشیخ الحق مجلسی بس تازه‌دیدمیزبان را حسن بی‌اندازه دیدآتش عشق آب کار او ببردزلف ترسا روزگار او ببردذرهٔ عقلش نماند و هوش همدرکشید آن جایگه خاموش دمجام می بستد ز دست یار خویشنوش کرد و دل برید از کار خویششیخ را بردند سوی دیر مستبعد از آن گفتند تا زنار بستشیخ چون در حلقهٔ زنار شدخرقه آتش در زد و در کار شدشیخ گفت ای دختر دلبر چه ماندهرچ گفتی کرده شد، دیگر چه ماندخمر خوردم، بت پرستیدم ز عشقکس مبیناد آنچ من دیدم ز عشقکس چو من از عاشقی شیدا شودو آن چنان شیخی چنین رسوا شودگفت کابین را کنون ای ناتمامخوک رانی کن مرا سالی مدامرفت پیرکعبه و شیخ کبارخوک وانی کرد سالی اختیاردر نهاد هر کسی صد خوک هستخوک باید سوخت یا زنار بستهم نشینانش چنان درماندندکز فرو ماندن به جان درماندندچون بدیدند آن گرفتاری اوبازگردیدند از یاری اوجمله از شومی او بگریختنددر غم او خاک بر سر ریختنمی‌رویم امروز سوی کعبه بازچیست فرمان، باز باید گفت رازیا همه هم چون تو ترسایی کنیمخویش را محراب رسوایی کنیماین چنین تنهات نپسندیم ماهمچو تو زنار بربندیم مایا چو نتوانیم دیدت هم چنینزود بگریزیم بی‌تو زین زمینمعتکف در کعبه بنشینیم مادامن از هستیت در چینیم ماشیخ گفتا جان من پر درد بودهر کجا خواهید باید رفت زودتا مرا جانست، دیرم جای بسدختر ترسام جان افزای بسعاقبت رفتند سوی کعبه بازمانده جان در سوختن، تن درگدازشیخشان در روم تنها ماندهداده دین در راه ترسا ماندهوانگه ایشان از حیا حیران شدههر یکی در گوشهٔ پنهان شدهشیخ را در کعبه یاری چست بوددر ارادت دست از کل شست بودباز پرسید از مریدان حال شیخباز گفتندش همه احوال شیخموی ترسایی به یک مویش ببستراه بر ایمان به صد سویش ببستعشق می‌بازد کنون با زلف و خالخرقه گشتش مخرقه، حالش محالدست کلی بازداشت از طاعت اوخوک وانی میکند این ساعت اوچون مرید آن قصه بشنود، از شگفتروی چون زر کرد و زاری درگرفتبا مریدان گفت ای‌تر دامناندر وفاداری نه مرد و نه زنانشرمتان باد، آخر این یاری بودحق گزاری و وفاداری بودچون نهاد آن شیخ بر زنار دستجمله را زنار می‌بایست بستاز برش عمدا نمی‌بایست شدجمله را ترسا همی‌بایست شداین نه یاری و موافق بودنستکانچ کردید از منافق بودنستهرک یار خویش رایاور شودیار باید بود اگر کافرشوچون شنیدند آن سخن از عجز خویشبرنیاوردند یک تن سر ز پیشمرد گفت اکنون ازین خجلت چه سودکار چون افتاد برخیزیم زودلازم درگاه حق باشیم مادر تظلم خاک می‌پاشیم ماپیرهن پوشیم از کاغذ همهدر رسیم آخر به شیخ خود همهجمله سوی روم رفتند از عربمعتکف گشتند پنهان روز و شببر در حق هر یکی را صد هزارگه شفاعت گاه زاری بود کارهم چنان تا چل شبان روز تمامسرنپیچدند هیچ از یک مقامجمله را چل شب نه خور بود و نه خوابهم چو شب چل روز نه نان و نه آببعد چل شب آن مرید پاک بازبود اندر خلوت از خود رفته بازصبح دم بادی درآمد مشک بارشد جهان کشف بر دل آشکارمصطفی را دید می‌آمد چو ماهدر برافکنده دو گیسوی سیاهسایهٔ حق آفتاب روی اوصد جهان جان وقف یک سر موی اومی‌خرامید و تبسم می‌نمودهرک می‌دیدش درو گم می‌نمودآن مرید آن را چو دید از جای جستکای نبی الله دستم گیر دسترهنمای خلقی، از بهر خدایشیخ ما گم راه شد راهش نمایمصطفی گفت ای بهمت بس بلندرو که شیخت را برون کردم ز بندمرد از شادی آن مدهوش شدنعره‌ای زد کآسمان پرجوش شدجملهٔ اصحاب را آگاه کردمژدگانی داد و عزم راه کردرفت با اصحاب گریان و دوانتا رسید آنجا که شیخ خوک وانشیخ را می‌دید چون آتش شدهدر میان بی‌قراری خوش شدههم فکنده بود ناقوس مغانهم گسسته بود زنار از میانهم کلاه گبرکی انداختههم ز ترسایی دلی پرداختهشیخ چون اصحاب را از دور دیدخویشتن را در میان بی‌نور دیدهم ز خجلت جامه بر تن چاک کردهم به دست عجز سر بر خاک کردشیخ غسلی کرد و شد در خرقه بازرفت با اصحاب خود سوی حجازدید از آن پس دختر ترسا به خوابکاوفتادی در کنارش آفتابآفتاب آنگاه بگشادی زبانکز پی شیخت روان شو این زمانمذهب او گیرو خاک او بباشای پلیدش کرده، پاک او بباشاو چو آمد در ره تو بی‌مجازدر حقیقت تو ره او گیر بازاز رهش بردی، به راه او درآیچون به راه آمد تو هم راهی نمایره زنش بودی بسی همره بباشچند ازین بی‌آگهی آگه بباشچون درآمد دختر ترسا ز خوابنور می‌داد از دلش چون آفتابدر دلش دردی پدید آمد عجببی‌قرارش کرد آن درد از طلبآتشی در جان سرمستش فتاددست در دل زد،دل از دستش فتانعره زد جامه دران بیرون دویدخاک بر سر در میان خون دویدبا دل پردرد و شخص ناتواناز پی شیخ و مریدان شد دوانهم چو ابر غرقه در خون می‌دویدپای داد از دست بر پی میدویدمی‌ندانست او که در صحرا و دشتاز کدامین سوی می‌باید گذشتچون نظر افکند بر شیخ آن نگاراشک می‌بارید چون ابر بهاردیده برعهد وفای او فکندخویشتن در دست و پای او فکندگفت از تشویش تو جانم بسوختبیش ازین در پرده نتوانم بسوختبرفکندم توبه تا آگه شومعرضه کن اسلام تا با ره شومشیخ بر وی عرضهٔ اسلام دادغلغلی رد جملهٔ یاران فتادچون شد آن بت روی از اهل عیاناشک باران، موج زن شد در میانآخر الامر آن صنم چون راه یافتذوق ایمان در دل آگاه یافتشد دلش از ذوق ایمان بی‌قرارغم درآمد گرد او بی غمگسارگفت شیخا طاقت من گشت طاقمن ندارم هیچ طاقت در فراقمی‌روم زین خاندان پر صداعالوداع ای شیخ عالم الوداعایام بکام تان
رضا
2017-11-16T22:31:14
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرماچیست یاران طریقت بعد از این تدبیرمابعضی ازشارحان براین باورند که میخانه دراینجا محلّی روحانی در امتدادِ مسجد است.! یعنی پیرما ازمرحله ی عبادت درمسجد به مرحله ای بالاتر ترقّی پیداکرده وبه درجه ی ازخودبیخودی نایل شده است!!اول اینکه ما مکانی روحانی با چنین کاربَری که آدمی باورود درآنجا به خودبیخود شدن نایل گردد نه درگذشته داشتیم ونه درحال!که پیر ازمسجد درآمده وبه آنجا رود تابه ازخودبیخودی برسد وادامه ی عبادت وبندگی رادرچنین مکانی انجام دهد! دوّم اینکه اگر منظور، حال روحانی ِ شیخ بوده که ازمرحله ی عبادتِ ظاهری به عبادتِ روحی وباطنی رسیده، اینکه یک اتّفاق خوب ومتعالی هست وتعجّبی ندارد تا حافظ اینچنین ازمریدان راه چاره ای طلب کند وبگوید حال چه کارباید بکنیم؟ بنابراین میخانه دراینجا همان مکان می فروشی آن هم ازنوع انگوری بوده وبس.چراکه دراینجا میخانه درمقابل مسجد آمده وازهمین روحافظ ازرفتار پیرمتعجّب شده وطلبِ راهکار وراه چاره کرده است.بعضی دیگرازشارحان که پذیرفته اند میخانه همان مکان می فروشیست،براین باورند که منظور حافظ از(پیرما) ، شیخ صنعان بوده است! هم او که پس ازهفتاد سال عبادت وپرهیزگاری، درجواربیت الحرام ، عاشق دختری نصرانی مذهب(ترسا)شده ودین وایمان خویش رایکجا باخت تا اینکه....... بعضی هم پارافراترنهاده وبراین باورند که حافظ دربست مُرید وپیرو شیخ صنعان نیز بوده است!.امّابنظرمی رسد نه غزل در رابطه بااین شیخ صنعان سروده شده ونه حافظ پیرو اوبوده است!اول اینکه: شیخ چندقرن پیش ازحافظ می زیسته وجزاین داستان ِعاشقی، که درمنطق الطّیرعطارآمده، چیزی برای جذبِ اندیشمندی چون حافظِ فرهیخته نداشته که حافظ اورابه عنوان راهنما وپیر و مرادِ خودقبول کرده باشد!. دوم اینکه اگرحافظ نسبت به این شیخ،ارادت واحترامی قائل بوده،وچندباردرجاهای دیگراز او به نیکی یادکرده ،تنها به این دلیل است که شیخ، درعاشقیِ ازبدنامی نهراسید وباشجاعت و شهامت دل به عشق سپرد. روشن است که اینگونه دل به عشق سپردن، ازنوع ِ رفتارهای رندانه هست وبانگرش حافظانه مطابقت دارد. گرمریدِ راهِ عشقی فکربدنامی مکنشیخ صنعان خرقه رهن ِ خانه ی خَمّارداشتسوّم اینکه :داستان شیخ چندقرن پیشترازحافظ رخ داده وحافظ قطعاً ازپایان ماجرانیز باخبربوده وضرورتی نداشته که اینچنین غافلگیرانه،موضوع راطرح کرده وسپس ازهم مَسلکان ِ خویش کسبِ تکلیف کند وبگوید حالا بایدچکارکنیم؟!حافظ دراین غزل طوری سخن می گوید که گویی همین دیروز چنین اتّفاقی رقم خورده واو ازاین رفتارپیر غافلگیرشده است!بنظرنگارنده،پیری که ازمسجد به طرف میخانه می رود وجودخارجی نداشته و چه بساممکن است قضیّه همانندِ "دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند" ازساخته های ذهنِ خلّاق حافظ بوده باشد! نه تنها این غزل بلکه بسیاری ازغزلهای حافظ ازاین دست هستند. یعنی حافظ ابتدا طرحی رادرکارگاهِ خیال طرّاحی می کرده،سپس براساس آن طرح ونقشه، فضاسازی می نموده است. تنها به این منظورکه حرفی ازآن هزاران که دردلِ همچون دیگ ِ جوشان داشت زده باشد!. ازهمین روست که غزل باچاشنی ِ طنزوطعنه ساخته وپرداخته شده است. دوش: یعنی دیشب، غزلهایی که با "دوش..." آغازشده،اغلب رخدادهایی رابازگومی کنند که درعالم کشف وشهودرخ داده اند نه درعالم واقعی.طریقت: مذهب،سیرت،مَسلک،طریقت در اصطلاح سالکان ، تزکیه ی باطن و شریعت تزکیه ی ظاهر است . دومین منزل از منازل سه گانه ی ِارباب سلوک که عبارتند از: 1-شریعت ، 2-طریقت ، 3-حقیقت.بعضی حافظ را اهل طریقت می دانند،درحالی که حافظ هرگزطریقتی نبوده، اوخودطریق خاص خودراداشته وباقوانینی که خود وضع می کرده به پیش می رفته است. حافظ فرزانه ایست که ذهن وزبان نقّادی دارد و همه چیز وهمه کس را به نقدوچالش می کشدتاتولیدآگاهی کرده باشد. اوگرچه خدا رامثل یک دوست می پندارد،صمیمانه روبروی اومی نشیند وبااوسخن می گوید امّاگهگاه حتّاازخدانیزبازبانی گِله آمیزسخن می گوید ودرفضایی دوستانه ازاونقدمی کند!:این چه استغناست یارب وین چه حکمت قادراست؟کاین همه زخم نهان است ومجال آه نیست!حافظ درسرودن ِاین غزل نیز، طرح به چالش کشیدن طریقتی هارا طرّاحی کرده است. شگردِ اودربه چالش انداختن مسائلِ دینی،فرقه ای،سباسی،اجتماعی و......،منحصربفرد است. هرگاه اومی خواهد مثلاًخرقه ی پشمینه ی صوفی را به نقدکشد وصاحبان آن رادچار چالش سازد وسپس آگاهی بیافریند،ابتدابه رغم آنکه ازخرقه بیزاراست،خرقه ای پشمینه به تنِ خود می کند وخودرابه جلدِ آنهافرومی برد،اندکی آنهاراهمراهی می کندسپس درفرصتی مناسب، ضربه ی کاری را واردمی سازد! حافظ این خرقه بیانداز مگرجان ببریکآتش ازخرقه ی سالوس وکرامت برخاست!یابرعکس هرگاه می خواهد زشتی ِ یک گناه ویک عمل ناشایست رانشان دهد خودرابه جلدِ گناهکاران فرومی برد، خودراقربانی می کند تا دست به آگاهسازی زند.نیست امیّدصلاحی زفسادِ حافظچون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم.این روش اثرگذارترین نوع اندرزدادن و رندانه ترین روشِ ضربه فنی کردن ِحریفان است. بی جهت نیست که اوراسرحلقه ی رندان جهان می نامند.ازهمین رودراینجانیزباهدفِ خاصّی خودرا طریقتی معرّفی می کند، تاطریقتی هارا ازخواب غفلت بیدارسازد. اوبهترازهمه می داند که اگرخودرادرمقابل طریقتی ها قراردهد هرگزآنهاازخواب گران بیدارنخواهندشد و این خبر ِ : "دوش ازمسجد سوی میخانه آمدپیرما" را باورنکرده ونخواهند پذیرفت. لذا اوخودرا به صفِ طریقتی ها می زند تابه اواعتمادکنند ومشاهداتش راباورنمایند.!معنی بیت: دیشب پیر وشیخ ما ازمسجد رویگردان شده وبه طرف میخانه (محل میخواری ومی فروشی) روان بود!. ای دوستان ویاران طریقت! حال بعد ازاین چکارکنیم،راهِ چاره چیست وتکلیفِ ما چه می شود؟ (آیا ماهم باید ازاواطاعت کرده وبه دنبالِ اوبه سمتِ میخانه روان گردیم یا اورا رها کرده ودر مسجد به عبادتِ زاهدانه مشغول باشیم)!حافظ بایک خبرغافلگیرکننده وچه بساساختگی، همه ی طریقتی ها را باسئوالی چالش برانگیزمواجه می سازد ووانمودمی کند که اونیزهمانندِآنها ازاین خبرشوکه شده است.! سپس بارندی ازآنها راهکارمی طلبد! حال ای یاران وهمدلان چاره ی کارماچیست ؟حافظ خوب می داند که طریقتی ها درمقابل این خبرحیرت انگیز، مات ومبهوت شده ونخواهندتوانست راهکاری ارایه دهند.! پس درنگ نمی کندو خوددست بکارمی شود تا راهکار حافظانه ای ارایه دهد ونوشداروی شفابخش ِ آگاهی را بردلهای تاریک وجانهای افسرده ی این بیماران توّهم زده ترزیق کند.! به همان منطقی که اگرکودکی بیمارگردد وازخوردن دارو سرباززند ناچاراً می بایست بزرگترها باتوسّل به حیله،تدبیری اندیشیده و دارو را به اوبخورانند تاازهلاکت نجات یابد!حافظ وقتی مشاهده می کند که طریقتی ها ازاین خبر،غافلگیر وسردرگُم شده اند بلافاصله فنِّ بعدی را بامهارتِ تمام به اجرامی گذارد:ما مُریدان رویِ سویِ قبله چون آریم چون؟رویِ سویِ خانه ی خَمّار دارد پیر مامریدان: پیروانخَمّار: می فروشمعنی بیت: بااین وضعیّتی که پیش آمده (رویکردِ شیخ به میخانه) تکلیفِ ماچیست؟ چگونه روبه سوی مکّه کرده وکمافی السّابق به عبادت بپردازیم؟ پیرما که بعد ازاین همه سال عبادت درمسجد، عاقبت به سمتِ میکده روی نموده است؟!!چنانکه ملاحظه می گردد حافظ بااعلام یک خبر، فضاسازی نمود وبه راحتی با اجرای یک فنِّ رندانه ،باورها واعتقادات ِ پوچ وپوسیده ی طریقتی های ساده دل رابه نقد وچالش کشید! اینک که ذهن های این ساده دلانِ رَه گم کرده،باسئوال ویران کننده ی ِ (چگونه دیگر رو بسوی کعبه به نماز بایستیم؟) درگیراست ودچار تردیدوابهام شده،بهترین زمان برای اجرای ضربه ی نهایی وبه خاک نشاندن ِ پشتِ حریف است. دراین مرحله حافظ بازبانی دلجویانه ودلسوزانه، بااطمینانِ خاطرآنها راموردِ دلجویی قرارداده ومی فرماید:در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویمکاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر مادرتفسیرومعنای"خرابات" سخن های بسیاری گفته شده ومقالات زیادی نوشته شده است. درنظرگاهِ حافظ،خرابات نیز همچون واژه ی"رند" بامعماری ونبوغ خارق العاده ی او، بازسازی، بهسازی ونوسازی شده ومعناهای جدیدی به خودگرفته است. معناهایی که درهرغزل متفاوت وبه اقتضای موضوع سخن،متغیّرمی باشد. درکل، خرابات جائیست که رندان وروشن ضمیرانی که ازریاکاری وتزویرشیخ وزاهد درمسجد، دلزده وسرخورده می شوند، روی به آنجاکرده وباجامی ازشرابِ معرفت وآگاهی،باطن خودرااز آلودگیها شستشوداده و جانی تازه می گیرند. دراینجا همان میخانه(محل فروش باده)هست که پیرروی به آنجاکرده است.به هم منزل شویم: باهم هم منزل شویم.تقدیر: سرنوشتدرادامه ی بیت قبلی:معنی بیت: دو دل ونگران مباشید،ما نیزبدنبال شیخ می رویم و درمیخانه ای که او روی به آنجاکرده، با اوهم منزل می شویم راهِ درست همین است که شیخ انتخاب کرده وسرنوشتِ ما ازاوّل چنین رقم خورده است.عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیمکاین بودسرنوشت زدیوان قسمتمعقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش استعاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ماحافظ پس ازفضای سازی درسه بیتِ بالا وبه هم ریختن ِ نظم اتاق فکر طریقتی هاوهمراه ساختن آنها باخود، حالاضربه ی محکم بردهانِ مصلحت اندیشان و حسابگران وارد ساخته ومی فرماید:ای کسانی که ازعشق غافل مانده وازروی مصلحت وحفظ منافع شخصی گام برمی دارید بدانید که همان عقلی که برآن می نازید اگربداند که دل درحلقه های خَم گیسوی نگار چه لذّتی می برد،خودش رابه دیوانگی می زند تاشاید بدینوسیله با زنجیرگیسو به بند کشیده شود. عقل دیوانه شدآن سلسله ی مُشکین کودل زماگوشه گرفت ابروی دلدارکجاسترویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کردزان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ماخطاب به معشوق است:رخسارتابان تو(دراولیّن نگاه) نشانه ای ازلطافت ومهربانی برما نمایاند ازآن پس دراندیشه وافکارماجزشرح لطف وخوبی چیزدیگری نیست. پندارپاک وگفتارپاکِ ماهمه مدیونِ لطف وعنایتیست که توبه مانمودی ومارا بازیبایی وخوبی آشنا کردی.حافظ دست پرورده ی چنین معشوقیست که نداسرمی دهد:مانگوئیم بد ومیل به ناحق نکنیمجامه ی کس سیه ودَلق خودازرق نکنیمبا دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبیآه آتشناک و سوز سینه شبگیر ماحافظ دربیتِ بالا ازسیمای معشوق تعریف وتمجید کردامّا دراینجا رندانه با آوردن ِ"دل سنگینت" قصد دارد معشوق را به نرم خویی وعنایتِ بیشتر ترغیب وتشویق کند تابه عاشقانش بیشترتوجّه کند. عاشق تشنه ی توجّه ولطف ومرحمتِ معشوق است وهرگز سیراب نمی شود.معنی بیت: ای محبوب که دلت سخت وسنگین است ونسبتِ به عاشقانت توجّه بیشتری نداری، آیاخبرداری که درفراق تو، شبانگاهان چه آه های آتشین ازسینه ی سوزان مابرمی خیزد؟ آیاگرمای این آهها به دل سخت تواثری دارد؟تیرآه ما زگردون بگذردحافظ خموشرحم کن بر جانِ خود پرهیز کن ازتیرماگردون: فلک،عالم بالاخموش: خاموش باش واسراررا فاش مکنرحم کن برجانِ خود: اگراسرار رابرمَلاکنی همانندِ منصوربر سردار خواهی رفت.دراینجا حافظ، خطاب به خودمی فرماید:ای حافظ آرام بگیر واسرار رافاش مکن، تیرآهِ آتشناکِ ماعاشقان بسیاراثربخش است حتّاازچرخ فلک نیزعبور می کند،بنابراین،اگرزیادآه وفغان سرداده واسرارِمگورا برمَلا کنی، تبعاتی نیز برای تو بدنبال خواهدداشت. بیا حداقل برجان خویش رحم کن وخاموش باش وازپیآمدهای ناگوارآن(مثل برسرداررفتن) خودرا محفوظ نگاهدار.گفت آن یارکزوگشت سرِداربلندجُرمش این بود که اسرارهویدا می کرد.
محمد
2017-11-15T01:47:34
جناب حاجی سیسی نفرمائید که مسجد درامتداد میخانه است!! عجب ازشما! آمدید ازمسجد دفاع کنید شوربختانه هم به مسجد جفاکردید وهم به میخانه! دیوان حضرت حافظ رادوباره مطالعه فرمائید شاید پی به خطایتان ببریید. درنظرگاه حافظ مسجد ومیخانه درتقابل یکدیگرند نه درامتدادهم! مسجد حداقل درآن دوره ای که حافظ میزیسته مکان ریاکاری متشرعین خشکه مغز داعش اندیش بود ومیخانه مکان باده نوشی وعیّاشی. امّا ازآنجا که این باده نوشی بی ریابوده،درنظرگاه حافظ جایگاهی والاترازمسجد داشته،: باده نوشی که دراو روی وریایی نبود بهتراززهدفروشیست که با روی وریاست. فرمودید: البته اززبان حافظ: باید درمسجدسالها عبادت کرد وپیرشد سپس به میخانه گام نهاد! نه جناب سیسی عزیز نه حافظ می فرماید:یادبادآنکه خرابات نشین بودم ومست. آنچه درمسجدم امروز کم است آنجا بود. ملاحظه فرمودید حافظ دیروز خرابات نشین بوده چه لذتها که ازمستی وبیخودی می برده، حال ازبدحادثه به مسجد آمده دیده متشرعین داعش اندیش، چه تزویرها وریاها که نمی کنند پشیمان شده وباحسرت ازدیروز خودیادمی کند. باعرض پوش واحترام محمد.
م. طاهر
2017-03-17T05:36:21
یا لطیفدر غزلی که از خواجوی کرمانی در اینجا نقل شده بیتی است که نگارش درست پاره دوم آن "هم چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما" می باشد ولی دو واژه "هم" و "چنین" به یکدیگر متصل شده و مفهوم اصلی را از دست داده است. واژه "هم" شکل کوتاه شده "همانا" می باشد و برای تأکید بر درستی این خبر است که تقدیر ما در عهد ازل اینچنین (چنین) رفته است.شاد و سربلند باشیدم. طاهر
سولماز
2017-01-23T22:08:58
تفسیر ها جنجال برانگیز است چون حافظ اینگونه خواسته.هرکسی با توجه به عقیده ی خود آن را تفسیر میکند و خواندن این تفسیر ها در حاشیه برایم بسیار جالب است
محمد حنیفه نژاد
2017-01-25T22:55:03
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم « هم منزل » ترکیبی است که امروزه بیشتر به کار می رود و اگر به همین معنی امروزی حافظ به کار برده باشد ، حرف اضافه « به » که قبل از آن آمده بی مورد می نماید منزل شدن کسی به کسی درست به نظر نمی رسد فکر می کنم این کلمه « مُنزِل » باشد به معنی مهماندار و میزبان یعنی ما در راه عاشقی میزبان همدیگر می شویم و همدیگر را از شور عشقی که در دلمان است بهره مند می کنیم
مهناز ، س
2017-01-26T00:09:09
حنیفه نژاد گرامیهمان مَنزِل درست است در فارسی” به “ به ” با “ و همین طور ”با “ به ”به “ تبدیل میشود.از حافظ : من و ساقی به هم سازیم {به هم تازیم } و بنیادش بر اندازیم.درین مانا : که من و ساقی باهم می سازیم و یا با هم می تازیم و بنیادش بر می اندازیم.به نظرم باهم هم منزل شویم که حافظ دو ” هم“ را در هم ادغام کرده و چه زیبا.
حافظ
2017-06-02T22:53:57
فقدد جان عزیزمهر چه جستم آتشکده را نیافتمو ضمناً بیگ بنگآغاز دنیا نیست و و تنها گسترش دنیا هست و این هم صرفا یکی از نظریات است و هیچ ربطی با اعتقادات زرتشتیان ندارد...
تماشاگه راز
2018-09-20T16:32:17
شرح جلالی بر دیوان حافظ :معانی لغات غزل (10)دوش: دیشب، و در اینجا مقصود زمان گذشته است یعنی چندی پیش.طریقت: روش، مسلک، مذهب، دومین منزل از منازل سه گانه از باب سلوک که عبارتست از: شریعت، طریقت – حقیقت و آن در اصطلاح صوفیان راهی است که رساننده کسان به سوی خدای تعالی است و این راه اخصّ از شریعت است که انسان را به بهشت می رساند زیرا هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح عبادی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ما سوی الله. طریقت راه دل است که به توحید می رسد.تقدیر: آنچه در ازل مقدّر شده است، سرنوشت.خانه خمّار: میخانه، میکده، خرابات.آیت: نشانه.معانی ابیات غزل (10)(1)زمانی پیر و مراد ما از مسجد روی بگردانید و به جانب میخانه روی آورد. ای هم مسلکان و ای یاران و ای رهروان راه طریقت تکلیف ما از این به بعد چیست؟ ...(2) (و)ما مریدان چگونه رو به جانب قبله آوریم در حالی که پیر و مراد ما رو به سوی میخانه دارد؟(3)در ازل چنین مقدّر شده است که ما نیز مسیر طریقت را پیموده و در آخر با مراد خود هم منزل شویم.(4)هرگاه، خِرَد از حال دل ما، در بند زلف جانان آگاهی داشت که چه حال خوشی دارد، در قبال این گرفتاری ما، همه عاقلان چون ما دیوانه می شدند. (رجحان طریقت از شریعت)(5)از آن زمان که روش بغایت نیکوی تو در طریقت، راه لطیف و نغزی به ما نشان داد، در درس تفسیر ما جز راه و روش تو چیزی دیگری تفسیر نمی شود (درس تفسیر قرآن که یکی از مشاغل حافظ بوده است).(6)ای یار سنگین دل! آیا آتش آه و گرمی ناله های شبانه ما هیچ در دل سنگ تو اثر می کند؟(7)بر جان خود رحم کن و از تیر آه ما بپرهیز که از گردونه فلک در می گذرد. ای حافظ! خاموشی گزین.شرح ابیات غزل (10)وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلنبحر غزل: رمل مثمّن محذوف.*خواجو کرمانی: خرقه رهن خانه خمّار دارد پیر ما ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما گو شدیم از باده، بدنام جهان تدبیر چیستکاین چنین رفته ست از روز ازل تقدیر ماما دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته ایم ای بسا عاقل که شد دیوانه از زنجیر ما*سلمان ساوجی: ره خراباتست و دُرد سالخورده پیر ما کس نمی داند به غیر از پیر ما تدبیر ما *1-بعضی از حافظ شناسان محترم این غزل را مشکوک و منسوب به حافظ می دانند، نظر نویسنده این سطور جز این است.2-به نظر می رسد در آن بُرهه از زمان که حافظ تحت تأثیر مستقیم شخصیت ادبی و غزلهای خواجو قرار داشته و در ضمن مشغول فراگرفتن تفسیر قرآن یا آموزش آن به دیگران بوده است این غزل را سروده باشد و در ادای مضامین ابیات آن صرفاً هدف شاعر استقبال از مضامین خواجو بوده و بهترین دلیل اینکه در بیت سوم و مصراع دوم عیناً مصراع دوم بیت دوم غزل خواجو را تضمین کرده و در برداشت مطلب و مضمون برای غزل خود نیز تحت تأثیر خواجو بوده است و این از مفاد مطلع غزلهای هر دو شاعر بر می آید چه حافظ همیشه و در تمام عمر با مطالعه و انتخاب مضامین لطیف شاعران دیگر، مضمونی لطیف تر و شورانگیزتر پرورده و در همین غزل هم موضوع عشق و رسوایی شیخ صنعان برای حافظ تداعی شده و آن را دست مایه غزل خود ساخته است وگرنه به هیچ وجه آوردن کلمه (پیر ما) در مطلع ربطی به مریدی و مرادی حافظ و شیخ صنعان ندارد و استعمال قافیه و ردیف پیر ما در مصراع اول بیت اول حافظ صرفاً به سبب استقبال از غزل خواجو بوده است لاغیر.3-علت اینکه گفته شد غزل در زمانی سروده شده که حافظ مشغول فراگیری یا تدریس تفسیر قرآن بوده است بدین سبب که در بیت پنجم، همانطور که در معنای این بیت قبلاً گفته شد حافظ می گوید در درس تفسیر ما جز لطف و خوبیِ رویّه تو که بر ما کشف شده است بحث دیگری نیست و آوردن کلمه (کشف) و (تفسیر) را در این بیت ایهامی است و تفسیر کشف کشّاف را تداعی می کند.4-همانطور که درباره ی علت آوردن کلمه (پیر ما) در بالا گفته شد و به منظور توضیح بیشتر و با توجه به روحیه اعتراضی حافظ نسبت به روندگان قشری راه شریعت و اینکه شاعر در ضمیر باطن خود همیشه تصویر روشنی از بدعت گزاران و گروندگان به سوی جاده طریقت به منظور رسیدن به اصل حقیقت را داشته و امثال حسین منصور حلاج را می ستاید، به هنگام ساختن این غزل و استقبال از خواجو هم فکرش متوجه داستان شورانگیز شیخ صنعان شده و مضامین خود را ساخته و پرداخته است.خلق مضمون در نزد شاعران فَحل به هیچ وجه دلیل این نیست که شاعر از جمیع جهات و من حیث المجموع با آن موافق است و آنها که در کار شعر و شاعری دست دارند از راه مطالعه اشعار شاعری دیگر می توانند بطور صحیح پا در جای پای فکر و اندیشه آن شاعر نهاده و پی به روحیه و زمینه فکری او ببرند. لیکن باید اذعان کرد که حافظ با مطالعه شرح حال شیخ صنعان مسحور شهامت و جسارت این بدعت گزار شده و در جای دیگر نیز می فرماید:گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمّار داشت یعنی عیناً مضمون مطلع غزل خواجو کرمانی در بالا را به عنوان شاهد کلام خود می آورد بنابراین شخصیت هایی مانند حسین حلاج و شیخ صنعان گوشه یی از ذهن حافظ را به خود اختصاص داده بوده اند.
رضا
2018-07-05T12:08:15
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما موقع خوندن این مصراع به خوانش سهیل قاسمی به جای کلمه عهد، کلمه روز گفته میشه.یعنی به این شکل:کاین چنین رفته‌ست در روز ازل تقدیر مامن نمیدونم کدوم درسته ولی در هر صورت یکی از این دو حالت میتونه درست باشه و حالت دومش باید اصلاح بشه
Zardangus
2021-05-19T16:04:40.4411441
سلام، مرسی از همگی برا توضیح و تفسیر. ایا کسی میدونه چه جور میشه  به جناب رضا از میهن بلاک تماس گرفت؟ ازشون چند تا پرسش داشتم. مرسی. 
امید نوروزی اصل
2021-09-27T09:31:00.7775531
منظور از پیر، که در بیت اول، از مسجد به میخانه می رود، محل مناقشاتی شده است. مفسران نیز مصداق و هویت وی را متعدد ذکر کرده اند. از امام علی و امام حسین تا شیخ صنعان. اشاره نمودن پیر به امامین بسیار دور از منظور می نماید. شارحان متفق القول هستند که مراد از «مسجد سوی میخانه رفتن»، گذر از مقام زهد و ورع و انانیت و تعقل و رسیدن به موقعیت عشق است و کنار زدن حجاب خود ستایی و خود پرستی. نصرالله پور جوادی در مقاله ای محققانه، به واکاوی هویت پیر پرداخته است و با نقب زدن به آثار اشعار عرفانی، که حافظ متاثر از آنهاست،  به غزلی از عطار رسیده است که مضمون کلیدی بیت، یعنی از مسجد به میخانه رفتن، را در خود دارد؛ پیر ما وقت سحر بیدار شد/ از در مسجد بر خمار شد. و به دنبال آن عطار به شرح مطول و مفصل ماجرا می پردازد. پیر دردی کش به بازار می رود و مردم ظاهر بین بلبشویی راه می اندازند. غلغلی در اهل اسلام افتاد/ کای عجب این پیر از کفار شد. مردم به نصیحت پیر جام در کف می پردازند، اما پیر آنها را به طریقت خود می خواند؛ گفت اگر بدمستی ای کردم رواست/ جمله را می باید اندر کار شد. پر مدعایی پیر او را به مهلکه نزدیکتر می کند و از بر سر دار رفتن ترسی به دل راه نمی دهد؛ پیر گفتا کار را باشید هین/ کاین گدای گبر دعوی دار شد. صد هزاران جان نثار روی آنک/ جان صدیقان بر او ایثار شد. این بگفت و آتشین آهی بزد/ وانگهی بر نردبان دار شد. پیر بر سر دار می رود و آماج سنگ هایی می شود که از هر سو بر او می بارد. عطار در ابیات آخر او را به صراحت نام می برد؛ قصه آن پیر حلاج این زمان/ انشراح سینه ابرار شد. در درون سینه و صحرای دل/ قصه او رهبر عطار شد. عطار در غزل های دیگری نیز به این پیر ان الحق گوی، اشاره می کند.
رضا عباسی
2021-11-05T23:05:15.129542
غزل خوانی شماره 10 حافظ را از اینجا گوش دهید
علی سنگونی
2021-12-07T19:58:48.9531142
چرا یه نفر درست نخونده، "سوی میخانه" نباید اینطوری خونده شه با وزن هماهنگی نداره باید خوانده شه "سُ یِ مِی خا نِ"، "سویِ" هجای کوتاه و بلند
افسانه چراغی
2021-12-25T02:14:15.1663119
دوش در بیشتر اشعار حافظ، به ازل اشاره دارد و پیر می‌تواند همان آدم گناه کرده و رانده شده از عالم قدسی و هبوط او به عالم خاکی باشد.  
علی
2021-12-25T11:40:17.1875195
سلام من فکر می کنم حافظ  در طلیعه این غزل و همان مصراع آغازین خواسته یا ناخواسته نکته ظریف و ملیحی را بیان کرده است . آنجا که می گوید دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما و  مثلا نمی گوید «رفت آن پیر ما » . و گویی شخص گوینده می خواهد بگوید که ما هم خیلی وقتها این کار را انجام می دادیم ولی چشم و امید دلمان آن پیر و مرشد بود که به جای اینکه ما بیشتر به سیره او برویم و همرنگ او شویم ، او شب گذشته همچو ما شده است و از مسجد به محلی که ما بودیم (میخانه) آمد . حالا باید چه تدبیری اندیشید ؟ 
سعید محمدیان
2021-12-26T11:42:32.2661768
باسلام در یک کتاب خواندم مصرع اول بیت دوم به جای کلمه قبله درج شده بود کعبه و البته در جایی دیگر در تفسیر این بیت هم از کلمه کعبه استفاده شده بود کدام کلمه درست است کعبه یا قبله؟  
Omid Farian
2022-03-08T16:37:20.3287264
 خواننده افغان ،ساربان این غزل را اجرا کرده است ،  گر گوش کنید ، حال خوبی یابید
در سکوت
2022-03-17T23:26:33.6374495
این غزل را "در سکوت" بشنوید  
حدیثه محمدی
2022-11-26T18:10:48.6579627
سلام به همه دوستان  عزیزان لطف میکنید نکات دستوری این غزل را به اشتراک بگذارید🙏✨🦋
رضا تبار
2023-01-28T21:45:58.3022141
معنی ابیات ۱- دیشب(چندی پیش)* پیر ما (نماد انسان کامل ) از مسجد به سوی میخانه( مکانی جهت تصفیه دل/ محل عرضه عشق) آمد.   ( مفهوم :پیر ما از مرحله عبادت در مسجد که معمولا توام با ترس  است به مرحله بالاتری یعنی عبادت همراه با عشق آمد.)   *  پیر=انسان کامل و اساطیری خلق شده توسط حافظ که در کار جهان و هستی اندیشیده و نتایج و تجربیات و اندیشه های خود را جهت استفاده و راهنمایی در اختیار دیگران قرار میدهد. -ای همراهان راه طریقت از این پس چاره و تکلیف ما چیست؟!   (منازل سه گانه طریقت عبارتند از :شریعت،طریقت؛حقیقت / خواجه عبدلله انصاری شریعت را تن، طریقت را دل، و حقیقت را جان می نامد)   ۲- چگونه ما بسوی قبله روی آوریم؟(از نظر حافظ  مسجد مکانی است که در آن شیخ و زاهد از روی ترس  خدا را عبادت می کنند)، -در حالیکه پیر و راهنمای ما به خانه خمار(محل عرضه عشق و معرفت الهی) روی آورده است.   ۳- (نگران نباشید) ما نیز  مسیر طریقت را پیموده و در منزل آخر با پیر و راهنمای  خود هم منزل می شویم. -زیرا تقدیر ما از روز نخست چنین بوده است   ۴- اگر عقل(هوشیاری جسمی) بداند که که در قید عشق بودن که لا زمه آن هوشیاری حضور است )چه قدر خوش است!!! -صاحبان عقل برای اسیر شدن در زنجیر عشق، مثل ما دیوانه خواهند شد.   ۵- جمال تو(زیبایی تو/جلوه ای از لطف و مهربانی تو ای پروردگار)چنان ما را تحت تاثیر خودش قرار داده -که از همان زمان ما همه آیات را از جنبه لطف و مهربانی تو تفسیر میکنیم(نه از جنبه ترس و وحشت).   ۶- (خدایا)آیا این آه سوزناک همچون آتش  ما در سحر گهان، -شبی در دل سنگین تو اثر خواهد کرد؟!   (حافظ رندانه سعی دارد معشوق الهی را به نرمخویی و عنایت بیشتر جلب کند).   ۷- (حافظ بخود می گوید) :تیر  آه ماعاشقان بسیار اثر بخش است و از آسمان نیز عبور خواهد کرد، -(حافظ)آرام و خاموش باش و بیش از این اسرار عرفانی را فاش نکن ،بر جان خود رحم کن و از پیامدهای ناگوار آن(بر سر دار رفتن همچون حلاج)  بر حذر باش!      
نیلوفر ر
2023-04-28T14:33:18.5437837
سلام وقتتون به خیر  من الان چندساله که هر بار شعری از حافظ رو توی این سایت میخونم حتما بعدش تفسیر شما رو میخونم، تقریبا زیر تمام اشعار حافظ میبینم که تفسیرش رو کامنت کردید، فکر میکنم توی بعضی از کامنت ها هم اسمتون ساقی بوده اگر اشتباه نکنم، از نظر من تفسیر های شما از کامل ترین و بهترین تفسیر هایی هست که من تاحالا دیدم، و خیلی مشتاقم که با شما بیشتر آشنا بشم،  خوشحال میشم اگر اینستا دارید آدرس پیجتون رو بگیرم ازتون یااگر گروهی دارید لینکش رو داشته باشم. Niloofarroychamann@gmail.com
Mohammad Mastoor Paia
2023-08-02T14:59:01.8953787
بیت دوم در برخی نسخ این طور آمده  ما مریدان رو به سوی کعبه چون آریم و چون  رو به سوی خانه خمّار دارد پیر ما   
برگ بی برگی
2023-09-12T05:56:37.770958
دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیرِ ما چیست یارانِ طریقت بعد از این تدبیرِ ما؟ پیر در همه غزلهایِ حافظ مراد و یا انسانِ وارسته و یا پیرِ مغان و راهنما نیست، گاهی نیز منظور از پیر خداوند است که قدیم است، اما بنظر می رسد حافظ در این غزل پیرِ خرد یا درواقع خرد را که پیر است و قدیم مورد نظر داشته است که خرد و عقلِ انسان نیز ازلی ست، از طرفی حافظ خود و یارانِ طریقت را پیش از پیر در میخانه فرض نموده و پس از آن است که پیر یا خرد بسویِ میخانه می آید، شارحانِ بزرگوار چنین تصور و توصیف کرده اند که حافظ و یاران در مسجد بوده اند و اکنون که پیرِ آنان از مسجد به میخانه چرخش نموده است متحیر و مبهوت شده اند و در پیِ تدبیر هستند، بنظر می رسد این برداشتی کاملن اشتباه باشد به دلیلی که ذکر شد، چرا که حافظ می‌فرماید پیر سویِ میخانه "آمد"، پس او و یارانِ طریقتِ عاشقی در میخانه بوده اند، آن هم چنانچه در بیتِ سوم اشاره می کند از روزِ ازل در میخانه بوده اند اما عقل و خردِ انسان که خیلی از مرحله عاشقی پرت و جا مانده است پس از آزمون و خطا هایِ بسیار سرانجام پی خواهد برد که نه در مسجد و کلیسا، بلکه در هیچ اماکنِ مذهبیِ دیگری نیز به میِ الست و عشق که ذاتِ انسان است راهی نیست، پس لاجرم پس از کسبِ تجربیاتی که از عبادتهایِ ذهنی و بی ثمر می آموزد دنباله رویِ عشق می شود و به حافظ و یارانی که ذاتاََ عاشق پای در جهان گذاشته اند می‌پیوندد، یاران همه انسانها هستند که از جنسِ الستند و گِلِ وجودشان با عشق و شراب سرشته شده است. در مصرع دوم حافظ می‌فرماید بسیار خوب ای همه یاران و انسانهایی که از جنسِ عشق هستید، پیرِ خرد و عقلتان هم که سرانجام بر سرِ عقل آمد و پی به این مسئله بُرد که تنها راهِ رهایی از ذهن و بازگشت به اصلِ خدایی حضور در همان میخانه الست می باشد و رأی به بهرمندی از شرابِ نابی داد که سرشتِ اولیه انسان است، پس ای همه یاران و انسانهایی که در جستجویِ حقیقتِ دین و طریقت هستید، اکنون دیگر چه تدبیری بیندیشیم؟ و آیا مکر یا بهانه دیگری برایِ گریز از شرابِ عشق و میِ الست داریم؟ ما مریدان روی سویِ قبله چون آریم؟ چون روی سویِ خانه خَمّار دارد پیرِ ما محتمل است پیر در این بیت اشاره ای به شیخِ صنعان و داستانی که در منطق الطیر عطار آمده است باشد، یعنی پیری همچون شیخِ صنعان که هفتاد سال روی به قبله عبادت کرد نیز سرانجام دریافت چنین عباداتی که به عادت و روزمرگی بدل شده اند و خدایِ خلق شده ذهنی را پرستش می کند راه بجایی نخواهد برد، پس تغییرِ جهت داده و روی بسویِ خانه خَمّار می آورد، قریب به اتفاق ما در حالی به گمانِ خود مشغولِ راز و نیاز با خدای خود هستیم و در ظاهر کلماتی را بر زبان جاری می کنیم اما در واقع در فکرِ سود و زیانِ روزِ خود هستیم و یا در اندیشه چگونگیِ بدست آوردنِ منصب و سِمتی هستیم در حالیکه می دانیم شایستگیِ رقیب بیشتر از ماست و یا کینه و رنجش هایِ سی ساله را به یاد آورده و حسِ انتقام جوییِ ما بیدار می شود و قس علیهذا، دعاهایی را هم که بر زبان می آوریم از همین دست هستند و چنانچه مولانا می فرماید؛ "بس دعاها کو زیان است و هلاک، از کَرَم می نشنود یزدانِ پاک" پس هفتاد سال که سهل است اگر همچون ابلیس هفتصد هزار سال نیز اینچنین عبادت کنیم قطعاََ راه بجایی نخواهیم برد و عقلی که بدواََ اینگونه عبادات را راهگشا و پایانش را سعادتمندی تشخیص می داد، اکنون راهِ خود را از مسجد بسویِ خانه خَمّاری کج می کند که در آنجا با یکی دو پیمانه عشق را در او زنده می کنند، پس‌ حافظ می‌فرماید در جایی که عقل و خردِ پیری همچون شیخِ صنعان با آنهمه عبادات و پرهیزکاری ها رأی بر درستیِ راهِ میخانه عشق داد  ما با این عبادتهایِ بسیار سطحی و پرهیزهایِ شکننده چگونه روی سویِ قبله ای بیاوریم که بطورِ ذهنی آنرا خانه خدا می خوانیم، پس‌بهتر که ما مریدان وقتِ ارزشمندِ خود را همچون پیرِ خود تلف نکرده و عمر را بر باد ندهیم و هم اکنون راهِ مکشوفِ پیرِ خود را برگزینیم. البته که حافظ و عرفا قصدِ بازداشتنِ انسان از عبادتِ حقیقی را ندارند، بلکه پرستشِ خدایِ ساخته و پرداخته ذهن که دوگانه دیدن است و شرک پرستی و ترویجِ باورهای خرافی به اسمِ دین را نفی و مذمت می کنند. در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته ست در عهدِ ازل تقدیرِ ما یاران و عاشقان باید در طی کردنِ طریقتِ عاشقی منازلِ بسیاری را پشتِ سر بگذارند تا سرانجام به سرِ کویِ حضرت معشوق برسند، همچنان که در قدیم نیز کاروان ها طیِ مسیر از یک کاروانسرا تا کاروانسرایِ دیگر  یا محلِ اُطراقِ کاروان را یک منزل می نامیدند، پس حافظ می‌فرماید اینکه پیرِ خرد یا عقل سرانجام از مسجد بسویِ خانه خَمّار شد جایِ حیرت و تعجب ندارد زیرا از ازل که گِلِ آدم را با میِ معرفت سرشتند و منزلِ اول بود مقدر شد که عقل و خردِ انسان راهِ خود را برود و عشق نیز مسیر و طریقتِ خود را ادامه دهد اما در منزلِ دوم که در همین جهانِ فُرم است این دو بارِ دیگر به یکدیگر رسیده و اصطلاحن هم منزل شوند، حال بزرگان و عاشقانی همچون حافظ که زودتر از عقل به این منزلگاه و خرابات یا محلِ اُطراق رسیدند باید صبر کنند تا پیرِ خرد آمده و به آنان ملحق شود، حافظ می‌فرماید این تقدیری ست که در یکی از بندهایِ عهدنامه و میثاقی که در الست بینِ انسان و خداوند امضا شد آمده است. یعنی دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد، حتی اگر هزاران سال نیز بطول انجامد سرانجام انسان که بر مبنایِ عقلِ خود خدا پرستی می کند چاره ای جز تغییرِ مسیر از اعتقاداتِ تقلیدیِ برآمده از عقلِ خود به سویِ میخانه عشق را ندارد، که تنها با مهرورزی به باشندگان و یارانی که در عرصه هستی هستند، (عرصه ای که محضرِ خداوند و میخانه عشق است) می تواند به سعادت و نیکبختی دست یابد، باشد تا ببینیم در منزلِ دیگر و جهانِ پس از مرگ چه تقدیری نوشته باشند. عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیرِ ما عاشقانی چون حافظ دلِ خود را در بندِ زلفِ حضرت معشوق کرده اند، دل محلِ هیجاناتی از قبیلِ عشق و محبت، ترس و خشم، امیدواری و یأس، شادی و غم و هرگونه احساسات و عواطفِ دیگر است که انسانِ عاشق بر مبنایِ چشمِ نظری که دیدِ خداوندی ست این احساسات و عواطف را در بند و کنترلِ زلفِ معشوق  دارد، یعنی همه عواطفش را با سرِ زلفِ حضرتش هماهنگ می کند، پس  حافظ می‌فرماید عاقلان و کسانی که عقلِ خود را مرکزیت قرار داده و بر محورِ آن امورِ مادی و دینداریِ خود را سامان می دهند اگر بدانند که این بند (چون) و چگونه سرخوشی و مستی را برای عاشق به همراه می آورد، بدونِ شک دیوانه می گردند و دست از  اینچنین عقلی خواهند شست و پس از این دیوانگی ست که از پیِ زنجیر و سلسله عاشقان که قیدِ عقل را زده اند دوان خواهند شد، عقل همواره انسان را از عاقبتِ عاشقی می ترساند و اجازه نمی دهد او راهِ خود را از مسجد یا خانه ذهن بسویِ خرابات و خانه خَمّار تغییر دهد. رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما پس از آنکه پیرِ خرد به میخانه آمد یا بقولی عاقلی دیوانه گشت و با زنجیرِ عشق در بند شد، آنگاه  رخسارِ او آیت و نشانه ای از آن رویِ خوبِ حضرت دوست خواهد شد و بر هر بیننده ای کشف خواهد شد که چنین دیوانه و عاشقی که فارغ از عقلِ چیزها و جسم ها و ذهن شده، با خداوند به وحدت رسیده، یا به عبارتی زیبا و آیینه تمام نمایِ زندگی شده است، در مصراع دوم "تفسیر" به معنایِ تفسیرِ انسان از زندگی و یا به بیانِ دیگر منظور جهان بینی و نگرشِ عاشقانه به جهان است، پس‌حافظ ادامه می‌دهد پس از فرایندِ ذکر شده و زنده شدنِ دلی به عشق است که از آن پس به هرچه در جهان بنگرد بجز لطافت و زیبایی و خوبی چیزِ دیگری نمی بیند و تفسیرش از جهان همه پاکی و زیبایی خواهد بود. در اینصورت مسجد و کلیسا و دیر و صومعه نیز با میخانه یکی شده و به وحدت و یگانگی می رسند و صلح و عشق در جهان حاکم می گردد.  با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟ آهِ آتشناک و سوزِ سینه شبگیرِ ما اما آمدنِ پیرِ خرد به میخانه یا بعبارتی رهایی از عقل به این سادگی ها هم نیست، آهِ آتشناک می طلبد تا هستیِ انسان را که بر پایه عقل بنا شده است به آتش کشیده و خاکستر کند تا آنچه برجای می ماند نیستیِ مطلق باشد و سوزِ سینه ای که از دردِ عشق بسوزد و ناله هایِ شبگیر سر دهد، تا شبِ ذهن را در بند کرده و اجازه دهد خورشید طلوع کند و با وجودِ این همه، فقط احتمال دارد در شب یا لحظه ای شراره ای از این آتش در دلِ سنگینِ زندگی در بگیرد و موثر واقع شود تا شاید این دل  رحم و لطفی کند تا عاقلی دیوانه و عاشق شود. دلِ سنگین علاوه بر معنیِ معمول می تواند به دل گُندگی نیز تعبیر شود. تیرِ آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما گذشتن از گردون یا چرخِ هستی کنایه از عبور از نظمِ طبیعت است،‌ و تیرِ آهِ حضرتِ معشوق نشانه ای از تحملِ و صبرِ بیش از اندازه اوست که با وجودِ برگزیدنِ اینهمه انبیاء و فرستادنِ پیغامهایِ بسیار هنوز هم تقریباََ همه انسانها حاضر به دیوانگی و عاشقی نیستند و ترجیح می دهند در شبِ ذهن عمر را سپری کنند، پس‌ خداوند یا زندگی می فرماید ای حافظ از طریقِ ذهن سخن گفتن کافی ست و خاموش باش، زیرا تیرِ آهِ ما مطابقِ نظمِ گردون یا طبیعت نیست و بر مبنایِ قضا و کن فکان به هدف می نشیند، پس بر جانِ خویشتنِ ذهنیِ خود رحم و از تیرِ ما حذر کن، یعنی آهِ آتشناک و سوزِ سینه ات را واسطه نکن زیرا کافی نیستند و باید از جانِ خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بگذری تا دیوانه شوی، اما حافظ که کم نمی آورد و در عشق جدیست نه تنها از تیرِ آهش حذر نمی کند، بلکه دلِ خود را در معرضِ تیرهایِ قضایِ حضرتش قرار می دهد تا به جانِ خویشتنِ ذهنی بمیرد و آنگاه است که به عشق زنده می شود (در واقع راهِ دیوانگی و رهایی از عقل را به ما می آموزد). بُتا چون غمزه ات ناوَک فشاند/ دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد و در غزلی دیگر؛ دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می گشت باز مشتاقِ کمانخانه ابروی تو بود     
جاوید مدرس اول رافض
2023-11-02T21:38:25.307939
تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ........ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر مارهن تاکستان شد آخر دست ساغر گیر ماوای  اگر افزون و از حد شد برون تقصیر ما................دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماچیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما************ گشته دون پرور چرا یارب چنین دنیای دون از در میخانه کی آید خدا، پیرم برونمنتظر جمعیم،  از شب میرود از چشم خون.....‌..‌‌‌‌‌‌...‌‌‌‌‌‌ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چونباز قصد خانهٔ خَمّار دارد پیر ما************جمع ما یاران عاشق در طریقت همدمیمهر چه آید پیش خوش داریم چون یار همیمپیرو پیر مغان و مست از جام جمیم..................در خرابات طریقت ما به هم منزل شویمکاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما************ در قمار عشقبازی یار دستش چون خوشست گاه میبازد گهی پیروز رسمش چون خوشستساقی مجلس بگردش چشم مستش چون خوشست.............عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما************ دوری و هجران رخ خندان ما را کرد زرد جفت و خرم ما دو دلهامان ز هجران گشت فرددر بهار عشق دی آمدعجب شد فصل سرد..................روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کردزان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما************بخت را یارب بجویم در کدامین کوکبیز آفتاب روی تو ما راست گر تاب و تبیگوش خود پیش آر جانا تا که گویم مطلبی.................با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما************جوش دل داریم ،بی می مانده ،کام ای خم بجوشجا نماز و خرقه و سجاده رهن می  فروشماهی و مرغ ازفغان ما نخوابیدست دوش.................تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموشرحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما************ تضمین غزل شماره ۱۰ حافظجاوید مدرس رافض
جاوید مدرس اول رافض
2023-11-02T21:40:43.7189772
تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ........ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر مارهن تاکستان شد آخر دست ساغر گیر ماوای  اگر افزون و از حد شد برون تقصیر ما................دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماچیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما************ گشته دون پرور چرا یارب چنین دنیای دون از در میخانه کی آید خدا، پیرم برونمنتظر جمعیم،  از شب میرود از چشم خون.....‌..‌‌‌‌‌‌...‌‌‌‌‌‌ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چونباز قصد خانهٔ خَمّار دارد پیر ما************جمع ما یاران عاشق در طریقت همدمیمهر چه آید پیش خوش داریم چون یار همیمپیرو پیر مغان و مست از جام جمیم..................در خرابات طریقت ما به هم منزل شویمکاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما************ در قمار عشقبازی یار دستش چون خوشست گاه میبازد گهی پیروز رسمش چون خوشستساقی مجلس بگردش چشم مستش چون خوشست.............عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما************ دوری و هجران رخ خندان ما را کرد زرد جفت و خرم ما دو دلهامان ز هجران گشت فرددر بهار عشق دی آمدعجب شد فصل سرد..................روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کردزان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما************بخت را یارب بجویم در کدامین کوکبیز آفتاب روی تو ما راست گر تاب و تبیگوش خود پیش آر جانا تا که گویم مطلبی.................با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما************جوش دل داریم ،بی می مانده ،کام ای خم بجوشجا نماز و خرقه و سجاده رهن می  فروشماهی و مرغ ازفغان ما نخوابیدست دوش.................تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموشرحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما************ تضمین غزل شماره ۱۰ حافظجاوید مدرس رافض