گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

❈۱❈
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم هر شام برق لامِع و هر بامداد باد
❈۲❈
در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد
امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد
❈۳❈
خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد
از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد
❈۴❈
حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۰۲

تصاویر

کامنت ها

کمال
2015-06-30T10:28:22
چه وچه ... کاری نیس جزء یک فال برای این غزل که:ای صاحب فال،برای شماغمی پیش آمدهاست که تصورمی کنیدخیلی مشکل و،،،،،مهم است،یاکسی راازدست داده اید، یا،،،آرزووخواسته ای داشته ایدکه به آن ،،،،،،،نرسیده اید،غمگین وناراضی هستید،،،،،،،خودرادرطوفان غم اسیرنکنید،مطمءن،باشیدکه زندگی درآینده این غم رااز،،،،،،،،ذهن شماخواهدبرد،به استقبال آرامش،وشادی بروید،باآدمهای اصیل رفت و،،،،آمدکنیدوبرایتان بهتراست.
علیرضا
2013-05-04T14:38:25
برق یا بارقه به معنی اولین لامع ازنورها که بر بنده هویدا میشود تا اورا به پروردگار نزدیک کند میفرمایدکارم به آنجا رسید که هر شب برق درخشان آه آتشین و هر صبح باد آه و ناله را هم صحبت خود کنم و. حقا که بی نظیر است
امین کیخا
2013-05-04T06:25:59
طره را شادروان دهخدا عربی دانسته اما در قاموسهای عربی هتا روی اینترنت هم پیدایش نکردم
امین کیخا
2013-05-04T06:35:28
پند به معنی راه و روش بوده است در اوستا و پانتی به معنی روشمند و اپانتی یعنی گمراه و path در انگلیسی باقی مانده همین پند است فند که هم معنی پند است در ترفند هست و در لری هنوز کاربرد دارداز فند فن ساخته شده است و معنی راه و روش و نیز راه پرده اواز میداده است و به عربی از این رو فنان یعنی هنر مند و ان فارسیست
امین کیخا
2013-05-04T06:30:31
بامداد از بام به معنی نور امده است وداد یعنی دادن پس برق لامع و بام نوعی هم معنایی میان شان است
منصور پویان
2020-04-09T20:51:53
این غزل از معشوق زمینی آغاز به گفتار می کند؛ لیکن با اشاره و بمدد رمز و اشاره، فراتر از هر انیس و مونس دنیوی؛ به دلبرجانانه ی حافظ که همانا سرشت و ذات ِاهورائی و ازلی ست ختم مقام می گردد. خیالات و دلسپردگی های دنیوی واقعیّت و ثبات ندارند. ما دل به عیان و عرصه می بازیم و طبق قانون قضا، این دلبستگی های زمانمند پایدار نبوده و مشمول ِدست ِتطاول می باشند. لذا از دست-دادنها، لاجرم مثل باد درمی گذرند. برباد دادنها همانا دل به باد سپردن و راز خود را با عفریت مرگ در میان گذاشتن است. جالب اینجاست که حافظِ بگونه ای ساده این واقعیت را در کنار ِهرچه باداباد نشانده است. داستان ِمعشوق ِبه سفر رفته را حافظ، با گفتگوی هرچه بادا، به نهایت لاابالیگری می کشاند.منتها با رهنمود ِسالکان ِطریقت، هرچه پیش آید-خوش آید ِحافظ؛ دگرگونه شده؛ او از شوق و ذوقی لاهوتی برخوردار می شود که دل ِعاشق اش را دیگر به باد نمی سپارد. از آنگاه ببعد، اشتیاق ِپیوند با یار ِلامکانی فزونی می گیرد. پس شامگاهان با رعد و برق و صبحگاهان؛ با نسیم ِصبا سروکار پیدا کرده؛ با آنهاگفتگو می کند و راز دل را با آنها در میان می گذارد.مسکن مألوف، لامکان یعنی ازلیت و جاودانیت است که طینت آدمی بدانجا تعلّق دارد و به آن انس و الفت می ورزد. در پایانه غزل می گوید: دل من که در میان چین و شکن زلف ِلعبتگان مأوا گرفته بود؛ حالیا یاد وطن اصلی در سینه دارد و دل ِهرزه گردِ من؛ امروز که ورق برگشته؛ بیدار شده و فهمیده که روح و روان آدمی از کرم کبریائی فرخندگی و شادباشی و عیش مدام می گیرد.حالا هرگاه در باغ و چمن، شاهد شکفته شدن غنچه می شوم بی اختیار به یاد گل رخسار ِمحبوب ذاتی یعنی جانان می افتم ودلم ازغم دور-افتادگی خون می شود. صبحگاهان به بوی وصل جانان، جان تازه گرفته و نسیم سحرگاهی؛ امید به وصال در من پدیدار می کند. نیک سرشتی حافظ همانا شکیبائی می طلبد که در پی آمد، سببِ کامروائی خواهد شد. مردم نیک باطن همانا عزیزان یعنی عرفائی هستند که به حضور رسیده اند و جانها فدای اینچنین پاک نهادانی باد.
صفا
2019-04-22T05:20:19
تصور میکنم در مصرع دوم بیت یکی مانده به آخر:صبحم به بوی تو جان دوباره دادصحیح است
فرهاد ۲
2019-09-27T17:23:34
جناب کیخا هتا به چه معنا است ؟؟!!
رضا
2018-03-12T03:52:05
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادمن نیز دل به باد دهم هرچه بادبادازفحوای کلام وجنس واژه هاپیداست که مخاطبِ غزل معشوق زمینی هست. لیکن باتوجّه به اینکه هیچگونه اشاره ورمزوکلیدی که مشخصّ کننده ی مخاطبِ غزل بوده باشد درمتن غزل وجودندارد،به همین سبب اظهارنظر دراین خصوص فراتر ازحدس و گمان نخواهد بود. گمان نگارنده نیزبراین است که مخاطبِ این غزل شاه ابواسحق بوده باشد که باحافظ سالها انیس ومونس یکدیگربودند. احتمالاً غزل درسالی سروده شده که دلبرجانانه ی حافظ طی حوادثی، ازشیراز گریخته ودر مکان نامعلومی مخفی شده بود. آگهی : آگاهی، خبر"دل به باددهم" چند معنی دارد:1- دل به چیزی که خیالیست وواقعیّت ندارد خوش خواهم نمود. 2ً- دل خود را ببازم وازدست دهم مثل چیزی رابرباد دادن 3- گوش دل به بادخواهم سپرد وپیغامبربودن آن راباورخواهم کرد.4- با باد گفتگوکرده وراز خوددرا بااودرمیان خواهم نهاد. وجالب است که حافظِ خوش ذوق، بگونه ای این عبارت ساده رادرکنارهرچه باداباد نشانده که همه ی این معانی رادربرگیرد ودامنه ی معنا توسعه پیداکند.معنی بیت: شب گذشته باد درموردِ معشوق ِ به سفررفته ی من پیامی آورد ازاین به بعد من نیز باباد گفتگوخواهم کرد هرچه باداباد. دلم را برباد خواهم داد حتّا اگربه دیوانگی بیانجامد. حال که بادمی تواندپیامی ازمعشوق به من بیاورد قطعاً می تواندپیام مرانیزبه اوبرساند. شایددیگران گمان کنند که من دیوانه شده ام هرچه می خواهند بگویند،هرچه پیش آیدخوش آید من دل به بادخوش خواهم کرد اوراهمرازخودخواهم نمود. ازشوق وذوقی که پیداکردم بلادرنگ گوش ِدل ِعاشق خودرا به باد سپردم. به امید اینکه آن را به معشوق برساند. بااینکه تردیدداشتم ازاینکه آیا این باد پیک معشوق است وآیا دلم رابه معشوق خواهد رسانید یانه، ازشدّت ِ اشتیاق تامّل نکردم دل به باد سپردم وباخودگفتم هرچه بادا باد همین که قصدِ من این است که دل خودرا به بادمی سپارم تابه معشوق برساندارزشمنداست نتیجه هرچه می خواهدباشدباشد.یادبادآنکه زما وقت سفریادنکردبه وداعی دل غمدیده ی ماشادنکردکارم بدان رسید که همرازخود کنمهر شام برق لامع و هر بامداد بادبرق لامع: جرقّه ونوری که ازرعد برمی خیزد. معنی بیت: ای معشوق سفرکرده، کاش بودی ومی دیدی که درفراق تو کارم به کجاها کشیده شده است! هرشب خیره به آسمان همچون دیوانه ها، بارعد وبرق وهرصبح با نسیم ِصبا سروکاردارم وباآنهاگفت وگومی کنم ورازدل خودراباآنها درمیان می گذارم.همه شب دراین امیدم که نسبم صبحگاهیبه پیام آشنایان بنوازد آشنا رادرچین طُرّه ی تو دل بی حفاظ منهرگز نگفت مسکنِ مالوف یاد بادطرّه: به آن بخش ازموی سرکه به پیشانی می ریزد گویند. دراینجا منظور همان زلف معشوق است.حفاظ : حمیّت، مروّتمسکن مألوف: مکانی که کسی بدانجاتعلّق داشته وباآن انس و الفتی داشته باشد، وطن اصلی.معنی بیت: دل من چنان بااشتیاق ورغبت، درمیان چین وشکن زلف تو آرام گرفته که تاکنون یکبارنیزبه یاد وطن خویش (سینه ی من) نیافتاده است. دل ِ هرزه گردِ من ازشدّت علاقه به زلف تو،ازخودبیخود شده،غیرت ومروّت ازیادبُرده وذرّه ای به یادوطن اصلیِ خویش نیست.تادل هرزه گردِ من رفت به چین زلف توزان سفردرازخود عزم وطن نمی کندامروز قدر پندِ عزیزان شناختمیا رب روان ناصح ِما ازتوشادبادناصح : نصیحت کنندهمعنی بیت: پیش ازاین توصیه های فراوانی درموردِ اینکه قدرعزیزانتان رابیشتربدانید شنیده بودم امّا تازمانی که ازآنها جدانیافتاده بودم نمی دانستم که این توصیه ها چقدر ارزشمندهستند. غافل بودم وقدر عزیزان شایسته وبایسته نمی دانستم. امروزکه ورق برگشته واز معشوق عزیز خود جداافتاده ام تازه فهمیدم که معنی قدرعزیزانتان رابیشتربدانید یعنی چه؟! خدایا! روح وروان نصیحت کننده ی ما را که دلسوزانه به مااندرزمی دادشادمان فرما.پندِحکیم عین صوابست ومحض خیرفرخنده آنکسی که به سَمع رضاشنیدخون شد دلم به یادتوهرگه که در چمنبند قبای غنچه ی گل می‌گشاد بادقبای غنچه: پوششی که غنچه رادربرگرفته، به قبا تشبیه شده است. قباجامه ای بلند که تمام نقاط بدن رامی پوشاند. بندقبای غنچه گشودن: کنایه ازشکفته شدن غنچه هست. حافظ بامشاهده ی گشوده شدن ِ گِره بندقبای غنچه، به یاد معشوق خویش می افتد که چگونه با نازوکرشمه گِره بندِ قبای خودرا بازمی کرد.معنی بیت: هرگاه درباغ وچمن شاهد شکفته شدن غنچه می شوم بی اختیاربه یاد گل رخسارتومی افتم وصحنه ی خیال انگیز بازکردن قبای تودرذهنم پدیدارمی گردد ودلم ازغم خون می شود.چندان چوصبا برتوگُمارم دَم همّتکزغنچه چوگل خرّم وخندان بدرآییاز دست رفته بود وجودِ ضعیف منصبحم به بوی وصل توجان بازداد بادمعنی بیت: ازاندوهِ فراق تواز ضعف، نفس های آخر رامی کشیدم امّانسیم سحرگاهی پیغام ِسلامتی توراداد و امید به وصال ودیدار،به من جانی تازه ودوباره بخشید.مراامیدِوصال توزنده می داردوگرنه هردَمم ازهجرتوست بیم هلاکحافظ نهادِ نیک تو کامت برآوردجان‌ها فدای مردم نیکونهاد بادنهاد: باطن ، طینت.نیکونهاد: پاک باطن ونیک سرشت.معنی بیت: حافظ شکیبا باش تودارای باطنی پاک وسرشتی نیک داری وهمین سببِ کامروایی ِ توخواهدشد. مردم نیک باطن آنقدر ارزشمندهستند که هرکس حاضراست جان خودرابرای این عزیزان تقدیم کند پس جانهافدای مردم پاک باطن باد.صبرکن حافظ به سختی روزوشبعاقبت روزی بیابی کام را
نگار
2018-02-21T02:04:21
امین کیخا, در بیت مذکور حافظ میگوید کارش به جایی رسیده که با وقایع طبیعی راز میگوید. منظور از برق لامع رعد و برق است.
نگار
2018-02-21T02:05:35
منظور علیرضا بود نه امین کیخا
دکتر صحافیان
2021-07-05T11:57:24.7766138
دیشب باد، پیامی از یار سفر کرده( حال خوش از دست رفته)داد.من هم به باد دل می سپارم هر چه پیش آید.(ایهام:- مانند باد آگاه از معشوق می شوم- مانند باد در عشق او بیهوده گوی)کارم بدان رسید که همراز خود کنمهر شام برق لامع و هر بامداد باد( پس از خطر کردن و دل سپردن) کارم به آنجا رسیده که از فرط اندوه، هر شب آذرخش را و هر پگاه باد را، هم راز خود می کنم.۳- دل بی پروای عاشقم چنان در شکنهای زلفت جاخوش کرده، که هرگز یادی از مسکن همیشگی (سینه ام) نکرد.۴- امروز( پس از گرفتاری عشق) ارزش پند عزیزان را می دانم، روان خیرخواه ما سرشار از شادی باد.۵- هر دم که باد،لباس غنچه را کنار می زند، دلم به یاد زیبایی هایت، خون میشود.۶-( در عشق سوزانت) تن ناتوانم از دست رفت، ولی باد، بوی خوش جانت را آورد و جان دوباره گرفتم۷-( علیرغم همه دردهای عشق) حافظ! با نهاد نیکویت، کامروا می شوی که جانها فدای مردم نیک سرشت باد.دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
در سکوت
2022-03-18T00:05:54.7737471
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی
2023-01-02T05:25:58.82509
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد  باد  من نیز دل به باد دهم ، هرچه باد باد  دوش در ادبیات عارفانه به معنی هر دّم و لحظه بکار می رود ، آگاهی به معنی دانش و معرفت آمده است و یارِ سفر  کرده همان خویش و اصلِ زیبا رویِ انسان است که حافظ در ابیات و غزلهای بسیاری به آن پرداخته است ، باد در اینجا بادِ صباست که پیغامهای زندگی را از طریقِ بزرگان و پیرانِ خرد به مشتاقان و عاشقانش انتقال می دهد ، دل دان به باد یعنی از دست دادنِ دل یا عاشق شدن و همچنین به معنیِ گوشِ دل سپردن به پیغامهایی ست که بادِ صبا از جانبِ حضرت دوست برای انسان ها به ارمغان می آورد ، پس‌حافظ می‌فرماید خداوند یا زندگی هر لحظه در کار است و پیغامهای معنوی را از طریقِ بزرگانی چون مولانا و حافظ به انسانها می رساند و از یارِ زیبا روی یا خویشِ اصلی انسان می‌گوید که بنا به ضرورت در همان اوانِ کودکی بار سفر بسته و از انسان جدا گشته است ، پس عاشقانی چون حافظ دل از دست داده و عاشقِ یارِ سفر کرده خود شده و گوشِ  می سپارند به پیرانِ خردمندی که می توانند در امرِ بازگشتِ آن یارِ سفر کرده به او یاری رسانند ، هرچه باد باد یعنی ترسی از این موضوع نداشته و هرچه بادِ کن فکان الهی مقدر کند او خواهد پذیرفت . کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم  هر شام برقِ لامع و هر بامداد باد  با شنیدنِ پیغامهای زندگی بخش از زبانِ راهنمایان معنوی کارِ عاشقی چون حافظ به آنجا رسیده است که در شامِ تاریکِ ذهن رازهای زندگی را بوسیله برقِ درخشنده سخنانِ بزرگان و پیرانِ خرد در می یابد و هر بامداد یعنی وقتی تاریکی ها مبدل به روشنایی صبح می گردد افشای راز دیگری را از بادِ صبا درخواست می کند . در چینِ طره تو دلِ بی حفاظِ من  هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد طره یا زلف مانع دیده شدنِ قرصِ کامل ِرخسارِ زیبایِ معشوق می‌گردد که جذابیت وی را صد چندان می کند ،  که در اینجا نمادِ زیبایی های بیشمار جهانِ  و تجلیِ خداوند در آنها ست ، حافظ می فرماید دلِ انسان نسبت به این طُرًه بدونِ سپر و حفاظ است ،‌یعنی با دیدنِ هر یک از این جاذبه ها دل به آن می سپارد یا همانطور که در غزل پیشین به آن اشاره شد دلِ خود را به آن‌ گره می زند و دلبسته آن زیبایی ها شده ، در چین و لایه های مختلف ِ طره یا زلف گرفتار می شود ، و انسان که از آغاز و در روزِ الست عهد و پیمانی با خداوند بسته است که دل در گرو طره زیبای این جهان نگذاشته و تنها عشق حضرتش را در مرکز ِ خود قرار دهد هرگز از مسکنِ مألوف یا موطنِ اصلی انسان یادی نمی کند و بکلی فراموش کرده است که زیبایی های طره اصل نبوده و منظور از حضور در این جهان دیدار و رسیدن به رخسار است . امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم  یا رب ، روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد  حافظ می‌فرماید انسان پس از آنکه مجذوب و گرفتارِ زیبایی هایِ لایه به لایه طره شد و یار یا خویشِ اصلی و زیبا رویش سفر کرده و از وی جدا می شود قدردانِ عزیزان و بزرگانی چون حافظ ، مولانا و عرفای دیگر می شود که پیوسته نسبت به این جدایی هشدار داده اند ، در مصراع دوم فرد و پیرِ خردی خاص مورد نظرِ حافظ است که ناصح وی بوده است و از خداوند شادیِ روحش را طلب می کند ، با این بیت بنظر می رسد این حدس و گمان که حافظ بصورتِ خودآموز به آگهی و شناختِ هستی دست یافته است منتفی بوده و همانطور که در ابیات بسیاری طی طریقِ دیگر سالکان را بدونِ همرَهیِ خضری غیر ممکن دانسته ، خود نیز از راهنما و ناصحِ معنوی بهرمند بوده است . خون شد دلم به یادِ تو هرگه که در چمن  بندِ قبایِ غنچه گُل می گشاد باد  باد یا نسیمِ صبحگاهی موجب گشوده و باز شدنِ غنچه و تبدیلش به گُل می گردد ، پس هرگاه که در چمنِ زندگی گُلی شکفته می شود و بندِ قبای غنچه ای باز شده و تبدیل صورت می گیرد یا حجاب ها از انسانِ عاشقی بر داشته می شود و دلش به عشق زنده می شود ، رندِ عاشقی چون حافظ نیز بیادِ آن یارِ سفرکرده دلش خون می شود ، یعنی غمِ ارزشمندِ عشق او را فرا گرفته و طلب در او زنده می گردد  .  از دست رفته بود وجودِ ضعیف من صبحم به بوی وصلِ تو جان باز داد ، باد  حافظ می‌فرماید شالوده وجودی انسان ضعیف است و با دیدنِ زلف و زیبایی های طُرًه ، دل از دست داده و دل به چیزهای این جهان می بندد ، پس‌ وجودِ حقیقیِ او نیز از دست می رود ، اما با بهره بردن از پیری حکیم و خردمند و همچنین الهام گرفتن از طبیعت و شکوفایی گُل ، به آگهی و خردِ خدایی خود دست یافته و با دمیدنِ نسیمِ صبحگاهی یا صبا به وصل و دیدار رویِ یار امیدوار شده ، جانِ دوباره ای می یابد.  حافظ نهادِ نیکِ تو کامت برآورَد  جان ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد  حافظ می‌فرماید  نهاد و ذاتِ او و همه انسان‌ها نیک و از جنس خداوند است ، پس‌ همین نهادِ پاکِ ایزدی ست که می تواند موجبِ تبدیل و بازگشتِ انسان به اصلِ خود شود و کامش در راستای دیدار و وصالش برآورده شود ، در مصرع دوم جان ها جانِ اصلیِ نیکو نهاد نیستند و منظور جانِ خویشِ تنیده شده و توهمی ست ، که موجب سفرِ یار و خویشِ زیبا رویِ انسان شده است ، پس جانهای خویشِ توهمی فدایِ خویش و یارِ اصلی انسانها باد که همگی از ذاتِ خداوند و نیکو نهاد هستند و با مردنِ خویشتنِ توهمی ست که امکانِ بازگشتِ یارِ سفرکرده فراهم می گردد و انسان به اصلِ خود زنده می شود .