گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

❈۱❈
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
❈۲❈
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد
❈۳❈
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟ هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد
❈۴❈
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد
❈۵❈
زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
❈۶❈
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۱۱

تصاویر

کامنت ها

عبدالعظیم طبیب
2015-07-22T18:27:22
فکر می کنم این بیت نیز مربوط به همین غزل است که در بعضی نسخ نیامده :جلوه ای کرد رخش روز ازل زیر نقابعکسی از پرتو آن بر رخ افهام افتاد
جاوید مدرس اول رافض
2016-02-16T11:42:44
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>********************************************************************************این همه عکس مَی و ............. که نمودیک فروغ رخ ساقی‌ست که در جام افتادنقش مخالف: 18 نسخه (801، 818، 836 و 15 نسخۀ متأخر یا نامُورَّخ) خانلری، عیوضی، نیساری(بیت را در حاشیه آورده است)نقش نگارین: 3 نسخه (803، 827، 893) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدنقش محالت: 2 نسخه (813، 898 کتابخانۀ مجلس)رنگ مخالف: 866جام مخالف: 898 کتابخانۀ ملی ملکغزل 107 را 39 نسخه دارند اما بیت فوق در 25 ضبط شده است و از نسخ کاملِ کهن، نسخ مورخ 819، 821، 823، 824 و 825 آن را ندارند.«نقش مخالف» همان «اختلاف صُوَر» در بیت زیر است:ز اتحاد هیولا و اختلاف صُوَرخرد ز هر گل نو، نقش صد بتان گیرد********************************************************************************
میثم طاهری
2016-05-02T13:16:46
با سلاماین غزل زیبا را حضرت استاد شجریان به زیبایی هر چه تمام تر در دستگاه نوا به همراهی پیانو جناب محمد ذوالفنون خوانده اند با آرزوی سلامتی و طول عمر برای ایشان
رضا
2012-12-25T16:51:18
این شعر را زنده‌یاد ایرج بسطامی به آوازی جاویدان در خاطر ما ماندگار کرد
نگین شکروی
2009-09-22T23:12:12
بادرودوسپاس فراواندرمصراع دوم بیت چهارم بجای"کز" باید "از"نوشته شود.---پاسخ: با تشکر، در تصحیح قزوینی-غنی «کز» ثبت شده، جهت تطابق با این تصحیح تغییری اعمال نشد.
مجید باهر
2011-04-16T14:49:58
سلام به دوستداران غزلیات لسان الغیبمصراع دوم بیت چهارم (کز) مناسب تر استزیرا کاف حرف تعلیل است درین بیت یعنی محصول بیت چنین است که غیرت عشق زبان خاصان (اهل عشق و رمز را برید )خاصان از تعجب که چطور شد سِر عشق بدهان عموم افتاد و بسر غم جانان از کجا مطلع شدند
مجید باهر
2011-04-16T22:06:42
سلام درین غزل یک بیت دیگر نیز به حضرت خواجه منسوب است که در بعضی از نسخ امدهراست بین از نظر راست بمقصود رسیداحول از چشم دو بین در طمع خام افتاد
juki
2014-04-07T23:19:45
با سلام و درود.با نظر خانم شکروی موافقم.یعنی در مصراع دوم بیت چهارم (به دلایل زیر )"از کجا " باید درست باشه:زبان خاصان اصلاً بریده هست و اونها نبودن که سر غم رو فاش کردن.بلکه معشوق ازلی و ابدی عالم خودش اون "راز" رو اعلام عمومی کرده بود.اگه "کز کجا" باشه معنای بیت عوض میشه ، به این شکل که: زبان خاصان رو به این دلیل که سر غمش رو گفتن، بریدن .ابیات زیر بهتر ثابت میکنه که کلمه "از کجا" درست هست:1 جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه دو عالم رام کردنددلی را تا به دست آرند، هر دم سر زلفین خود را دام کردندنهان با محرمی رازی بگفتند جهانی را از آن اعلام کردندچو خود کردند راز خویشتن فاش عراقی را چرا بدنام کردند؟2 ز هر ذره نهانی ناله عشق تو بشنیدم جهانی را رقیب خویش دیدم ناله سر کردم3و مهمتر از همه : سر خدا که عارف سالک به کس نگفت ---- در حیرتم که باده فروش از کجا شنید(غزل 243 از حضرت حافظ)
امین کیخا
2013-05-17T16:56:01
وهم از کلمه بهمن درست شده است به عربی رفته سپس ، وهمن یعنی فکر نیک و ن ان افتاده در فرایند گردانش به عربی و وهم شده است و البته أوهام هم داریم حالا
محمد
2013-07-09T02:00:14
این غزل زیبا توسط استاد فقید محمدرضا شجریا ن خسرو آواز ایران در یک محفل خصوصی (در دستگاه نوا اگر اشتباه نکنم ) با همراهی پیانو اجرا فرمودند.
برگ بی برگی
2020-03-22T19:05:43
عکس روی تو چو در آینه جام افتادعارف از خنده می در طمع خام افتاد بزرگ و عارفی چون حافظ که پیوسته جامِ میِ عشق را از دست آن یگانه ساقیِ هستی دریافت می کند و به مراتبِ عالیِ عرفانی رسیده است اکنون نیز جامی لبریز از آن شرابِ ناب را در مقابل خود گرفته ، در آن نظر می کند و آنچه می بیند بازتابِ رخسارِ ساقی در جامِ شراب است ، یعنی جامهای می تاثیرِ لازم را گذاشته و دیگر خودی وجود ندارد ،‌ هرچه می‌بیند هم اوست ، پس با این تصویر به درکِ حضور یا وحدت و یکی شدن با حضرتش می رسد ، در مصراع دوم خنده می همان شادی و آرامشی ست که پس‌از دریافت جامهای شرابِ عشق به عارف دست می‌دهد ، پس‌اکنون که با چشمِ دل یگانگی با خداوند را در آن جامِ شرابِ شادی بخش می بیند طمع ورزیده ، خیالِ راهیابی به ذاتِ احدیت را در سر می پروراند که حافظ می‌فرماید خیال و طمع خام است و آرزویی ست دست نیافتنی ، در غزلی دیگر میفرماید؛ با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی/ یا من خبر ندارم  یا او نشان ندارد  ، بدونِ شک او به نشان در نمی آید  که اگر نشان داشت جسم می بود و تصورِ جسمانی از او شِرک است و دوگانگی،  پس عارفی چون حافظ که به وحدت و یگانگی با او رسیده است کُلِ هستی را پرتوی از آن نورِ واحد می بیند و آدرس و نشانی را نیز در همین انوار جستجو می کند که در بیت بعد به آن می پردازد،  مولانا نیز در غزلی زیبا می فرماید؛ "چه چگونه بُد عدم را ، چه نشان نهی قِدَم را ؟ / نگر اولین قَدم را که تو بس نکو نهادی " حُسنِ روی تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینه اوهام افتادمیفرماید حسن و زیبایی روی یا وجه جمالی ساقی یا حضرت دوست به یک جلوه و نظر در آینه هستی موجب پدید آمدن اینهمه نقش و نگار یا همان زیبایی های مادی این جهان است شده است که شامل آسمان و کهکشان ها و زمین و کوه و دریاهاست و هر آنچه  در آنها می گنجد ، قابلِ تصور نیست که اگر حضرت حق بدون واسطه و آیینه جلوه می نمود چگونه خلقی در عالم وجود در می آمد یا اصولأ آفرینش و هستی تاب و توانِ جلوه مستقیم را دارد ؟ ، پس همه این رنگها و جهانِ هستی بازتابی ست از آن نورِ واحد که در آیینه افتاده است و حافظ آن را آینه اوهام مینامد همانطور که بودا پرده پندار نامیده است ، علتِ پندار و توهمِ انسان در این است که هستی و وجود را با چشمِ جسمانی خود می بیند اما عارفان پرده پندار را دریده و با چشمِ جان بینِ خود خداوند را  در جزء جزء هستی مشاهد می کنند و غیر از او نمی بینند ، بواسطه همین دید است که عارف و انسان کامل وقتی در آیینه جام  می‌نگرد خدا را در آن می بیند و وجه و صورتِ خود را عکسی از رخسارِ آن یگانه ساقی ، حافظ در  اینجا و بیتِ بعد به مَجاز بودنِ جهانِ ماده اشاره می‌کند در مقایسه با جهانِ معنا که حقیقی ست ، اما این نگاه به هستی با نظریه های جدیدی که کُلِ وجود را توهم می دانند کاملأ متفاوت است ، از نظرِ عرفا هرچه از زیبایی های این جهان را می بینیم و احساس می کنیم ، آفل و گذرا هستند ، و بدلیل اینکه حقیقت هیچگاه افول نمی کند ،‌ پس هرآنچه را در این جهانِ مادی می بینیم حقیقت نیست ، بلکه تصویر یا عکسی ست از عالمِ جان و معنا که آن عالم حقیقتِ محض و پایدار است ،‌با همین استدلال عشقهای این جهانی نیز در این قاب دیده می شوند و به همین جهت آنرا عشقهای مجازی نامیده اند ، مولانا  می‌فرماید ؛  آنچ بر صورت تو عاشق گشته ای / چون برون شد جان چرایش هشته ای  صورتش بر جاست این سیری ز چیست / عاشقا واجو که معشوقِ تو کیست  آنچ محسوس ست اگر معشوقه است / عاشقستی  هرکه او را حس هست  چون وفا آن عشق افزون می کند / کی وفا صورت دگرگون می کند  پرتوِ خورشید بر دیوار تافت / تابشِ عاریتی دیوار یافت  بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم / واطلب  اصلی که تابد او مقیم  بزرگان نه تنها عشق های مجازیِ دلبرانِ این جهان را نفی نمی کنند بلکه لازم و تمرینی برای عشقِ حقیقی می دانند . حافظ جهانِ صورت یا مادی را آیینه اوهام می خواند و مولانا آنرا به دیواری تشبیه می کند که بارتابِ نورِ خورشید بر آن می تابد ، درواقع هردو به یک مطلب اشاره می کنند ، عرفا و بزرگان با نظر کردن به رخسارِ معشوقِ خود و یا هر جلوه دیگری از خداوند ، اصلِ زندگی یا جلوه حقیقت را در آن تشخیص می دهند ، پس عاشقِ اصلِ دلدارِ زمینیِ خود می شوند و نه عاشقِ صورت یا وجهِ جسمانیِ او که مَجاز و گذراست ، مولانا می خواهد که انسان اصلِ خود را باز بطلبد زیرا که اوحقیقتِ مقیم و پاینده است . این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود  یک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد  در بیتِ قبل می‌فرماید تنها یک جلوه از حُسن و زیبایی رویِ ساقی، آفرینشِ هستی را رقم زد و در اینجا نیز تکثر و تنوعِ جلوه های خداوند را تنها یک فروغ از نورِ ساقی می بیند که در جام افتاده است ، در جام افتاد یعنی هشیاری که از جنسِ عالمِ معنا و نور است در ظرف و قالبِ یا فُرم در ِآمده است ، می و شرابِ انگوری در اینجا کنایه ای ست از هر چیزِ لذت بخش و همه نقش و نگارهایِ جذابِ این جهان از قبیلِ ثروت و مقام و آنچنان که در بیت قبل بیان شد دل برانِ این جهان که همگی مَجاز هستند و عکسی از آن میِ و نقش های حقیقی که با افتادنِ در جام به صورت و جسم در آمده اند ، اما حافظ به مطلبِ مهمِ دیگری نیز در این بیت اشاره می کند و اینکه تمامی این نقشهای رنگارنگِ جهانِ فُرم و می های مجازی که به انسان نموده و هویدا کرده است تنها یک فروغ یا پرتوی از نورِ رخسار ساقی ست که در جام افتاده و این جام همان جامی ست که در الست انسان از آن شراب نوشیده است ، پس حافظ می‌فرماید آفرینشِ کُلِ جهانِ ماده برایِ انسان بوده است ، یعنی اگر انسانی خلق نمی شد جامِ الستی نبود تا یک فروغ از رخسار ساقی بر آن بتابد و در نتیجه این همه نقش و نگار و عکسِ شراب برای بهرمندی انسان در این جهان به وجودِ جسمانی درآید ، در قرآن کریم و در آیاتِ متعددی نیز این مطلب بیان شده است ، پس‌ اگر خلقِ انسان نبود شاید خداوند دلیلی برای آفرینشِ هستی در جهانِ فرم نمی دید  ، بعبارت دیگر او جام و جهانِ فرم را در خدمتِ انسان آفرید تا گنجِ پنهان خود را از عالمِ معنا به جهانِ جسم آورده و بواسطه انسان آشکار کند . غیرتِ عشق  زبانِ همه خاصان ببرید  کز  کجا سِرًِ غمش در دهنِ عام افتاد  غیرتِ عشق یا خداوند اجازه سخن گفتنِ فاش و آشکارا در باره اسرارِ هستی را به خاصان نمی دهد و در صورتی که بر افشای اسرار پافشاری کنند زبانشان را می بُرد ، یعنی دیگر کلامی از عالمِ غیب به آنان نمی رسد تا برای دیگران بیان کنند و گذرِ آبِ زندگی بر آنان بسته می شود ،‌ زیرا خداوند یا عشق نمی پسندد اغیار که طلب و عشقی در آنان نیست به اسرارِ غمِ عشقش آگاه شده و حرفش در دهانِ بیگانگان با عشق بیفتد ، در اینصورت آنان نه تنها خود واردِ عرصه عاشقی نمی شوند ، بلکه موجب بازدارندگیِ عاشقان و پویندگانِ راهش خواهند شد ، پس حافظ که نمی‌خواهد جریانِ پیغامهایِ زندگی قطع شود سخن کوتاه کرده و می فرماید فاش تر از این نمی تواند سخن بر زبان رانده و اسرارِ زندگی را در دهانِ مردمانی که درکی از عشق نداشته و طلبی در آنان نیست بیندازد ، اگر طلب و خواستی در انسانی وجود داشته باشد به همین اندازه می تواند به حقیقتِ مطلب پی برده ، در مسیرِ عاشقی قرار گیرد و آنگاه رازها به خود بر وی فاش می گردند ، همانطور که آقا رضای بزرگوار اشاره کردند غیرتِ عشق پیش از این زبانِ خاصانی چون حسین بن منصور یا حلاج را بریده است ، عطار نقل می کند پس از آنکه حلاج را کشتند بند بندِ وجودش ندای اناالحق سر می داد ، پس زبانش را بریدند و چون آرام نگرفت بدنش را سوزاندند تا خاموش شود . آن یار کز او گشت سرِ دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد  . من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم  اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد مسجد نمادِ زهد و عبادتهایی سطحی ست و مردمِ عام که درکی از عاشقی ندارند بمنظورِ بدست آوردنِ آبرو در این جهان و پاداش در جهانِ آخرت روی بدانجا می آورند ، اما خرابات لامکانی ست که سالکِ عاشق نورِ خدا را در آنجا می بیند ، خرابات لامکانی ست که عاشق در آنجا به خود خراب می شود ، از آبروهای تصنعی  دست کشیده ، بد نامی و طعنِ زاهدان را به جان می خرد تا دلش به نورِ عشق روشن و زنده شود ،‌ پس‌حافظ می‌فرماید همه انسان‌ها در عهدِ الست با خداوند پیمان بستند تا از راهِ عاشقی و خراب شدن به خویشتنِ توهمی ، رشد یافته به مراتبِ عالی برسند که چون در پیاله و جام بنگرند بجایِ رویِ خود عکسِ رخ یار را در آن ببینند ، یعنی آن گنجِ پنهان را در زمین آشکار کرده ، به جهانیان و همه باشندگانِ عالم بنمایانند ،‌ حافظ می‌فرماید حاصل و فرجامِ آن عهد و پیمان و  منظور از حضورِ انسان در جهان همین است ، پس‌ او به اختیارِ خود در راهِ خرابات و عاشقی نیفتاده است ،‌ بلکه بر او و هر انسانی مقرر و تکلیف شده است که به این راه برود ، مسجد نیز در آغاز بر همین اساس بنا گردیده است اما انسان که اسیرِ ذهن و باورهایِ خود شده ، مسجد را مکانی برای پرستشِ خدایِ ساخته ذهنِ خود قرار داده است که غیر از آن باور و مذهب که کافر می خوانندش راه بدانجا ندارد و مُجاز به عبادت بر مبنایِ تقلید از گذشتگانِ خود نیست .پس‌حافظ در راستای وفای به عهدِ ازل راهِ خرابات را در پیش می گیرد تا با آن یگانه ساقی یا عشق  به وحدت و یگانگی برسد و مسجد را به زاهدان وا می گذارد . چه کند کز پیِ دوران نرود ؟ چون پرگار  هرکه در دایره گردشِ ایام افتاد حافظ می‌فرماید انسان پس از گذشتِ قرن‌های متمادی در دایره ای افتاده است و همچون پرگار حولِ محورِ اعتقاداتِ گذشتگان یا درواقع دورِ خود می چرخد و خیالِ اینکه چنین مسجدی را با خصوصیاتِ ذکر شده رها کند در سر ندارد و چاره ای بجز این کارِ عبث برای خود نمی بیند ، یعنی او خود قصدِ خروج از این دایره را ندارد و نمی خواهد که تن به تبدیل شدن بدهد ، علت این است که در پرگار و دایره روزمرگی افتاده ، با کاهلی و بطالتِ ایام  عمر و فرصتِ گرانبهای زندگی را از دست می دهد ، پس  لاجرم  تا ابد در چاهِ ذهن و اوهام برجای می ماند ، راهِ چاره همتی بلند است و سعی و کوشش برای رهایی از دامِ روزمرگی که نتیجه آن تبدیل و تغییر جهت از زُهد پرستی به خدا پرستی و عاشقی ست و موجبِ نیک سرانجامیِ انسان می شود . در خمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد  در ادامه بیتِ قبل می‌فرماید  اما اینکه انسان به یکباره از مسجد و چاهِ ذهنی و توهمی خود خارج شده و راهِ خرابات و عاشقی را در پیش گیرد علاوه بر عزم و اراده برای تغییر ، نیازمندِ لطف و عنایت و سرِ زلفِ حضرتِ دوست می باشد تا به دل و جان در خَمِ آن زلف آویخته و از چاهِ زنخدان و یا ذهن خارج شود تا به دیدارِ رخسارِ حضرتش نایل شده و با او به یگانگی و وحدت برسد ، در مصراع دوم می‌فرماید آه که سالک پس از خروجِ از چاهِ زنخ در دام و زنجیرِ عشق او می افتد ، آه و افسوس از اینکه عاشق کارِ عاشقی را سهو و آسان تصور می کند و رخسار حضرتش را بسیار نزدیک می بیند  اما پس از خروج از چاهِ ذهن به دشواریِ راه پی می برد ، دامی که هر روز بر داغِ فراغ این عشق می افزاید . سعدی نیز در این رابطه بیتی معروف دارد ؛ سلسله موی دوست حلقه دامِ بلاست /هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست  آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی  کارِ ما با رخِ ساقی و لبِ جام افتاد صومعه  نیز همانند مسجد نمادِ مسلک و باورهای مذهبی ست ،‌ پس‌ حافظ که شوقِ دیدارِ رخسارِ ساقی را درک و طعمِ شرابِ عشق را از دستانِ وی چشیده است هرگز به صومعه و دیر و مسجدی که عباداتِ سطحی و ذهنی در آنجا اصل است و حرفِ اول را می زند پای نمی گذارد و خطاب به خواجگانِ اینگونه اماکنِ مذهبی می‌فرماید آن زمان که همچون آنان در چاهِ ذهن و زنجیرِ باورهای خرافی گرفتار بود گذشته است او معرفت بدست آمده در خراباتِ عشق را با هیچ مکانی معاوضه نمی‌کند. حافظ خصومتی با مذاهب و امکان مذهبی ندارد و حتی در بیتی چنین می فرماید؛ همه کس عاشق یار است چه هشیار و چه مست / همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت  و این بیت ؛ در عشق ، خانقاه و خرابات فرق نیست / هرجا که هست  ، پرتوِ رویِ حبیب هست از آغاز سنگ‌بنایِ مسجد و خانقاه و صومعه و کنشت نیز بنا بر عشق و خلوتگاهِِ عاشقان بوده است اما اکنون نام‌ها برای حافظ اهمیتی ندارند و آنچه مهم است ماهیتِ اعمالی ست که در آن اماکن مذهبی انجام می شود ، پس او عطای آن اماکن را به لقایش می‌بخشد بخصوص اینکه از خرابات نتیجه مطلوب و فوق العاده موثری را در راهِ عاشقی گرفته است ، در غزلهای متعددی می فرماید؛       چرا ز کویِ خرابات روی برتابم / کز این بِهَم به جهان هیچ رسم و راهی نیست  از آستانِ پیرِ مغان سَر چرا کشیم / دولت در آن سرا و گشایش در آن در است امروزه هم می بینیم انسانها و جوانان‌ بسیاری از چنین اعتقادات و اماکنی گریزان هستند ، زیرا ذاتِ خدایی انسان ریاکاری ، خرافات و کاشتِ تخمِ کینه و نفاق را بخوبی از دینِ حقیقی که عاشقی ،‌ مهربانی و محبت به یکدیگر است تشخیص می دهد . زیرِ شمشیرِ غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد پس عاشقی که راهِ خرابات را برگزیده و از آن نتیجه دلخواه را گرفته است از شمشیرِ غمِ حضرت معشوق غمی به دل راه نمی دهد بلکه رقص کنان می رود تا خویشتنِ دروغین و متوهمش را در معرضِ تیغ و شمشیرِ آن یگانه ساقی قرار دهد ، حافظ که در بیتِ هفتم به چگونگیِ رهایی انسان از چاهِ زنخدان و ذهن پرداخته است در اینجا نیز  اشاره می کند حتی عاشقانی که با لطفِ حضرتش از این چاه بیرون بیایند قطعآ  تعلقاتِ دیگری از جمله دلبستگی به باور و اعتقاداتِ خود دارند،  پس راه چاره برای رهایی از همه دلبستگی ها شمشیرِ لطفِ اوست تا خویشتنِ کاذبِ انسان را از میان بردارد و زندهَ خود  یا خویشِ اصلیِ عاشق را از میانِ آن کشته بیرون کِشد ، پس‌ چنین عاشقی که کُشته او گردید سرانجامی خوش داشته و نیکبخت خواهد شد . در غزلی دیگر میفرماید:  خیالِ تیغِ تو با ما حدیثِ تشنه و آب است / اسیرِ خود گرفتی بکش چنانکه تو دانی  مسیح جمله ای در همین معنا دارد که می فرماید انسان تنها پس از مردن و سپس تولدِ دوباره است که به سعادتمندیِ ابدی می رسد . در قرآن کریم سوره غافر آیه ۱۱ نیز می خوانیم که انسان دوبار در این جهان می میرد و دوبار نیز زنده می شود ، منظور از مردنِ دیگر بجز مرگِ جسمانی ، مردن به خویشتنِ کاذبِ ذهنیِ انسان است که این مرگ و کشته شدن سرانجامی نیک را برای وی رقم می زند . هر دَمَش با من دلسوخته لطفی دگر است  این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد عاشق پس از رضایت و شادمانی از کشته شدنِ خویشتنِ توهمیِ و زنده شدن به اصلِ خود که همان اصلِ زندگی ست دلسوخته می شود ، دل سوخته علاوه بر معنی عاشقی یعنی حسرت می خورد که چرا زودتر از اینها خویشتنِ متوهمش را در معرضِ شمشیرِ حضرت دوست قرار نداده است تا به چنین سرانجامِ خوشی دست یابد ، در این حالِ وصل است که خداوند دم به دم ،‌ یعنی هر لحظه  لطف و عنایتِ جدیدی را شاملِ حالِ چنین عاشقی می کند ، این لطفهای دیگر می تواند خلاقیت ونبوغ در عرصه های مختلف و برای حافظ در سرودنِ غزل باشد که نصیبِ وی شده است ، عاشق در عینِ وصل ، گدایِ چنین الطافِ دمادم است و مستحقِ چنین انعام و پاداشی . در غزلی دیگر میفرماید؛ من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به ذکاتم دادند صوفیان جمله حریفان و نظر باز ولی  زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد حریف یعنی انسانی که با ساقی هم‌پیاله و به عشق زنده شده است ، صوفی در اینجا به معنیِ مثبتِ خود یعنی عارف بکار رفته است که مولانا  می‌فرماید از هزاران تنها یکی صوفیِ واقعی ست ، نظر باز  عارفی ست که با چشمِ نظر و از نگاهِ خداوند جهان را نظاره می کند ، پس‌حافظ می‌فرماید صوفیانِ حقیقی همگی حریف و هم پیاله حضرت دوست و دارای نظر و نگرشی خدایی هستند که نظر و نگاهِ عاشقانه به تمامی هستی ست ، حافظ می‌فرماید  اما در این میان حافظ که او نیز همچون دیگر عارفان دلی سوخته و عاشق دارد بدنام شده و خلق تعبیراتِ عجیب و غریبی از سخنانِ عارفانه او دارند ، نظر بازی را به معنیِ سخیفِ آن در نظر می گیرند و شراب را همان شرابِ انگوری و لابد حافظ را فردی فاسق . سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم / لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نامِ فسق                
ققنوس
2020-07-13T00:31:31
من نه انم که طمع جز به غیر تو بدارم که به غیر تو نباشد بجز آن طمع خام. شبی و حسرتی و نه امیدی بجز ارزوی برخاستن از خاکستر درگفتگویی مجازی با عزیزی سخت دل بودم این بیت ناگاه ازدل این حقیر فقیر بدترین برزبانم جاری شد.دریغ امد یاد نکنم لسان غیب را که چه نیک گفت حکایت و حقیقت طمع خام و عکس روی جام را. همه هستی طمع خام عشقیست دست نایافتنی .همیشه عاشق باشید.
رضا
2018-03-26T19:26:49
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتادعارف از خنده ی مِی در طمع خام افتاد این غزل یکی ازنغزترین ومهّمترین غزلهای عارفانه ی حضرت حافظ است.مخاطب غزل، دلدارِ دلدادگان ، معشوق ازلی ومشترکِ عشّاق عالم، خداوندیکتاست‌.حافظ دراین غزل وچندغزل دیگر،خاطرنشان می سازد که این همه شکوه وزیبایی وجلال وجبروت درذرّات هستی، شامل جمادات نباتات وحیوانات و زمین و آسمان، تنها یک فروغ از رُخسار خیال انگیزساقیِ هستی وآفریدگارتواناست.عکس روی تو: جلوه ای ازجمال توجام : ساغر،پیاله ای که باآن شراب نوشند. جام دراینجا وسایرغزلهای عرفانی، کنایه از دل آدمیست که محلّ دریافت فیوضاتِ الهیست. یعنی به عبارتی عنایات ولطف خداوند، شراب نابیست که درجام دل فرومی ریزد وآدمی راسرمست می سازد. حالا همین جام(دل) به آئینه تشبیه شده وفیوضات خداوندی رابه پیرامون انعکاس می دهد. دلی که شاداست اطرافیانش رانیزمسرور و شادمان می سازد چونان آینه ای که نور رامنعکس می کند.عارف: دانا ودل آگاه،فرزانه وفرهیخته که عبادتها وبندگی اَش ازروی آگاهی وعشق است نه ترس.جام وپیاله کنایه ازدل آدمیست امّا باده ی این جام ازجنس چیست؟ شرابی که محصول انگوراست یاشرابی که محصول معرفت وشعور؟ روشن است که واژه ی "عارف" مارا به معرفت وآگاهی دلالت می کند وشرابِ این جام همان معرفت وشعور است.امّاخنده ی مِی چیست : خنده مِی درحقیقت کنایه از صدایِ ریزش می از صُراحی در پیاله هست که به صدای خنده تشبیه شده است. امّا دراینجا وازمنظر عرفانی،عکس رُخ یاردرپیاله ی دل افتاده، معرفتِ عارف به غَلَیان آمده وشرابی ناب تولید کرده است شرابی که ازشدّتِ مستی قهقهه می زند.چراکه درداخل این شرابِ زلال، عکس رخ یارافتاده است پس شراب به وضوح خندان است همچنین می توان گفت ازریزش شرابِ فیوضات الهی به پیاله ی دل عارف، صدای خنده برمی خیزد! طمع خام: هوس وتمنّای امری که ممکن نباشد. خواهش بیجا وتوقّع بی حاصل.معنی بیت: جلوه ازجمال وزیبائی ِ تو درآئینه ی دل متجلّی وپدیدار گردید، بعضی به واسطه ی معرفت ودانش، بصیرت داشتند ودیدند وبعضی ازروی جهالت ونادانی ندیدند ودرنیافتند. عارف که به ظاهر،نسبت به سایر مردم، ازحُسن و زیبائیهای توآگاه تربود، عکس تورا وجلوه ای ازجمال تورادید وصدای ریزش فیوضاتِ مستی بخش توراشنید ازهول اشتیاق وهیجان وصال سرازپانشناخت! هول وهیجان وجودش رافرا گرفت، بیچاره توهّم گرفت! گمان کردکه به سرمنزل مقصود رسیده وبه وصال تونایل شده است!! در صورتی که چیزی که دریافت کرده،فقط یک فروغی ازجمال توبوده است. عارف هم که باشی وصال به این سهولت وسادگی رُخ نمی دهد توقّع غیرممکن نداشته باش! راه دراز وپُر خطری بایدطی گردد،خون دلها باید خورد و خاکسترجان برباد بایدسپرد تاواردِ حرم وصال یار شد.حافظ دراینجا به کنایه به عارف طعنه می زند که ای عارف به معرفت خویش غُرّه مشو! بادانش معرفت شاید توانسته باشیم تجلّیِ جلوه ای ازجمال یاررامشاهده کنیم امّا "وصال یار" تنها به معرفت ودانش ودفتربه دست نمی آید باید عشق ورزید باید ازبندِ دانش ودفتر وتعلّقاتِ دنیوی واُخروی خلاص شد تابه سرمنزل مقصود رسید.درخرقه چوآتش زدی ای عارفِ سالکجَهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باشحُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینه ی اوهام افتادحُسن: جاذبه وجمال وزیباییجلوه: ظهور"آینه" کنایه ازپیاله ی دل"نقش" معانی زیادی دارد دراینجا به معنی تصویراوهام: جمع وَهم، توهّمات وپندارها.آئینه ی اوهام: آئینه ی خیالات وپندارهامعنی بیت: درادامه ی بیت قبلی وخطاب به معشوق اَزلی: آن هنگام که قصدِ ظهورفرمودی وعکسی ازخویش درپیاله ی دل آدمیان منعکس نمودی وبه ماقابلیّتِ دریافت ارزانی داشتی، نه به تنها عارف، بلکه دانا ونادان،عوام وخواص همه دچارتوهّم وهیجان وشوق شدند هیاهویی برپاشد! هرکسی به فراخور دانش وشعورخویش تصوّراتی از جمال توپیداکرد همه خیالاتی شدند واین همه گوناگونی ِ اندیشه ها پدیدار گردید. درازداحام افکار، فلسفه ها وعقاید ونظرات شکل گرفتند، ادیان یکی پس ازدیگری ظهورکردند و.......خلاصه هر کسی ازتو برداشت متفاوتی دارد.همه دربُهت وحیرت فرو مانده اند. خوش وخُرسندباش که کارحُسن فروشی وجلوه گریِ تو، عجب رونقی پیداکرده است. بگرفت کارحُسن اَت چون عشق من کمالیخوش باش زانکه نبود این هردورا زوالیاین همه عکس مِی و نقشِ نگارین که نمودیک فروغ رُخ ساقیست که در جام افتادعکس می: تصویر‌هایی که بر برصفحه ی آیینه ی جام ِ دلِ آدمی نمایان می شود.نقش ِ نگارین : تصاویر رنگارنگ، کنایه ازخیالاتی که درسرآدمیان می افتد. کنایه ازمناظرحیرت آورطبیعت وجلوه های اعجاب انگیزهستی شامل همه چیز.نمود: دیده وشنیده شد،نمایش داده شد،پدیدارگردید.فروغ: شعاع، پرتو.ساقی: شراب دهنده، دراینجا ودربسیاری ازغزلهای حافظ ، ساقی خودِ معشوق(بعضی زمینی- بعضی آسمانی) است. دراینجاهمان خالق هستیست.معنی بیت: این همه،تصوّراتِ گوناگون، تنوّع ِ رنگارنگ، ،تفاوت ،تشابه، وشوروهیجان درهمه ی اجزای هستی که بی تردید شاملِ افکار وعقاید وباورهای آدمیان نیزمی گردد،همه وهمه زائیده ی تجلّیِ تنها یک فروغ ِ جمال زیبای خالق ِ هستی ونیستیست! ساقی به چندرنگ مِی اَندرپیاله ریختاین نقش ها نگر که چه خوش درکدوببست!غیرتِ عشق زبانِ همه خاصان بِبُریدکز کجا سِرّ غم اَش در دهنِ عام افتادغیرت: ناموس پرستی وحفظ آن، تعصّب وحمیّت داشتن به چیزی، حسد ورشک بردنخاصان: آنها که به سرمنزل مقصود رسیده اند مثل ابن منصور یا ابومغیث فارسی بیضاوی معروف به منصورحلّاج بغدادی صوفی ای که در بغداد به دارآویخته شد. اشاره به این نکته هست :"هرکه رااسرارحق آموختند مُهرکردند ودهانش دوختند.معنی بیت: آن هنگام که جلوه ای کردی وازآن میان عشق خَلق گردید وآن هنگام که آدمیان عشق تورابردل نشاندند، خودِ عشق که عاشق ِ وشیدای توبود، ازهمه گیرشدن عشق توبی تاب شد وغیرتش به جوش آمد! تدبیری اندیشید وتصمیمی اتخاذکرد تااسرارتو بیش ازاین دردسترس همگان قرار نگیرد! تصمیم عشق این شد که: هرکسی اسرارغم عشق تورادریافت وبه مُرادِ دل رسید زبانش بُریده گردد ویابرسردار آویخته شود تانتواند درهرجایی وباهرنامحرمی،اسرارتورا برملا سازد.چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارندبدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می رانند!من زمسجد به خرابات نه خود افتادماینم ازعهدِ اَزل حاصل فرجام افتاد"خرابات" درغزلیّات حافظ درست نقطه مقابل مسجد است. عهد: زمان، دورانازل: آغازخلقتفرجام: پایان. درآن دورانِ شکوفایی ِ ریاکاری! که مساجد به تسخیر متظاهرین وریاکاران ِ متعصّب درآمده بود (همانگونه که امروزه مکّه درتسخیر آل خبیثِ سعودیست، حافظ به چشمان تیزبینِ خویش بارها وبارها به تجربه دریافت که مدعیّان دروغین،عابدان طمّاع و زاهدان ِ متعصّب ِ پیش پابین ، مشغول فریب دادن خلقِ خداهستندتا منافع شخصی ِ خودراحفظ کنند! ازهمین رو تصمیم می گیرد تا خودرااز صفوفِ مدعیّانِ دروغین جدا سازد و ادامه ی بندگی را درخارج ازمسجد یعنی خرابات به انجام برساند. حافظ انتظاردارد کسی به عقیده ی کسی فضولی نکند وهرکس به قدر دانش وتوانایی خود، به هرطریقی که دوست دارد به وظایفِ انسانیِ خویش عمل کند وهمه درانتخابِ طریق آزاد بوده باشند. دراینجانیزبه منظور بستنِ دهان مدّعیانِ به ظاهرمتشرّع می فرماید: مگرنه این است که برگی از شاخه ی درختی فرونمی افتد الّا به اراده ی خداوند؟ بنابراین طبق همین قائده، اراده ومشیّتِ الهی براین بوده که من در خرابات وشما درمسجد به بندگیِ اوبپردازیم ودرکار یکدیگر فضولی نکنیم.معنی بیت:سرنوشتِ همه ی ما به دستِ خالق توانارقم زده می شود. من اگرنتوانستم درمسجد به رسم زاهدان وعابدان، بندگیِ خداوند کنم به اراده ی خویش نبوده بلکه ازابتدای خلقت ِ من صلاحدیدِ خداوند این بوده که من سرانجام سرازخرابات برآوَرَم وبه رسم رندان وعاشقان بندگی کنم. این اتّفاقات همه به قلم اراده ی خداوند رقم می خورد وکسی نمی تواند برافکارآن دیگری خُرده بگیرد.گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیرمجلس وَعظ دراز است وزمان خواهدشد.چه کند کز پی دوران نرود چون پرگارهر که در دایره ی گردشِ ایّام افتاداین بیت درتایید وتکمیل بیت قبلیست.پرگار: ابزاری برای کشیدن دایره و خطوط.قلم دو شاخه ای که یک پای آن ثابت وپای دیگر متحرّک است وبصورت دورانی حرکت می کندو دایره ترسیم می شود. حافظ آدمی را به پای متحرّکِ پرگارتشبیه کرده است یعنی آدمی گاه چاره ای ندارد ونمی تواندازمسیر تعیین شده خارج وراهی دیگردرپیش گیرد. معنی بیت: زندگانی همانندِ دایره ای ازنقطه ای شروع(تولّد) ودرنقطه ای (مرگ) خاتمه می یابد. آدمی همان پای ثابتِ پرگاریست که ناگزیراست مسیرتعیین شده یِ پیش رو را بپیماید.بعضی بااستنادبه چنین بیتهایی حافظ را ازطرفداران نظریّه ی جبر وبی اختیاری می شمارند! غافل ازاینکه نگرش ِ حافظ دراین بحث که انسان اختیاری ازخود ندارد مطلق نیست وشامل بخش هایی اززندگانی می شود نه همه ی جوانبِ آن. ما وقتی به این دنیا می آئیم ازما سئوال نمی شود که آیا دوست داریم وارد این دایره ی زندگانی شویم یانه؟ برایمان تصمیم می گیرند وماچشم براین جهان هستی می گشائیم. بازازماسئوال نمی شود که آیا دوست داریم درکدام نقطه ازجهان متولّد شویم! پدرومادرمان ازقبل انتخاب شده است،محل زندگی، برادروخواهر وبستگان، حتّا ناممان ،دین ومذهبمان و فرهنگی که با آن رشد ونموّ خواهیم کرد برایمان انتخاب می شود ومادرحقیقت تازمان بلوغ هیچ اختیاری ازخودنداریم. روشن است که بعدازبلوغ نیز هرتغییراتی که درزندگانی ایجاد کنیم بخش عظیمی ازتغییرات ،متاثّرازمحیط وگذشته ی ما خواهد بود وما همانندِ آن پای متحرّکِ پرگار دردایره ای حرکت خواهیم کرد که برایمان تعیین شده است.ضمن آنکه حافظ اشعاربسیاری دیگربر ردِّ نظریه ی جبرگرایی دارد مانند:چرخ برهم زنم اَرغیر مُرادم گرددمن نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلکبنابراین شایسته آن است که بگوئیم حافظ معتقد است که آدمی دربخش هایی اززندگانی هیچ اختیاری ازخود ندارد ودربخش هایی نیز صاحب اختیار واراده هست واگر بخواهد می تواند فلک راسقف بشکافد وطرحی دیگراندازد. حافظ همیشه بهترین طریق هارابرمی گزیند وهیچ برچسبی نمی پذیرد. اندیشه های ناب حافظ همه متضاد،متنوّع ومتغیّرند. شاید درنگاه سطحی،اندیشه های این چنینی نشانه ی بی ثباتی شخص قلمدادشود امّااززاویه ای دیگر ودر نگاه عمیق تر می بینیم که اصلاً ذات وسرشت همه چیز برپایه ی تضاد وتنوّع وتغییر استواراست واندیشه هانیزبرای باطراوت وتازه ماندن وپویایی، می بایست دایم درحال تغییر ودگرگونی باشند چراکه همه چیز درحال تغییراست واگر چنانچه اندیشه ای ثابت بماند ونرمش وانفعال نداشته باشد بی تردید ویژگی ِ پویایی خودرااز دست خواهدداد ومبتلا به روزمرّگی خواهدشد.تضاد وتغییردربینش حافظانه موج می زند واین نشانه ی فرهیختگی ،فرزانگی و روشنفکری حافظ است نه بی ثباتی. تاآنجاکه گاه می بینیم که تضاد وتناقض، به مددِ نبوغ ِ سرشار حافظ،دریک بیت جمع می شوند! یعنی یک مصراع برپایه ی جبرگرایی ویک مصراع دیگربرپایه ی اراده واختیار سروده می شود!گرچه وصالش نه بکوشش دهندهرقَدَر ای دل بتوانی بکوشدرخم ِزلف توآویخت دل ازچاه زَنَخآه کزچاه برون آمد و دردام افتادآویخت: آویزان شدچاه زنخ: گودی چانه ی معشوق که درادبیّات عاشقانه به سیب زنخ وچاه زنخدان معروف شده ودلهارابه سوی خودمی کشاند.معنی بیت: دل عاشق پیشه ی من، که درچاه زنخدان توگرفتارشده بود به امیدِ آنکه ازاین چاه بیرون بیاید وخودرانجات دهد ازانحنای زلف تورامحکم گرفت وآویزان شد امّا نجات پیدا نکرد ازچاه زنخدان که بیرون آمد درحلقه ودام زلف توگرفتارشد.ازعشق توهیچ گریزی نیست سراپای توفریبنده،جادویی و دلستاننده هست.درجایی دیگرمتضاد این اتّفاق وعکس قضیّه ی(ازچاه درآمدن ودردام افتادن) برای جانِ عاشق رخ می دهد:جانِ عُلوی هوس چاه زنخدان توداشتدست درزلفِ خم اندرخم زدآن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینیکارما با رخ ساقی و لب جام افتادآن شد: آن زمان سپری شد وگذشت."ای خواجه" دراینجا کنایه از پیروبزرگِ صومعه است، صومعه دارمعنی بیت: ای حضرت آقای صومعه دار، دیگرآن زمانی که من به دنبالِ حقیقت به صومعه می آمدم گذشت وسپری شد! من راهِ خودرا پیدا کرده ودیگربه صومعه برنخواهم گشت. راه انتخابی من عشق است. سرکارم با رخ زیبای ساقی ولب پیاله افتاده است. بعید بنظرمی رسد که من ازاین لذّت مُدام دست کشیده وبه صومعه بازگردم.اگرامام جماعت طلب کند امروزخبردهید که حافظ به مِی طهارت کردزیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفتکان که شد کُشته ی او نیک سرانجام افتادمعنی بیت:باید با شور واشتیاق غم واندوه عشق راپذیرفت حتّا اگرشمشیر بوده باشد باید رقص کنان به استقبالش رفت وجان افشانی کرد. زیراهرکه دراین طریق مقدّس جان بسپارد رستگارشده وبرسرزمین سعادت وجاودانگی گام خواهدنهاد.منِ شکسته ی بدحال زندگی یابمدرآن زمان که به تیغ ِ غمت شوم مقتولهر دَم اَش با من دلسوخته لطفی دگر استاین گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد!معنی بیت:حضرت دوست دَم به دَم لطف وعنایتش راشامل حال منِ جگرسوخته می کند ومراشرمسارمی سازد. ببینید من فقیرومسکین وناتوان چه پاداش های گرانقدری ازپادشاهِ هستی می گیرم!گدا چرانزند لافِ سلطنت امروزکه خیمه سایه ی ابراست وبزمگه لبِ کشت.صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولیزین میان حافظ دلسوخته بدنام افتادنظرباز: کسی که بانظرانداختن درزیبائیها به ویژه زیبائیهای رخسارآدمی، لذّتی روحانی می برد وبه منبع مطلق زیبایی می رسد. میان نظربازی وهوسبازی بازی تفاوت بسیار است. آنها که اندیشه هایشان ازشکم وشهوت فراتر نمی رود نظربازی را نوعی هوسبازیِ محترمانه می شمارند! نظربازی یکی ازارکان مهّم رندیست وحافظ نیز سرحلقه ی نظربازان بوده است.دراینجا حافظ به صوفیان طعنه می زند که شما درحقیقت ذاتاً میل به نظربازی دارید وبه موقع مناسب وپنهانی، نظربازی آنهم شاید ازنوع هوسبازی را انجام می دهید وظاهرخودرابا ریاری می آرائید وخودرادیندار ومتشرّع نشان می دهید لیکن مرا به هوسبازی متّهم ودرمیان مردم بدنام می کنید.معنی بیت: صوفیان همه درحقیقت نظربازهستند و همه نوع نظربازی به قصد هوسرانی انجام می دهند و شناگران ماهری دراین عرصه می باشند. امّا ازاین میان تنها حافظ هست که به بدنامی مشهورشده است! حافظِ دلسوخته ریاکاری وتظاهر بلد نیست ونمی تواند تظاهربه تقوا وپاکدامنی کند. دوستان عیبِ نظربازی حافظ مکنیدکه من اورا زمحبّان شما می بینم
تماشاگه راز
2018-05-07T16:03:16
شرح بیت 3 از زبان حافظ :هر دو عالم یک فروغ روی اوست, گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
تماشاگه راز
2018-05-06T15:11:54
عکس روی دوست در لحظه بیگ بنگ در آینه جام می افتد و همه کاینات یک فروع رخ ساقی است که در آیینه جام افتاد.این همه زیبایی تازه عکس زیبایی کل استخوش به حال ایرانی زبانان که حافظ دارند به به
کابِر
2021-08-18T19:36:40.1712743
حافظ فقط با رضا...ایکاش فامیل شریفت رو میدونستم یا میشد باهاتون حرف بزنم...من کل حافظ رو با شرح شما یه دور خوندم و بعد سراغ کتب دیگر با رید بازتر رفتم
دکتر صحافیان
2021-10-23T07:49:00.1529456
تجلی چهره دلپذیرت چون در زلالی  باده افتاد، عارف از شادی و شعف باده( از تجلی یا اشاره به صدای ریختن باده در جام)گمان کرد به دیدارت رسیده است.۲- و زیبایی چهره ات با یک تجلی در آینه هستی، جهان را که چون نقشهای توهمی است( در مقایسه با حقیقت خداوند)به وجود آورد( خانلری:جلوه ای کرد رخت روز ازل زیر نقاب)۳- و همچنین از پرتو نور چهره ساقی ازلی در جام وجود، این همه نقشهای گوناگون را -که چون بازتاب در باده هستند- به وجود آورد(خانلری: نقش مخالف: متنوع)۴-اما آنگاه که راز سر به مهر عشقش، علنی شد، غیرت عشق زبان آگاهان را برید( اشاره به حلاج)-بازتابهای تجلی:-عکس روی تو در آینه جام-حسن روی تو در آینه-فروغ رخ ساقی در جامو نتیجه تجلیات:- عارف طمع تجلی حقیقی می کند- نقشها در اوهام می افتد -تمامی نقشهای جهان پدید آمدو البته ادامه راز هستی که در سه بیت تکرار شد با بیت چهارم رها می شود و با راز تقدیر ادامه می یابد:۵- با اراده خود از عبادت به مستی(ترک خودخواهی) نیفتادم، این سرنوشت نیک، هدیه ازلی بود.۶- هر که در دایره هستی افتاد، چاره ای جز چرخیدن به دور مرکز  همانند پرگار ندارد.۷- دل عاشقم از چاه زنخدانت به زلفت آویخت، بیچاره! از چاه رها شد و به دام افتاد( ایهام به هبوط آدم، شوق دیدار زلف -جهان یا کثرات- او را به گناه نخستین واداشت)۸- دیگر ای خواجه در پرستشگاه نمی بینی ام، اکنون کار من با چهره دلربای ساقی و لب جام است( حال خوش دائمی)۹- زیر شمشیر غم عشق(در بیت ۴ هم آمده) پای کوبان باید جان داد، که کشته این شمشیر بسیار سرانجام خوبی دارد.۱۰- هر لحظه با این عاشق دیرینه لطفی جدید دارد، وه چه موهبتی با این فقیر دارد!۱۱- صوفیان جملگی حریف معشوق و باده اند و نظرباز، اما چرا حافظ بدنام شده است؟!( که مایه مباهات است، چون از تظاهر به دور است)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
سجاد طهرانچی
2021-11-30T19:51:43.4225904
به نظر این غزل را استاد شجریان در مجلس خصوصی منتشرنشده دیگری هم به همراه سه تار استاد مشکاتیان و نی استاد موسوی خوانده اند:پیوند به وبگاه بیرونی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2021-12-01T12:13:56.9599126
درود چقدر کار با تاریخ ما سخت شده مخصوصا در معرفی آهنگ ها اجرای خصوصی آیینه اوهام که جدیدا منتشر شده را نمیشه معرفی کرد و فقط آلبوم های رسمی دیده می شوند
علی ...
2021-12-03T15:27:36.1067687
درود  فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن (وزن شعر میشه رمل مثمن مخبون اصلم نه رمل مثمن مخبون محذوف) چرا ؟؟؟چون فاعلن=محذوف می شود فع لن=اصلم میشه می شود فعلن=مخبون محذوف می شود
فرهاد انوریان
2021-12-07T12:19:19.9852547
به عقیده این حقیر، این غزل حافظ را میتوان به عنوان منتخبی از بهترین اشعار حافظ در وصف خالق و عبادت مخلوق توصیف نمود با سلام حضور همه حافظ دوستان و اهل معرفت میخواهم منظور و سخنم را با شعر خود حافظ شروع کنم آنجا که میگوید:     قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس           که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست  جسارتا درخواستی داشتم از همه کسانیکه تا بحال نظراتشان را ارائه داده و آنانکه نیت بر نظر دادن به اشعار حافظ دارند:  از آنجائیکه این گنجینه ای است یگانه در کل عالم هستی که به دست ما ایرانیان افتاده و موجب سربلندی و افتخار ماست، تمام ادیبان و شاعران همه ملل با آن آشنایی دارند و بعضا آثار خود را از این شاعر الهام گرفته اند حتی برای درک اشعار وی به یادگیری زبان فارسی پرداخته اند( 1). از فرصتی که برایمان فراهم شده به نیکی استفاده کنیم و هر تراوش ذهنی را در اینجا منعکس نکنیم. هر تفکری را ابتدا بررسی و سپس اقدام به ثبت نماییم چرا که بر افکار و اذهان کسانی که هیچ آشنایی قبلی نداشته اند تاثیر گذار خواهد بود. مثلا در بیت : صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی           زین میان حافظ دلسوخته  بدنام افتاد  حافظ را واقعا بدنام خطاب کرده اند در حالیکه حافظ در واقع هرگز به هیچ دلیل بد نام نشده و در اینجا معنی آن کاملا برعکس، و به معنای  خوشنامی و شهرت میباشد ولی حافظ به رسم شکسته نفسی با این کلمه عنوان میکند و هر کس آگاهی کامل به نه فقط اشعار بلکه خود حافظ داشته باشد متوجه می شود معنی کامل آن چنین است :  همه صوفیان ( عارفان و حتی انسان ها) عاشق آفریننده خود و در ارتباط با خالق اند ولی  فقط حافظ نامش به سر زبان ها افتاده و شهره عالم گشته است ولی اینگونه نیست که دیگر کسی با چنین قابلیتی وجود نداشته باشد. و یا اینکه حافظ خیلی فرد خاصی باشد. مثلا : نظر بازی صوفیان به معنای هوسبازی نیست بلکه نظر بازی با خداوند است اینها عاشق خالق خود هستند. حافظ خود را همردیف سایر صوفیان عنوان میکند و میگوید اگر نام من ( صوفی ) بد در رفته دلیل بر متفاوت بودن من ( حافظ) نیست و همه صوفیان مثل هم هستند و افراد قابلی در نوع خود  هستند.( جمله حریفند)    سعی کنیم واقعا بدانیم حافظ چه میخواهد بگوید بعد عنوان کنیم و طلا را به مس تبدیل نکنیم... و یا اینکه یک فرد کاملا آگاه نظرات را ویراستاری نموده سپس در سامانه ثبت شود. باید از این گوهر گرانبها مراقبت شود.  مثلا آیا در این بیت حافظ واقعا گداست:؟           هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است               این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد حافظ خودش را در مقابل مخلوق خویش تا حد گدایی پایین میبرد ولی ... ( 1) دکتر احمد تمیم‌داری، استاد تمام گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی، مترجم و پژوهشگر:  از قرن هجدهم تا قرن بیستم، ادبیات ایران به ویژه حافظ و سعدی و باز اگر کمی جرات بیشتری داشته باشم باید بگویم حافظ بیشتر از سعدی، در ادبیات جهان نفوذ پیدا کرده است، نمونه آن ولفگانگ گوته است که دیوان شرقی-غربی را با الهام از حافظ نگاشت و از گوته، پرکارتر، فون هامر پورگشتال (Joseph von Hammer-Purgstall، ۱۸۰۰-۱۸۷۶، خاورشناس و مترجم آلمانی-اتریشی) بود که ترجمه های بسیاری از حافظ ارائه کرد و بعد از آنها شاعران آمریکایی، شاعری چون رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson ۱۸۰۳-۱۸۸۲، فیلسوف و نویسنده آمریکایی) از دیوان حافظ استفاده کرد اما خودش زبان فارسی نمی دانست و از ترجمه های ( ژوزف فن هامر) پورگشتال بهره گرفت. ( journalistمنیره زینلی۲۰ مهر ۱۴۰۰،‏ ۱۳:۳۱کد خبر: 84501634) 
ahmad TNT
2021-12-07T14:36:38.3675465
رضا جان متن را خواندم ظاهرا یه عده نمیخواهند بفهمند که حافظ عارف خدا بین آزاندیش بوده است و همه را امتحان کـــرده و بعد مذهب عاشقی و عاشق خدا بودن را انتخاب نموده .. و صوفیان در این بیت که خود حافظ گفته براشون"البته من جمعشون بستم"غزل296 حافظ را بخوانید تا معانی دقیق تری بدست آورید صوفیان شهر بین که چون لقمه شبه میخورند پاردُمشان دراز باد آن حیوانات خوش علـف
سعدی
2022-03-05T11:03:49.9533708
من همه حاشیه ها را خواندم ولی چیز عجیب این است که من بیت سوم را در بیشتر کتاب هایی که خواندم به این شکل دیده ام این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود   یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد که به نظر من قشنگ تر هست به دو دلیل یک اینکه حافظ بیشتر تضمین هایی که از سعدی میکنه قشنگ در نیومده ولی این یکی واقعا زیباست و واقعا حیفه تضمین به این قشنگی رو کلا متفاوت بنویسیم. دوم اینکه از نظر خواندن هم قشنگ تر و روان تر هست. اگر موافق هستید تصحیح کنید. با تشکر
در سکوت
2022-03-18T00:09:17.684182
این غزل را "در سکوت" بشنوید
آشفته آنم
2022-06-27T15:05:49.7825813
هنوز هم بنده در عجب هستم که چرا بعضی ها عشق حافظ را زمینی می پندارند!!واقعا اگر همین غزل را انسان بخواند و در معنی عرفانی و صوفیانش تعقل کند خواهد فهمید که اصلا نسبت دادن حضرت حافظ به عشق زمینی یک چیز مضحک و مسخرست چه قدر حافظ شکسته نفسی های فاخری می کند و خودش را هیچ جلوه می دهد زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت   کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد چقدر انسان می تواند مخلص و خالص باشد و درونش هیچ چیزی نباشد جز عشق و شیفتگی ؟فقط در ایران گمان کنم همچین گوهر های سنگین و گرانبهایی پیدا شود از حافظ چشم برداری سعدی هست از سعدی چشم برداری مولوی هست  باز هم ناشکری کنی سنایی هست از او برداری صاحب سخن عطار است و..................... (بنده قصد مثال داشتم فقط)1-خواهش می کنم از این گوهر های فاخر به خوبی نگهداری شود و به فرزندان و کودکان و نوجوانان آموزش داده شود2- خواهشا همچین افراد بلند پایه را با عشق زمینی مقایسه نکنید  و حداقل کاری که ما می توانیم در این عصر کنیم برای همچین افرادی یک مطالعه ی آثارشان است و دوم درست فهمیدم منظور شاعر است این غزل اگر بهترین غزل حافظ نباشد قطعا یکی از 5 غزل برتر حافظ است
محمود طیّب
2022-07-11T04:07:14.8585541
بحر عروضی غزل رو نادرست نوشتید، وزن درستش این است: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات/فعلن. رمل مثمن مخبون مقصور یا در عروض خانلری: تن‌ت‌تن تن -ت‌ت‌تن‌تن- ت‌ت‌تن‌تن- ت‌ت‌تن البته تقریبا پایان یافته به فعلات است. فقط در شگفتم که حضرت خواجه با اینهمه ذکاوت و زیرکی چرا از قافیه بام استفاده نکردند. اگر من در آن دوره می بودم به حافظ پیشنهاد میدادم در قافیه بام بسراید: ذره ای عاطفه در محتسب و زاهد نیست تشت رسوایی این طایفه از بام افتاد... شاید خود نیز غزلی بر این نمط و در ادامه همین بیت بداهه، از خود بسرایم به پیشواز حافظ گرانمایه.
محمد صادقی
2022-10-13T12:56:13.463198
درود درباره بیت اول، به نطر من خنده می، همان صاف شدن شراب برای نوشیدن است و طمع خام یعنی شراب تازه، که صاف می‌شود آماده خوردن است اما خام است، اهل فن، بعد از رسیدن و صاف شدن شراب کمی آن حرارت می دهند تا به می تبدیل شود. معنی بیت به این اشاره دارد که کسانی که شراب درست می کنند می گویند هر وقت تصویر خود را در سطح شراب دیدید شراب آماده خوردن است و این را به خنده تشبیه نموده و نیز طمع خام ابهام به دو معنی دا رد طمع شراب خام و طمع بی حاصل 
یوسف شیردلپور
2022-11-23T08:21:21.4628943
جناب اقای رضا خیلی متن ونوشتارتان رسا وجامع بود سپاس خدای راکه همانند حافظ وعراقی جامی سعدی مولانا شاعران معاصر مشیری کدنی نیما وخوان را به ما هدیه کرد، وچه زیباست که چون شماسرورانی را داریم که در برنامه سراسرعشق وابیات پارسی حضوری پررنگ ومفید دارند بهرمند شدم استاد انقدر توضیحتان پیرامون این حاشیه جذاب بود که بنده شخصا سه بار همراه آواز خسرو خوبان استاد شجریان مرور کردم وهربار لذت بردم 09112388986 این شماره من است اگر روزی روزگاری مسیرتان به گیلان افتاد یه کلبه جنگلی هست که محل سکنای ماست وباعث افتخارماخواهد بود که دمی درکنار استادان گرانقدری چون شما اهل شعر وادبیات باشیم ماناباشید❤️✋
یوسف شیردلپور
2022-12-06T13:56:10.8552875
درود برشما بی نهایت زیبا فوق تر از فوق العاده این اثرفاخر استاد شجریان مانندهمه اجرهای دیگرشان  💕💕🙏
عاشقانه های حافظ حافظ
2023-05-25T01:25:01.0191196
خبری از غیب در اوج نا امیدی چون قدرت کائنات در پاسخ به کارهای خیر گذشته