گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:بنفشه دوش به گل گفت و خوشِ نشانی داد که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

❈۱❈
بنفشه دوش به گل گفت و خوشِ نشانی داد که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد
دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد
❈۲❈
شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش که دست دادش و یاریِّ ناتوانی داد
❈۳❈
برو معالجهٔ خود کن ای نصیحتگو شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟
گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۱۳

تصاویر

کامنت ها

محدث
2015-11-01T04:49:07
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا/درش ببست و کلیدش به دلستانی دادسه جملۀ طولی ساده... و یک جهان داستان....
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T17:57:56
تنش درست و دلش ..................که دست دادش و یاریّ ناتوانی دادشاد باد از دولت : 18 نسخه (801، 813، 819، 821، 823، 825، 843 و 11 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالشاد باد و خاطر خوش : 4 نسخه (827 و 2 نسخۀ متأخر : 862 و 867 و 1 نسخۀ بسیار متأخر : 893) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدشاد باد آن دولت : 3 نسخه (803 و 2 نسخۀ متأخر : 8857 و 866)شاد باد در دولت : 5 نسخه (843 و 1 نسخۀ متأخر : 859 و 3 نسخۀ بسیار متأخر)شاد باد از عشرت : 1 نسخۀ بی‌تاریخ31 نسخه غزل 109 و بیت فوق را دارند. نسخه های مورخ 818، 822، 824 خودِ غزل را ندارند. ترکیب "دستِ داد دهش" را که در نسخه‌ها نیست اِنجوی شیرازی با نشان دادن شواهدی از ترکیب "دستِ داد ده" در آثار شاعران به طور قیاسی در مصرع دوم آورده است. ****************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T11:44:33
دلم ......................... بود و دست قضادرش ببست و کلیدش به دلستانی دادخزینۀ اسرار : 24 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 823، 825 و 18 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریخزانۀ اسرار : 6 نسخه (827، 843 و 3 نسخۀ متأخر : 854، 857، 866 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خرمشاهیکه مخزنِ اسرار : 1 نسخۀ بسیار متأخر (898)31 نسخه غزل 109 و بیت فوق را دارند. نسخه های مورخ 818، 822 و 824 غزل را ندارند.********************************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T12:18:34
برو ............... خود کن ای نصیحت‌گو!شراب و شاهد شیرین که را زیانی کردمعالجت : 23 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 823، 825، 843 و 15 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالمعالجه : 8 نسخه (827 و 2 نسخۀ متأخر : 862 و 867 و 3 نسخۀ بسیار متأخر و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدغزل 109 و بیت مورد بحث در 31 نسخه آمده است. نسخه های مورخ 818، 822، 824 خودِ غزل را ندارند.***************************************************************
علی
2011-04-14T01:33:12
سلامدر نسخه ای که در موبایل خود داشتم بیت آخر را در اواسط غزل(چهارمین بیت) آورده بود و نوشته بود:گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفتدریغ عاشق مسکین من چه جانی دادو برای بیت آخر نوشته است:خزینه دل حافظ ز گوهر اسراربه یمن عشق تو سرمایه جهانی داد
امین کیخا
2013-05-17T23:58:09
نه خیلی اشکار گفته شراب و شاهد شیرین که منظورش شراب تلخ و شاهد شیرین است و خیلی نهفتگی زیبایی دارد ، زهی شکر پارسی
امید مددی
2017-09-23T11:18:30
منظور از "به گل گفت"، همان "گل گفت" است. بنفشه سخنی نیکو گفت و نشانی دقیقی داد.
حسین ۱
2017-09-23T12:27:31
امید مددی جانهمان { به گل گفت } درست استمنظور از گل ، گل سرخ استدر ادبیات به گل سرخ ، گل می گویند و بقیه اسامی خود را دارند ، مثل : بنفشه ، یاسمین ، شقایق و ....گل ، رز ، گل محمدی ، گل سرخ ، همه همان هستند که پنج گلبرگ دارد و از آن گلاب می گیرند . زنده باشی
رضا سامی
2017-11-21T13:33:50
برای درک بهترِ بیتِ سوم و بر اساس لغتنامۀ دهخدا:مومیا: ماده ای سیاه رنگ و قیر مانند که برای درمانِ شکستگی از آن استفاده می کنند. به گفتۀ نویسندۀ حدودالعالم، بهترینِ آن در دارابگرد یافت می شود.
رضا
2018-03-30T01:56:00
بنفشه دوش به گل گفت وخوش نشانی دادکه تابِ من به جهان طُرّه فلانی دادبنفشه: گلهایش نامنظم و دارای 5گلبرگ است که یکی از گلبرگها بنام گلبرگ مقدم دارای مهمیز میباشد. رنگ گلهایش معمولاً بنفش است و گاهی سفید. این گیاه در ایران بفراوانی و بعنوان گل زینتی در باغچه ها کاشته می شود. اغلب شاعران پارسی گو "بنفشه " را درسرودع های خویش بکارگرفته ومضامین زیبا خَلق کرده اند. سرایندگان پارسی‌گوی، خط عارض، لب و زلف یا گیسو و سبیل و لباس کبودِ یار را به کبودِ بنفشه، و تاب و شکن زلف را به تابِ بنفشه تشبیه کرده‌اند. همچنین از آنجا که دُمگل یا ساقه ی نرم و ظریف بنفشه خمیده می باشد، این سر به زیری را به خواب‌آلودگی، افتادگی و سر بر زانو داشتن، مست و خمار بودن از باده تعبیر کرده‌اند."تاب" به معناهای مختلفی بکارگرفته می شود دراینجا به معنای پیچ وتاب وخمیدگی قامت ازشدّتِ بارغم وحسرت واندوه است. ضمن آنکه هیجان زدگی واظطراب رانیزشامل می شود.طرّه: گیسو،آن قسمت اززلف که به قصدِ دلبری به پیشانی ریزند.معنی بیت: گل بنفشه با گل سرخ مشغول صحبت بود درمیان سخن نشانه های روشنی ازپیچ وتابِ خیال انگیز گیسوان معشوق می داد. می گفت،سبب اضطراب وعلّت ِخمیدگی قامت من،پیچ وتاب گیسوی فلانی(معشوق) هست. غم واندوه من ،که چنین سوگوارانه سربه زانونهاده ام ازحسرتِ تابِ زلف اوست.تاب بنفشه می دهد گیسوی مُشکسای توپرده ی غُنچه می درد خنده ی دلگشای تودلم خزانه ی اسرار بود و دست قضادرش ببست وکلیدش به دلستانی دادخزانه: محلّ نگهداریِ هرچیزباارزشدست قضا: گردش روزگار،دست سرنوشتمی توان این بیت را درادامه ی صحبت بنفشه باگلِ سرخ درنظرگرفت تارشته ی صحبت آنهاقطع نگردد. بنفشه دراینجا به جای عاشق واززبان او باگل سرخ دردِ می کند.سخن می گوید. ویا می توان صحبت این دوگل راتمام شده دانست وباقی ماجرا را اززبان عاشق(شاعر) شنید.معنی بیت: دلم گفتنی های فراوانی داشت،دل من همچون خزانه ای، پُراز رازهای ناگفته بود گردش ِ دوران بگونه ای رقم خورد که من دل شیدای معشوق شد در این خزانه بسته شدوکلیدش دراختیاراین دلسِتان قرارگرفت. ازهمین روصحبت وسخنان من فقط پیرامون عشق این دلربای روح انگیزاست وبس. رازهای دیگردرخزانه ی دل ناگفته ماندند واهمیّت خودرادرقبال این حادثه ی بزرگِ دلدادگی ازدست دادند،آنهادیگر بی ارزشدند وبازگفتنی نیستند.من آن نی اَم که دهم نقدِ دل به شوخیدر خزانه به مُهر تو ونشانه ی توستشکسته واربه درگاهت آمدم که طبیببه مومیایی ِ لطفِ تواَم نشانی دادمومیا": داروی شکستگی ، گویند از دارابگردِ فارس مومیایی خیزد که درهیچ کجای جهان مثالش رانتوان یافت.معنی بیت: ای حبیب وای معشوق، بادلی شکسته وخاطری آزرده به درگاهت آمده امده ام بدان دلیل که طبیبِ جان ودرمانگر روان ِمن(عشق) نوشدارویِ لطفِ تورا تجویزکرده، آمده ام تا درپناهِ لطف وعنایت تومداوا شوم لطف ومرحمت ِخویش راازمن مضایقه مکن.حافظ درجایی دیگرحتّا مومیایی خواستن ازمعشوق رامغایربابلندهمّتی می شمارد ومی فرماید:دل خسته ی من گرش همّتی هستنخواهد زسنگین دلان مومیاییتنش درست ودلش شاد باد وخاطر خوشکه دست دادش و یاریِّ ِناتوانی داددست دادن: رخ نمودن فرصتکه دست دادش: آنکه فرصت برای اورُخ نمود. فرصتی فراروی اوپدیدارگشت تا کمکی بکند واونیزازاین فرصت به خوبی استفاده کرد وناتوانی را یاری نمود.حافظِ رند دراینجا یک نکته ی باریک ولطیفی راهنرمندانه دردل معنا جاسازی کرده وآن اینکه وقتی کسی به سمت شما دست نیازدرازمی کند بدان که فرصتی ارزشمند به توداده شده تاذاتِ خودرانشان دهی. بنابراین قدراین فرصت ونعمت بدان وافتادگان رادستگیری کن. دربیت پیشین دیدیم که خواجه ازمعشوق طلبِ مومیایی کرد،دراینجا بلادرنگ دعایی نیزبدنبال عرض حاجت روانه می کند به امیدآنکه دلِ سخت وسنگینِ معشوق رانرم کرده وتوانسته باشد به نوشدارویِ لطف دسترسی پیداکند.معنی بیت: هرکس که غفلت نمی کند نیکی کردن رافرصت می شمارد ودست نیازمندان را ازروی لطف ومرحمت می گیرد، خدایا جسم وجانش تندرست ودلش شادمان باد وضمیر وخاطرش خوش وخرّم .ده روزه مِهرگردون افسانه است وافسوننیکی به جای یاران فرصت شمار یارابرو معالجه ی خود کن ای نصیحتگوشراب وشاهدِ شیرین که رازیانی دادشاهد:محبوب،دلبرمعنی بیت: ای کسی که رندان وعاشقان رانصیحت می کنی تاشراب ننوشند وعشقبازی نکنند توبیماری ونیازبه مداوا ودرمان داری به جای نصیحت بیجا برو درپی درمان ومعالجه ی خویش باش! آخر چه کسی ازشرابِ گوارا و محبوب دلنشین وشیرین لب وشیرین سخن زیان دیده است؟ ای نصیحتگوی نادان وبیمار:من ترکِ عشق وشاهد وشیرین نمی کنمصدبارتوبه کردم ودیگر نمی کنم.گذشت برمن مِسکین وبا رقیبان گفتدریغ حافظ مِسکین من چه جانی داد!گذشت برمن: ازکنارمن عبورکردرقیبان : نگاهبانان،مراقبان معنی بیت: محبوب هنگامی که ازکنارمن عبورمی کرد حال وروزاندوهبارو بیچارگی ِ مرا به چشم خویش دید وبا نگاهبانانش ازروی حسرت گفت: ای وای من بی اعتنایی باحافظ چه کرد6 است؟ افسوس حافظ ِ بیچاره ی من چقدرغم انگیز ودردناک جان به جان آفرین تسلیم کرده است!چه عذربختِ خودگویم که آن عیّار شهرآشوببه تلخی کُشت حافظ را وشکّردردهان دارد.
نیکومنش
2018-01-26T18:09:29
درود بیکران بر دوستان جان-بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی دادکه تاب من به جهان طره فلانی دادقامتم چون ساقه گل بنفشه از جفای محبوب ازلی خمیده شده و داغ عشقش دلم را داغدار خود کرده بود قضا را دوش به نزد دلستان (عاشق واصل،پیر و راهنما نمادی از معشوق ازلی) گل اندامی رسیدم و از جفاهای معشوق گلایه مندی کردم و گفتم این قامت خمیده من از افسون گریهای محبوب ازلی است که همنشین تو بوده و از او نشان به خوبی داری (فلانی)2-دلم خزانه اسرار بود و دست قضادرش ببست و کلیدش به دلستانی داددلم آن شاهد ازلی که محبوب خویش را در ازل مشاهده کرده و حسن او را چون گنجینه ای در درون خویش‌ به یادگار داشت چنین بر او حکم شده است گه نگهبانش تو باشی و ‌کلید اسرارش به دست چون تو دلستانی باشد(گل همان نماد معشوق) 3-شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیببه مومیایی لطف توام نشانی دادخداوندا به راهنمایی و ارشاد آن پیرطبیب (دلستان )خاضعانه و خاشعانه به درگاه تو به پناه امده ام که تنها لطف بیکران تو چاره دلشکستگان می باشد 4-تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوشکه دست دادش و یاری ناتوانی دادخداوندا با تمام وجود آرزومند سلامتی تن و روح و روان خاطر آن دلستان (پیر راهنما) هستم که دست نیازمند مرا گرفت و مرا در طی طریق رهنمون و یاری کرد5-برو معالجه خود کن ای نصیحتگوشراب و شاهد شیرین که را زیانی دادمی دانم بعد از شنیدن این حقایقی که فاش کردم عده ای مرا سرزنش و ملامت خواهند کرد ولی بهتر است که آن عده علاج تعلل های خود کرده و به من بگویند که شراب نوشی از دست پیری که خود به شهود آن یار شیرین زبان رسیده به چه کسی تا کنون زیان رسانیده است -گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفتدریغ حافظ مسکین من چه جانی داددر جمعی از حلقه عشاق و رقیبان عشق بودیم که آن دلستان به اتفاق بر ما پیش آمد و رو به رقیبان عشق من گفت که دریغا که حافظ از جان دادگان معشوق ازلی است و همه آن عاشقان را در خماری وصال در انداخت و برفت سر به زیر و کامیاب
دکتر صحافیان
2021-11-28T10:56:41.7066274
بنفشه دیشب راز گفت و چه خوب نشانی یار را بازگو کرد که زیبایی گیسوانم از خرمن موهای اوست( ایهام تاب: درد عشق)دلم خزانه اسرار بود و دست قضادرش ببست و کلیدش به دلستانی داددلم خزانه( خانلری: خزینه) اسرار دیگری بود( ایهام در گوینده: بنفشه یا حافظ) ولی سرنوشت درش را بست و کلید آن را به معشوق داد(معشوق، تجلی صفات زیبای خداوند -اسرار خزانه- است)۳-( پس از درک کامل بودنت)با حالی شکسته و تهی از خودخواهی به حضور آمدم و طبیب جانها، نشانی مومیایی(داروی شکستگی) مهربانی ات را داد.۴- تنش در سلامت کامل،دلش شاد و جانش آسوده( خانلری: شاد باد از دولت)، که فرصت و توان  رازگشایی یافت و یاری ام کرد.۵- و تو که در زبان اظهار خیرخواهی می کتی، درمان خود کن که شراب و شاهد شیرین( بیخود کننده- تضاد تلخی شراب و شیرینی شاهد) چه زیانی دارد؟!( خانلری: معالجت)۶-از من عبور کرد و به نگهبانان و طرفدارانش گفت: وای! حافظ بیچاره در عشق من چطور جان داده است!دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
در سکوت
2022-03-18T00:10:06.5693638
این غزل را "در سکوت" بشنوید
علی الهی
2022-12-22T22:34:55.5012492
حافظ نوشته‌های خودش رو تصحیح میکرد یعنی در این هفته شعرهارو یک جور میخوند،هفته‌ی بعد شاید در قهوه‌خانه‌ی دیگه‌ای اون شعر رو تغییر داده بود؛و این اختلاف‌ها به همین دلیل هستش.
برگ بی برگی
2023-01-31T12:00:41.8071884
بنفشه دوش به گُل گفت و خوش نشانی داد  که تابِ من به جهان طُرهِ فلانی داد غزل در باره انسانهایی ست که اظهارِ طلب کرده ، وانمود می کنند عاشق بوده و برای فهمِ رموز و اسرارِ عاشقی به بزرگانی همچون حافظ مراجعه می کنند ، منظور از بنفشه گُلی نیست که امروزه می شناسیم و در باغچه پرورش می دهیم  ،‌ بلکه گُلی ست با ساقه بلند و گردن افراشته با گلهای ریزِ خوشه ای و به رنگِ بنفش بدونِ هرگونه بویی  که در دشتها می رویند و با هر نسیمی بصورتِ دسته جمعی امواجی را پدید می آورند ، در میانِ این گلهای بنفش رنگ به ندرت گاهی گُلی سُرخ رنگ و خوش عطر و بو جلوه‌گری می کند ، بنفشه ها در اینجا نمادِ امواجِ انسانهایی  هستند که به تقلید از یکدیگر و در جهتِ خواستِ باد به گردش در می آیند ، این بنفشه یا انسانی که بدونِ تعلیم و پرورش به بلوغِ جسمانی رسیده است بطورِ ذاتی می داند آن گُلِ سرخ به کمال رسیده است که اینچنین زیبا و معطر شده است و با رنگ و بویِ خود توجه دیگر بنفشه ها را بخود جلب کند ،‌پس‌ آن بنفشه نیز نه با خلوص نیت ، بلکه با کمال گرایی ذهنی می خواهد همانندِ او شود ، پس‌ به گُلهایی مانندِ حافظ و یا دیگر بزرگان مراجعه و با اظهارِ فضل می گوید که می داند تاب یا  قرار و استقراری که در این جهان دارد را از طُره حضرت دوست دارد و به این جهان آمده است تا با پشتِ سر گذاشتنِ این طُره به رخسارِ زیبای حضرتش رسیده و به وصالش نایل شود ، می‌بینیم که بنفشه دوش یعنی این لحظه چنین سخنانِ حقی را بر زبان جاری می کند و نشانی ها را خوش و درست می دهد و آگاهی دارد که برای چه منظوری پای در این دشت و جهانِ هستی گذاشته است ، اما وقتی حضرتِ دوست را فلانی خطاب می کند واضح است که چشمِ دو بین داشته و بوسیله ذهنِ خود خداوند را جسم می بیند که در یک سوی قرار دارد و خود و دیگر بنفشه ها را در سمت و سوی دیگر تصور می کند . دلم خزانه اسرار بود و دستِ قضا درش ببست و کلیدش به دل ستانی داد  بنفشه ادامه می دهد فلانی ! (خداوند) اسرار بسیاری را در دل و درونِ آدمی قرار داده است و در را بسته و از انسانهای عادی و بنفشه ها مخفی نموده است و کلیدِ بازگشایی این رموز را در دستانِ گُل و بزرگانی مانند حافظ و مولانا قرار داده است که دل ستان هستند و بنفشه ها را مجذوبِ حکمت و داناییِ خود نموده اند ، بنفشه میخواهد از رموزِ هستی آگاهی یابد اما با ذهنِ خود و در جهت بهره برداری از آن رموز و اخذِ اعتبار برای خود و نه برای استفاده صحیح از چنین اسراری در جهتِ تبدیل شدنِ به گُلِ سرخ و معطر ، بنفشه در اینجا نیز گافِ دیگری داده و به خطا می گوید دستِ قضا یا برحسبِ اتفاق کلیدِ اسرارِ نهانخانه دل را به گُل داده اند ، در صورتیکه می دانیم گُل هایی مانند حافظ و مولانا نیز ابتدا با لطفِ خداوند و سپس سعی و کوششِ خود در راهِ معرفت و عاشقی به چنین مرتبه و مقامی دست یافته اند ، پس اینگونه نیست  که خداوند دست بر قضا و بصورتِ اتفاقی درِ گنجینه اسرار را بسته و کلیدش را به رایگان  به حافظ داده باشد ، اگر "دستِ قضا" را قضا و کن فکانِ الهی معنی کنیم این قضا نیز منوط به ابرازِ واقعیِ طلب و کوشش در راهِ عاشقی ست و بنفشه بدلیلِ جبر گرایی چنین سخنی را بیان می کند . شکسته وار به درگاهت آمدم که  طبیب  به مومیاییِ لطفِ توام نشانی داد  بنفشه ادامه می دهد او از حرکت در مسیرِ باد و تقلید از جمع نتیجه ای نگرفته و نه تنها به سعادتمندی و منظور اصلی خود در این جهان نرسیده است ، بلکه شکسته است و ناامید از وصالِ معشوق ، پس طبیبی الهی نشانی و آدرسِ تو را به من داده است تا مرا مومیایی کرده و مداوا کنی  تا این شکستگی ها ترمیم یابد ،، در همین آغاز معلوم است بنفشه یا انسانِ زخم خورده از اعتقادات ِ تقلیدی قصدِ ترمیمِ شکست و دردهای خود را دارد تا همچنان در همراهی با سایرِ بنفشه ها به تابِ خود ادامه دهد و نه خواستِ واقعی برای زنده شدنِ به اصلِ خدایی خود . نکته جالب اینکه در دشت و صحرا نیز وقتی از دور  امواجِ بنفشه ها را نگاه کنیم زیبا بنظر می رسند اما وقتی نزدیکتر شده و به درونِ آن‌ منظره پای بگذاریم به وضوح شکستگی ساقه ها و پراکندگیِ بنفشه ها را می بینیم و خیلی زود آن دورنمای جذاب رنگ می‌بازد ، اما اگر گُلِ سُرخی در آن میان باشد که غالبن نیز هست مجذوبِ زیبایی و عطر و بوی آن می شویم ، همین منظره را می توان برای باورمندان به اعتقادات موروثی مشاهده نمود . تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش  که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد پس بنفشه دست به دعا برداشته و آرزو می کند گُل هایی مانندِ حافظ که دلهاشان به عشق زنده شده اگر دستِ یاری به ناتوان هایی مانتدِ بنفشه داده و به آنان کمک کنند تا ایشان نیز همانند آن گلهای خوش عطر و رنگ شوند تنش سلامت و دلش شاد و خاطری خوش داشته باشد ، یعنی همه چیزهایی را که گُل و عارفی چون حافظ پیش از این به آنها دست یافته است ، دعاهای بنفشه نیز از روی ذهن و بنا بر عادت و تقلید از دیگران است زیرا او باید برای خود دعا کند تا شاید تبدیل به گُل گردد و البته که رسیدنِ به کمالِ معنوی با دعا امکان پذیر نیست و بنفشه پیش از این نیز دعاهای بسیاری خوانده است اما خود نیز می داند هیچ کدام موثر نبوده و مانعِ شکسته شدنِ او نشدند ، دعای اصلی کار و کوشش در جهتِ تبدیل است با بهره گیری از آموزه‌های بزرگان و طبیبانِ الهی ، پس‌ بنفشه باید برای خود دعا کند تا به سلامتِ جسمانی ، شادیِ درونی بدونِ سببهای بیرونی  و به خاطر ِ خوش یا زیبا اندیشی دست یابد . برو معالجه خود کن ای نصیحت گو  شراب و شاهدِ شیرین  که را زیانی داد ؟ نصیحت در اینجا به معنی آگاهی ست ، پس‌ گُلِ سرخ و معطر که از بیماریِ نفسِ بنفشه خبر دارد و از همین چند کلامِ آغازین به سِرًِ درونیِ او پی‌می‌برد  نصیحت گو خطابش کرده ، می‌فرماید واضحات و بدیهیات را خوب می دانی و نشانی را خوش بیان می کنی  ، پس شرابِ عشق را طلب کن که تنها از راهِ عاشقی و بازگشتِ یار و شاهدِ زیبا روی یا اصلِ خدایی خود می توانی به عشق یا خداوند زنده و همچون گُل معطر شوی ، برای معالجه خود و رهایی از تقلید و تابِ در جمعِ بنفشه ها که نتیجه ای جز شکستگی ندارد ، راهِ عاشقی را بیازمای که هیچکس از این راه شکسته و متضرر نخواهد شد . گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت  دریغ حافظِ مسکینِ من چه جانی داد  اما همانطور که در آغازِ سخن پیدا بود بنفشه با اخلاص سخن نمی‌گوید در نهایت نیز  پند حافظ را نشنیده و می ترسد شراب و شاهد به او ضرر بزنند ،‌ پس همچنان با رقیبان و یا بنفشه های دیگری که در ذهن هستند مراوده و رفت و آمد دارد ، مسکین در مصراع اول به معنی فقیر نسبت به اصلِ زندگی و مستغنی از غیرِ اوست  ، اما در مصراع  دوم نگاهِ بنفشه و همفکرانش ، حافظ را مسکین یا آدمِ بیچاره ای می بینند که دلخوش شده به گُل بودن و در نتیجه از همه مواهبِ لذت بخشِ دنیوی محروم است ، پس او که با رقیبان و همقطاران ذهنی خود بر حافظ می گذرد دریغ و افسوس می خورد  که حافظ چگونه جانِ تعلقاتِ دنیویِ یا درواقع جانِ خویشتنِ کاذبش را از دست  داده و مسکین و متضرر شده است ، بنفشه یا انسانهایی با اعتقاداتِ تقلیدی که باری به هر جهت چیزهایی جسته گریخته از اسرار هستی را شنیده اند می‌خواهند با حفظ باورهای کهنه ، اعتبار و مقام‌های دنیوی ، تایید و توجه دیگران ، نوشیدنِ شراب از پول و ثروت و هر چیز بیرونی دیگر به کلیدِ گنجینه اسرار نیز دست یابند و حافظ می‌فرماید که امکان پذیر نیست ، نکته قابل تأمل  در عینِ حال که بنفشه ، گًل یا حافظ را مِسکین تلقی می‌کند او را "حافظِ من " می داند ، کاری که بنفشه های این روزگار نیز  انجام داده ، با اینکه به معالجه خود اقدامی نمی کنند و شاهد و ساقی را زیانبار می دانند اما  حافظ و اندیشه هایش را از آنِ خود دانسته ،‌ هرازگاهی بیتی از آن بزرگ را در بینِ عقایدِ خود گنجانده ، با تفسیرِ به رای  بعنوانِ  مصداق قرائت می کنند .