گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد

❈۱❈
همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد
❈۲❈
شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد
به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد؟
❈۳❈
چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم که قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتد
خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد
❈۴❈
به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد
ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۱۴

تصاویر

کامنت ها

کمال
2015-07-13T00:07:25
باسلام وشب بخیر.فالی جهت این غزل:ای صاحب فال،دردرون شماشعله هاینیازی جدی وصمیمانه زبانه می کشد،،،اهل قناعت هستیداماقناعت رابا،،،،،،،،،،«توقف ودرجازدن» یکی نمیدانید،،،،،،،درآینده ای نه چندان دوربه مقامی که،خودتان راضی ترباشید،خواهید،،،،،،،،،رسید،کمی صبروتحمل بایدازسفرهایجسمی وروحی دریغ نکنید،شماباید،،،،،بیش ازاندازه به ایده الهابیندیشید،،،،،،،واقغ بینی، بردباری واستواری کلید،،،،،،،موءفقیت حتمی شماست.شب خوش
خداوندگار آواز: سیاوش
2015-12-16T15:27:14
آواز حضرت استاد شجریان بر روی این غزل زیبا آواز نیست بلکه روایت یک عشق و یک زندگیست.
شروین
2015-12-09T16:23:58
درودبیت 5 لبش صحیـــــــــــح است و من هر جا خواندم همین بوده و همایون شجریان هم لبش را خوانده است
سیروس
2015-10-28T09:51:10
برای زیباتر شدن مفاهیم شعر آلبوم جان عشاق استاد محمدرضا شجریان و آلبوم مستور و مست همایون شجریان را گوش دهید.
امین افشار
2014-12-20T21:09:26
افتادن چیزی به ظرفی از شراب و شربتی را تجسم کنید: سکون و رکود آن شراب همراه با جوشیدن و بر آمدن حباب یا حبابهایی از درونش به شور و تکاپو دگرگون می شود و حباب حاصل چنان کلاه بر می اندازد که دیگر اثری از خودش نباشد ( می ترکد) پس عکس دوست (که شاید بازتاب نور رخ عاشق باشد که عاشق و معشوق یکی است) که از نور است با جان و دل عاشق که ظرف نور است و خود از جنس نور، چنان کند که خواجه ی شیراز به لسان غیب می فرماید: حباب وار... براندازم از نشاط، کلاهاگر ز روی تو... عکسی به جام ما افتد
شهرزاد
2015-05-26T08:24:06
بسیار زیبا!!! به همه دوستان توصیه میکنم این غزل زیبا رو با صدای آسمانی همایون شجریان عزیز گوش کنند لطفش دوچندان میشود (آلبوم مستور مست)
محمد
2015-06-21T00:37:44
با سلام خدمت دوستان عزیزمن بارها این شعر رو باصدای فوق العاده استاد شجریان گوش دا دم .( آلبوم جان عشاق)واژه های خواننده ها رو نباید ملاکی بر درستی قرار داد چون گاهی اوقات مجبورند برای تنظیم با ریتم ونت اونا تغییر بدهند.
ناشناس
2016-01-29T10:27:30
سلام طلوع کند درست نیست . طالع با ماه تناسب دا. هردو اصطلاح نجومی هستند
جاوید مدرس اول رافض
2016-02-18T12:02:28
>>>>>>>>>>>>>>>>>******************************************************************************................... را .....................کی اتّفاق مجال سلام ما افتد؟!ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست: 22 نسخه (813، 819{همراه با 2 نسخۀ متأخّر: «آن در»}، 821، 822، 823، 824، 825، 836، 843 و 13 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ{4 نسخۀ متأخّر: «پایبوس»؛ 1 نسخۀ بی‌تاریخ: «این ره»}) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالبه بارگاه تو چون باد را نباشد بار: 15 نسخه (792؟، 801، 803، 818، 822، 827 و 9 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ؛ 1 نسخۀ بی‌تاریخ{نباشد راه}) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید38 نسخه غزل 110 را دارند و از آن جمله یک نسخۀ بی‌تاریخ این بیت و ابیات بعدی غزل را ندارد که مشخصاً روی برگی داشته که افتاده است.****************************************************************************
نیما
2012-05-04T22:35:36
در مورد مصراع اول بیت 3 : استاد شجریان این بیت را به صورت ؛شبی که ماه مراد از افق طلوع کند؛ خوانده اند
حمید
2009-01-29T13:22:40
درودبیت پنجمچو جان فدای «لبت»...صحیح است.با توجه به روند شعر که معشوق را مخاطب قرار داده «لبت» صحیح می باشد.---پاسخ: با تشکر، نسخه‏ی قزوینی که مرجع احتمالی منبع تاریخ ما است همین است.
گلیاد
2011-01-19T17:04:02
در بعض نسخ آمده:ملوک را چو ره خاکبوس این در نیستکی اتفاق مجال سلام ما افتداستاد شجریان هم در آلبوم جان عشاق به همین صورت خوندنمن هم در نسخی که دارم(از جمله نسخه دکتر غنی)آمده که :چو جان فدای لبت شد خیال می بستمکه با توجه به معنی هم به نظرم میاد این درست تر باشهبا تشکر
دکتر ترابی
2014-04-11T23:40:51
با پوزش در باره واژه نا آشنای خفن هم اکنون به لغت نامه علامه مراجعه کردم، از لغت های افزودنی دست اندر کاران سایت است و نه از علامه دهخدا ( با مانای امده در این گفتگوی)
چنگیز گهرویی
2014-08-28T12:51:31
اقای کیخا .چندین و چند بار این غزل و خاصه بیت سوم و شرح حضرت شما را مرور کردم به نظر در این مقال بام فقط معنی محل ومکان را میدهد و هیچ گونه ابامی نیز دیده نمی شود از نظر حقیر .اوردن اینکه بام نور نیز معنی میدهد لطفی ندارد
چنگیز گهرویی
2014-08-28T12:55:30
با عرض پوزش.در شرح قبلی ایهامی اشتباها ایامی تایپ شده تصحیح مینمایم
امین کیخا
2014-08-29T12:34:38
چنگیز جان من دیریست که نمی نویسم .پیش از شما دیگران هم گوشزد کرده بودند و من به گوش گرفته ام . ولی چون مستقیم نامم را آورده اید زیف و بی ادبی می دانم که پاسخ ننویسم . درود به شما . تنها واژه می نوشتم .اکنون هم که دیگر نمی نویسم . هیچ وقت هم مفسر نبوده ام .ببخشید اگر اشتباهی شده است .
Bamdad
2014-10-09T13:36:24
درود بر دوستانآقای محسن نامجو هم این شعر رو بسیار زیبا خوندن ..
امین کیخا
2014-05-04T12:11:41
حاتم جان من هر پندی را می پذیرم هیچ وقت بیشتر از خاک نبوده ام و چندگاهی است که هتا نمی نویسم . تنها پاسخ دوستان را می نویسم . درود به شما و درود به همه بندگان نیکوکار
امین کیخا
2013-05-18T00:01:03
پرتو نوری به بام ما افتد هم پرتو نور از جنس بام است زیرا بام همان نور است مثلا در بامداد و نیز بلخ بامی
امین کیخا
2013-05-18T00:02:00
یعنی نور علی نور شده است به این ترتیب
شکوهی
2013-10-25T21:15:55
در باره نور و بام باید بگویم: "بامداد" در زبانِ پَهْلَوْی "بامدات (bāmdāt)" از دو پارة "بام+داد" ساخته شده است. "بام" در آن به مَعنی "فر و فروغ" است. همین واژه را در "بامی" در زبانِ پَهْلَوْی "بامیگ (bāmīg)" نیز که به مَعنی "روشن و فرهمند" است، باز می‌یابیم. "داد" در آن می‌تواند بود که از "دادن" به مَعنی "آفریدن" برآمده باشد. بدان سان که در "بَغداد" و "خداداد" و "مِهرداد" نیز دیده می‌شود. (خاستگاه: کَزّازی، میرجلالُ‌الدّین، "نامة باستان"، ویرایش و گزارشِ شاهنامة فردوسی (پوشینة نَخِست:‌ از آغاز تا پاتِشاهیِِ منوچهر)، انتشاراتِ سازمانِ مطالعه و تدوینِ کُتبِ علومِ انسانیِ دانشگاه‌ها (سمت)، چاپِ ششم، بهار 1386. شابک 8-473-459-964. رویه 201)بنا بر این واژگان لَخت: "بوَد که پرتو نوری به بام ما افتد" بسیار درست برگزیده شده است.
امین کیخا
2013-10-25T21:25:43
سپاس از ذکر خانی و خاستگاه و نیز تاییدی که از نوشتار من کردید .
امین کیخا
2013-10-26T02:44:24
شمس جان شما دانا و محترم هستید بیشتر دشنام عشرت رو به من بود ، من هم اورا کوشنده می دیدم . هدف من از ادبیاتی یافتن دانستنی است که مایه فضل پروردگار است . که مرگی که هر روز می بینم مرا از غرور و گردنکشی نگه می دارد . شاید هم من بگونه ای می نویسم که باعث پیورزی ( تعصب) می شود . خدا می داند . بهر سو کاش همه مان بخشوده باشیم . خیلی بر دلیل اوردن و شماره شابک نوشتن پای می فشرد بد هم نمی گفت اما انچه من خوانده ام را که همین دیروز نخوانده بودم و نیز برخی جسته جسته ( التقاتی) بود . بهر حال هر کس آرام بایستد و بردباری کند زیبایی بیشتری می افریند . باید گذاشت و گذشت .
تاوتک
2013-10-26T13:07:51
با پوزش صلاح را صباح نوشته ام
امین کیخا
2013-10-26T03:06:21
با عرض پوزش التقاط را اشتباه نوشتم و نیز ادبیات ، ادبیاتی نوشته شده است
امین کیخا
2013-10-26T14:03:22
خوب من هم گمان می کنم جز اینکه سخن زشت بر ما گفتن روا داشت ، بدیی نمی شناسیم پس دوست دارم باز بنویسد والله به درستکاری نزدیک تر است این گونه .
تاوتک
2013-10-26T14:22:58
استاد گوهری نازنین شما بزرگوارید .من هم در مورد خفن مثل شما فکر میکردم اما دنبال توضیحی بودم که حق مطلب را بتوان به آن وسیله ادا کرد که متوجه شدم آن زمان کاربرد داشته است ..به هر حال دوست مهترم سبب خیر شدید
تاوتک
2013-10-26T14:27:06
دوست خوبم جناب کیخا من هم بدیی به جز دشنام و اهانت و متهم کردن سعید به مدیحه گویی و ..در عشرت جان ندیدم .خدا راستی (الله وکیلی)انگار باز تنتان میخارد استاد جان!!
امین کیخا
2013-10-26T16:23:24
مدیحه می شود افرین نامه
امین کیخا
2013-10-27T01:15:29
و این فرشتگان پاک و زیبا هستند که باران را به خاک می بخشند . درود بر فرشتگان درود بر باران سلام بر زمین .
امین کیخا
2013-10-27T01:19:15
درود به همه دوستان تاریخ ما به ویزه شمس که خاک بویناک از باران برایش سرودی بشگون است .
عارف
2019-06-15T20:44:14
رضا جان حاشیه های پر مغزی می نویسی.بسیار بهره می بریم.سپاس بیکران
امید
2020-06-22T11:52:42
نکته ای لازم به ذکر هست اینکه دوستان انتظار دارند در موسیقی دقیقا همان کلمات شعر استاده شود در صورتی که این کار هم غیر ممکن هست هم اینکه این اشعار به هر حال از چندین قرن پیشتر هستند و الان نمیتوان به همان شکل مخصوصا در موسقی ادا شوند.
احمدی راد
2020-10-20T01:32:59
پاچه خواری غلط است . پاچه خاری درست است . کله پاچه ای نیست که ان را بخورند.در قدیم پای پادشاهان را به عنوان تملق و اپلوسی میخاراندند نمی خوردند.یعنی چالوسی
نادر..
2017-06-13T10:01:35
نیز، شش بیت اول این غزل دلکش را استاد شجریان با همراهی زنده یاد فرهنگ شریف در دستگاه شور اجرا نموده اند که بسیار دلنشین است..
علی عباسی
2017-04-17T23:06:09
همانطور که دوستان هم گفتند،گویا در بعض نسخ قدیمی مصرع اول بیت چهارم بدین گونه آمدست:ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست(بجای:به بارگاه تو چون باد را نباشد بار).مصرع دوم هم به در نسخ ضبط های متفاوتی ازآن دیده میشود.مرحوم مسعود فرزاد در کتاب حافظ،صحت کلمات و اصالت غزلها در مجلد اول در صفحه ی 232 چنین بحث کرده اند:"ملوک را چو ره پای بوس این در نیست.یا:خاکبوسی این دریا:خاکبوس آن دراین مصرع علی البدل بسیار خوب نسخه ی بدلی است و ضبط آن در چهار نسخه ی قدیم(نسخه خطی 849 قمری.نسخه خطی محتملا نیمه اول قرن نهم،نسخه خطی محتملا نیمه دوم قرن دهم و نسخه خطی 997 قمری بخط محمد ملا بن حسینی)موید آنست که از خود حافظ است.حالا کدام یک از دو مصرع را حافظ در وهله ی نهایی قضاوت ترجیح داده ست مستلزم اندیشه ی دقیق است.عجالتا باید بگویم"پای بوس این در" به نظرم چندان حافظ وار نیست زیرا "پای بوس در"هیچ کجای متن حافظ بلکه هیچ کجای ادبیات شعری ایران نیامدست.ازطرفی "آن در"را بر "این در"ترجیح میدهم،زیرا اشاره به دور میکند و فاصله میان شاعر و مخاطب را تایید مینماید.همچنین "ره پای بوس" در حد اعلای فصاحت حافظ وار نیست.به مجموع این دلایل متن را روبهمرفته قوی تر و فصیح تر از این مصرع علی البدل میدانم.سلام ما یا پیام ما{یادداشت های خارج از متن چاپ قدسی .تهران 1318 تصحیح آقای پزمان}:متن البته درست است.این نسخه بدل لفظا و معنا مناسب نیست.چگونه میتوانیم معتقد شویم که حافظ ترکیب"التفات مجال" را بکاربرده باشد؟و برعکس"اتفاق" منتهای دقت و قوت را در معنی خود در اینجا جمع کردست....در مصرع اول تایید شد که دیگران(چه باد چه ملوک)دربارگاه شخص مخاطب بار ندارد.یا به احتمال پای بوسی یا خاکبوسی برای ایشان فراهم نیست.در مصرع دوم البته میگوید مانیز مجال سلام کردن نداریم.اساسا "مجال سلام" عبارت خت ناحافظ واریست و تصرف جدید است. مجال یا جواب{997 قمری.1322 لنکهور.بمبئی 1322 بخط محمد قدسی}:متن خیلی قویتر و فصیح تر است.بعلاوه سیاق عبارت میرساند،که برای شاعر"مجال سلام" موجود نیست نه "جواب سلام" که تصرف جدید و نامناسبی ست.تمام مصرع:"کجا مجال سلام و پیام ما افتد"{یادداشت خارج از متن چاپ لنکهور}: این مصرع تصرف جدید است.وسازنده ی آن خواسته است "سلام و پیام" را در مصرع جمع کند.اتفاقا بدمصرعی نیست ولی لفظ بسیار قوی و دقیق "اتفاق" را حذف کرده است و ترکیب "مجال سلام و پیام" را در مصرع وارد کردست که هیچ حافظ وار نیست.متن را مرجح میدانم.
رضا
2018-04-01T00:42:17
همای اوج سعادت به دام ما افتداگر تو را گذری بر مقام ما افتد"هما" همان مرغ افسانه ای همایون است که گویند درقدیم هرگاه می خواستند پادشاه انتخاب کنند این مرغ را رها می کردند وبه دوش هرکس می نشست اوراانتخاب می کردند."مَقام یا مُقام"هردوبه معنای محلّ اقامت وقیام، مکان وجایگاهاوج سعادت : کمال خوشبختی خوشبختی وسعادت به هماتشبیه شده ضمن آنکه خودِ هما نمادِ خوشبختیست هرجافرودآید باخودسعادت می آورد.معنی بیت: ای محبوب وای معشوق، اگرازروی لطف ومرحمت به دیدارما (عاشقان)قدم رنجه کنی،همای بالاترین سعادت وخوشبختی به بام مافرودمی آید وما رستگار وکامروا می گردیم.دراین غزل زیبا حافظ هنرنمایی کرده وبازبانی عارفانه - عاشقانه وهزارالبته حافظانه، وبابکارگیری مضامین عرفانی، معشوق وممدوح زمینی (احتمالاً شاه شجاع) راستوده وشاهکاری دیگربرای دوستداران شعروادب هدیه نموده است.مژده دادند که برما گذری خواهی کردنیّتِ خیرمگردان که مبارک فالیستحُباب وار براندازم از نشاط کلاهاگرزروی توعکسی به جام ماافتددراینجا منظورازآرزوی افتادن عکس معشوق به جام عاشق این است که شاعرآرزو داردبامعشوق خویش ودر کنار یکدیگر هم پیاله گردند تاعکس واقعی اوبه جام عاشق بیافتد وگرنه عاشق که همیشه به یادمعشوق هست وعکس اورا درجام وپیاله ی دل نمایان است.معنی بیت: همانندِ حبابی که ازشوق کلاه برمی اندازد من نیزسرمست وشادان، کلاه به هوامی اندازم اگر روزی توفیقی حاصل شود برماگذری کنی وازروی مرحمت هم پیاله ی من باشی وفروغ عکس رخسارت درجام من بیافتد.آخرای خاتم جمشیدهمایون آثارگرفُتدعکس توبرنقش نگینم چه شود؟شبی که ماه مُراد ازاُفق شود طالعبود که پرتو نوری به بام ما افتد مُراد : مقصود و آرزوطالع: طلوع کنندهبود که : امکان داردکه ، باشد کهمعنی بیت: آن شبِ فرخنده ای که ماه مقصود طلوع می کند ودرمهتاب آرزوها همگان به کام خویش می رسند احتمال دارد که ازتابش آن، فروغی نیز به بام مابرسد وماراکامران سازد.مقصود ومرادِ دل شاعرعزیزتنها دیداربا معشوق است وبس. می بینیم که درسه بیت،به شرح این آرزو پرداخته وبامضامین لطیف وعبارات متنوّع وحس انگیز آن رابیان فرموده است. گرچه ابیاتِ پیش رونیزبرپایه ی همین آرزو سروده شده است.من این مُرادببینم به خود که نیم شبی به جای اشک روان درکنارمن باشیبه بارگاه توچون باد رانباشد بارکی اتّفاق مَجالِ سلام ما افتدبادرا نباشدراه: بادنیزاجازه ی ورود ندارد وبی اذن شما نمی تواندواردشود. بادهم به فرمان توست توسلیمان زمانی.معنی بیت: درشرایطی که بارگاهِ حرم تو، مراقبان ونگاهبانان زیادی دارد وبی اجازه ی تو حتّا بادنیزنمی تواند وارد شود، امیدی نیست که من توانسته باشم به خواسته وآرزوی خویش رسیده وارد بارگاهِ باشکوه توشوم وآتش حسرت دیدار فرونشانم.جان می دهم ازحسرت دیدارتوچون صبحباشدکه چوخورشید درخشان بدرآییچو جان فدای لب اَت شد خیال می‌بستمکه قطره‌ای ز زلال اَت به کام ما افتدخیال می بستم :خیال می پروراندم، می پنداشتم،امیدواربودملبانِ سرخ وآبدارمعشوق دراینجابصورت پنهانی به شرابی زلال،ناب وگوارتشبیه شده است.معنی بیت: وقتی که جانم رابه جاذبه وجادوی لب توهدیه کردم درآن حال بسیارامیدواربودم که حداقل قطره ای ازشرابِ زلالِ لبانِ تو به کام من فرومی افتد وکامروا می شوم! دریغ چنین نشد ظاهراًغلط بودآنچه می پنداشتیم!لب ازترشّح می پاک کن برای خداکه خاطرم به هزاران گنه موسوّس شدخیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مسازکز این شکار فراوان به دام ما افتدوسیله مساز: دستآویزقرارمده، واسطه مکناین بیت درادامه ی بیت قبلیست. آنگاه که جان فدای لبانت کردم وخیال می بستم که قطره ای اززلال تو به کام من فروخواهد افتاد.... معنی بیت: درآن عالم خیالپردازی بود که زلف توگفت: جان خودرافدامکن ودستآویزی برای رسیدن به وصال قرارمده، پیش ازتونیزعاشقان زیادی اینکار راکرده وبه وصال نرسیده اند.خیال زلفِ توپختن نه کارهرخامیستکه زیرسلسله رفتن طریق عیّاریستبه ناامیدی ازاین درمروبزن فالیبودکه قُرعه ی دولت به نام ماافتدفال زدن : استخاره کردن، دراینجا امیدواربودن به خوشی ِ پایانکاربودکه: شایدکه، به امیداینکهقرعه : انتخاب تصادفی ،سهم و نصیبمنظوراز"دولت" وصال است.منظوراز"فال زدن" رجوع به دیوان حافظ نیست چراکه درزمان حیاتِ حافظ ، دیوان اوتدوین نشده بود امّا گویی که حافظ این بیت راخطاب به آیندگان سروده است. بی تردید اوبهترازهرکسی می دانست که چه گنجینه ای ارزشمندازخودبه یادگار گذاشته وآیندگان چگونه باایمان و ارادت واشتیاق، درهر فرصتی به این گنجینه ی گُهرباررجوع کرده وبدان تفأل خواهند زد. همانگونه که نیک می دانست که مزار مطّهرش زیارتگاهِ رندان جهان خواهدشد.معنی بیت:امّایک برداشت دیگراینکه،گویی این بیت درادامه ی بیت قبلیست که درعالم خیالپردازی، زلف معشوق گفت جان وسیله مساز... حال درادامه ی سخن،همان زلف معشوق است که به حافظ می گوید: آری عاشقان زیادی جان واسطه کردند ونتیجه ای نگرفتند لیکن زیادهم ناامیدمباش وفالی بزن (تلاش خودرابکن وبه نتیجه ی کارامیدوارباش و) دردل بگو که شاید اقبال سریاری داشت وقرعه ی دولتِ وصال بنام ماافتاد وکامرواشدیم.حافظاسرزکُله گوشه ی خورشیدبرآربخت اَت اَرقرعه بدان ماهِ تمام اندازدزخاک کوی توهرگه که دَم زند حافظنسیم گلشن جان در مشام ما افتددَم زند : نفس بکشد ، سخن گوید. معنی بیت: هر گاه که حافظ سخن از خاکِ کوی تو می گوید شمیم روح انگیزی ازدل باغ جان به مشام ما می رسد. درخاک کوی توچه سِرّی نهفته است که نفس مُشکین می کند ودیده راروشنی می بخشد وجانبخش است وروح افزا.درکعبه ی کوی توهرآنکس که بیایدازقبله ی ابروی تودرعین نمازاست.
بابک بامداد مهر
2021-07-06T00:36:01.6418883
حباب وار ...براندازم ازنشاط کلاه اگر زروی تو عکسی...به جام ماافتد ازشادی کلاه خود را پرت می کنم(اما همچون حبابی ناپایدارو توخالی) حتی اگر تصویری از چهره تو رادر جام ببینم(یعنی اثری ازچهره ی واقعی تو هم برای من که حبابی ازدریای وجودم کافیست)
کابِر
2021-08-18T23:37:38.0475495
آقای رضا...هر چی تعریف بدم کمه از حاشیه هاتون.‌خدمت بزرگی کردید
کاف - حقی
2021-10-13T16:25:22.2868169
* درود بر تاریخ مایان تاریخ ما ورز گرانقدر... به گمانم نسخه انتخابی استاد بی غروب، شجریان بی همتا به نسخه اصلی نزدیکتر باشد.. موسیقی شناسی که خواننده ای سترگ و کم نظیر باشد، بهتر میتواند در حد نسخه واقعی شعر را بیان و ارایه کند.. همواره سرفراز باشید.. 
ابو سعید
2021-11-21T01:30:02.002152
مستی همین هست که غزل حافظ بخوانی و تمام ادعیه و معارف اهل بیت در وجودت مرور شوند. برای فهم این غزل به ویژه ابیات اولش میتوان به دعای شریف ندبه مراجعه کرد، بخشی که آمده: متی ترانا و نراک و قد نشرت لواء النصر تری، أ ترانا نحف بک و انت توم الملاء و قد ملأة الأرض عدلا... و نحن نقول الحمدلله رب العالمین چه وقت میشود که تو ما را و ما تو را ببینیم در حالی که پرچم پیروزی ات را بر تمام عالم برافراشته‌ای، آیا خواهی دید ما را که دور تو حلقه زده باشیم و تو با سپاهت زمین را پر از عدل کرده باشی؟... و پس از تمام اینها ما الحمدلله رب العالمین بگوییم و شکر کنیم. حباب وار براندازم از نشاط کلاه / اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق شود طالع / بود که پرتو نوری به بام ما افتد
دکتر صحافیان
2021-12-14T09:46:07.2345827
همای سعادت و اقبال آنگاه صیدمان شود، که بر مرتبه( مکان یا مقام عرفانی) ما گذری کنیحباب وار براندازم از نشاط کلاهاگر ز روی تو عکسی به جام ما افتدچون حباب خواهم بود، که از شوق -یکی شدن با دریا- کلاه بر می اندازد، اگر عکس چهره ات در جامم بیفتد( دیدار و هم پیاله شدن)۳-شب آرزوها که مراد از افق خواسته ها طلوع می کند، می شود که از تابش آن پرتوی به بام ما برسد؟!۴- اما به بارگاهت باد را نیز اجازه حضور نیست، درود و اشتیاقم به تو چگونه رقم خواهد خورد؟! ( خانلری: ملوک را چو ره خاک بوس این در نیست.۳ بیت پیش نهایت آرزوست اما در این بیت محال انگاشته شده است)۵-آنگاه که به شوق این آرزوی محال، جانم را پیشکش لبانش کردم، آرزو کردم قطره ای از زلال آن در کامم بریزد.۶- اما در همان خیال، زلفت گفت: بیهوده جانت را دستاویز وصال نکن، عاشقان زیادی چون تو شکارم شده اند.۷- با این وجود، ازین درگاه نا امید نرو، به فال نیک بگیر( عبورت را)، باشد که جایزه پادشاهی به نام ما در آید( جایزه شوق، هدیه سلوک)۸- چه آنکه هر گاه حافظ از حضورت سخن می گوید، نسیمی فرح بخش در مشام جان می افتددکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
در سکوت
2022-03-18T00:10:25.3161052
این غزل را "در سکوت" بشنوید
امید مقدم
2022-10-11T20:24:40.6132646
در آلبوم جان عشاق استاد شجریان حق مطلب و حس و لحن در خوانش بزیبایی رعایت شده بطوریکه شنونده کاملا شعر و مفهوم را درک می کند.هرچند پیانوی استاد معروفی ام کمک بسیاری دراین فهم کرده. 
برگ بی برگی
2023-02-03T05:15:26.1479911
همای اوجِ سعادت به دامِ ما افتد  اگر تو را گذری بر مُقامِ ما افتد  هما نمادی از پرنده خوشبختی و سعادتِ انسان در همه ابعاد وجودی اعم از مادی و معنوی ست و مُقام ‌بالاترین مرتبه و کمالِ معرفتی ست که عارف می تواند به آن دست یابد و برخی آن را با فنا برابر می دانند ، مقام و مرتبه ای که بزرگانی مانند مولانا و حافظ به آن رسیده اند و البته که حَدِ توقفی برای این اوج و عروج وجود نداشته و راهی ست بینهایت که حتی پس از مرگِ جسمانی تا بینهایتِ خداوندی ادامه دارد ، گذر افتادن به مُقام یعنی عارفانی که به مرتبه مُقام و فنا رسیده اند نیز همچنان نیازمندِ لطفِ خداوند هستند تا مگر حضرتِ دوست لحظه ای بر مُقامِ حافظ یا عارفی که در مرتبه فناست عنایتی نموده و گذری داشته باشد ، حافظ می‌فرماید در اینصورت همایِ سعادت که در اوج پرواز می کند در دام و در اختیارِ عارف خواهد بود زیرا آن لحظه عارف نیز در اوج و آن پرنده خوشبختی در دسترسِ اوست . حباب وار براندازم از نشاط کلاه  اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد  از نشاط علاوه بر معنی با شادمانی ،‌ یعنی به چالاکی و با میل و اراده و رضایتِ کامل ، کلاه در اینجا نمادِ ذهنیتِ انسان است که به حُبابِ رویِ آب می ماند ، درونش خالی ،‌ پوچ و مملو از هواست ، حافظ می‌فرماید آنگاه که عاشق به مراتبِ عالیِ معرفتی می رسد اگر لطفِ حضرتش یاری نموده ، گذر و بذلِ عنایتی به مُقامِ وی داشته باشد ، پس‌آنگاه عارف عکسِ رُخِ یار که در جام افتاده را خواهد دید ، بزرگانی مانندِ  حافظ که همواره از جامِ شرابِ عشق بهره می برند آن لحظه طلایی که در شرابِ عشق می‌نگرند خودی نمی بینند و آنچه مشاهده می کنند تنها رُخسارِ حضرتِ دوست است ، یعنی فنایِ کامل در حق و یکی شدن با معشوق ، حافظ می‌فرماید آن لحظه ای ست که با شادمانی و رضایت و با میل و اراده قلبی ، کلاهِ حُبابِ ذهنِ خود را به راحتی هرچه تمامتر بر انداخته ، بطور کامل از ذهن آزاد و رها می شود ،‌ این لحظه هیچ یا عدم است که قابل شرح و بیان نبوده و تنها می توان  به درکِ آن لحظه رسید که آن بزرگان رسیده اند ، در غزلی دیگر می فرماید؛ ما در پیاله عکسِ رُخِ یار دیده ام / ای بی خبر از لذتِ شُربِ مُدامِ ما  برانداختنِ کلاهِ و ترکیدنِ کاملِ حُبابِ ذهن از الزاماتِ رسیدنِ عارف به لذتِ باده نوشیِ مُدام و دیدارِ رخِ معشوق است . شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع  بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد ؟ شب در اینجا یعنی لحظه و همان لحظه طلاییِ وصلِ عارف است و حافظ می‌فرماید مُراد و منظورِ اصلیِ حضورِ انسان در این جهان نیز همین برآمدنِ ماهِ اوست که با طالع و بختِ عنایتِ خداوند و در لحظه رهاییِ عاشق از ذهن به وقوع پیوسته ، طلوع می کند ، در مصراع دوم حافظ خود را آرزومندِ درکِ چنین لحظه ای دیده ، می‌فرماید آیا می شود پرتو نوری از آن ماه که برگرفته از خورشید و نورِ خداوند است بر بامِ وجودیِ او نیز بتابد ؟ پرتوِ نورِ ماهِ عارفان همان پیغامهای معنوی هستند که از بزرگانی مانندِ حافظ و مولانا  ساتع می‌شود و چون بر بامِ  وجودِ عاشقی بیفتد ، او نیز می تواند از آن نور بهرمند شده ، حباب وار از نشاط کلاه برانداخته و از ذهنِ خود رهایی یابد . به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار  کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد  حافظ که برایِ سرودنِ سه بیتِ نخست از ضمیرِ ما بهره می‌برد رسیدن به چنین مرتبه ای از کمال و راهِ رسیدن به بارگاهِ حضرت دوست را بس دشوار و طریقی سخت و صعب العبور می بیند که اتفاقِ مبارکِ بار یابی به بارگاهِ آن یگانه پادشاهِ جهان و مجالِ سلام ، برای انگشت شماری از بزرگانِ وادیِ عرفان رُخ داده است ،‌ و حافظ با شکسته نفسی می فرماید که او کجا و مجالِ سلام کجا . چو جان فدایِ لبش شد خیال می بستم  که قطره ای زِ زلالش به کامِ ما افتد  حافظ در ادامه بیتِ قبل می فرماید هنگامی که کلاهِ حبابِ ذهن را از راهِ نشاط و با اختیار برانداخته و با فدا کردنِ جانِ خویشتنِ کاذب و ذهنیِ خود در راهِ لب و وصالِ حضرتش به مرتبه مُقام رسیده  خیال می بسته و می پنداشته است که کار تمام است پس در انتظارِ افتادنِ قطره ای از آن آبِ زلالِ حیات بوده است تا به او به وحدت رسیده و یکی شود ، حافظ در ابیاتِ دیگری نیز آن را خیالی خام نامیده است ازجمله این بیت ؛ عکسِ روی تو چو در آینه جام افتاد / عارف از خنده می در طمعِ خام افتاد  طمعِ خام به این لحاظ که رسیدنِ به وحدت و یکی شدن با خدا ، با اینکه منظورِ نهایی عارف است و باید در این جهت بکوشد اما خیال است و دست نیافتنی ، چرا که راهیابی به ذات ِ حتی ذره ای و یا برگِ گُلی محال است ، خداوند که جایِ خود دارد . خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز  کز این شکار ،‌ فراوان به دامِ ما افتد  خیالِ زلفِ حضرتِ دوست یعنی زبانِ تکوینیِ یا زبانِ زندگی که لب به سخن گشوده می فرماید ای عارف و عاشقی که جانِ خویشتنِ ذهنی را فدای لب و رسیدن به وصال نموده ای ، این جان فشانی را ابزار و وسیله قرار مده و گمان نکن بده بستانی در کار است، اگر این جان را داده ای تا به جانِ جاودانگی زنده شوی در اشتباهی ، زیرا اینچنین شکار هایی فراوان در دامِ خداوند یا زندگی افتاده است و در آینده نیز خواهد افتاد . درواقع حافظ می‌فرماید اگر هر عارفی حتی با رسیدنِ به مُقام به هر عنوان نگاهِ پاداش طلبی برای عمری کارِ معنوی داشته باشد در خطایی بزرگ بسر می برد . بیت یاد آورِ لحظه ای ست که سی مُرغ از آن هزاران مُرغ پس از سالیانِ بسیار و مشقتهای فراوان با پر و بالی شکسته و سوخته به بارگاهِ سیمرغ می رسند و تقاضای دیدار و سلام  می‌کنند ،‌ و اظهار می دارند که می خواهند او پادشاهِ آنان باشد و عطار چنین می سراید ؛ گفت آن چاووش کای سرگشتگان / همچو در خونِ دل آغشتگان  گر شما باشید و گر نه در جهان/ اوست مطلق پادشاهِ جاودان صد هزاران عالم پر از سیاه / هست موری بر درِ این پادشاه از شما آخر چه خیزد جز زحیر  / بازپس گردید ای مشتی حقیر و البته که سی مرغ باز نمی گردند ، پس آیینه ای در مقابل آنان قرار می دهند که چون خود را نظاره کنند ، سیمرغ را در آن می بینند . به ناامیدی از این در مرو ،‌ بزن فالی بُوَد که قرعه دولت به نامِ ما افتد حافظ می‌فرماید  اما جایِ نومیدی نیست و با چنین سخنی از خیالِ زلفِ حضرتش درگاهِ او را رها نکن ،‌ فالی بزن یعنی بختِ خود را بیازمای و سعیِ خود را بکن ، بُوَد یا شاید که این بار قرعه دولت و نیکبختی به نامِ ما افتاده و هُمایِ اوجِ سعادت رویِ خوشِ  نشان داده ، عنایتِ آن پادشاه قطره ای از زلال و لطافتِ عشق را در کامِ ما اندازد . حافظ ضمیرِ ما را بکار می برد ،‌ یعنی عاشقان و سالکان طریقت می توانند و باید با همکاریِ یکدیگر این راهِ دشوار را طی کنند ، مولانا  نیز در رابطه با عدم نومیدی و پافشاری در درگاهش می فرماید؛  گفت پیغمبر که چون کوبی دری / عاقبت زان در برون آید سری  ز خاکِ کویِ تو هر گه که دم زند حافظ  نسیمِ گلشنِ جان در مشامِ ما افتد خاکِ کویِ حضرتِ دوست یعنی فضایِ باز درونی یا شرحِ صدر ،‌ پس حافظ می‌فرماید هر لحظه که او با نشاط و اراده خود به خاموش کردن ذهن و برانداختنِ کلاه می پردازد و درونِ خود را تا بینهایتِ خداوندی گشاده و باز می کند ، گلستان و گلشن در برابرش گشوده می گردد و نسیمِ بهشتِ جان (و نه آن بهشتِ جسمانی و ذهنی) در مشامش می افتد .