گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد

❈۱❈
دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سرِ ما فرونیاید به کمانِ ابروی کس که درون گوشه گیران، ز جهان فَراغ دارد
❈۲❈
ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم تو سیاهِ کم بها بین، که چه در دِماغ دارد
به چمن خُرام و بنگر برِ تختِ گل که لاله به ندیمِ شاه ماند که به کف ایاغ دارد
❈۳❈
شبِ ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟ مگر آن که شمعِ رویت به رَهَم چراغ دارد
من و شمعِ صبحگاهی سِزَد ار به هم بِگرییم که بسوختیم و از ما بتِ ما فَراغ دارد
❈۴❈
سِزَدم چو ابرِ بهمن که بر این چمن بِگریَم طرب آشیانِ بلبل، بنگر که زاغ دارد
سرِ درسِ عشق دارد دلِ دردمند حافظ که نه خاطرِ تماشا نه هوای باغ دارد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۱۷

تصاویر

کامنت ها

کمال
2015-07-16T02:12:21
س شب بخیرفالی جهت این غزل:ای صاحب،حاجت وخواسته ای داریکه به آن نرسیده ایدواحساس ،،،،،،،،،،،،میکنیدکه دیگران برسرراهتان کار،،،،،،،شکنی می کنند،درهنگام سختی و،،،،،،،،مشکلات ازخداطلب راهنمایی کن و،،یک تنه بارمشکلات رابردوش نکشید،آرامش دردل طبیعت است هنگام،،،،،،غم ومشکلات به دامان طبیعت ،،،،،،،،،،پناه ببرید،قطعأبروزی خبرخوبی،،،،،،،خواهی شنید.شب خوش
محسن خانی
2015-11-13T17:33:11
بیت آخر این شعر از ابیات مورد علاقه‌ی من است:سرِ درس عشق دارد دل دردمند حافظ/ که نه خاطر تماشا، نه هوای باغ داردیعنی علت این که حافظ نه حال و حوصله‌ی باغ دارد و نه علاقه‌ای به تماشا، این است که دلش هوای عشق دارد.
س،م
2016-01-18T01:54:50
در بیت دوم ، ز جهان فراغ دارددر بیت ششم ، بت من فراغ داردشاید یکی از ابیات الحاقی باشد وگرنه از حافظ بی دقتی بعید است
س،م
2016-01-18T02:20:03
به فروغ چهره زلفت همه شب زند ره دل // چه دلاور است دزدی که به شب چراغ داردنیز باید الحاقی باشد ردیف و قافیه ی [چراغ دارد} یکبار آمدهضمناً ، به فروغ چهره زلفت،معنی درستی نمی دهد، اگر ، ز فروغ چهره ، زلفت ، بود مقبول تر می نمودبا پوزش از آقای ابوطالب رحیمی و انتشارات آستان قدس
ابوطالب رحیمی
2012-12-10T22:06:20
به فروغ چهره زلفت همه شب زند ره دل // چه دلاور است دزدی که به شب چراغ داردبیت مشهور فوق هم فکر می کنم متعلق به همین غزل حافظ هست که در سه تا دیوان حافظی که من دارم وجود داره:1- دیوان حافظ- انتشارات آستان قدس رضوی- با مقدمه دکتر محمد جعفر یاحقی - چاپ یازدهم/1387 صفحه 1122- دیوان حافظ- انتشارات مطبوعاتی حسینی- با مقدمه محمد بهشتی- چاپ دوم/1376 صفحه 1023- دیوان حافظ- انتشارات آستان قدس رضوی (به نشر) - چاپ سوم/1383 غزل 112
برگ بی برگی
2020-04-09T17:11:14
دلِ ما به دورِ رویت ، ز چمن فراغ دارد  که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد  دورِ رو یا همان خط که محیط است بر رخسارِ حضرت دوست و جلوه آن در این جهان  کُلِ  هستی را در بر می‌گیرد و بینهایت است  و چمن کنایه از این جهانِ مادی و محدودیت ، حافظ نیز همچون دیگر عارفان وقتی دل در گروِ حضرتِ دوست دارد ، پس‌ فارغ از این چمن و تعلقاتِ مادیِ آن خواهد بود و عاشقِ دورِ رویِ خداوند یا زندگی ست که بینهایت است و در اینصورت است که دلِ عاشق از زندگیِ مادی و این جهانیِ خود نیز به فراغ یا آسایش و طمأنینه قلبیِ مورد نظر دست می یابد و می تواند از مواهبِ این جهان برخوردار شود،  در مصراع دوم می‌فرماید  این عشق همچون سرو عمیق و ریشه دار است و به هر بادی نه تنها خم نمی شود ،‌ بلکه هر روز برافراشته تر و بسوی بالا ست ، این دلِ عاشق همانندِ لاله داغ دارد که این داغ را در الست بر دلِ همه انسان‌ها نهاده اند یعنی  همه انسانها به ذات عاشق هستند . سرِ ما فرو نیاید به کمانِ ابرویِ کس که درون گوشه گیران ، ز جهان فراغ دارد  حافظ ادامه میدهد پس انسانی که داغِ عشق دارد و این عشق همچو سرو ریشه دار و رو به رشد است به کمانِ ابروی هیچ کس و هیچ چیزِزاین چمن و جهانِ مادی سر فرو نیاورده و تسلیم نمی شود ، گوشه گیر یعنی کسی که از جهان و خلق بریده و گوشه نشین باشد ، اما گوشه نشینی مورد نظر بریدنِ از خلق و محروم ساختن خود از مواهبِ دنیوی نیست ، بلکه منظور عاشقی ست که از جهانِ مادی فراغت داشته باشد ، یعنی عاشق و دلبسته کمانِ ابرو  یا هرآنچه زیر این گنبدِ کبود است نشود ، و حافظ می‌فرماید دلِ عاشقانِ همچون سرو هیچ چیزِ بیرونی و این جهانی را در درونِ خود قرار نمی دهند . ز بنفشه تاب دارم که زِ رلفِ او زند دم  تو سیاهِ کم بها بین ، که چه در دماغ دارد  بنفشه نقطه مقابل سرو است که چند روزی بیشتر جلوه گری نمی کند و عشقش بسیار زودگذر بوده و تابعِ جمع است ، به بادی درهم شکسته می شود پس حافظ می‌فرماید از چنین مدعیّ عاشقی که در عشق پایدار و ریشه دار و یا ثبات نیست تاب یا بیم دارد ، سیاه کنایه از بنفشه یا انسانی ست که درکِ درستی از عشق ندارد و آنچه می کند از روی تقلید و بر مبنایِ ذهنِِ خود و جمع است ، پس قدر و بهایِ اصلِ خود را نمی‌داند و تسلیمِ و برده ِِ ابروی کسان و چیزها می شود ، حافظ از عاقبتِ چنین انسانی تاب یا بیم دارد وقتی می بیند که او چقدر سطحی به جهان می نگرد و چه اندیشه هایِ پوسیده ای در دماغ یا مغزِ خود دارد . به چمن خُرام و بنگر برِ تخت گل  ، که لاله  به ندیمِ شاه ماند که به کف ایاغ دارد گُل نمادِ انسانهای کامل و استوار در راهِ عاشقی هستند که همچون سرو ریشه دار هستند ، چنین انسانهایی که با خداوند به وحدت رسیده و یکی شده اند  بر تختِ سلطنت و پادشاهی تکیه می زنند ، چمن یا سبزه زار در اینجا نمادِ سبزیِ زندگی ست که گُل و انسانهای کامل برای خود و دیگران به ارمغان آورده و جهان را زیباتر نموده اند ، لاله نیز نمادِ عاشقی ست اما نقطه مقابلِ بنفشه،  او که عشقش سرو گونه ، ریشه دار و استوار است  وجودش جامی ست ، در برِ تختِ پادشاه یا خداوند با خضوع در انتظارِ دریافتِ شراب و میِ خردِ ایزدی ست تا به مشتاقان  راهش عرضه کند ، حافظ می‌فرماید  در این سبزه زارِ زندگی خرامان و به زیبایی راه رو تا چنین منظره بدیعی را با چشمِ جان بینِ خود ببینی .  شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدنمگر آن که شمع رویت به رهم چراغ داردو حال که انسان عاشق شده و قصد آن دارد نا از این شب ظلمت عبور کرده تا دوباره به آن منبع نور متصل شود بدون نور روی حضرت دوست یا همان لاله و راهنمایانِ معنوی که چراغِ راه شوند چگونه میتواند به آنجا برسد ؟ د غزلی دیگر میفرماید: ترکِ این مرحله بی همرهیِ خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی . من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییمکه بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد شمعِ صبحگاهی در اینجا کنایه از عقل و هشیاریِ اصیلِ بر گرفته از عقلِ کُل است که در آغازین لحظاتِ ورود و حضورِ انسان در این جهان همراه و یارِ وی بوده است ،  پس از آنکه انسان به دلیلِ نیازمندی به خرد و هشیاریِ دیگری که بتواند شرایظِ زیستِ خود را با جهانِ مادی تطبیق دهد ، خویش و خردِ جسمیِ جدیدی بر رویِ خردِ اولیه که از جنس زندگی ست می تند و نقشِ آن شمع اولیه و صبحگاهی کم فروغ می شود ، اما طرحِ زندگی بر این منوال است که انسان در چند سالِ اولیه زندگی بوسیله این عقلِ جسمانی امورِ زیستی خود را به سامان کند و پس از دوره نوجوانی بار دیگر اداره امور خود را به همان شمع و خردِ صبحگاهی باز گرداند ، حافظ می‌فرماید  اما اکثریتِ مردم توجهی به این خواستِ زندگی نکرده و همچنان بر مبنایِ عقلِ جزویِ ثانویه،  چه بسا تا پایان عمر به زندگی خود ادامه می دهند ، اما زندگی نیز بیکار ننشسته و هرچند گاهی با هدف قرار دادنِ داشته هایِ دنیوی و ذهنیِ انسان مانند ثروت ، شهرت و آبروهای مصنوعیِ وی ، را می سوزاند ، حافظ می‌فرماید  خداوند یا زندگی از سوختنِ تعلقاتِ انسان نه تنها ابائی ندارد بلکه با آسودگیِ خاطر به این کار مبادرت می کند تا شاید انسان به دلیلِ اینهمه ناکامی پی برده و به هشیاری و شمعِ حضورِ آغازین خود که نورش برگرفته از آن نورِ کل است باز گردد ، تاخیرِ انسان در این رجعت همچنین موجبِ سوختن و هدر رفتنِ شمع و نوری می گردد که در این جهان قرار بوده است جلوه ای از خداوند باشد و گنجِ پنهانش را آشکار کند ، پس‌با عدمِ بازگشت انسان سزاوار است که انسان همراه با شمعِ صبحگاهی اش  از چنین سرنوشتی زاری نموده و تا ابد بگریند .سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریمطرب آشیان بلبل ، بنگر که زاغ داردو به همین دلیلِ ذکر شده در بیتِ قبل سزاوار است که انسان و بزرگانی چون حافظ  همچون ابر بهمن ماه که پیوسته ولی آرام است در آرزوی چمن و فضای یکتایی که در آن بوده است به حالِ چنین انسانهایی بگرید چرا که این انسانی که همچون بلبل که در آشیانی از طرب و شادی (فضای عدم) بوده ، اکنون ببین به چه روز افتاده است که درون خود زاغ یا خویشتن های جعلی و کاذب ذهنی را جای داده است ، چمنی که باید آشیانه بلبلان ِ خوش الحان باشد حایِ خود را به زاغ داده است که نه زیباست و نه خوش آواز ، و به جایِ دانه های پاک و تمیز بر روی کثافات نشسته و از آن ارتزاق می کند پس به حالِ این چمن نیز باید گریست .سر درس عشق دارد دل دردمند حافظکه نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارداما حافظ میفرماید این پایان ماجرا نیست و انسان با این دل دردمند خود باید در فکر درس عشق باشد تا به حضورش زنده شود و با او یکی شده به وحدت برسد و این درس و تمرین عشق همان تمرین رها نمودن دلبستگی ها و درهای ناشی از آن میباشد که نیازمند وقت گذاشتن ، توجه و پایداری انسان میباشد و این خواستن نباید از روی طمع به بهشت و باغش و نه بخاطر کنجکاوی و فهمیدن از روی ذهن و تماشا باشد بلکه تنها با غرق شدن یکباره انسان در او و خاموش کردن کامل ذهن است که می تواند فراق را به وصال مبدل کند .
امیر مستلزم
2021-03-31T22:02:56
جناب مازیارمقصود از سیاه لاله است و سیاه مجاز از لاله و صفت لاله است.پس نمی توان گفت سیاه در منطور نژادپرستی امده با توجه به اینکه زلف های معشوقه خویش به رنگ سیاه جلوه گری میکند .حدس میزنم واژه کم بها شمارا به این تفکر واداشته که هدف از ان خوار و بی اعتبار شمردن زیبایی رنگ سیاه برگ لاله با زلف یار حافظ یا به قول دوستان معشوق اسمانی!؟.موفق باشی!
علی متابع
2021-02-12T04:27:52
درود. حافظ عجب حال مارو فهمید .بامداد اواخر بهمن 99 هستیم که دستی به حافظم بردم و این شعر اومد... بماند به یادگار از ایام غمواری که میدانم به افسانه شدن و زندگی رویایی تمام میشود....
مازیار باطنی
2020-09-08T20:59:10
با درود و ادب در “ تو سیاه کم بها بین “ می توان نشانه ای از نژاد پرستی حضرت حافظ دید ؟!
سجاد نوروزی
2017-10-11T15:34:13
خیلی جالبه دقیقا تعبیر حال من هست تعبیر این غزل از حافظ که فال من بود.فردا 20 مهر 96 سالروز روز حافظ این شاعر نامی هست برای رحمت خداوندی اش یک فاتحه بخوانید.
فرهاد باقری
2017-06-18T00:04:25
سر درس رو از هر طرف بخونیم میشه سردرس!!!از چپ وراست هوای عشق دارهمولانا میفرمادهرنفس آواز عشق میرسد ازچپ وراست!!!
علی ملک نیا
2018-03-21T01:34:59
در خوانشی که برای این شعر آمده ، تلفظ کلمه فراغ در بیت ششم اشتباه هستچنان که میبینیم کلمه فراغ سه مرتبه در شعر آمده است که تلفظ های گوناگونی با معانی گوناگون دارد چرا که حافظ شاعری نیست که قافیه را تکرار کنددر مصراع اول و دوم فّراغ است که به معنی فارغ شدن و آسوده شدن است و با توجه به اینکه گفتم حافظ از تکرار قافیه پرهیز میکند، قابل ذکر است که بگویم تکرار فّراغ در مصراع چهارم همان ردالقافیه است که از زیبایی های شعر و هنر های شاعر استاما کلمه فراغ در مصراع دوازدهم،فُراغ تلفظ میشود که به معنی روشنایی است و فهمیدن آن بسیار آسان است چرا که شاعر خود را در مصراع قبل با شمع که روشنایی بخش است همدم و همدرد میشمارد و و در خود مصراع دوازدهم میگوید که من و شمع میسوزیم و بت های ما که همان یارانشان هستند از سوختن ما(شاعر وشمع) روشنایی دارند و نمایانند
رضا
2018-04-08T00:33:26
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ داردکه چو سرو پایبند است و چو لاله داغ داردبه دور رویت : دوره ی ِ شکوفندگی ِ گل رخسار تو ، زمان اوج جلوه گری سیمای تو، دردوره ای که توسلطان خوبرویان هستی"فراغ" سه باربه عنوان قافیه دراین غزل زیبا وعاشقانه،تکرارشده امّا هرکدام به مددِ نبوغ حافظ باخوانشی متفاوت ومعنای متفاوت بکارگرفته شده است.دراین بیت "فَراغ" به معنای فارغ شدن، پرداختن،آسودگی خاطر،خلاصی، رهایی"پای بند" : اسیروگرفتار امّاباتوجّه به اینکه دراینجا به عنوان صفتی برای سروآمده است به معنای استواری،ثابت قدمی وپایداری درعاشقیمی باشد.چولاله داغ دارد: همانند لاله که دردل خود یک لکّه سیاهی دارد داغداراست.معنی بیت: دلِ عاشق ما دردوره ی شکوفاییِ گلِ رخسارتو، به باغ وگلشن توجّهی نمی کند وازآنهافارغ است فقط اشتیاق دیدنِ گلِ روی تورادارد. دل ما درپیمان دلدادگی، همچون سرو استوار وپایداروهمانندِ لاله ی عاشق، داغدار ودل خون است.چولاله مِی مبین وقدح درمیان کاراین داغ بین که بردل خونین نهاده ایمسرما فرونیاید به کمان ابروی کسکه درونِ گوشه گیران ز جهان فِراغ دارداین بیت بسیارزیبا ازحالت تیراندازی باکمان الهام گرفته شده وتمامی واژه ها دارای ایهام ومربوط به کمان کشیدن انتخاب شده است.دراین عاشق(شاعر) کمان است ومعشوق کماندار(ابروکمان)سرما فرونیاید: 1- به آسانی وبه هرکسی دل نمی بازیم،تسلیم نمی شویم 2- اشاره ی ملیح به خمیده شدن دوسرکمان هنگامی که زهِ آن توسط کمان دارکشیده می شود. اگرنیروی کششی که ازجانب کمانداروارد می شود بیشترازقدرت مقاومت کمان باشد دوسرکمان فرورفته وبه داخل جمع می شود وکمانداربه کمان غالب می آید. دراینجا شاعربااشاره ی ملیح به این نکته، خودراکمانی تصوّرکرده بسیارمقاوم که هیچ کمانداری (ابروکمانی) قدرت غلبه براین کمان راندارد. البته جزمعشوقگوشه گیران: 1- عاشقان وخلوت گزیدگان.2- دوگوشه ی کمان که در انتهای هر بازو، شاخکی وجود دارد که زه به آن متّصل میگردد.درونِ گوشه گیران: 1- باطن عاشقان2- حدّ فاصله ی دوسربازوها که زه بدانها بسته می شود واصطلاحاً شکم کمان گفته می شود.فِراغ دارد:1- بی اعتنایی وبی توجّهی نمودن به پیرامون خویش،رهایی، بدانسان که تیری رهاشده ازکمان بی اعتنا به اطراف خویش مستقیماً به سوی هدف تعیین شده روان می گردد. 2- درمعنای قدیمی تر فِراغ: پیکانهای پهن،کمانِ تیردورانداز، کمانی که زخم پیکانش فراخ باشدنیزآمده است وحافظ مضمون پرداز بی بدیل روزگاران، بامدّ نظرقرار دادن همه ی زوایای معانی ، اقدام به خَلق این مضمونِ لطیف ونغز نموده است.معنی اوّل بدون توجّه به ایهام واژه ها: دلِ ما به این سادگی گرفتار جاذبه وجادوی انحنای ابروی کسی نمی شود برای آنکه عاشقان درباطن خویش ازجهان وزیبائیهای اوفارغ شدگانِ بی نیاز وبی اعتناهستند، کارشان دردنیا به اتمام رسیده(آنچه راکه می بایست ببینند دیده وانتخاب کرده اند ودرحال حاضرفقط به زیبائیهای او(معشوق خویش) می اندیشند‌.معنی دوّم بادرنظرگرفتن معانی ِایهامی واژه ها: ما آن کمانی نیستیم که هرکمان داری(ابروکمانی) توانسته باشد برما غالب آید! دردرون (شکم این کمان) چلّه وزهی تیردورانداز وجودارد وهرکسی (هرکمانداری) قدرتِ غلبه براین کمان ِ پیکان پهن راندارد.قدّ ِخمیده ی ما سَهلت نماید امّابرچشم دشمنان تیر،ازاین کمان توان زدز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دَمتو سیاهِ کم بها بین که چه در دماغ داردزبنفشه تاب دارم : ازگل بنفشه در تب و تاب هستم،رنجیده امکه چه در دماغ دارد : چه ادًعاها وچه تصوّراتی دارد. معنی بیت: ازگل بنفشه بدان دلیل رنجیده خاطرهستم که باگُستاخی ادّعا می کند رنگ رویش به رنگِ زلفِ معشوق است. این سیاهِ بی ارزش راببین که چه تصوّرات وچه خیالاتی درسر می پروراند!تابِ بنفشه می دهدطرّه ی مُشکسای توپرده ی خنده می درد خنده ی دلگشای توبه چمن خُرام و بنگر برتختِ گل که لالهبه ندیم شاه ماند که به کف ایاغ داردبه چمن خُرام یاخَرام: راه رفتن از روی ناز و وقار و به‌زیبایی.برِتختِ گل: کنارتخت گل سرخندیم : هم نشین ،هم پیاله ، حریف، خادم مجلس بزرگان. ایاغ: پیاله ، کاسه وجام شراب. اشاره به شکل لاله که گویی جام دردست گرفت است.حافظ دراین بیت سعی کرده باتعریف وتوصیفِ اززیبائیهای باغ وچمن ، معشوق خویش رابه خرامیدن درمیان گلها تشویق کند تا به معشوق خویش یادآوری نماید که اگرهمّت کنی من وتو نیزمی توانیم همانندِ گل ولاله دراین هوای بانشاط،به عیش بپردازیم. تومانندِ گلِ سرخ برتختِ پادشاهی تکیه بزن من هم مثالِ لاله ی داغدار جامی برکف بگیرم وهمنشین وهم پیاله ی توگردم.معنی بیت: بیا به باغ وباچمیدن درمیان گلهاجلوه گری آغازکن وببین چگونه لاله ی عاشق درکنارتختِ گل سرخ، همانندِ ندیم پادشاهان، پیاله به دست گرفته وباهمدیگر به عیش وعشرت پرداخته اند.گل زحد بُرد تنعّم نفسی رخ بنماسرومی نازد وخوش نیست خدارابخرامشب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدنمگرآن که شمع رویت به رَهم چراغ دارداین بیت نیز خطاب به معشوق ودرادامه ی بیتِ پیشین است.معنی بیت: شبِ تاریک وظلمانی وبیابانی درپیش است باچنین وضعیّتی به کجا می توان رسید؟ فقط درصورتی می توان امیدواربود که توباشی وبافروغ ِتابش ِ رخسارتو، تاریکهای راه راازبین بُرد وبه سرمنزل مقصودرسید.گرمن ازباغ تویک میوه بچینم چه شودپیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود ؟من و شمع صبحگاهی سزد اَر به هم بگرییمکه بسوختیم و از ما بُتِ ما فُراغ داردشمع صبحگاهی: شمعی که ازاوّل شب روشنایی بخشیده ودرسحرگاهان که عمرش روبه پایان است، دست خالیست وازوصال هیچ بهره ای نبرده است. شاعروضعیّتِ خودراباچنین شمعی، یکی دانسته وافسوس وحسرت می خورد.سزد: شایسته استفُراغ: فروغ وروشناییِ چراغمعنی بیت: من وشمع صبحگاهی ازاوّل شب تاسحرگاهان، سوختیم وروشنایی فراهم ساخته وبازاردلبری معشوق راگرمی ورونق بخشیدیم لیکن افسوس که مورد کمترین عنایت نیز قرارنگرفتیم! ازنعمت وصال محروم مانده وبی نصیب افتاده ایم حق داریم به حال همدیگربگرییم.بی مزدبود ومنّت هرخدمتی که کردمیارب مباد کس رامخدوم بی عنایتسزدم چو ابربهمن که براین چمن بگریمطَرب آشیانِ بلبل بنگر که زاغ داردسزدم: برای من شایسته است.ابر بهمن : ابرباران زای ماه بهمنطَرَب : شادی"بلبل" نمادعاشقی ودراینجا کنایه ازخودشاعراست. درحالی که زاغ وازوصال محروم مانده است.زاغ: کلاغ سیاه که درقیاس با هنر غزلخوانی ِ بلبل،جزقارقارکردن هنری ندارد. احتمالاً کنایه به شاعرانیست که باچاپلوسی وپاچه خواری، برای خود جایگاهی درکنارشاه شجاع اشغال نموده اند.معنی بیت درادامه ی سخن: من حق دارم براحوالات این باغ(احتمالاً کنایه از بارگاه پادشاهی ودستگاه سلطنت)بسان ابربهمنی زار زاربگریم چراکه آشیانه ی آرامش وشادمانی، سزاواربلبلِ غزلخوانِ عاشق است لیکن شوربختانه ازبداقبالی نصیبِ کلاغ ِ سیاهِ بی مقدارشده است.جام مِی وخون دل هریک به کسی دادنددردایره ی قسمت اوضاع چنین باشدسردرس عشق دارددل دردمندِحافظکه نه خاطرتماشا نه هوای باغ داردسر درس عشق دارد: به مباحثِ عاشقانه وطریق عشق تمایل دارد نه بحث های سیاسی،اجتماعی،مذهبی وغیره فقط عشق! معنی بیت: دلِ عاشق پیشه وپُردردِ حافظ، تمایل داردکه در همه حال مشغول درس عشق باشد نه اندیشه ی سیاحت وگردش درسردارد نه حال وحوصله ی رفتن به باغ را دارد.ازمیان مباحث دینی ونیوی حافظ تمایل به مروردرس عشق دارد و دراین دنیای پهناوریک نفررابه عنوان پیر وراهنما می پسندد واوکسی نیست جز پیرمغان. حافظ جناب پیرمغان مامن وفاستدرس حدیثِ عشق برِ اوخوان وزوشنو
دکتر صحافیان
2022-01-08T09:55:35.9801665
با سلام و احترام خدمت آقای رضای عزیز و سپاس از شرح خوبتان  فراغ به معنای پیکان را در جایی پیدا نکردم لطفا منبع را ارائه فرمایید
دکتر صحافیان
2022-01-15T08:02:19.5600721
گردی رخسارت ما را بی نیاز از گشت و تماشای چمن کرده و این حال خوش( فراغ) از داغ عشق و پایبندی به آن است( فراغ- اساس حال خوش- در ۲ بیت دیگر  نیز آمده است:بیت۲: آزادگان عزت و فراغ دارندبیت ۶: معشوق غرق جمال و جلال خویش حتی از بی تابی عاشق نیز فراغ دارد.)سر ما فرو نیاید به کمان ابروی کسکه درون گوشه گیران ز جهان فراغ داردبه کمان ابروی هیچ زیبارویی دلبسته نمی شوم، دل و روح آزادگان از دلبستگی به جهان آزاد است( ایهام درون گوشه گیران به کمان)۳-از بنفشه خشمگینم که کبودی خود را همال زلف بی مانندش می داند.ببین که در خیال این سیاه( سیاه زنگی) کم ارزش چه می گذرد؟!۴- با ناز به چمن برو و ببین که گل سرخ(استعاره از معشوق) بر اورنگ شاهی نشسته و لاله با آن همه زیبایی چون ندیم شاه است که پیاله شراب در دست دارد( در بیت اول سخن از بی رغبتی به چمن است، در این بیت ترغیب به چمن برای بیان دلیل خشمش از بنفشه است )۵- در بیابان تاریک گمشدگی( فراق) به کجا می توان رسید؟! مگر آنکه شمع چهره ات چراغ راهم شود( خانلری: شب تیره چون سر آرم ره پیج پیچ زلفش)۶- من و شمع صبحگاه( که تمام شب سوخته) سزاست که با هم بگرییم در این فراق، که از میان رفتیم ولی معشوق غرق جمال خویش است.۷- و سزاوار است که مانند ابر بهمنی( با توجه به هوای شیراز) بر این چمن گریه کنم که آشیان بلبل عاشق به دست زاغان افتاده است.ایهام: ادعای عشق یا مسند گرفتن نالایقان( این بیت در خانلری نیست)۸- و حافظ(به یمن درد عشق-  بیت اول داغ و در بیت آخر درد) تنها به درس عشق می اندیشد و از گشت و تماشا فارغ شده است.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی  
امید وکیل
2022-01-19T01:42:23.9107503
‍ ✔️روایتی که می‌خوانید نقلی‌ست کمتر شنیده شده از رضا براهنی‌ در حاشیه‌ی دیداری با بورخس. خواندن‌اش در چنین روزهایی(اشاره به روز بزرگداشت حافظ) خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است... 🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی "الن گینزبرگ" مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آن ها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و روشنفکر و روزنامه نگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لن ترانی گوهای پولیتزر گرفته و نوبل دار گوش تا گوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه می‌خورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست. #بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشم ها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانه‌ای به من گفت:" یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی". قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در می رود ولی خواندم: دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد تا رسیدم به جای که میگوید : سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد دیدم که اشک از چشم های صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد می‌غلتد روی گونه های سیاه سوخته پیرمرد و این همان زبان کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت:" خطی که نه نویسنده‌اش بداند و نه خواننده‌اش! ✍️متنِ برگه‌ها برگرفته‌ی نوشته‌ای‌ست مفصل‌، منتشر شده در نشریه‌ی دانشجویی آذرنگ از سال‌های دهه‌ی هشتاد. (برگرفته از صفحه نشر ثالث) 
در سکوت
2022-03-18T00:11:38.1073331
این غزل را "در سکوت" بشنوید