گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد

❈۱❈
دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد
به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد
❈۲❈
نه هر درخت تحمل کند جفایِ خزان غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد
رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد
❈۳❈
زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار که عقلِ کل به صدت عیب متهم دارد
ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصه مخوان کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟
❈۴❈
دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد
مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد
❈۵❈
ز جِیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۱۹

تصاویر

کامنت ها

جاوید مدرس اول رافض
2016-02-14T11:08:31
..>>>>>>>>>>>>>>>****************************************************************************مراد دل ................... دلداریکه جلوۀ نظر و شیوۀ کرم داردز که جویم چو نیست: 16 نسخه (816، 819، 821، 825، 843 و 11 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایهز که پرسم که نیست: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی، سایه- خرمشاهیز که جویم که نیست: 7 نسخۀ متأخر یا بسیار متأخّر (849، 858، 862، 864، 867،893، 874؟)غزل 114 را 40 نسخه دارند از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ. از 40 نسخه، 16 نسخه بیت فوق را ندارند: 801، 803، 813، 818، 822، 823، 824، 836 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ**********************************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2016-01-11T12:09:08
********************************************************************************نه هر درخت تحمل کند جفای خزانغلام .................. که این قدم داردهمّتِ سروَم: 37 نسخه (801، 803، 813، 816، 818، 819، 822، 824، 827، 836، 843 و 26 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نوزانی وصال، خرمشاهی- جاویدقامت سروَم: 3 نسخه (821، 823، 825) سایهغزل 114 را 40 نسخه دارند از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ.******************************************************************
امید قره باشلو
2012-03-16T06:51:10
در بیت دوم حافظ می فرماید:
 ظاهربین مباش و دلت که سرمایه توست را به دونان و گدایان که فقط آب و رنگی دارند مده ، بلکه به آن صاحب معرفت و کمال بده که قدرش را بداند و احترامش را حفظ کند.

بزرگمهر وزیری
2008-05-26T09:18:05
در ایران پس از حملۀ عرب ها در داستان ها شخصیت «جم» یا «جمشید» با «سلیمان» به هم آمیخت. این آمیختگی را در چند غزل حافظ می بینیم. در بیت نخست منظور از خاتم گم شده , اشاره به داستانی است که دیو یا اهریمن انگشتر سلیمان را می رباید.همانند این معنا را حافظ در بیت زیر دارد:«گر انگشت سلیمانی نباشدچه خاصیت دهد نقش نگینی»
صنم
2008-05-07T21:10:54
اسم من با تفال زدن به دیوان حضرت حافظ در شب تولدم انتخاب شد ... این شعر آمد و اسم من صنم شد ...
ملیحه رجایی
2011-01-03T16:07:43
غیب نما = از اسرار نهان آگاه است.جام جم = جام جهان بین جمشیدخاتم = انگشتر حضرت سلیمانشاه وش = شهریارجفا = ستم خزان = پاییزموسم = موقع، زمانقدح = جام میلاف = ادعاتجرد = وارستگیشغل = کار ، اشتغالمعنی بیت 1: آن دل که چون جام جهان بین جمشید، رازهای پنهانی درآن نمایان می شود و همواره در کشف و شهود است از اینکه انگشتر پادشاهی او به دست دیوان افتد باکی ندارد.معنی بیت 2: گنج دل را همراه با خط و خال زیبایی به کسانی که از فضیلت خالی هستند مده بلکه به دست فرمانروای صاحب کمالی ده که ارزش آنرا بشناسد.
دکترامین کیخا
2013-07-12T09:36:34
با دریافت اینکه در همه این مدت دوستان گرداننده OCR کرده اند و از ما روراست یارمندی نخواسته اند به شگفت امدم ، نمی دانستم کجا باید سپاس دارم گفتم دیوان خواجه بهتر جای است ، انهم در حاشیه واژه تحمل ! برادران بزرگوارم درود پاکان به شما ، این نگهداری و پاسداری را هزمان کسی بر دست داشته است . باشد که بیخ فارسی گشنتر شود و شاخش گسترده تر ، بر جانهای پاک و دلهای بی خواهشتان درود. بر روان زادان فرخ پاک درود ، بر روان یعقوب لیث درود .بر همه نگهداران پارسی درود .
سمانه
2020-08-19T08:30:38
دلی که غیب نمایست و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم داردبه خطّ و خال گدایان مده خزینه دلبدست شاهوشی ده که محترم داردمراد دل که ز که پرسم که نیست دلداریکه جلوه نظر و شیوه کرم داردز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بستکه ما صمد طلبیدیم و او صنم دارداین چهار بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است.آدرس صفحه:پیوند به وبگاه بیرونی/
فرخ مردان
2017-07-26T08:16:23
1-"رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست ...نهد به پای قدح هر که شش درم داردزر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار ...که عقل کل به صدت عیب متهم دارد"منظورشکل گل نرگس است: شش گلبرگ آن بصورت مسطح اطراف تخمدان گل (که بشکل کاسه ای در وسط گل ست) قرار گرفته. حافظ میگه که این همان "شش درم" است که گل تقدیم جام شراب کرده.2-با یادآوری دوست کامت گذار باید گفت که:درود من هم به روان جاوید یعقوب لیث صفاری باد.
لیلا همایون پور
2018-04-15T18:10:13
دلی که غیب نمایست و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم داردبه خطّ و خال گدایان مده خزینه دلبدست شاهوشی ده که محترم داردمراد دل که ز که پرسم که نیست دلداریکه جلوه نظر و شیوه کرم داردز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بستکه ما صمد طلبیدیم و او صنم دارداین چهار بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است.آدرس صفحه:http://www.avayejavid.com/SazoAvaz/AvayeJavid_72.html
رضا
2018-04-11T12:05:21
دلی که غیب نمای است وجام جم داردزخاتمی که دَمی گم شود چه غم داردجَم: جمشیدپادشاه باستانی که دارای قدرت وشوکتِ افسانه ای داشت.جام جَم : جام جمشید، گویند که جمشیدجامی افسانه ای داشته که به وسیله ی آن ازرویدادهای جهان آگاه می شده است. بعضی براین باورند که جام جمشید همان جام شراب است که با نوشیدن آن سرمست می شده وبه یک نوع آگاهی می رسیده است. بعضی گویند که چون جمشید اوّلین بارشراب راکشف کرده،به همین سبب جام جمشید شهرت پیداکرده است.غیب نما: دراصطلاح عارفان، دل همان جامیست که نمایاننده ی غیب است. درحقیقت جام غیب نما همان عواطف واحساسات درونی رابه بیرون بازتاب می دهد. البته ماهیّت ِ همه ی دلها همچون آئینه هست وقابلیّتِ انعکاس اسرارغیبی رادارد لیکن بعضی دلها موردِ توجّه کافی قرارنگرفته وزنگاربسته اند ونمی توانند مکنونات قلبی ویااسرارغیب رابازبتابانند امّا بعضی همانندِ حافظ دراثرکسب دانش ومعرفت وآگاهی، درنگهداری ومراقبت از دل کوتاهی نکرده وآئینه ی دل راچنان شفّاف سازند که به سهولت انوار واسرارغیبی رادریافت می کنند. خاتم : انگشتریدَمی : لحظه ا یی ، مدت کوتاهی معنی بیت: آن دلی که قابلیّتِ بازتاب اسرارغیبی راپیداکرده، درحقیقت همان جام جم افسانه ایست وبوسیله ی چنین دلی می توان ازاسرارمگو باخبرشد. باداشتن چنین دلی، آدمی دیگرنیازی به انگشتری اسرارآمیز سلیمانی ندارد وازدغدغه ی گم شدن آن نیزدرامان می ماند. من آن نگین سلیمان به هیچ نستانمکه گاه گاه براو دست اهرمن باشدبه خطّ وخالِ گدایان مَده خزینه ی دلبه دست شاهوَشی ده که محترم داردخط : موهای لطیفی که گرداگرد صورت می روید وسببِ جاذبه وکشش وزیبایی می گردد."خط وخال" کنایه ازتمام زیبائیها وجاذبه های چهره هست."گدایان" دراینجا کنایه ازکسانیست که زیبائی صورت وظاهردارند امّاسیرت زیبا ندارند ،بی معرفتان ،مُفلسان وفرومایگانخزینه: خزانه ، گنجینه.شاه وش : شاه مانند،شاه صفتمعنی بیت: گنجینه ی باارزش دل رابه زیبائیهای ظاهری وفریبنده ی این پری چهرگانِ فرومایه وبی معرفت نسپارید زیبایی ظاهری درصورتی ارزشمند هستند که به زیباییِ باطنی پیوند خورده باشند. اگرمی خواهید حُرمتِ دلدادگی حفظ شوددل به پری چهرگانی بامعرفت وشاه صفت بسپارید نه گداصفت.دلا مباش هرزه گرد وهرجاییکه هیچ کارزپیشت بدین هنرنرودنه هردرخت تحمّل کندجفای خزانغلام همّت سروم که این قدم داردقدم داشتن : استقامت داشتنمعنی بیت: هردرختی تاب وتحمّلِ تاراج پائیزی راندارد ونمی تواند ازاین آزمون سخت وطاقت فرسا سربلندبیرون بیاید ونشاط وطراوت وتازگی خویش راحفظ کند. من دوستدار وارادتمندِاراده ی ستودنیِ درخت سروهستم که چنین استقامتی دارد وازپا نمی افتد.زیربارند درختان که تعلّق دارندای خوشا سرو که ازبارغم آزادآمدرسیدموسم آن کزطَرب چونرگس مستنهد به پای قدح هر که شش درم داردطَرب: شادمانینرگس: نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش . و آن چند نوع است : شهلا و مسکین و صدپر. اگروسط گل حلقه ی زرد دیده شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مِسکین گویند. تعداد گلبرگ هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ ها می باشند(جمعاً شش عدد) دراینجاحافظ خوش ذوق همان نرگس مسکین رامدنظر قرار داده است.قدح: کاسه ای که دونفر راسیرکند.شش درم: پول خُرد وناچیز،کنایه ازمسکینی واشاره ی ملیح به شش برگ نرگسمعنی بیت: موسم طرب وشادمانی(بهار) رسیده، حال که همه ی گلها ودرختان نیزسرمست شده اند موقع آن فرارسیده که هرکس حتّا مسکینان همانندِ نرگس مسکین،هرچقدردرتوان دارد صرف عیش ونوش وشادخواری کند.صبا به تهنیتِ پیرمی فروش آمدکه موسم طربِ عیش ونازونوش آمدزَر از بهای مِی اکنون چو گل دریغ مدارکه عقل کُل به صدت عیب متهم دارددریغ مدار: مضایقه مکنعقل کلّ:شعوروعقل کامل که درآغازخلقت توسط خداوند آفریده شده است. متّهم دارد: ایراد وخُرده بگیرد.معنی بیت: اکنون که فصل عیش ونازونوش فرارسیده،به منظورمهیّانمودنِ بساط عشق، درخرید شراب سیم وزَرمضایقه مکن که اگرخسیس باشی وبرای خرید باده وگل هزینه نکنی عقل کل ازبابت اینکه درموسم عشرت غفلت نموده ای صدها عیب وایراد ازکارتو خواهد گرفت.قحط جوداست آبروی خود نمی باید فروختباده وگل ازبهای خرقه می باید خرید.ز سِرّغیب کس آگاه نیست قصّه مخوانکدام مَحرم دل رَه در این حرم دارداین بیت خطاب به واعظان وزاهدان ودراعتراض به آنهاست که رندان ِ باده نوش راملامت نموده ومعتقدند که باباده گساری وعیش وعشرت، موجبات ناخشنودی خداوند فراهم می گردد.سرّغیب: رازهای مگوی پشت پرده ی آفرینشمعنی بیت: ازاسرارپشت پرده ی خلقت هیچکس آگاه نیست وکسی نمی داند که درنظرآفریننده چه وکه خوب است وکه وچه زشت. بنابراین ازطرف اوقصّه مخوان، دل چه کسی به داخل حرم راه یافته وازاسرارغیب آگاه شده است؟ناامیدم مکن ازسابقه ی لطف اَزلتوپس ِپرده چه دانی که که خوب است وکه زشتدلم که لافِ تجرّد زدی کنون صدشغلبه بوی زلف تو با باد صبحدم داردلاف زدن: ادّعانمودن، دَم زدنتجرّد: مجرّد بودن،تنهایی، دوری گزیدن از علایق دنیوی، برهنگی.به بوی : ایهام دارد: 1-به امید 2- به وعطروبویمعنی بیت: دل من که ادّعای رهایی ازبندِ همه ی تعلّقات را داشت،اکنون ببین که چگونه به عطروبوی زلفِ مُشکین تویا به امید دستیابی به زلف دلکش توبابادسحرگاهی کاروباری پُرمشغله دارد.نامم زکارخانه ی عشّاق محوبادگرجزمحبّت توبود شغل دیگرممُرادِ دل ز که پرسم که نیست دلداریکه جلوه ی نظر و شیوه ی کرَم داردمُراد: مقصود، منظور،هدفشیوه : روش ، راه و رسممعنی بیت: ازچه کسی طریقِ رسیدن به سرمنزل مقصود رابپرسم که دراین دور وزمانه صاحبدلی وجود نداردهم زیبایی وجاذبه ی ظاهری وهم راه ورسم بزرگواری ومنش ِبخشندگی داشته باشد.آن کیست کزروی کرَم باماوفاداری کندبرجای بدکاری چومن یکدم نکوکاری کند. زجیبِ خرقه ی حافظ چه طَرف بتوان بستکه ما صَمد طلبیدیم و او صَنم داردجَیب یا جِیب: یخه،سینه، دل،گریبان.طَرف بستن: سودجستن ، فایده بردن.صمد: بی نیاز، یکی از نامهای خدا، دراینجا "صمد" یادآوری وتاکید برعبادت به رسم دینی هست.صنم: بُت ، کنایه ازمعشوق زمینی، صنم دراینجا یادآوری وتاکید بررندی ولاقیدیست.معنی بیت: ازگریبان خرقه ی حافظ چه سودمی توان جُست ؟ ما درطلب خدا و نزدیک شدن به اوبه رسم دینی بودیم لیکن اودرگریبان خویش بت پنهان داشته است!. ما قصدداشتیم ازطریق تقوا وپرهیزگاری به عبادت وبندگی مشغول باشیم امّا سرازکجا درآوردیم وبه عشقبازی با معشوق زمینی پرداختیم!گفتم صنم پرست مشو باصمدنشینگفتابه کوی عشق همین وهمان کنند.
لیلا همایون پور
2018-04-23T19:47:34
آدرس صحیح صفحه:پیوند به وبگاه بیرونی
دکتر صحافیان
2022-01-29T07:51:12.1118839
  آن دل پاک و زلال، که آیینه جهان غیب و چون جام جهان نمای جمشید است، از گم شدن انگشتری اش دلگیر نمی شود( برتر دانستن جام جمشید بر انگشتری سلیمان از جهت مستی و بیخودی عاشقانه)به خط و خال گدایان مده خزینه دلبه دست شاه وشی ده که محترم دارد(غیب نمایی دل به شرطی است که) گنجینه دل را به آنان که زیبایی حقیقی ندارند( ایهام: مدعیان- زیبارویان که وام دار زیبای مطلقند) نسپاری، به شاه آفرینش که به ارزش دل آگاه است بسپار.۳- ( بیان پایداری برای رسیدن به غیب نمایی)هر درختی ستم پاییز را تحمل نتواند، همت سرو را می ستایم که پیوسته پیروز و سبز است.۴- وقت آن رسیده( پس از پایداری و غیب نما شدن دل)که مشتاقانه چون نرگس مست، هر کس که شش درهم دارد در پای جام نثار کند.( نرگس شش برگ سفید دارد و جامی زرد رنگ در وسط)۴- و اکنون مانند گل نرگس، دارایی ات را به پای شراب و بیخودی بریز وگرنه روح آگاه جهان صد خرده بر تو بگیرد( ایهام: از این که دارایی را خرج بیخودی نکردی و یا از حالت هوشیاری ات)۵-راز جهان غیب بر هیچ کس گشوده نمی شود( همراه با حال خوش تسلیم باش)افسانه نگو(در بیان این راز) ۶- دل غیب نمایم که ادعای رهایی از هر وابستگی ای داشت، اکنون با نسیم سحری که بوی زلفت را آورده، همه گونه کار دارد.۷-آرزوهای نهان دلم(دل غیب نما آرزوهای بزرگ دارد) را از که جویا شوم؟! دل نگهداری نیست که در نگاهش جلوه و عنایت حق باشد.۸- از خرقه حافظ چه حاصلی به دست خواهد آمد؟! ما به دنبال بی نیاز مطلقیم و او شیفته بت و معشوق خویش( ایهام: تواضع حافظ و یا خواسته های بسیار متعالی)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح
در سکوت
2022-03-18T00:12:16.0550305
این غزل را "در سکوت" بشنوید
مبتدی۷۶
2022-09-20T22:04:55.6269367
با سلام دوستان، من معنی بیت پنجم: زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار که عقلِ کل به صدت عیب متهم دارد رو نمیفهمم.. معانی ارائه شده رو خوندم.. ولی بازم درک نمیکنم... چرا گفته "چو گل دریغ مدار" !؟؟  چرا مثل گل؟ و نه مثل خسیس؛ زاهد؛ عابد؛ کافر... یا هر چیز دیگه؟ من سردرگم شدم.. دلیل بکار بردن "گل" رو کسی میتونه تبیین کنه... سپاسگذارم
برگ بی برگی
2023-02-11T12:40:54.3983898
دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد  ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد  دلِ همه انسانها غیب نما ست ، یعنی بازتابی از عالمِ غیب و از جنسِ خداییت است ، پس حافظ می‌فرماید اصلِ و مرکزِ انسان بدلیل اینکه از جنسِ عالمِ غیب است جامِ جم دارد ،‌ یعنی ظرف و جامِ وجودش جامِ پادشاهی(جمشید ) است که با آن جام می تواند ابعادِ گوناگونِ وجودِ خود را ببیند، قوه خیال و قدرتِ تشخیصِ انسان نیز بدلیلِ همین دل و مرکزِ غیب بین اوست ، در مصرعِ دوم می‌فرماید همانطور که در داستانِ نمادینِ سلیمان (که برخی او را همان جمشید می دانند ) خاتم و نگینِ پادشاهی او برای مدتی گم شد ،‌نگینِ پادشاهی یا همان دل و مرکزِ هر انسانی در همان آغازِ ورود به جهان گم می شود ،‌حافظ می فرماید اما چه اهمیتی دارد و غمی نیست، ‌زیرا اصلِ انسان که غیب بین است بزودی می تواند آن نگین را بار دیگر یافته و تاجِ پادشاهی خود را باز پس گیرد ، یعنی اینکه انسان که خویشِ عالمِ غیب یا خرد و هشیاریِ مطلق است با پای گذاشتن به این جهان و بنا به ضرورتِ بقای جسمانی ناگزیر از تشکیل خردِ دیگری ست که از جنسِ ماده و جسم است که به آن عقلِ جزوی یا خویشِ در خدمتِ تن گویند و پس‌از آن بلادرنگ خاتمِ پادشاهیِ خود را از دست می دهد و این خردِ جسمانی یا خویشِ تن اداره امورِ جسمانی طفل را بر عهده می گیرد ، حافظ می‌فرماید اما جای هیچ نگرانی نیست زیرا  پس از رشدِ جسمانی ، هر انسانی می تواند بوسیله دلِ غیب نمایِ خود نگینِ پادشاهیِ خود را هرکجا که باشد یافته و بارِ دیگر اداره امورِ خود را در همه ابعاد به آن خرد وخویشِ اولیه باز گرداند . به خط و خالِ گدایان مده خزینه دل  به دستِ شاهوشی  ده که محترم دارد  اما یافتنِ آن نگین شرایطی دارد و از جمله اینکه انسان نباید خزینه گوهرِ دل را که غیب نما ست به دست هر گدایِ خوش خط و خال دهد ، یعنی انسان برای منظورِ فوق نیازمندِ راهنمای معنوی ست تا زنگارهایِ چندین ساله را از گوهرِ جان بینِ دل بزداید و اصل یا خویشِ حقیقیِ او را بر وی بنمایاند ،  اما شیادانی هستن که خود را راهنمایِ معنوی جا زده اند و در واقع گدایانی هستند که به محضِ دسترسی به آن نگین یا گوهرِ ارزشمند ، آن را از انسان می ربایند و سال‌های بسیاری از وقت او را برای یافتنِ دوباره آن گوهر تلف می کنند ، در مصراع دوم می فرماید  اما راهنمایانِ حقیقی نیز هستند که شاهوش هستند ، یعنی به خاتمِ پادشاهیِ خود رسیده اند و با یگانه پادشاه هستی یا زندگی یکی شده اند ، پس‌حافظ می‌فرماید خزینه دلِ خود را به دست شاهوشانی چون مولانا و حافظ بسپار تا آنها زنگار از گوهرِ دل پاک نمایند و آن نگینِ ارزشمندِ پادشاهی را با همکاری خودت  بازگردانند .  نه هر درخت تحمل کند جفایِ خزان  غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد  حافظ این دوره کوتاه نوجوانی را که انسان به ناچار دلِ غیب نما و نگینِ پادشاهیِ خود را از دست می دهد  فصلِ خزان و پاییز می داند که برخی از درختها زیرِ سردیِ آن شکسته و تابِ چنین خزانی را ندارند ، پس به فصلِ بهارِ خود نرسیده ، خشک می شوند ، یعنی با از دست دادنِ دلِ غیب بینِ خود بعضاً تا پایانِ عمر  در همان هشیاریِ جسمی باقی مانده و خود را همان خویشِ تن و جسمانی می بینند ، اما سرو هِمَتانی نیز هستند که می دانند کارِ آنها در این جهان رشد و بالا رفتن است ، پس خود را نیازمندِ گوهرِ خویشِ اصلی می بینتد و در جستجویِ گمشده خود بر آمده ، در این راه قدم بر می دارند ، حافظ با آن بزرگی می‌فرماید  غلامِ همتِ چنین انسانهایی می‌باشد . رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست  نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد  پس از همت و سعی و تلاش در راهِ کسب معرفت است که سرانجام جفایِ خزان به پایان رسیده و فصلِ بهار و دگرگونی  فرا می رسد ، فصلی که طرب و شادمانیِ درونی در پوینده راهِ عاشقی ۰وانه می زند و نرگس یا چشمِ غیب نمایِ او نیز به زندگی باز شده ، نگاهِ جسمانی به جهان جایِ خود را به نگاهِ جان بین می دهد ، پس در این بهارِ زندگی گُلِ او شکوفا می شود و هر عاشقی هر مقدارِ کمی هم که اندوخته معنوی داشته باشد به پایِ قدح و جامهای شرابِ بیشتری می ریزد ، یعنی با کارِ روزافزون طلبِ باده معرفت و خردِ بیشتری می کند . زر از بهای می اکنون ، چو گُل  دریغ مدار  که عقلِ کُل به صدت عیب متهم دارد  زر در اینجا عمرِ همچون طلای انسان است که هدیه زندگی ست و حافظ می‌فرماید بهایِ دریافتِ می وقت گذاشتن و کارِ بر رویِ خود است ، زندگی بدونِ بها باده ای به کس نمی دهد ، پس ای گُلِ نو شکفته (انسانِ عاشق) ، از پرداختِ بهای می و وقت گذاشتن در جهتِ رشد سرو گونه ات دریغ نکن ، که اگر دریغ کنی و عمرِ گرانبها را به بطالت بگذرانی، عقلِ کُل یا عقلی که کائنات را اداره می کند تو را به عیب هایِ بسیاری مانندِ  صُمُ  بُکم و عمی (لالی ، کری و کوری)  ، لاتبصرون ،  لا یعقلون  ، لا یعلمون  و امثالِ آن که به کرات در سوره بقره  و آیاتِ دیگری از قرآن کریم آمده است متهم می کند . زِ سِر غیب کس آگاه نیست ، قصه مخوان  کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟ حافظ می‌فرماید حال ای انسانی که این پیغامهایِ زندگی بخش را شنیدی و قصه می خوانی که حال کدام محرمِ دلی به عشق زنده شده و به این حرمِ الهی راه یافته است ؟ یعنی انسان خود را لایقِ چنین مرتبه ای نمی بیند که خاتم و انگشتریِ پادشاهیِِ خود را بیابد و به حرمِ امن و طرب انگیزش وارد شود ، پس‌حافظ می‌فرماید  قصه مخوان ، بدان که از اسرارِ الهی کسی آگاه نیست ، پس تو ای انسان ، با طلب و اختیار  قدم در راه و طریقتِ عاشقی بگذار ، ادامه مسیر با خداوند  و زندگی خواهد بود . دلم که لافِ تَجَرُد زدی ، کنون صد شغل  به بویِ زلفِ تو با بادِ صبح دارد  حافظ ادامه می دهد مرا ببین که همچون تو در آغاز لاف زده و ادعای تجرد می کردم ، تجرد در اینجا یعنی برهنه بودن و فقرِ مطلق ، یعنی لاف نی زدم  درم که هیچ ، یک پولِ سیاه هم سرمایه معنوی ندارم که هزینه کنم و به پایِ قدحِ شراب بگذارم ، اما اکنون مرا (حافظ ) را ببین که کار و بارِ بسیاری با بادِ صبا و بویِ معطرِ زلفِ حضرتِ معشوق دارم ، یعنی لحظه ای از ارتباط با خداوند و زندگی محروم نبوده  و پیوسته در حالِ تبادلِ پیغامهایِ عاشقی هستند . مرادِ دل زِ که پرسم ؟ که نیست دلداری که جلوه نظر و شیوه کرم دارد  دلدار در اینجا می تواند معشوقِ این جهانی باشد ، پس‌حافظ  عشقهایِ این جهان را مقدمه و لازمه رسیدن به عشقِ ازلی دانسته ، می فرماید مرادِ دل از کدام دلدارِ زیبا رویی بخواهد ، دلداری که جلوه نظر و نرگسِ مست داشته باشد ، یعنی جهان را با نگاهِ زندگی ببیند ، و در عین حال شیوه و روش کریمان را داشته و با به اشتراک گذاشتنِ نگرش و چهان بینیِ خداییت و دلِ غیب نمای خود او را در یافتنِ خاتم و انگشتریِ پادشاهیِ خود یاری رسان باشد . دلدار همچنین می‌تواند اشاره به عارفِ شاهوشی باشد که دلِ غیب نما و جان بین داشته ، با کرامتِ خود رازهای بیشتری را برای رسیدن به مرادِ دل با حافظ درمیان بگذارد  ، یعنی تاکیدِ دوباره به لزومِ راهنمای معنوی برای رسیدن به منظورِ اصلی حضور در این جهان . زِ جیبِِ خرقه حافظ چه طَرف بتوان بست  که ما صمد طلبیم و او صنم دارد  حافظ که در دو بیتِ قبل خود را مثال زده است که با فقرِ مطلق و تجرد پای در راهِ عاشقی گذاشته و به عشق زنده شده است ، اکنون با فروتنی و شکسته نفسیِ تمام می‌فرماید از خرقه حافظ و پیغانهایِ زندگی بخشِ او انتظارِ صمد یا خداوند را نداشته باش که از آن طَرفی نمی بندی ، تو حضرتِ معشوق را طلب می کنی اما او دست در گریبان برده ، صنم یا بُت زیبا رویِ این جهانی را به تو نشان می دهد ،‌ پس در پیِ راهنمایِ معنوی دیگری باش ، البته که عاشقانش او را رها نکرده و دست از وی بر نمی دارند تا بوسیله آموزه هایِ او صنم و صمد را توأم با هم بدست آورند .  
نیچه
2023-07-27T03:53:44.3003605
مصرع دوم می تواند غیر سوالی نیز خوانده شود.یعنی با این بیان که قصه از سر غیب نگو و خودت را خسته نکن که فلان یا بهمانی از ماجرا خبر دارد یا ندارد.
نیچه
2023-07-27T04:06:20.3847782
طنز شیرین این بیت در تضاد وضعیتی است که حافظ نوعی، برای وضع خود قائل است که در ابتدا خود را مدعی تجرد و مقامات عرفانی شهودی می دانسته و به دور از محسوسات اصطلاحا دون و گناه آلود که مایه دوری از «حقیقت» است و حال می بیند که در انواع و اقسام طرفند ها در برابر باد_که نمادی از ناچیزی می تواند باشد_متوسل شده تا شاید بتواند ذره ای از بوی یار را استشمام کند که این نقطه ی مقابل آن کمالی است که از تجرد انتظار داشته و حال گویی خواننده خود انتخاب کند که کدام تو خالی تر است