گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد

❈۱❈
آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد
از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد
❈۲❈
ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف آفتابیست که در پیش سَحابی دارد
چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک تا سَهی سَروِ تو را تازه‌تر آبی دارد
❈۳❈
غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا می‌ریزد فرصتش باد که خوش فکرِ صوابی دارد
آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد
❈۴❈
چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد
جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
❈۵❈
کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۲۴

تصاویر

کامنت ها

کمال
2015-07-22T18:00:30
فالی درمورداین غزل:ای صاحب فال،اززندگی ناامیدشده ای وازکوشش دست برداشته ای ،دوستانت ازتو،دورشده اندخیال کردی زندگی به راحتی،،،کام شماراشیرین می کندبسیاررنج می کشیدمطمءن باشیدکه خداوندآینده ای خوب را،،،برای شمارقم زده وبه یادداشته باشید،آنچهراکه دوست داریدشایدبه صلاح شما،،،،،،،،،،نباشد،تلاش کن وناامیدمباش وارتباط،،،،،،خودراباخدامستحکم ترکن که راه آرامش،درارتباط باخداست.
آمیز
2014-12-03T16:13:20
در پاسخ دوست خوبم اردشیرگویند غالیه به معنای ماده ای خوشبو و سیاه رنگ، که مو رو بوسیلۀ اون هم معطر میکردن و هم از رنگ سیاهش بهره میبردن.با تشکر^_^
حسین
2016-09-02T19:22:11
ادب دوستان عزیز بایستی بگویم این همه برداشتیس از دیدگاه های متفاوت ودر ضمن همجنسگرایی صحیح هست و همجنسبازی ریشه در تنوع خواهی و افراط دارد لذا کلمات را درست به کار برید ودر نهایت باید بپذیریم که همجنس خواهی همچون دگر جنس خواهی در سرشت فرد ایجاد میشود و خود خواسته نیست بنابرین این قبیل گرایشات مثل هر گرایش دیگر اگر مشمول افراط شود به فساد نزدیک میشود پس همجنس خواهی بلا مشکل است.شما را عقل هست و اندیشه بیشتر مطالعه فرمایید و بر اساس اندیشه هایی که در مغز شما تحجر بسته زود هنگام قضاوت نکنید.
اردشیر
2013-12-21T02:03:39
دوستان سلام ، پرسشی دارم ، غالیه به چه معنی است؟
حسین
2021-01-24T02:12:42
این غزل رو استاد ناظری چند بیتش رو تو یه برنامه رادیویی خیلی زیبا اجرا کرده
میثم
2020-06-15T01:45:49
در مورد مصرع سوم نکته جالب اینه که در تمام خوانش هایی که در همین صفحه وجود داره "می گذری" استفاده شده و در تمام صفحات کتاب هایی که باز هم در همین صفحه اومده "می گذرد" نوشته شده
nabavar
2020-06-15T07:24:10
آن که از سنبل او غالیه تابی داردآن که غالیه از زلف او جلوه گرفته معمولاً مو را با غالیه خوشبو و زیبا می کنند،ولی حافظ رونق بازار غالیه را گیسوی یار می داند
مجید صالحی
2020-08-28T10:38:40
با سلام و عرض ادب خدمت دوستان ادب دوست. در بیت دوم صنعت التفات از حاضر (می‌گذری) به غایب (شتابی دارد) به زیبایی بکار رفته است. با تشکر.
امیررضا
2018-08-22T00:53:01
از سر کشته ی خود "میگذرد" همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی دارداز دوستان خواهشمندم یا بیت رو تصحیح کنندیا توضیحی برای این بیت عنایت فرمایند.چراکه هم در دیوانی از حافظ خلاف تاریخ ما آمده بودهم در فیلمِ "یه حبه قند " ، (میگذرد) تلفظ شدو هم عقل سلیم چنین میپندارد. با تشکر
۸
2018-08-22T23:46:24
امیر رضا، درست می فرمایید، شاعر بااو و از او سخن می گویددر بیت دوم شاعر ازاوست که شکوه دارد، ازیرا ثبت درست با توجه به مصراع دوم همان است که شما می گویید:از سر کشته خود میگذرد همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی دارد.
رضا
2018-04-17T13:16:31
آن که از سُنبل او غالیه تابی داردباز با دلشدگان ناز و عتابی داردسنبل: استعاره اززلف معشوق است.غالیه: بوی خوشی مرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند. دراینجا به غالیه شخصیّت انسانی داده شده است. غالیه با دیدن رنگ وبوی زلف معشوق ازحسرت به پیچ وتاب افتاده است. معمول این است که زلف می بایست حسرت غالیه رابکشد تا به واسطه ی آن خوشرنگ وخوشبوشود لیکن به مدد نبوغ حافظ، دراینجا زلف معشوق چنان جلوه ای دارد که غالیه حسرت آن رامی خورد!تابی دارد: ازحسودی درپیچ وتاب افتاده استدلشدگان: عاشقانعتاب: خشم ،تندی،سرزنشمعنی بیت: آن کسی که (اشاره به معشوق) ازرنگ سیاه وبوی معطّرگیسوان او غالیه به تب وتاب افتاده وبه خودمی پیچد بازهم برسرنازواِفاده آمده ودلدادگانِ خودراباتندخویی وخشم می آزارد.مکن عتاب ازاین بیش وجوربردل مامکن هرآنچه توانی که جای آن داریاز سرکُشته ی خود می‌گذرد همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی داردعمراست: ایهام دارد: 1- عزیزاست چنانکه گویند توعمرمنی 2- عمر به معنی گذرایّام که باشتاب همراه است.معنی بیت: معشوق من از سر کُشته ی خود باسرعت عبورمی کند ومی گذرد! چه می توان کرد که همچون عمر،عزیزمن است و بلادرنگ وباشتاب می گذرد.بازآی که بازآید عمرشده ی حافظهرچندکه نایدبازتیری که شدست ازدستماهِ خورشید نمای اَش ز پسِ پرده ی زلفآفتابیست که در پیش سحابی داردماه خورشیدنما: صورت ماهش همانندِ خورشیدمی درخشد.خورشید: (استعاره) روی ماهش که به مانند خورشید می ماند.سحاب:ابرمعنی بیت: صورت ماهش همچون خورشیدی درپشتِ پرده ی سیاه زلف می درخشد همانندِ آفتابیست که پیش رویش اَبرقرارگرفته است.جان می دهم ازحسرت دیدارتوچون صبحباشدکه چوخورشیددرخشان بدرآییچشم من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشکتا سَهی سرو تو را تازه‌تر آبی داردمعنی بیت: چشم من ازهرگوشه ای ازاشک سیلی به راه انداخته به امیدآنکه سروقامت بلند تورا درکنارخویش بنشاند وآب تازه ای به پای اَش بریزد.به سرکشیّ ِ خودای سروجویبارمنازکه گربدو رسی ازشرم سرفرود آریغمزه ی شوخ تو خونم به خطا می‌ریزدفرصتش باد که خوش فکر صوابی داردغمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم‌ زدن مژگان از روی نازوکرشمه، افسون وعشوهشوخ: زیبا،گستاخ،بذله گوخطا: سهو واشتباه،نادرست وناصوابصواب: راست ودرست،حقامّا چرا به خطا؟ دراینجا نکته ی حافظانه ای نهفته است.چشمان معشوق به اشتباه گمان می کند که باریختنِ خون حافظِ عاشق، به اوضربه ی کاری ومحکمی می زند! درصورتیکه بااینکار حافظ به آرزوی دیرینه اش می رسد وبرای او سعادت بزرگیست که بدست معشوق کشته شود. چشمان معشوق اگرمی دانست که ریخته شدن خون حافظ،آرزوی حافظ می باشد هرگزاقدام به ریختن خون اونمی کرد. ازهمین روست که در مصرع دوّم آرزومی کند که کاش این اتّفاق (صواب) صورت پذیرد.معنی بیت:چشمانت باافسون وعشوه، ازروی اشتباه وسهوقصدِ ریختن ِخونم رامی کند. کاش فرصت پیداکند واین قصدِ نیک ودرست را عملی سازد وخونم رابریزدفکردرستی درسردارد.خونم بریز وازغم عشقم خلاص دهمنّت پذیرغمزه ی خنجرگذارمتآب حیوان اگر این است که دارد لب دوستروشن است این که خِضِر بهره سرابی داردآب حیوان: آب حیات، آب زندگانیخضر: کسی که گویند به آب زندگانی پی برد وزندگانی جاویدیافت.سراب: توهّم دیدنِ آب دراثرشدّت گرمامعنی بیت: اگرآب زندگانی این است که من درلبِ نوشین دوست یافته ام قطعاً آبی که گویندخضریافت ونوشید سراب بوده وتوهّمی بیش نبوده است.آب حیاتِ حقیقی همین است که درلب معشوق وجود دارد نه درجای دیگر.لبش می بوسم ودرمی کشم مِیبه آب زندگانی بُرده ام پیچشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگرتُرک مست است مگر میل کبابی داردمخمور: مست وخمارآلودتُرک مست: کنایه ازداشتن اشتهای زیاد برای خوردن کباب است.چشمان مست وخمارآلودتو قصدِ کباب کردن جگرمراکرده است مگر چشمان توتُرک مستی خوش اشتهاست که هوس کباب کرده است؟بوی دل کبابِ من آفاق راگرفتاین آتش درون بکندهم سرایتیجانِ بیمار مرا نیست ز تو روی سؤالای خوش آن خسته که از دوست جوابی داردمعنی بیت: جان خسته ی من آنقدروبیماروناتوان است که حتّا قدرت ِ سئوال(تمنّا وخواهش) کردن ازتورا نیزندارد چه رسدبه اینکه ازتوپاسخی دریافت کنم! خوشابحال آن خسته ای که ازتوسئوالی کرده وپاسخی دریافت نموده است.ای پادشاه حُسن خدارابسوختیمآخرسئوال کن که گداراچه حاجت است.کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظریچشم مستش که به هر گوشه خرابی داردمعنی بیت: معشوق که چشمانش مست وخمارآلودند وبه هرگوشه دل ازدست دادگانی دارد سرش بسیارشلوغ است وامیدی نیست که فراغتی حاصل کند وبه حافظِ دلخسته عنایتی بنماید.اگرچه مست وخرابم تونیزلطفی کننظربراین دل سرگشته ی خراب انداز
نادر..
2018-04-22T19:39:37
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد..
گیوه چی givhamid@gmail.com
2021-11-29T14:00:54.2213351
سلام، در فیلم یک حبه قند "کشته" با کسره ک خوانش میکند
در سکوت
2022-03-18T00:14:02.2876139
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-04-03T10:16:29.9438898
معشوق سیه مویم که غالیه خوشبو از زلفش در خشم آمده، با عاشقان دل از دست رفته کرشمه و تندی دارد.از سر کشته خود میگذری( خانلری: می گذرد) همچون باد چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی داردو چون باد بی اعتنا از جوار شهید عشقش می گذرد، آری او عمر من است و شتابش چنین است.۳- صورت چون ماهت که زیبایی خورشید را دارد، از پشت زلفت چون خورشید پشت ابر است( پنهان بودن زیبایی وحدت در پشت پرده کثرت)۴- چشمم از شوق چهره ات به هر گوشه سیل اشک روان کرده است، تا سرو قامتت شادابتر شود( خانلری:تازه به آبی دارد)۵- اگر آب زندگی( حال خوش) در لب نوشین اوست، آشکار است که خضر جز سراب بهره ای ندارد.۶- و چشم مستت با غمزه ها قصد جگرم را کرده است، آری ترک مستی است که میل کباب دارد.۷- از شدت زاری عشقت، روی درخواست ندارم، خوشا زخم خورده ای که از معشوق مراد یافته است( ایهام:به حال خوش رسیده)۸- اما چشم مست تو که در هر گوشه عاشق خرابی دارد، کی به سوی حافظ گوشه چشمی می اندازد؟! دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2023-02-19T05:45:40.8175296
آن که از سنبلِ او غالیه تابی دارد  باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد آن اشاره به اصلِ خدایی و یارِ و همراهِ انسان است و سُنبل استعاره ای ست از گیسوی معطرِ حضرتش،‌ تاب در معانی مختلفی آمده است اما در اینجا بازتاب و تابیدن مورد نظر می‌باشد، منظور از "او" حضرتِ دوست، ‌زندگی یا خداوند است، پس‌حافظ با زبانِ زندگی، اصلِ و یارِ همراهِ انسان را امتدادِ گیسویِ بلندِ حضرتِ دوست می داند که بازتابی از غالیه یا عطرِ بی مانندِ حضرتش را به این جهانِ فرم و ماده آورده و قرار است آن را در زمین منتشر کند، در مصراع دوم " باز" یا بار دیگر بیانگرِ این مطلب است که این چندمین باری ست که آن یار و همراه یا اصلِ خداییِ انسان قصدِ نازِ همراه با عتاب و برافروختگیِ خشمگینانه را با دلشدگان یا عاشقان دارد، دلشدگان انسانهایی هستند که به شمیمِ عطر گیسویِ حضرت دوست مشامِ آنها را نوازش داده و دلِ از دست شده، عاشقِ منشأ و مبدأ این غالیه و عطرِ رویایی برآمده اند . از سرِ کُشته خود می گذری همچون باد  چه توان کرد، که عمر است و شتابی دارد اما اولین مرتبه ای که انسان با عِتابِ آن یارِ غالیه تاب مواجه می شود هنگامی ست که انسان به تازگی از عالمِ غیب پای به جهانِ هستی و ماده گذاشته است و بنا بر طرحِ زندگی مجبور به ایجادِ خویشِ جدیدی ست که بر مبانیِ دیدِ جسمی، خویشتنِ جسمیِ خود را ایجاد می کند تا نیازهایِ اولیه جسمانیِ طفولیت مانندِ درخواستِ شیر از مادر بوسیله گریه را بکار بندد، این خردِ جسمانی بتدریج کسترش می‌یابد تا حدی که انسان در سنینِ نوجوانی بطورِ کامل خود را جسمِ محض دیده و با چنین دیدی به جهان می نگرد، در این زمان یارِ غالیه تابی که با دنیایِ اجسام بیگانه است  با اولین عِتاب خود انسان را ترک نموده ، از انسان جدا می شود به این امید که روزی انسان به فقدانِ غالیه و عطرِ بی نظیرِ آن یار و همراهِ اولیه خویش آگاه شده و در صددِ مقدماتِ بازگشتِ آن یار برآید، اما غالبِ قریب به اتفاقِ انسانها بی توجه به آن یار به زندگیِ سراسر جسمانی خود ادامه می داده و به جمع آوریِ داشته هایی از جنسِ جسم و ذهن مشغول می گردند تا به آن آرامش و سعادتمندی که گمشده انسان است دست یابند، پس آن یاری که عطرِ مُشک و عنبرِ حضرتِ دوست را با خود دارد بارِ دیگر با عتاب و برافروختگی آن داشته هایِ توهمیِ انسان راه هدفِ تیرهایِ غمزه خود قرار داده، اتفاقاتی را رقم می زند تا شاید انسان به باطن و ذاتِ خود که فرا ماده است باز گردد، در این حال هستند گروهی که دل شده و عاشقِ آن یار می گردند اما عمرِ ارزشمند را در ندانستنِ راه که با شتابی حیرت انگیز سپری می شود از دست می دهند و آن یار بارِ دیگر با عِتابِ و نازِ خود در صددِ کشتنِ خویشِ توهمیِ آن انسانِ عاشق بر می آید تا او را به این امر آگاه کند که باید از خویشتنِ جسمانی و ذهنیِ خود عبور کند تا به اصلِ خود که از جنسِ عشق است زنده شود، پس‌ دلشدگلنِ عاشق پس از کشته شدن به خویشتنِ توهمی در انتظارِ دمِ زندگی بخشِ آن یارِ غالیه تاب بسر نی برند تا با بازگشتِ خود آن دلشده عاشق نیز از رنگ و عطرِ حضرتش برخوردار شود و حافظ از آن یار می خواهد تا کمی آهسته تر گذر کرد و پس آن عتاب هایِ همراه با لطف با دمِ ایزدیِ خود مسیح گونه او را به خویشِ اصلی و عشق باز گرداند زیرا عمر بسیار اندک است و با شتاب سپری می شود و بدونِ عنایتِ آن یار کاری نمی توان کرد. ماهِ خورشید نُمایش ز پسِ پرده زلف آفتابیست  که در پیش سحابی دارد  حافظ برای اینکه انسانِ عاشق و مخاطب در دوگانگی یا دویی دیدن گرفتار نگردد پس از تمثیلِ غالیه و انتشارِ عطری بی مانند در جهان ، آن یار را به خورشیدی که مبدأ نور است مثال می زند که در پسِ پرده و حجابِ زلفش یعنی در این جهانِ جسمانی، ماه را قرار داده است که همان نُمایِ خورشید را دارد و خود آفتابی ست که در پیشِ رو سحاب یا ابری دارد تا از شدتِ نورِ آن یگانه خورشیدِ عالم بکاهد و انسان توانایی نظر در او را داشته باشد و نقشِ آن ماهِ زیبای غالیه تاب که از آغاز یار و همراهِ انسان بوده نیز همین است ،یعنی آن ماه نُمای همان خورشید است و تفکیک یاجدایی در کار نبوده، آن ماه نیز در حقیقت آن خورشید است اما بزرگان برای تبیینِ مطالبِ عارفانه با تأسی به قرآن و سخنِ پیامبران از چنین تمثیل و استعاره  هایِ مجازی بهره می‌برند . چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک تا سَهی سروِ تو را تازه‌تر آبی دارد  انسان تا پیش از عاشقی، تابلویی رنگارنگ از دلبستگی به چیزهایِ گوناگونِ جسمی و این جهانی را تدارک دیده و چیزهایی مانندِ پول ، املاک، همسر و فرزندان، مقام و اعتبار، شهرت ، زیبایی،  قدرت و جوانی، و حتی باور و اعتقاداتِ خود را در هر گوشه ای از این تابلو با وسواس و اولویت بندی  و نهایتِ کنترل قرار داده و از آنها طلبِ امنیت و خوشبختی می کند اما حافظ میفرماید چشمِ عاشقی جون او که پس از کشته شدنِ خویشتنِ متوهمش از دریچه چشمِ  آن ماه و خورشید جهان را می نگرد سیلِ اشک از چشمانش جاری می گردد و در گوشه  گوشه این تابلوی ذهنی توهمِ داشته هایِ ذکر شده را با خود می برد تا پس از آن سروِ بلند و ماهِ زیبا رویِ خویش را هر لحظه بوسیله آبی تازه آبیاری کند ، سیلِ اشک یکی از جهتِ افسوس برای انلافِ عمرِ ارزشمند خود برای جمع آوری آن داشته هایِ جسمانی و قرار دادن در گوشه گوشه تابلو و توهمِ طلبِ سعادتمندی از آنها و دیگری اشکِ شوقِ زنده شدن به عشق و زندگی. غمزه شوخِ تو خونم به خطا می ریزد فرصتش باد که خوش فکرِ صوابی دارد شوخ در لغت به معنیِ زنده شدنِ دل آمده است و غمزه کنایه ای از تیر هایِ مژگان و عنایتِ حضرتِ عشق است به عاشقی چون حافظ تا بوسیله آن تیرها آخرین داشته ها و عشق به چیزهایِ جسمی را در گوشه های ذهنِ عاشق هدف قرار داده ، خونِ خویشتنِ توهمیِ انسان را بریزد، خطا غالبن در مقابلِ صواب یا به درستی می آید، حافظ ادامه میدهد پس از زنده شدنِ دلی به عشق، زندگی یا خداوند به عمد تیرهایِ غمزه را به خطا می‌زند تا به هدف برخورد نکند ، یعنی می‌نماید که قصدِ گرفتنِ آن داشته ها را دارد تا عاشق را در پایداری در راه بیازماید اما درواقع پس از ثباتِ در عشق و بر هم زدنِ تابلوی ذهنی و بیرون راندنِ چیزها  از مرکز و دلی که به عشق زنده شده ، زندگی آن اصطلاحن داشته ها را هدف قرار نداده ، از عاشق نمی گیرد و اینجاست که انسان می تواند به درستی از داشته های مادیِ خود نیز بهرمند گردد ، اما حافظ از خداوند می خواهد فرصت را از دست نداده و تیرها را عامدن به خطا نزند زیرا هدف قرار دادنِ این تعلقات، اندیشه ای نیکو و خوش و در راهِ صواب و درستی می باشد ، یعنی در راهِ شوخ و به منظورِ زنده گردانیدنِ دلی به عشق. آبِ حیوان اگر این است که دارد لبِ دوست روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد  پس از آن  ثبات در عشق است که‌ آبِ زندگی بر عاشقی چون حافظ جاری می گردد و به لبِ حضرت دوست یا وصالِ حضرتش می رسد و روشن است که با چنین وصلی خضر در مقایسه با اینچنین عاشقی از آبِ جاودانگی تنها سرابی را دیده و در اختیار دارد، آبِ جاودانگی حقیقی نزدِ چنین عاشقی ست که در پیِ جاودانگیِ جسمانی نیست ، آمده است که خضرِ پیامبر به آبِ حیات دست یافت و عمر جاودانه جسمانی یافت که نماد و دستمایه ای ست برای تمثیلِ عینی دستیابی عاشقان به آبِ حیات و جاودانگیِ حقیقی . چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد جگر در اینجا به معنی صبر و شکیبایی آمده است، همانطور که امروزه هم دندان سرِ جگر گذاشتن مصطلح است و بکار برده می‌شود، پس حافظ می‌فرماید لازمه رسیدن به آبِ حیاتِ و جاودانگی صبر در کارِ معنوی می باشد و چشمِ مخمور یا دیدِ مستِ زندگی از انسانِ عاشق می خواهد تا با گشاده کردنِ تدریجی فضایِ درونی یا دلِ خود به این مهم دست یابد، یعنی همانگونه که انلافِ وقت موجبِ باز ماندنِ عاشق از ادامه مسیر می شود، تعجیل برای رسیدن به لبِ دوست نیز سرخوردگی و در نهایت بازدارندگی را به همراه خواهد داشت، در مصراع دوم تُرک نمادِ انسانِ کامل و پیر یا راهنمایِ پویندگانِ راه عاشقی ست که مست است و چشمِ او نیز مخمور و از دریچه چشمِ خداوند که خرد و آگاهیِ مطلق است جهان را می نگرد، پس‌حافظ یا انسانِ عاشقِ بیقرار که مخاطب است می‌گوید دلِ عاشق بی طاقت است و در این فراق کباب می شود تا به وصل برسد،  گویی آن تُرک که مست است میلِ کباب دارد، از دیر باز شراب و کباب به  هم پیوند خورده اند اما حافظ در ین بیت می فرماید پیر و راهنمایِ طریقت که مستِ باده الست است می داند که راهِ چاره همین صبر و شکیبایی در طیِ طریق بوده و تنها دلی که در فراقِ حضرت دوست سوخته و کباب شده باشد شایستگی وصال و لبِ حضرتش را دارد. جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو رویِ سؤال  ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد حافظ می‌فرماید از شروطِ دیگری که پیش فرضِ رسیدن به لبِ دوست است یکی بیماریِ جان و دیگری عدمِ سؤال از پیرِ طریقت و تُرکِ مست است، عاشقِ حقیقی بیمارِ جان است و بیمار خواب و آسایش ندارد، یعنی لحظه ای از تلاش در کارِ معنوی و طیِ طریق باز نمی ماند تا اینکه سرانجام شفا یافته و جانش به عشق زنده گردد، و دیگر اینکه با نگاهِ مستقیم در روی و چشم در چشمِ تُرک یا پیرِ طریقت سؤال کردن نیز موجبِ رفتنِ به ذهنِ سالک می شود و حافظ می‌فرماید اگر هم پوینده راهِ عاشقی که خسته یا زخم خورده است سوالاتی برای او در ذهن پدید آمده است،  در طیِ منازلِ عاشقی، خود از طریقِ زندگی یا حضرتِ دوست به پاسخ هایش دست خواهد یافت و این پاسخ هایی خوش و نیکو خواهند بود که راهگشای او می‌گردند . کِی کند سویِ دلِ خستهَ حافظ نظری چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد  از شروط دیگری که حافظ  برای رسیدن  لبِ حضرت دوست مطرح می کند عدمِ نا امیدی از درگاهِ حضرتش می باشد و با فروتنی خود را مثال زده می فرماید دلِ حافظ نیز خسته یا زخمی ست و جانش بیمار و عاشق، پس‌ چشمِ مست و مخمورِ حضرتِ دوست که در هر گوشه از این جهان عاشقانِ خرابی در تمنایِ وصال و آبِ حَیوان از او در انتظارِ گوشه چشمی بسر می برند چگونه و کِی نظرِ لطف و عنایتی به حافظ خواهد داشت و البته که لسان الغیب موردِ عنایتِ آن چشمانِ مست قرار گرفته است که اینچنین غزلهایِ عارفانه ای را می سراید و کجاست دلِ کبابی چون دلِ عاشقِ حافظ ؟