گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد

❈۱❈
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
❈۲❈
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن ای ساروان فروکَش کاین ره کران ندارد
❈۳❈
چنگِ خمیده قامت می‌خوانَدَت به عشرت بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
❈۴❈
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیبِ شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد
❈۵❈
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۲۶

تصاویر

کامنت ها

یداله اسدی ازدهزیرجهرم
2014-11-02T07:57:04
درنسخه اهتمام تیموربرهان لیمودهی ازانتشارات کتابخانه سنائی چاپ ششم مردادماه1362دوبیت شعربه بترتیب دربیت7و9چنین آمده است:ذوقی چنان نداردبیدوست زندگانی****بی دوست زندگانی ذوقی چنان نداردآنرا که خواندی استادگربنگری بتحقیق ***صنتعتگریست اماطبع روان ندارد
شهرام حسن زاده
2016-08-28T12:30:15
با سلام و عرض ادب در برنامه رادیو پیام شنبه شب مورخ 6 شهریور که مروری بر ابیات حافظ دارد ، دومورد را مجری محترم و فرهیخته برنامه ذکر فرمودند که به عنوان شنونده از ایشان نقل قول می کنم :1-جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد ، باید به صورت ذیل اصلاح شودجان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقا که جان ندارد2- احوال گنج قارون کایام داد بر باددر گوش دل فروخوان تا زر نهان نداردبه صورت ذیل اصلاح میشوداحوال گنج قارون کایام داد بر باددر گوش گل فروخوان تا زر نهان نداردبا تشکر مجدد از استاد و مجری گرامی برنامه
شهاب
2016-12-15T22:54:06
با سلاماستاد شجریان این غزل را در آواز افشاری در برنامه گل های تازه شماره 156 اجرا کرده اند.
سامان
2016-10-25T17:42:13
در مصراع دوم بیت آخر که می گوید: «زیرا که چون تو شاهی کس در جهان دارد» به احتمال زیاد مُراد وی شاه ابواسحق است که سلطان مورد علاقه ی حافظ بود و حافظ در دوران وی مدتی نیز به دربار راه پیدا کرد. و یا میتوان گفت مقصود، خداوند است یعنی حافظ خداوند را تمجید می کند و نیز بر مقام بندگی خود می افزاید و خود را مدح می کند.هرچند مقصود اول أقرب به معنی حقیقی است.
ملیکا حقانی
2012-05-31T22:37:19
در نسخه ی اهتمام جلالی نائینی و نذیر احمد سطر پنحم این غزل مستقبلی از سعدی آورده شده است . ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی ( مصرع اول )
امین کیخا
2012-10-10T00:53:02
دوبار فرو را خوب بکار گرفته فروخواند و فرو کش .فعلهای دیگری را هم میتوان نام برد که با فرو زیبا تر میشوند مثل فرو فسردن که معنی واضح دارد وگرد فرو گرفتن که یعنی محاصره کردن
برگ بی برگی
2019-08-07T21:10:04
جان بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد جانِ اصلیِ انسان که امتدادِ جانان یا حضرت دوست است با این جهانِ ماده اُنس و الفت یا پیوندی ندارد زیرا از عالمِ غیب و مربوط به جهانِ معناست و بیگانه با جهانِ اجسام، اما بواسطه اینکه این جهانِ مادی نیز از جزیی ترین ذراتِ خود تا کهکشان‌های دوردست همگی جلوه ای از آن ذاتِ مطلق و جمالِِ خداوندی هستند پس تن به حضور در این جهان داده و از روزِ ازل بارِ امانتی را که کوه ها از پذیرفتنش شانه خالی نمودند. می‌پذیرد و در این جهانِ مادی حضور می‌یابد و این جهان را نیز محضرِ خداوند می‌بیند، چنین نگاهی گُل را مظهرِ عطر و لطافتِ ذات ، کوه را نمادِ عظمت ، و آسمان را نشانه بینهایتش می‌بیند، هر بینش و نگرش دیگری که جمالِ خداوندی را در این جهان نبیند تمایل و انگیزه ای برای این حضور نخواهد داشت و نه تنها حقیقتِ زیبایی هایِ این جهان را ادراک نمی‌نماید،  بلکه حضورِ خود را نیز پوچ و بی معنا می‌بیند، در مصراع  دوم "این" یعنی چنین نگرشی که این جهان را زیبا و جلوه ای از ذاتِ خداوند می‌بیند که اگر انسانی چنین نگاهی نداشته باشد، پس‌ "آن" ندارد، منظور از آن در ادییاتِ عارفانه زیباییِ باطن است، و حافظ می‌فرماید  هر انسانی از این نگاهِ زیبا بی بهره باشد قطعآ  آن  زیبایی درونی را نیز نخواهد داشت هرچند اگر از همه زیبایی هایِ ظاهر برخوردار باشد. با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد منظور از هیچ کس در اینجا عاشقانی هستند که جمالِ جانان را در این جهانِ ماده دیده و عاشق شده اند،‌ بزرگانی که آنان نیز به نشان در نمی آیند ، و حافظ می‌فرماید هیچ یک از این عاشقان نیستند که نشانی و آدرسی از آن دلسِتان به او یا دیگر عاشقان و پویندگان راه عاشقی بدهند، یعنی خداوندی که اینهمه نشان و نشانی در این جهانِ اجسام دارد اما به نشان در نمی آید و هیچ کسی را به ذات او راهی نیست و تنها می‌توان نشانِ او را در زیبایی هایِ شگفت انگیزِ حیاتِ مادی جستجو نمود، در مصراع دوم می‌فرماید یا حافظ از نشانیِ حضرتش بی خبر است و آگاهی ندارد و یا اینکه او به نشان در نمی آید و بطورِ قطع حافظ بهتر از هر کسی می داند که او نشان ندارد همانطور که حتی ذاتِ گُلی نیز نشان ندارد. هر شبنمی در این ره ، صد بحر آتشین استدردا که این معما شرح و بیان ندارد حافظ ادامه می دهد اما این عدمِ شناخت و بی خبری دلیلی برای سکون نیست و عاشقان پای در راهِ شناخت و جستجوی نشانی و رسیدنِ به کویِ دوست می‌گذارند زیرا معمایِ دسترسی به ذات به شرح و بیان در نمی آید اما با قرار گرفتن در مسیر و راهِ عاشقی که منتهی می گردد به کویِ حضرتش، می‌تواند راهگشا بوده و از آن معما رمزگشایی کرده، انسانِ عاشق را در ادامه راه تا حدامکان به آن دلستان نزدیکتر می کند، راهی که بسیار دشوار است و به هر شبنم و ژاله ای که در این راه برخورد کند صدها دریایِ آتشین است و دردآور که به شرح در نمی آیند و سالکِ طریقت تا آنها را تجربه نکند به آن آبِ حیات دست نخواهد یافت. سرمنزلِ فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد حافظ در ادامه  می فرماید اما دشواریِ راه موجب نمی شود پوینده راهِ عاشقی از ادامه راه باز ایستاده و سرمنزلِ مقصودی را که رسیدن به آن موجبِ فراغت و آسودگی ست را از از دست بدهد، هرچند این راه بی کرانه است و انتهایی برای آن قابل تصور نیست، و این بی کرانگی بدلیلِ همان نداشتنِ نشان است که حافظ در بیتِ دوم غزل به آن پرداخت و در اینجا می فرماید ای ساربان فروکش و حال که می دانیم نهایتی برای این راه وجود ندارد، پس اندکی درنگ کن، به شتاب این راهِ دشوارِ عاشقی را طی مکن، ساربان کنایه از بزرگان و راهنمایانِ معنوی هستند که  رهپویانِ راهِ عاشقی به گردِ پایِ آنان نیز نمی رسند، گاهی درکِ معنایِ بیت یا غزلی از آنان سال‌های متمادی بطول می انجامد و آخرِ امر نیز ممکن است به عمقِ آن راهی نباشد ، پس‌حافظ از ساربانی چون خود می خواهد که لختی لگامِ اشتر را کشیده و درنگ کند تا معنا بر عاشقان گشوده و باز گردد. چنگِ خمیده قامت می خواندت به عشرت بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد چنگ آهنگِ موزونِ روزگار یا کن فکان و قضای خداوند است که قامتِ خمیده اش نشان از قدیم بودنش دارد، آنچنان که خداوند نیز قدیم است، پس‌این چنگ هر لحظه انسان را به عشرت فرا می‌خواند تا انسان را از درد و غصه رهایی بخشد، پس‌ پوینده راهِ عاشقی باید همانندِ چنگ خمیده قامت و تسلیم امرِ قضا و رُخدادهایِ کوچک و بزرگ زندگی باشد و همچون پندِ پیرانِ خرد با گوشِ جان پذیرای آن باشد تا سرانجام به آن عشرتِ مورد نظر دست یابد. ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد حافظ در این بیت پندِ مهم دیگری را از زبانِ پیرانِ طریقت بیان کرده، می‌فرماید سالک باید طریقِ رندی و عاشقی را از محتسب آموخته و به همان شیوه عمل کند، یعنی کارِ معنوی و نوشیدنِ شرابِ عشق را بصورتِ پنهانی انجام دهد بگونه ای که هیچکس چنین گمانی به او نبرده و حرفِ عاشقی و باده نوشیِ او بر سرِ زبانِ اطرافیانش نیفتد، محتسب تظاهر به مخالفت با ‌شراب خواری کرده و آنرا از منکرات به حساب آورده، مست را حدِ شرعی می زند اما خود بصورتِ پنهانی و در خلوت به این کار می پردازد، حافظ می‌فرماید بویژه نوپویندگان ِ راهِ عاشقی نیز باید باده عشق را اینچنین بنوشند. احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد در گوش ِ دل فراخوان تا زر نهان ندارد پندِ دیگری که حافظ به آن می پردازد پرهیز از زر اندوزی و دنیا پرستی ست، پس‌می فرماید سرگذشتِ گنجِ قارون را که داستانی ست نمادین همواره در گوشِ دل فراخوانده و به خود یادآوری کن که چگونه ایام یا روزگار آن ثروتِ افسانه ای را بر باد داد و چگونه در زمین فرو رفته، هیچگونه اثری از آن برجای نماند، پس‌هرقدر هم که دل، پول یا زر و چیزهای این جهانی را در خود نهان سازد، سرانجام زمین آنها را می‌بلعد زیرا این چیزها همگی اجسام و متعلق به زمین هستند و نمی توانند جزو داشته هایِ انسان بشمار آیند، حتی زیبایی، جوانی و وجودِ جسمانی انسان نیز از جنس خاک و مواد شیمیایی بوده و در نهایت به زمین باز می گردد. گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد حافظ در ادامه بیت قبل می فرماید اما شمع که نمادِ عقلِ جسمانی و معاش اندیشِ انسان است در مقامِ رقابت با خورشید و عقلِ کُل سر به اعتراض بلند می‌کند که چگونه می شود زر و تعلقاتِ دنیوی را نهان نداشت، این کار با عقل مغایرت دارد، هر کسی باید در اندیشه آینده خود و خانواده اش اینگونه داشته هایِ دنیوی را هرچه بیشتر جمع آوری کند، هرچه بیشتر نام و اعتبار کسب کرده و به مقام و مرتبه های بالا دست یابد، حافظ پند می دهد که پوینده راهِ عاشقی اسرارِ دل را از او پوشانده و با این شمع یا عقلِ جسمانی جدال و مباحثه نکند، زیرا هرچه استدلال کرده و حتی فرو رفتنِ ثروتِ قارون در زمین را مثال بزند، آن عقلِ شوخ گستاخانه زبان می‌ریزد و از راه های دیگری وارد می‌شود و سرانجام ممکن است سالک مغلوبِ زبان بازی های او شده و حتی از ادامه راهِ رندی و عاشقی باز ماند، پس‌ همان بهتر که اسرار دل را  پنهان و با او مجادله نکند. بندِ زبان ندارد یعنی استدلال‌های عقلی حد توقف و بندی ندارد.  کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ  زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد می‌فرماید هیچکس در این جهان بنده و غلامی همچون حافظ را سراغ ندارد که اینچنین کمرِ خدمت به آن یگانه پادشاه عالم بسته باشد و پیغامهایِ زندگی بخش را از طریق ابیات و غزل‌هایی از این دست به پویندگانِ راهِ عاشقی برساند، در مصراع دوم دلیلِ این بندگی را بی همتا بودنِ آن شاهِ عالم می داند که هیچکس در جهان چنین پادشاهی ندارد، غالبِ مردم اگر هم پادشاه یا خدایی را پرستش و بندگی کنند خدایِ ساخته و پرداخته ذهن و نشان دار است و نه خداوند یا دلستانی حقیقی و بی نشان که حافظ می شناسد و از طریقِ شناختِ خود به شناختِ چنین پادشاهی رسیده است که کسِ دیگری در جهان ندارد، مگر آنکه کسانِ دیگر نیز با رسیدن به نگرش و جهان بینیِ حافظ یا دیگر بزرگان به مقامِ بندگیِ حقیقی او نایل شوند.         
سیداحمد حسینی
2021-02-12T23:34:56
جان بی جمال جانان، میل جنان نداردبنظرم این زیباتر، پرمعنی تر و درست تره
فرهاد قاسمی ، متخلص به شاهد
2020-08-12T23:11:58
سلام و درود خدمت ادب و معرفت دوستان عزیز و گرامی .خواجوی کرمانی شاعر متقدم نسبت به حافظ شیرازی در کتاب خمسهٔ خویش که مدتهاست که تجدید چاپ نشده و در سایت تاریخ ما هم قرار نگرفته است و در نت هم قابل دانلود به صورت فایل پی دی اف است فرموده اند :دل اَر جانان ندارد جان ندارد که هر کس این ندارد آن ندارد ( مفاعیلن مفاعیلن فعولن ) هزج مسدس محذوف یا مقصور .که خواجه حافظ با پیروی از بیت فوق و تغیر در لفظ و آهنگ و اندکی در معنی ، این بیت را سروده اند :جان بی جمال جانان ، میل جهان نداردهر کس که این ندارد ، حقّا که آن ندارد درود خدا بر روان پاک هر دو شاعر بزرگ پارسی گوی.بندهٔ خدا : فرهاد قاسمی ، متخلص به شاهدپیروز باشید.
حسین
2020-09-12T15:36:00
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظزیرا که چون تو شاهی کس در جهان نداردیا ابا عبد الله الحسین کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظزیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
فرخ مردان
2017-07-26T13:00:01
بیت های ششم و هفتم و هشتم رو هیچ جور نمیتونم ربط منطقی بهم بدم. حتی بنظر متناقض هم میرسن.تبدیل "دل" به "گل" هم دردی رو دوا نمیکنه! اگه کسی که متوجه میشه راهنمایی کنه ممنون میشم.
محمد از ساری
2017-04-15T09:02:56
درود بر دوستان اهل دل :" کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ -زیرا که چون تو شاهی کس در جهان دارد " : به نظر این کوچکِ در فهم اشعار عارفانه ی حافظ ، منظور حافظ این بوده است که : خدایا ، هیچ کسی غیر از تو، در این جهان ، بنده ای همچون حافظ ندارد ، زیرا ، هیچ کسی و هیچ پادشاهی در این جهان ، سلطنتِ تو را ندارد و محبت تو را نسبت به بندگانش ندارد. لذا ، در مصرع دوم منظور از " شاهی " ، شاه نیست ، بلکه منظور، سلطنت هست. و حافظ می خواهد بگوید که بنده ی خوبی مثل حافظ داشتن، بخاطر سلطنت، مهر و محبت منحصر به فردِ خداوند است.
بیژن
2017-04-15T20:01:26
منظور حافظ اشاره به خدا نیست ! بیت دوم خیلی واضح این را میگوید . چطور میشود از خدا نشان و آیتی نباشد !؟یا اگر باشد حافظ از ان بی خبر است !!حافظ در بسیاری از جاها از یک شخصیت مجازی میگوید که هرکس با ذهن خودش از ان گمانی دارد و تصویری !یکی خدا میگوید یک امام زمان یا مهدی موعود یا مسیح ویا میترا و پیر مغان و....به این ابیات توجه کنید :ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد ......ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی!....چون کائنات جمله به بوی تو زنده اند.... در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد ....وصدها بیت از این قبیل می شود مثال آورد . حافظ هر جا منظور ش خدا بوده آنراواضح گفته :یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر.....در خرابات مغان نور خدا می بینم ..ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم ...لزومی ندار د با رمز و راز از خدا بگوید !!الله و اعلم
mehdi shiraz
2018-11-05T05:34:11
با پوزش از اینکه حاشیه های قبلی رانخواندماصلاحیه:جان با جمال جانان میل جهان ندارد جان بی جمال جانان رنگی دگر ندارد سطحی نگر نباشید فلاسفه! !
mehdi shiraz
2018-11-05T05:44:42
البته عشق مراتب دارد و در سطح عشق حافظ شیرازی و با عشق خدای یگانه دل میل جهان مادی ندارد و فقط میل او دارد که او شامل قدیم تا حال کل جهان میباشد
mehdi shiraz
2018-11-05T05:49:05
با دوست زندگانی شوقی(ذوقی ) چنان نداردشوقی چنان ندارد با دوست زندگانی
mehdi shiraz
2018-11-05T06:01:36
هله نومید نباشی که ترا یار نخواند/برانداگر امروز نخواند/براند نه که فردات بخواند/نراند فرموده اگر خدا ترا نحوانده به این زودی و راحتی نخواند ولی چون عشق مراتب دارد همه عاشقند! ولی عشق او بالاترین. واستمر که عاشق کل و ما و جهان است و ما معشوق اوییم
mehdi shiraz
2018-11-05T06:04:56
أصلاحیهو او ست که عاشق کل است و....
بنده
2019-01-11T21:09:42
با سلامشرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:قسمت اول:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت دوم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت سوم:پیوند به وبگاه بیرونی
nabavar
2018-12-29T12:08:33
غلامحسین جان احوال گنج قارون کایام داد بر باددر گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارداشتباه متوجه شده ایمی گوید : احوال گنج قارون را درگوش دل فرو خوان که چگونه روزگار برباد داد احوال به مصرع دوم مربوط است ، نه به ایّام
غلامحسین
2018-12-29T01:33:39
در ضمن تفسیر این معنی هم به نظرم جای شبهه است که احوال گنج قارون را ایّام بر باد داده باشه ایّام معنی نمیده پس میتونیم بگیم احوال حال ها و عمر ما را روزها بر باد داده
غلامحسین
2018-12-29T01:27:29
من فکر میکنم مصرع احوال گنج قارون کایام داد بر باد اشتباه خونده میشه. منظور احوال گنج قارون نیست فکر میکنم احوال (حال های خوب و بد)شبیه گنج قارون هست که ایّام اون را بر باد داده. پس اینجور خونده بشه که احوال(مکث) گنج قارون کأیام داد بر باد ...وزنی هم صحیح تَر به نظر میرسه با تشکر فراوان
ایرانی
2018-04-13T01:07:00
این بیت زیبا نیز که تضمینی از غزل سعدی بزرگوار هست بعد از بیت چهارم در چاپ زنده یاد خانلری و چاپ دکتر سلیم نیساری وجود دارد : ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی * بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد.
ایرانی
2018-04-13T01:17:41
بنده در بعضی چاپ ها مصرع دوم بیت هفتم را بدین گونه خوانده ام که معنی بهتری هم دارد : احوال گنج قارون کایام داد بر بادبا غنچه باز گویید تا زر نهان نداردبا تشکر.
ایرانی
2018-04-13T01:21:13
ضمنا بیت اول این غزل زیبا بدین صورت هم آمده : جان بی جمال جانان میل جهان نداردوان کس که این ندارد حقا که جان نداردبا سپاس.
رضا
2018-04-19T22:19:39
جان بی جمال جانان میل جهان نداردهر کس که این ندارد حقا که آن نداردجمال: حُسن وجلوه ی زیبایی رخساردرمصرع دوّم "این" که اشاره به "میل جهان" وآن اشاره به "جان"استمعنی بیت: جان من بی حضور معشوق وبدون تجلّیِ زیبائیهای او، میلی به ادامه ی زندگانی ندارد. حقیقت این است که هرکسی ذوق به جهان وزندگانی نداشته باشد مسلّماً روح وجانی نیزدرجسم ندارد ومرده ی متحرّکی بیش نیست من بی فروغ رخسارمعشوق وبی جمال عالم آرای او درچنین وضعیّت نامساعدی قراردارم.بی جمال عالم آرای توروزم چون شب استباکمال عشق تو درعین نقصانم چو شمعبا هیچ کس نشانی زان دلسِتان ندیدمیامن خبرندارم یااونشان نداردمعنی بیت: با هیچ کس نشانی ازآن معشوق ِ به سفررفته ندیدم یا من ازاین موضوع اطلّاعی ندارم یا اوبه نقطع ای نامعلوم سفر کرده وپنهان شده است. بگونه ای که هیچکس هیچ اطلّاعی ندارد. دلبربرفت ودلشدگان راخبرنکردیادحریف شهر ورفیق سفرنکردهر شبنمی دراین ره صد بَحرآتشین استدردا که این معمّا شرح و بیان نداردمعنی بیت : درطریق عشق عجایب فراوانی وجود دارد هرشبنمی می تواند به اندازه ی صد دریای آتشین قدرت داشته باشد دریغ ودرد که عشق معمّائیست که باهیچ شرح وتوضیحی قابل بیان نیست.قلم راآن زبان نبودکه سِرّ عشق گویدبازوَرای حدّ ِتقریراست شرح آرزومندیسرمنزلِ فراغت نتوان ز دست دادنای ساروان فروکش کاین رهِ کران نداردفراغت:آسایشساروان: شتربان،کاروان سالارفروکش: کاروان راازرفتن بازدارودرهمینجامنزل کنکران: ساحل،کنار دراینجا انتها وپایانمعنی بیت: ای کاروان سالار، درهمینجا منزل کن حیف است سرمنزل آسایش وفراغت را ازدست دهیم، پیشترمرو این راهی(طریق عشق) که درپیش رویمان هست انتها وپایانی ندارد.نخفته ایم ونشدعشق راکرانه پدیدتبارک اللّه ازاین ره که نیست پایانش چنگِ خمیده قامت می‌خواندت به عشرتبشنو که پند پیران هیچت زیان نداردچنگ: ازسازهای باستانی ایرانیست که دراشکال مختلف ساخته می شد دراینجا منظورشاعرچنگ منحنی هست که قامتی خمیده دارد.شاعرخوش ذوق ما انحنای حالت چنگ را باقامت پیر درآمیخته است.معنی بیت: چنگ خمیده قامت بانوای دلکش خود تورابه عشرت وشادمانی دعوت می کند. بشنو ودعوتش رابپذیرکه توصیه وپندپیران به نفع وسودتومی باشد.چنگ درپرده همین می دهدت پند ولیوعظت آنگاه کندسودکه قابل باشیای دل طریق رندی از مُحتسب بیاموزمست است و در حق او کس این گمان نداردمحتسب: مأمور امربه معروف ونهی ازمنکر، ضمن آنکه امیرمبارزالدین نیزبه رغم آنکه خود اهل فسق وفجوربوده وبعدازبه حکومت رسیدن، دراجرای احکام شریعت پیشقدم شده بود به محتسب شهرت پیداکرد. اغلب مضامینی که حافظ بامحتسب خلق کرده گوشه ی چشمی نیزبه کردارمتظاهرانه ی امیرمبارز داشته واورامدنظرقرارداده است.معنی بیت: ای دل طریق زیرکی ورندی راازمحتسب یادبگیر که چگونه میگساری می کند امّا باظاهرسازی و ریاکاری، مستی خودرا پنهان می کند وهیچ کس به اوظن وگمان بد نمی برد.احوالِ گنج قارون کایّام داد بر باددر گوش دل فروخوان تا زر نهان نداردلازم به توضیح است که این بیت در نسخه های مختلف،متفاوت ثبت شده است. مانند "با غنچه بازگوئید تا زر نهان ندارد" ویا: در گوش گل فرو خوان تا زرنهان ندارد. گویند قارون جاه‌طلب، بخیل، حسود و بسیار ثروتمند بود، هرچند او را اندرز می‌دادند که به مال دنیا مغرور نشود، و آن را در راه خیر مردم صرف کند، نمی‌پذیرفت. وی در پرداخت زکات بخل ورزید و عاقبت حیله‌ای اندیشید تا موسی را با سلاح تهمت مغلوب کند لیکن موفق نشد و موسی دربارۀ او نفرین کرد و خدا زلزله‌ای سخت پدید آورد و زمین «قارون، خانه و گنجش» را به کام خود کشید. اشاره به این داستان است.معنی بیت: شرح حال وداستان قارون وثروتش را که چگونه برباد رفت درگوش دل بخوان تاعبرت گیردودرپی زراندوزی نباشد.چوگل گرخُرده ای داری خداراصرف عشرت کنکه قارون راغلط ها داد سودای زراندوزیگر خود رقیب شمع است اسرارازاو بپوشانکان شوخ سربُریده بند زبان نداردرقیب: نگاهبان،مراقب، دراینجا منظورحضورداشتن شمع درخلوتگاه است.شوخ : گستاخ "شوخ سربُریده" اشاره ی ملیح به قیچی کردن فتیله ی شمع دارد. "بند زبان ندارد" نمی تواند رازنگهدارباشد.معنی بیت: اسرارخودرا ازاطرافیانت هرکه بوده باشد بپوشان حتّا اگرشمع درخلوتگاهِ توحضوردارد ازاونیزاسرارخودراپنهان دار که گستاخ است ونمی تواند رازنگهدار بوده باشد وممکن است رازتوراافشاکند.افشای رازخلوتیان خواست کردشمعشکرخدا که سِرّدلش درزبان گرفتکس درجهان ندارد یک بنده همچوحافظزیرا که چون تو شاهی کس در جهان نداردمعنی بیت:هیچ کس در این جهان بنده ی مطیعی مثل حافظ ندارد، چرا که هیچ کس همانند توپادشاهی مطاع در دنیا ندارد.به عاشقان نظری کن به شکراین نعمتکه من غلام مطیع اَم توپادشاه مطاع
۷
2018-01-22T15:11:36
برای کسانی که به تفسیر علاقه دارند:تفسیر این غزل از زبان غلامحسین ابراهیمی دینانیپیوند به وبگاه بیرونی
ابو سعید
2021-11-27T01:26:32.6940465
بیژن عزیز به شدت با شما موافقم خدا حفظت کنه
ابو سعید
2021-11-27T01:30:44.1884913
فیض کاشانی رحمت الله علیه خوش میفرماید: جان بی لقای مهدی ذوقی چنان ندارد وانکس که این ندارد حقا که آن ندارد
در سکوت
2022-03-18T00:14:41.4738066
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-05-10T13:57:38.2041711
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد/هر کس که این ندارد حقا که آن(خانلری:جان) ندارد(۱۲۶) جان آدمی بی زیبایی چهره دوست، شوق جهان ندارد، آری آنکه در تماشای این زیبایی نیست، زنده نیست(ایهام آن:حال خوش- سعدی با جمله مثبت آورده: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست...- واج آرایی حرف ج)۲-با این وجود، در هیچ کس نشانه‌ای از آن معشوق ندیده‌ام، یا او بی‌نشان است و یا من از آن بی‌خبرم.(در ظاهر متضاد است اما جمال او در بی نشان بودن و فراجهان بودن است-مثل آشیانه سبمرغ؛ کوه قاف که در انتهای دنیاست-)۳-در راه واهمه‌انگیز عشق، هر شبنمی چون صد دریای آتش است و درد این‌جاست که این راز همیشه پوشیده خواهد ماند. ۴-ای کاروان‌سالار، همین‌جا که آسایش فراهم است و هنوز قدم در وادی عشق نگذاشته‌ای اقامت گزین، که راه عشق بی‌پایان است.۵-چنگ قامت‌خمیده، با نوایی دلکش تو را به حال خوش می خواند، پند سودمند پیران( ایهام: شکل چنگ که کج هست) را بپذیر۶-طریق خوش باشی و پنهان کاری را از محتسب رند بیاموز، که خود مست است اما کسی به او شک نمی‌کند.۷- حکایت گنج برباد رفته قارون را بر دل خویش بازخوانی کن، تا در پی زراندوزی نباشد( و به حال خوش بپردازد- خانلری: با غنچه باز گویید: برگهای گل را پنهان نکند؛ شکوفا شود)۸-رازهای عشق را از رقیبان بپوشان، حتی از شمع که این گستاخ سربریده( قیچی کردن سر شمع برای بهتر سوختن) راز تو را فاش خواهد کرد. ۹- در جهان بنده عاشقی چون حافظ نیست، چون هیچ کس پادشاهی مثل تو ندارد.( بیت اضافه در نسخه خانلری:  ذوقی چنان ندارد بی‌دوست زندگانی/بی‌دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد همچنین بیت‌های ۶و۸ وجود ندارد) دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
احسان ن
2022-08-23T05:28:27.0525981
سلام بیت: احوال  گنج  قارون  کایام  داد  بر باد در گوش «دل» فروخوان تا زر نهان ندارد را لطفا به اینصورت اصلاح کنید: احوال  گنج  قارون  کایام  داد  بر باد در گوش «گل» فروخوان تا زر نهان ندارد چون اولا دل جایی برای مخفی کردن زر ندارد و بعد هم اگر داشته باشد معمولا اینکار را نمیکند! و کارهای دیگری از دل انتظار داشتند نه پنهان کردن طلا اما چرا گُل؟ پرچم های میانه گل که غالبا زرد رنگ است به طلا تشبیه میشود و حالا اگر گل در غنچه باشد یا گلبرگهایش را جمع کرده باشد دیگر یا نامش گل نیست یا گل کامل و زیبایی نیست و زیباییش تنها وقتی به چشم می آید که کاملا شکوفا شده است که در آن زمان پرچمهایش هم که مانند طلا هستند دیده میشوند و انگار آنها را عرضه کرده و میدانیم که در نظر حافظ همین باز شدن و شکوفایی گل با کلی ناز و مقاومت همراه بوده و نیاز به تمنا و تقاضا دارد: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل «بخندید» (همان زمان قبول کرد و نازش را کم کرد و شکفت) که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت   اما آیا آن معنا را حافظ در جای دیگری هم بکار برده؟ «زر» از بهای می اکنون چو «گل» دریغ مدار که  عقل  کل  به صدت  عیب  متهم  دارد فکر می کنم معنای بیت  کاملا مشخص است: مانند گلی در غنچه که سخت داشته هایش را چسبیده و عرضه اش را دریغ کرده تو هم برای خرید می خساست در خرج طلاهایت بخرج نده مورد دیگر: چو «گل» گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون  را غلطها  داد  سودای  «زر» اندوزی تصورم بر اینست که با توجه به توضیحات قبل، بیت فوق نیاز به شرح و تفسیر دیگری ندارد و مشابهتش را هم با بیت اول می توانید مقایسه کنید تنها اشاره کنم منظور از خرده در مصراع اول خرده زر و طلا یا به اصطلاح کنونی پول خرد است با تشکر    
احسان ن
2022-08-23T06:44:11.99132
اوه، در بیت بعدی هم لطفا کسره را از انتهای «رقیب» بردارید «رقیبِ شمع» یعنی چی؟ من از قدیم  تاریخ ما را با وثاقت و اعتماد برای خوانش اشعار همسان میدانستم و جدیدا بعد از مراجعه به چند دیوان و بطور مشخص و برای مثال شاهنامه و رباعیات خیام و غزلیات حافظ (که ستونها و همزمان قله های ادبیات ما هستد و انتظار دقت بیشتری در مورد آنها میرود)  بشدت سرخورده شدم. این را اینجا بطور کلی و از باب انتظار و گلایه آوردم و امیدوارم اصلاحات مطلوبی صورت بگیرد گر خود رقیب، شمع است... رقیب به معنای مواظب و مراقب اوضاع و محافظ وضعیت است. اگر محبوب زیبارویی در محلی اقامت داشت خواستارانش در کوی او جمع میشدند و چشم امید بر در او میدوختند و از سویی مواظبت میکردند که سایرین نتوانند به او نزدیک شوند. محافظ معشوق بودند و مراقب همدیگر. پس،حالا اگر حتی شمع خواست این نقش را بازی کند و احوالات تو و معشوقت را فاش کند و موجب دردسر شود از او هم غافل نشو و مراقب باش که چیزی نبیند چون از آندسته رقبایی است که بند زبان هم ندارد و زیاد حرف میزند شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
Elahe S
2023-06-23T00:29:49.7981262
سلام . درسته که میشه برداشت های متفاوتی از اشعار حافظ داشت، خاصیت و زیبایی حافظ به همینه  ولی با جمله اخرتون موافق نیستم ، چرا فکر میکنید لزومی نداره که با رمز و راز از خدا بگه؟ حافظ عارف هم بوده و خیلی طبیعیه که با استعاره و ایهام و عاشقانه تر و با واژه های دیگه از خدا صحبت بکنه.
عبدالرحمن محمدی
2023-06-30T09:27:29.0196383
مسمط با تضمین غزل حافظ دل بی نـشــانِ دلبر، از خود نشـان نداردوآن در فــــراقِ یارم، تاب و تـوان نـداردگلشن تُـهـی زِروَیش، غیر از خزان ندارد جان بی جـمال جانان، میل جـهان نداردهر کس که این ندارد، حـقـا که آن ندارد🌹یک عندلیبِ عاشــق، در بوســتان ندیدمیا قطره ای به دریا، جوشان، روان ندیدمکس را در این ولایت، در راهِ جان نـدیدم با هیچ کـس نشانی، زآن دلســتان ندیدمیا مـن خبــر ندارم، یا او نـشـــــان نـدارد🌹در راه عشق و مستی، مُردن چه دلنشین استفرجامِ عشق سائل، بر شاهِ خود همین استبلبل زِهجرت ای گل، سرخورده و غمین است هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین استدردا که این معما، شرح و بیان ندارد🌹شَهراهِ شور و مَستیـست، سرتاسرِ طریقتسرشارِ حُزن و رنج و پَندَست و درس و حکمتبارز بُوَد که اینجا، هر کس رسد به عزت چنگ خمیده قامت، میخواندت به عشرتبشنو که پند پیران، هیچت زیان ندارد🌹ساقی مرا تو جامی، دِه در خفا و پنهانجُز مِی نگردد این رَه، طِی تا سرای جانانلیکن برو تو ای دل، تنها طریق رندان گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشانکآن شوخ سربریده، بند زبان ندارد🌹«حافظ»«امیرم» اینجا، هستم چو تو مبارزبرعکس تو شدم من، زار و ذلیل و عاجزگفتم ولی به دلبر، از تو رسا و بارز کس در جهان ندارد، یک بنده همچو حافظزیرا که چون تو شاهی، کس در جهان ندارد🌸
س عبداللهی
2023-07-05T02:19:53.4996933
سلام بزرگواران  دقت کنید حافظ عزیز حافظ قرآن بوده و تقریبا در دوران اوج شکوفایی عرفان اسلامی می زیسته است پس عشق او خدا و بزرگان دین بوده که در خواب یا ... مشاهده می کرده  و بنا به قائده سکوت و پوشاندن اسرار الهی هرگز به طور مستقیم نمی گوید که در مورد کدام یک سخن می گوید اگرچه در بعضی از شعرهایش مثل ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد به وضوح به پیامبر اکرم اشاره می کند و در شعر خیال روی تو در هر طریق همره ماست با اشارات مشخص از آرزوی خود برای دیدار  امام زمان می گوید یا در بسیاری از اشعارش به فنون علوم غریبه و خفیه اسلامی اشاره می کند مانند نقش نگین سلیمان ، تلبیس  و ...یا دامی از دعا که برای یوسف خوشنام ما گذاشته اما این شعر را نمی دانیم برای چه بزرگواری سروده است  که بدون مشاهده جمال او میل زیستن در این جهان را ندارد و البته از راه دین می گوید که این ره کران ندارد و این که مانند محتسب که کسی تصور مستی او را نمی کند ، باید مست عشق باشی اما هیچ کس به تو این گمان نبرد
یزدانپناه عسکری
2023-09-04T08:30:17.7814255
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد - هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد *** [عراقی - رسالهٔ اصطلاحات] جانان: صفت قیومی را گویند، که قیام جمله موجودات بدو است، که اگر آن دقیقه پیوسته موجودات را نبودی هیچ‌چیز وجود و بقا نیافتی. *** [یزدانپناه عسکری] جانان، اقتدار و نیروی حیاتی است که تمامی وضعیت حیات را امکان پذیر می سازد . آن قدرتی که همه را متوجه و تحت نظر دارد.  اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوم‏ - آل‏ عمران : 2 ؛ البقرة : 255 _____ 62 + 4+4:200
بیقرار
2023-09-09T15:33:59.2605823
حاصل بداهه سرایی  با مطلعی از حافظ جان  « جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان نداردهر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد » با زاهد ریاکار ، اسرار عشق مشمارکاین مفتی خطاکار ، از آن نشان ندارد یک باده از دو لعلت هرگز نشد نصیبمجامی گسیل ما کن ، والله زیان ندارد گفتم که از غم عشق کی می توان رها شد ؟گفتا که عاشقان را ، این ره کران ندارد مجنون صفت کشیدم نقشی ز روی لیلانقشی که طرح آن را ، کس در جهان ندارد هر یوسفی به کنعان کی لایق عزیزیست ؟؟هر سنگ معدنی آن  دُرّ گران ندارد گفتم که شرح هجران با کس نمی توان گفت گفتا که این فسانه شرح و بیان ندارد پیران راه عرفان ، آیینه های عشقند آبی که لطف آن را جوی جوان ندارد بر آتش درونم ، آبی که پاشد امشب ؟؟کاین سوز بی نهایت خوف از نهان ندارد جانی که در ره دوست ناقابل و حقیر استبفکن به پای جانان ، گاه و زمان ندارد بی روی ماه محبوب هر روز من چو شام استدل در فراق رویش ، روز و شبان ندارد گفتم بر آستانت کی می رسد دو دستم ؟گفتا که شوق وصلش ، وقت و زمان ندارد گفتم که بیقرارم ، عشوه مکن به کارمگفتا که عاشق این است امن و امان ندارد #رضارضایی « بیقرار »