گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

❈۱❈
روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد
گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم خوشتر از این گوشه پادْشاه ندارد
❈۲❈
تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من آینه دانی که تابِ آه ندارد
شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت چشمْ دریده، ادب نگاه ندارد
❈۳❈
دیدم و آن چشمِ دلْ سیه که تو داری جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد
رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات شادیِ شیخی که خانقاه ندارد
❈۴❈
خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک طاقتِ فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خونِ جگر شوی هر که در این آستانه راه ندارد
❈۵❈
نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟
حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۲۷

تصاویر

کامنت ها

تردید
2015-09-02T16:28:14
ساقی اگر شرب ناب به ما رساند لطف و کرم بی حساب به ما رساند در پس هر گفتگو زآینه ی چشم بانگ هزاران عتاب به ما رساند جمله حسد می برند بر لب لعلش تا که دو لب را چو آب به ما رساند بوسه و پیمانه را از سر صدقشبهر دو کار ثواب به ما رساند بنده ی آن درگهم کز در بخشش عفو به رسم عقاب به ما رساند
بابک
2015-03-16T16:02:19
سلام منظور از "دود دل من" در مصراعتا چه کند با رخ تو دود دل منچیست؟
سهیل قاسمی
2017-01-05T00:43:29
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد:1-طرفداری (جانبداری) هیچ آشنا ئی را نمی کند.2- به سویِ (جانبِ) هیچ آشنا ئی نگاه نمی کند.3- نگاه اش را از هیچ آشنا یی دریغ نمی کند. (به همه نگاه می کند!) خودم دیدم! آن چشم دل سیه (1- مردمک، 2- سنگدل) تو، از نگاه کردن به هیچ آشنایی دریغ نکرد و به همه نگاه کرد!رطل ِ گران ام دِه ای مرید ِ خراباتشادی شیخی که خانقاه نداردشادی شیخی که ... در اصطلاح امروز: به سلامتی یِ شیخی که...
خسرو یاوری
2011-12-29T23:43:32
سلام : 1- ابیات چهارم و پنجم دارای قافیه تکراری هستند و لذا اشتباه است . البته در برخی چاپ ها بیت چارم وجود ندارد. از جمله کتاب نسخه ی قزوینیبا تشکر
حمیدرضا
2009-01-01T18:13:01
«دیدم و» آن چشم دل سیه که تو داریجانب هیچ آشنا نگاه ندارددر حواشی دیوان حافظ ذیل «دیدم و» چنین آمده:دیدم و: دیدم + و ، این ترکیب که ظاهراً معنی «حاصل» و «نتیجه» می‏دهد در دیوان خواجه چند بار تکرار شده، مرحوم غنی نیز به این نکته پی برده و یادآور شده که خواجه در چندین غزل آن را به کار برده است (ق غ - 115 و 119).----نمونه‏ی دیگر:دفتر دانش ما جمله بشویید به میکه فلک «دیدم و» در قصد دل دانا بود
ُ
2009-01-03T04:41:58
موضوع : دیدم وهمین واژه در بعضی از نسخه ها متفاوت است:نسخه ی ستایشگر: دیدم آننسخه ی فرهاد: دیده ام آننسخه ی انجوی: دیده ام آنظاهرا این تغییرات و تصرفات از طرف مصححان و نساخان انجام گرفته است.
چنگیز گهرویی
2014-08-10T15:52:45
در بیت ششم این غزل .رطل گرانم ده ای پیر خرابات ...شادی شیخی که خانقاه ندارد :در مصرع اول با وجود کلمه مرید به معنای دوستدار و ارادتمند اولا این مصرع در خواندن روانی و خوانایی سایر ابیات را ندارد ودوما به لحاظ معنایی گرفتن رطل گران از دوستدار و خواهان خرابات دودور از ذهن و غریب به نظر میرسد به نظر :اگر کلمه مرید با پیر جایگزین گردد هم به لحاظ وزنی و روان بودن بیت در خواندن و هم به لحاظ معنایی درست تر میباشد ظاهرا و تحقیقا به نظر حقیر رطل گران را از پیر خرابات میگیرند:رطل گرانم ده ای پیر خرابات ... شادی شیخی که خانقاه ندارد
امیر
2013-06-20T23:50:44
با سلامنگاه داشتن به دو معنی مختلف استفاده شده استیکی نگاه کردن و دیگری نگهداری کردن لذا شاید بی اشکال باشد
برگ بی برگی
2020-04-12T06:43:06
روشنی طلعت تو ماه نداردپیش تو، گُل رونق گیاه نداردطلعت یعنی زیباییِ رخسار و رونق نیز به همین معنی آمده است، گُل در اینجا کنایه از انسان است با همه ابعاد وجودی، و مخاطب زندگی یا خداوند است که همه نور است و درخششی زیبا که حافظ می‌فرماید حتی ماه با همه زیبایی که دارد از چنین درخشش و روشنی بی بهره است، و گُل یا انسان در بدوِ ورود به این جهان که نور و رونقِ خود را از آن یگانه طلعتِ زیباتر از ماه دارد و امتدادِ آن نور است اما در برابرِ آن نورِ مطلق بسیار ناچیز و چیزی بیشتر از هُشیاریِ گیاه نیست. گوشه ابروی توست منزل جانمخوشتر از این گوشه پادشاه نداردحافظ در ادامه بیت قبل می‌می‌فرماید اما جانی که امتدادِ جانان است و در قالبِ جسم و فرم درآمده است در بدوِ ورود به این جهانِ مادی در گوشه ابرو یا کنف حمایت جانان قرار می‌گیرد و خوشتر یا شادتر و ایمن تر از چنین مکانی برای هیچ پادشاهی قابل تصور نیست، یعنی طفل یا گُلِ نو شکفته با دیگر ابعادِ جسمانی و هیجانیِ خود در زیرِ چترِ زندگی به همه امکانات زیست در این جهان دست می یابد که اولینِ آن حمایتِ همه جانبه مادر است که اگر عشقِ او به فرزند نبود و خداوند اینچنین محبتِ طفل را در دلِ مادر قرار نداده بود امکانِ رُشد این گُلِ نورسته در جهان بوجود نمی آمد و هیچکس ، و چه بسا پدر گوش به فرمانِ پادشاهیِ طفل نمی‌بودند. تا چه کند با رخ تو دود دل منآینه دانی که تاب آه ندارد اما دلِ این نوگُل همراه با رُشدِ جسمانی که دارد بتدریج روشنیِ برگرفته از آن نورِ کل را از دست داده و دودآلوده می گردد، و این دودآلودگی و هشیاریِ جسمی که از ضروریاتِ اولیه زیستِ در این جهان است را طفل از انسانهایِ پیرامونِ خود می آموزد و آن نیز نوعِ دیگری از حمایتِ زندگی و گوشه نشینیِ در ابروی حضرتِ دوست یا زندگی می‌باشد تا طفل از طریقِ خرد و عقلِ معاشِ خود بتواند به زندگیِ خود در این جهانِ مادی  ادامه دهد، پس از آنکه خداوند یا زندگی همه نوع حمایتی را از این طفل یا گُلی که در حدِ رونق و هشیاریِ گیاهی بوده ست به عمل می آورد، اکنون نوبتِ این گُلِ کمال یافته و به سنینِ نوجوانی رسیده است که باید ببیند دلِ دودآلوده اش با درخششِ آن طلعت و نورِ مطلق چه می کند و آیا تمایلی در او برایِ برخورداری از آن درخشش نور و زیباییِ مطلق پدید می آید یا خیر، در مصراع دوم خطاب به زندگی یا خداوند که دانایی محض است ادامه می دهد که تو خود عالمی به اینکه آیینه دل که قرار است انسان با نظر کردن در آن، رخسارِ آن طلعت و زیباییِ نور یا اصلِ خود را در آن ببیند  پس از دود آلود شدن و کسبِ هُشیاریِ جسمی قابلیتِ بازتابی نور را نداشته و کدر شده است، وما از سویی دیگر خاصیتِ آیینه به گونه ای ست که آهِ سردی که از دهان بر آن دمیده می شود پایدار نبوده و پس از چند لحظه آیینه بارِ دیگر به شفافیتِ خود باز می گردد، پس‌ آیینه دلِ انسان نیز از چنین خاصیتی برخوردار است و این شفاف شدنِ دوباره دلِ انسان بستگی به تصمیمِ دودِ دلِ یا خویشتنِ انسان دارد که با آن طلعت و رخسار چه کند. شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت چشم دریده، ادب نگاه ندارد شوخی به معنی گستاخی آمده است و منظور از نرگس در اینجا چشم و بینایی یا نگرش به هستی می‌باشد، پس‌حافظ ادامه می دهد اما انسانی که قرار است پس از آهِ سرد و تشکیلِ خویشتنی که بر مبنایِ عقلِ جسمانی کار می کند به راحتی آثارِ آه یا دودهای ذهنی را از آیینه بزداید، گستاخانه در برابر و مقابلِ نرگس یا چشمِ زندگی چشم باز می کند(می شکفد) چشمی که دریده است و با بی حیایی کامل رعایتِ ادب نمی کند، یعنی انسان اجاز نمی دهد زندگی که اینهمه از او حمایت نموده است تا گُلِ جسمانیِ او شکوفا شود، اکنون او را به نورِ خود بینا نماید، انسان یا نوجوان با چشم و نرگسِ خود که چشم سفید و نابیناست ادعایِ دیدن کرده و با بی ادبی در پیشِ آن روشنی و طلعت چشم می شکفد و از دریچه چشمِ ذهنی خود به جهان می‌نگرد اما بجز اجسام چیزِ دیگری نمی بیند. دیدم و آن چشمِ دل سیه که تو داری جانبِ هیچ آشنا نگه ندارد دیدم یعنی با چشمِ حسی و جسمی خود دیدم، "چشمِ دل سیاه" بیناییِ مطلق است که در مقابلِ چشمِ دل سفید یا روشندل آمده است که نابینایی ست، پس‌حافظ ادامه میدهد انسان با چشمِ جسم بینِ خود جهان را می بیند و می پندارد که بیناست اما درواقع سفید دل یا کور است ، پس‌آن روشنیِ طلعت و زیباییِ درخشان تر از ماه و خورشید را نمی بیند و اینجاست که چشمِ  سیاه دل و بینایِ خداوند به هیچ وجه رعایتِ هیچ آشنا و خویشی را نمی کند و عتابش جانبِ هیچکس را نگه نمی دارد، یعنی خداوند یا زندگی حمایتِ خود را از انسانی که آن نورِ کُل را نمی بیند  بر داشته و او را در برابر دردهایی که بوسیله این نابینایی بر خود وارد می کند تنها گذاشته، از او جانبداری نمی کند، و بطور موقت اجاز می دهد تا انسان با دیدِ جسمی خود زندگی کند تا دردهایِ بسیاری را تجربه کرده، آنقدر به در و دیوار بخورد، شاید روزی دوده و زنگار از آیینه دلش زدوده و چشمِ طلعت بینش گشوده گردد. رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات  شادیِ شیخی که خانقاه ندارد  اما لازمه بینا شدن و نگریستن به جهان از دریچه چشم خداوند برخورداری از رطلِ گران یا شرابی بزرگ و مرد افکن می‌باشد، مُریدِ خرابات کسی ست که جای دیگری را نمی شناسد و اقامتگاه دائمی او خرابات است، پس‌حافظ ادامه می دهد در خراباتِ عشق باید آنچنان شرابی را از دستِ پیرِ خرابات و میکده نوشید که به یکباره دوده از دل زدوده، بیناییِ اصیل و خدا گونه خود را باز یافت، در مصراع دوم شیخ به معنی بزرگی و انسانِ کمال یافته است که او نیز از راهِ خرابات و میکده به این کمالِ معنوی رسیده است، خانقاه نمادِ ادیان و مکتب‌ های مختلف است اما شیخ و بزرگِ موردِ نظرِ حافظ در بندِ مکان و در اسارتِ باورهایِ مذهبی نیست، پس آن رطلِ گران را باید به شادی و سلامتی چنین شیخی نوشید که او نیز مُریدِ خرابات بوده و از راهِ عاشقی به شیخی و بزرگی رسیده است و نه از راهِ زُهدِ ریاکارانه و خانقاه که راه به ترکستان دارد.  خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک طاقتِ فریادِ دادخواه ندارد خون خوردن همان خونِ دل خوردن از نوعِ آگاهانه است ،‌یعنی پس از رطلِ گرانی که سالک از مُریدِ یا پیرِ خرابات و راهنمایانِ معنوی همچون حافظ و مولانا دریافت می کند، لاجرم نسبت به عقلِ جسمانی و ذهنیِ خود مست می‌شود اما هنوز هم دردهایِ ناشی از رهایی از خویشتنِ توهمیِ خود را حس می کند، پس‌ فراموش کردنِ رنجش، بخشیدنِ خود و دیگران، رهایی از کینه ، حسادت، حرص، دشمنی و حتی رهایی از خانقاه و باور پرستی موجب خون خوردن و درد می‌گردد، حافظ می‌فرماید پوینده راهِ عاشقی باید خاموش نشسته و با صبوری دردهایِ ناشی از آن رهایی ها را تحمل کند که اگر دادخواهی کرده و با اندکی درد فریادِ شکایتش بلند گردد، خداوند یا زندگی که دل نازک است و لطیف، طاقتِ فریادِ دادخواهی او را نداشته،  پس مستیِ شرابِ عشق را از او برگرفته و به حالِ اولیه اش یعنی هُشیاریِ جسمی باز می گرداند . گو برو و آستین به خونِ جگر شوی هر که در این آستانه راه ندارد پس‌ حافظ به پویندگانِ راهِ عاشقی که در این راه پایدار نبوده و فریادِ دادخواهی از دردهایشان بلند است و در نتیجه در آستانه حضرتِ دوست راه ندارند نصیحت می کند که بروند و آستینِ خود را به خونِ جگر بشویند، یعنی باید آنقدر خونِ دل خورده و دردِ آگاهانه را با خوشروئی و رضایت پذیرا باشند تا آستین‌ به خون آلوده گردد، و به کرات آن آستین را به خون بشویند، در اینصورت امکانِ راهیابی به آستانِ کویِ جانان را بدست می آورند. نی من تنها کشم تطاولِ زلفت کیست که او داغِ آن سیاه ندارد  تطاولِ زلف یعنی کشیدنِ جورِ زلفِ معشوق و کنایه از عاشقی ست، پس حافظ به نکته دیگری اشاره می کند و آن نا امیدی سالک از رسیدن به آستانِ جانان است و می فرماید همه ما انسانها با داغِ عشق زاده شدیم و فرزندانِ آدم و از یک جنس هستیم، یعنی راهیابی به آستانِ حضرتش فقط مخصوصِ بزرگانی چون حافظ نیست و هر انسانی دارای چنین قابلیتی،‌ یعنی عاشقی و کشیدنِ تطاولِ زلفِ حضرتِ دوست می باشد. حافظ اگر سجدهَ تو کرد مکن عیب کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد از الزامات دیگر برای راهیابی به آستانِ حضرتِ معشوق سجده یا تسلیم در برابرِ امرِ قضا و کن فکان است و اگر حافظ هر لحظه در برابرِ زندگی تسلیمِ محض است اما کافرِ عشق این کار را عیب می داند، کافر یا مُنکرِ عشق که آیینه دلش هنوز دود آلوده است سجده و شرحِ صدر در برابرِ ناملایمات و رفتارِ بدِ دیگران را ضعف و عیبِ باورمند به عشق می داند، او می‌پندارد خشم و کینه و نفرت پراکنی قدرت است، پس‌ عاشق را برای این کار یعنی سجده و تسلیم ملامت می کند، حافظ خطاب به آن یگانه صنمِ عالم سعی در پوشاندنِ گناه و خطایِ کافرِ عشق می کند تا شاید روزی او نیز به جهل و گناهِ خود پی برده، در صدد زدودنِ غبار و دوده از دلِ خود بر آمده و سرانجام به آستانش راه یابد، و حافظ چه زیبا به پویندگان راهِ عشق خطا پوشی دیگران را می آموزد.
مهدی ابراهیمی
2019-08-21T00:54:42
-..-..-آینه دانی که تابِ آه ندارد"حافظ"او اندر چَشمه‌ی تَرِ زبان هَزار بار تن و جان شُسته و پی به ریشه‌هایِ آن بُرده وَزان رو‌ست که خوَشتر نِشَسته است یک دو بیت بالا تَر آن‌جا که در قصد و نیَّتی می‌سازد و می‌‌نازد و می‌راند تا بدان جا که می‌دانی...گوشه‌ی اَبرویِ تُست مَنزلِ {(جا(نَ)م)}{خوش(تَر)} ازین گوشه {پادش(اه)} ندارد "..تن‌ها اوست که تا این حدّ و اندازه دست در رگ و جانِ حروف و لُغات کرده و شیرینِ شِکر‌وَش بُرده‌ست._____.در خوش‌ تَریِّ پُرچینِ دامنِ چَشم به اندریِّ زبان‌َش باشیم، آن‌جا که به چکّانیَّ اَشکِ شور در نِشستَنگَهی، رهِ به لبِ و دهانِ شیرینِ یار بُرده‌ است و سایبانِ اَبرُوی نیز به ابرُوانِ نازنین‌ِ دوتایَ‌ش در کار و بار می‌کَشد، ورنه آن خسرُوِ شیرین‌دَهنان در آن گوشه‌ی جان هیچ‌کاره نیست و آن آهِ پادشاهِ فرهادوارَش نیز...[شورِ شیرین مَنَما (تا) نَکُنی فرهادم]..خیز و بالا بِنَما ای بُتِ شیرین‌حَرَکات"حافظ"
فرخ مردان
2017-07-26T14:07:57
@حمید رضاظاهرا معنی "دیدم و" میشه " دیدم که"(= چنین متوجه شدم /فهمیدم که).
نادر..
2017-06-14T17:01:19
خون خور و خامش نشین که آن دل نازکطاقت فریاد دادخواه ندارد...
رضا
2018-04-21T02:05:07
روشنی طلعت تو ماه نداردپیش تو گل رونق گیاه نداردطلعت : روی ،رخسارمعنی بیت: ای معشوق، روشنایی وگیرایی ِ رخسارتو راماه ندارد توازماه نیززیباتری، گل باآن همه لطافت وزیبایی درقیاس با گل روی تو،ازگیاه نیزکمتراست.عارضش رابه مثل ماهِ فلک نتوان گفتنسبتِ دوست به هربی سروپا نتوان کردگوشه ی ابروی توست منزل جانمخوشترازاین گوشه پادشاه نداردمعنی بیت: گوشه ی ابروی دلکش تومنزل آسایش وآرامش جان عاشق من است. باصفاترازگوشه ی ابروی تو، حتّاپادشاه نیزندارد.عمری گذشت تابه امید اشارتیچشمی بدان دوگوشه ی ابرونهاده ایمتا چه کند با رخ تو دود دل منآینه دانی که تاب آه نداردرخ منوّردوست به آینه تشبیه شده است. شاعربازبانی عاشقانه به معشوق بی تفاوت خویش هشدارمی دهد که هوای عاشقان خودراداشته باشد وگرنه....معنی بیت: تا چه پیش آید وچه نتیجه ای حاصل گردد ببینیم دودِآه دل عاشق من که ازعشق تودرسوز وگدازاست با آئینه ی رخسارتوچه خواهدکرد. ای محبوب می دانی که آئینه تاب وتحمّل آه ودود دل راندارد وزودکدر وتارمی گردد پس قبل ازاینکه این اتّفاق رخ دهد دل عاشقان خودرابدست آور.مکن کزسینه ام دودِ جگرسوزبرآید همچودود ازراه روزنشوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفتچشم دریده ادب نگاه ندارد"گل نرگس" درادبیات عاشقانه کنایه ازچشم معشوق است لیکن دراینجا گُستاخی نموده ودربرابرچشم معشوق دست به خودنمایی زده است.معنی بیت: گستاخی نرگس رانگاه کن که در حضور توجرات شکفتن پیدا کرده است. نرگس عجب بی حیاییست که درمحضرتوادب رامراعات نمی کند.نرگس طلبد شیوه ی چشم توزهی چشممسکین خبرش ازسر ودردیده حیانیستدیدم و آن چشم دل سیه که تو داریجانب هیچ آشنا نگاه نداردمعنی بیت: بارها به تجربه به چشم خویش دیده ام که توباآن چشمانِ سیاه وجفاکاری که داری جانبِ حرمتِ هیچیک ازآشنایان وعاشقان رانگاه نمی داری وهمه رامی آزاری.برآن چشم سیه صدآفرین بادکه درعاشق کشی سحرآفرین استرَطل گرانم ده ای مُرید خراباتشادی شیخی که خانقاه نداردرَطلِ گران : پیاله وپیمانه ی بزرگ وسنگینمرید خرابات: ای کسی که ارادتمند خرابات ودست اندرکارمیخانه هستی.شادی شیخی که: به سلامتی شیخی کهخانقاه: مکان عبادتگاه صوفیان، درقدیم رسم براین بوده که هرکس که دارای موقعیّت های اجتماعی بوده، عدّه ای را دورخودجمع کرده وخانقاهی برپا می نمود واز اینطریق به کسب شهرت و اعتبار ونام می کرد. خانقاه ندارد: در بند خانقاه ونام ونشان نیست.معنی بیت: ای کسی که دستی درخرابات(میکده) داری برای من پیمانه ای بزرگ وپُرازشراب بیاور تابسلامتی شیخی بنوشم که دربندِ خانقاه ونام ونشان واعتباراجتماعی نیست.منم که گوشه ی میخانه خانقاه من استدعای پیرمغان وردِ صبحگاه من است.خون خور و خامش نشین که آن دل نازکطاقت فریاد دادخواه ندارددادخواه: کسی که شکایتی دارد وحق خودرامی طلبد.معنی بیت: ای دل بی تابی مکن خون بخوروهیچ شِکوه وگلایه مگوی که آن معشوق بسیار دل نازک است و فریادهای شِکوه وگلایه را نمی تواندتحمّل کند.حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریاربرو ازدرگهش این ناله وفریادببرگو برو و آستین به خون جگر شویهر که در این آستانه راه نداردآستین به خون جگر شستن: خون خوردن و خون گریستن و با آستین خود اشک خونین پاک کردن.معنی بیت: طریق عشق طریقی شگفت انگیز ومتفاوت است هرکسی نمی تواند دراین طریق گام برداشته ویا دوام بیاورد. بگو به هرکسی که قصد دارد دراین جاده قدم بگذاردوبه سوی سرمنزل مقصود حرکت کند باید خون دلها بخورد وآنقدرخون گریه کند که ناگزیرشود باآستین خود اشک خونین پاک کند وآستین اش باخون شسته شود.زآستین طبیبان هزارخون بچکدگرم زتجربه دستی نهندبردل ریشنی من تنها کشم تطاول زلفتکیست که او داغ آن سیاه نداردتطاول: تعدّی وتجاوز، گردنکشی ونافرمانی،دست درازی. آن سیاه: آن زلف سیاعمعنی بیت: تنها من نیستم که قربانیِ گردنکشی زلف توشده ودل وجانم به یغما رفته است، چه کسی سراغ داری که همانند من قربانی نشده باشد وداغ آن زلف سیاه بردل نداشته باشد؟ززیرزلف دوتا چون گذرکنی بینیکه ازیمین ویسارت چه بیقرارانندحافظ اگر سجده ی تو کرد مکن عیبکافرعشق ای صنم گناه نداردمعنی بیت:ای معشوق، حافظ اگرتوراسجده کردخُرده مگیر ،هیچ اشکالی ندارد برای کسی که طریق عشق رابرگزیده،ازدین خارج شده وکافر محسوب می شود گناه معنایی ندارد سجده کردن بربُت ازسوی کافرشگفتی ندارد.حافظا سجده به ابروی چو محرابش بَرکه دعایی زسرصدق جزآنجا نکنی
تماشاگه راز
2018-05-26T06:56:07
بیت ششم شیخی که خانقاه ندارد اشاره ای به خود حضرت حافظ است
علی فرجی
2022-02-03T14:03:52.1751922
خون خور و خامش نشین که ان دل نازک  طاقت فریاد داد خواه ندارد گو برو و استین به خون جگر شوی  هر که در این استانه راه ندارد  احتمالا حافظ خطاب به دل خود می گوید که غم و غصه بخور ساکت باش و خاموش چون دل نازک معشوق توان شنیدن فریاد دادخواهی و دادستاننده تو را ندارد  به هر کسی که به دروازه عشق راه نیافته بگو که خون جگر خود را که از چشمانش جاری است با آستین لباسش پاک کند 
در سکوت
2022-03-18T00:15:01.8069891
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-05-21T08:23:46.0534561
ماه به روشنی و دل‌ربایی چهره‌ات نیست و گل در برابرت جلوه گیاه هم ندارد.۲- جان عاشقم در گوشه ابرویت منزل کرده و پادشاه هم، چنین گوشه خوشی( حال خوش) ندارد.۳- از سوز عشق، منتظرم ببینم آه دل دردمندم با چهره‌ات چه می کند، می‌دانی که آیینه( چهره روشنت)تاب مقاومت در برابر آه ندارد.۴- گل نرگس چه گستاخ است که در برابر زیبایی‌ات شکوفا شد، آری چشم گستاخ ادب حضور را نگه نمی‌دارد.۵- چشمان سیاه‌دلی که تو داری، بر هیچ آشنایی ترحم نخواهد کرد.۶- پس ای هواخواه میخانه عشق، پیمانه بزرگ شراب به من رسان تا به شادی پیر سالکی که خانقاه(ادعا) ندارد، سرکشم.۷-خون دل بخور، اما در خاموشی باش، زیرا دل نازکش( علیرغم ستمها) طاقت فریاد ستمدیدگان عشق را ندارد. در اینجا منطور خاموشی عارفانه در پیشگاه معشوق و معبود است:خاموشی از ادب حضرت است( ترجمه رساله قشیریه ۱۸۲)هیچ کس به اندازه مولانا درباره خاموشی( اندیشه بنیادین و خاموشی پرغوغای درون آدمی و ...) سخن نگفته ولی خاموشی در  ابیات حافظ گوناگون است:-هنگام حصول کشف و دریافت:پروانه مراد رسید ای محب خاموش- در برابر اسرار الهی و بلاهای زمانه:حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش- عدم بیان رموز عشق نزد نامحرم:رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول- زبان حال پدیدارهای جهان:ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد/چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد؟- در برابر سارقان مضمون:خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ/نگاه دار که قلاب شهر صراف است(شرح شوق، ص ۱۹۰۸)۸-و به آنکه از موهبت عشق بی بهره ماند،بگو آستین به خون جگر بشوید( پیوسته محروم باشد)۹- فقط من به ستمهای عشقت فخر نمی‌فروشم، کیست که داغ بندگی آن موهای سیاه را ندارد؟!۱۰- به حافظ اگر تو را سجده می‌کند، عیب نگیر، ای معشوق شیرین! آنکه از جوشش عشق به کفر رسیده گناه ندارد( شمس تبریزی: خوشی در الحاد من است، در زندقه من در اسلام من چندان خوشی نیست مقالات،۱۱۴)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
مهرداد
2022-06-01T01:40:57.3780657
ایرج میرزا هم با این وزن شعر سروده. شعری با این مطلع: میم سپاسی کجاست تا که نگوید عارف بیچاره دادخواه ندارد ....
امیر رضایی
2022-09-19T23:52:14.4892772
چشمه ی حیوان تو را باز ببیند  درد دل کشد و غم یار نبیند احسنت باید ایرانیان افتخار کنند چنین شاعران بزرگ و توانمندی در کشور زیسته و هنوز آثار این بزرگواران پر مفهوم و حرف دل است 
Abbasrapper
2023-04-12T14:17:18.493192
درود، بنظرم منظورش اینکه شادی شیخی که اهل ریاکاری نیست