گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

❈۱❈
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
❈۲❈
باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد
رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
❈۳❈
در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد
❈۴❈
بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟
جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد
❈۵❈
راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد
حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۲۸

تصاویر

کامنت ها

فرامرز
2015-07-06T12:46:22
این غزل با توجه به زیبایی محتوایی اما آنچنان مورد توجه و مشهور نشده است
کمال
2015-07-26T12:01:54
سلام وخسته نباشید.فالی درخصوص این غزل:ای صاحب فال،درزندگی رنج کشیده ای واحساس تنهایی می کنی ،اماازخودسازی وکمال غافل نشده ای، برای رسیدن به ،،،،،،،،،،آرزوهایتان تلاش کنید،هرانسانی بایداز،،،،فرازونشیب های زندگیش بگذردوراه حلیبرای تمامی مشکلاتش پیداکند،دست از،،،،روی دست برداریدوبه پاخیزیدکه فرصتبسیاراندک است، پیروزی ازآن شماست.پیروزباشید.
شهاب اکوانیان
2014-11-26T13:06:32
در چند نسخه متاخر مصرع اول از بیت هفتم اینگونه آمده است:سحر با معجزه پهلو نزند فارغ باش
nikzad mohammad reza
2016-08-11T11:01:03
21 /59/5سلاماستاد شعر و غزل،شهریار بزرگ اقلیم دل و عشق، غزلی نغز در پانزه بیت بر وزن و قافیه این غزل حافظ سروده است .همۀ ابیات آن را در اینجا می آورم:زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد نه که از , ماشطه هم زحمت بی جا ببردمن به نقش تو گر از جا بروم خود رفتمشرط آن است که نقش توام از جا ببرد !دل که شیدای خدایی است قرارش همه اوست غم که باشد که قـرار از دل شیدا ببرد رنج ها می برم از دست قلم مویِ خیال به امیدی که دلی گنج تماشا ببرد گر تمنّا کنم از دوست همانا خواهم :همتی کز دل من ننگ تمنا ببرد باغبان آنچه گل اندوخته بود از سر سال می رسد باد خزان تا همه یک جا ببرد اجل آن نیست که از فتنه فراموش کند گرت امروز فروهشته که فردا ببرد دزد را راه به گنجینۀ پنهانی نیست او همه نقشه که نقدینۀ پیدا ببرد مرغ جان سرمدی و سنگری قاف بقاست کی فنـا رَه بـــه سوی قلعۀ عنقا ببرد لیک از آن دزد که ایمان برد ایمن نشوی او قسم خورده که صد دل به یک ایما ببرد کوه توحید شو از دولت ایمان و بهل سیل شرک مدنیت همه دنیا ببرد رخت من گو ببر از دخمۀ گل ها بیرون کیست کو نام من از دفتر دل ها ببرد کیف دنیا خم و خمخانه به نادانش ده کان نه خمری که خمار از سر دانا ببرد بی صفا آنکه به پیش نی کلک حافظ نامی از نیشکر و شهد مصفّـا ببرد شهریارا بجز این شاهد عشق شیراز«نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد»
غبار
2016-10-15T14:16:21
شهریارا بجز این شاهد عشق شیراز«نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد»
جاوید مدرس اول رافض
2016-01-31T18:01:05
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>********************************************************************************بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر !سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر: 27 نسخه (801، 803، 813، 816، 819، 821، 823، 824، 825، 827، 834 {که صدا}، 836؛ 9 نسخۀ متأخر: 849 {چو صدا}، 854، 855، 859، 862، 864، 874، 874، 875؛ 6 نسخۀ بسیار متأخر: 889، 893، 894، 894، 898، 898 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ {که صدا}) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، خرمشاهی- جاویدبانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخور : 2 نسخه (یکی متأخر: 859 و دیگری بی‌تاریخ)بانگ گاوی چه صدا باز دهد غره مشو : 1 نسخه (866)سِحر با معجزه پهلو نزند فارغ باش : 4 نسخه (843، 2 نسخۀ متأخر: 875، 867 و یکی بی‌تاریخ) نیساریسحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار : (نسخۀ چاپی قدسی مشهدی) سایه39 نسخه غزل 124 را دارند. از این نسخ، 822 و یک نسخۀ بی‌تاریخ بیت فوق را ندارد. از نسخ کامل کهن مورخ، نسخۀ 818 خودِ غزل را ندارد.بانگ گاو ناظر به واژۀ "خُوار" در قران است: (عجلاً جَسداً لَهُ خُوار). محمد مهدی فولادوند با تمسک به اینکه "عجل" گوساله است و نه گاو این ضبط را رد کرده و از لحاظ شکل و بیان دور از حافظ دانسته است.****************************************************************************
علی
2020-01-14T09:29:15
کمینگاه در دو اثر و کمانداران تنها در این اثر بکار رفته است
علی
2020-01-14T09:37:35
کاربرد سامری در آثار حافظحافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ 128سامری کیست که دست از ید بیضا ببردحافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ 143 سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کردحافظ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ 215 هزار ساحر چون سامریش در گله بود حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ 399 به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
علی
2020-01-14T09:18:53
بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخورتنها در این جا گاو بکار رفته است
برگ بی برگی
2020-04-13T10:33:59
نیست در شهر نگاری که دلِ ما ببرد بختم ار یار شود ، رختم از اینجا ببرد  شهر کنایه از این جهانِ مادی بوده و منظور از نگار هر چیزِ جذابِ مادی این جهانی ست که می تواند دل هر انسانی را برده و عشقِ آن چیز را در دل او قرار دهد ، اما حافظ هر انسانی نیست ، او  به مقام و مرتبه ای رسیده است که می فرماید در این جهان چیزهای مادی عددی نیستند که بخواهند دلِ او را برده و فکر و ذهنش را در کنترل خود در آورند ، در مصراع دوم بخت به معنی شانس نبوده ،‌ بلکه کارِ معنوی و عنایتِ خداوندی ست که اگر با او همراهی کند ،‌حافظ به مرتبه ای بالاتر خواهد رسید که بطور کلی رخت و اسباب و اثاثیه خود را به یکباره از این جهانِ مادی بر بندد و در هر لحظه در عالم قدس ساکن شود ، یعنی حضور صد در صدی که از ویژگی‌های انسان کامل است . کو حریفی کشِ سرمست که پیش کرمش  عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد حریف در اینجا به معنی همان نگار یا چیزها و تعلقاتِ جذابِ دنیوی ست که با انسان هماوردی می کند ، پس‌حافظ یا عاشق دلسوخته که حضور صد در صدی در عالم معنا دارد حریفی از جذابیت های این جهان ، هرچند زیبا باشد و انسان را سرمست و فریفته خود کند پیدا نمی کند که  عاشق بخواهد آن زیبای فریبنده را از خداوند و کرمِ  بی پایانش طلب کند ، البته که خداوند خواسته چنان عاشق دلسوخته ای را اجابت کرده و آن کشِ زیبا را سخاوتمندانه به انسانی چون حافظ که از بند تعلقات دنیوی رسته است عطا می کند ، اما  حافظ اصلآ حریفی جز حضرت دوست نمی بیند تا او را از خداوند طلب کند ،‌یعنی از او فقط خود او را می خواهد . باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم  آه از آن روز که بادت گُل رعنا ببرد  باغبان همه ما انسانها هستیم که در ذهن خود باغی زیبا را طراحی نموده و هر روز گُلی را با نظمی خاص در آن کاشته و پرورش می دهیم ، این گُلها همان نگار و حریفان ِ زیبا رو هستند که دلهای ما را برده اند ، اتومبیل لوکس،  خانه بزرگ و زیبا  ، شغل و مقام ، شهرت و اعتبار  ، همسر و فرزندان ، اعتقادات مذهبی ، علمی و سیاسی  و بسیار چیزهای دیگر از گُلهای این باغِ توهمی ما هستند ، حافظ می‌فرماید اما ای باغبانی که چنین گلهایی را پرورش داده و دل به آنها سپرده ای  ، تو مگر خبر از باد پاییزی نداری و نمی دانی سرانجام و بزودی این گلها آشفته و پر‌پر و باغِ ساخته ذهنت فروپاشیده و دگرگون خواهد شد ؟ حافظ در مصرع دوم به زیبایی اما و اگری آورده ، می فرماید اگر نسبت به آن گلها باد داشته باشد چنین اتفاقی غیر قابل اجتناب خواهد یود، یعنی آراستن چنان باغی به خودی خود مانعی نداشته و آنچه موجبِ دگرگونی باغ می شود بادِ نخوت و غرورِ باغبان است که رعنا ترینِ آن گلها را از دست باغبان می ستاند تا بقول معروف  بادش خالی شود و آن روز باغبان چه آهی کشیده  و چه افسوسی خواهد خورد . رهزنِ دهر نخفته ست مشو ایمن از او  اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد  رهزنِ دهر یا فلک  تحت فرمان زندگی ست و هرگز خواب و خام نخواهد بود ، پس برای احدی تضمینی نیست و انسان گمان نکند او استثنا ست و فلک یا روزگار به او کاری نخواهد داشت و به  گلهای رعنای او گزندی نمی رساند ، این راهزن صبر زیادی داشته و اگر امروز به این کار مبادرت نکند ، بدون شک فردا و در وقتی که انسان  آسوده خاطر است واقعآ کار خود را خواهد کرد ، با کسی شوخی ندارد ، مگر آنکه انسان آن گلهای پرورشی را در مرکزیت خود قرار نداده و بادِ غروری نسبت به آنها نداشته باشد ، یعنی اگر از قضا و با هشدار های مکرر زندگی  یکی از گلهای خود را از دست داد و چیدمان گلهای باغ برهم خورد فریاد و فغان بر نیاورده و با رضایت به در هم ریختن نظم باغ  تن در داده بگوید پیغامت را گرفتم ، این پذیرشِ حقیقی رهزن دهر را از ادمه کار خود باز می دارد .  چنین نگرشی به گلهای باغ فقط از عاشقانِ دلسوخته بر می آید که اگر بشود آن گلها را هست نامید ، همه را از آنِ معشوق می دانند . در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم  بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد  لعبت همان نگار و حریفِ زیبا و سرمست یا گلهای رعنای باغبان است ،‌پس حافظ می‌فرماید  او چنین خیالپردازی هایی را با تمثیل سازی های مجازی هوس انگیز بر زبان می آورد ، باشد که انسانی عاشق و صاحب نظر که بینشی خداگونه دارد ناگهان بیاید و بگوید آهان متوجه شدم ، منظورت تماشا ست ، تماشا همان نظر است که دیدن جهان از منظر چشم خداوند می باشد ، یعنی همه این مطالبی که در ابیات پیشین بیان شد جهان بینی و تماشای جهان از دریچه چشم خداوند است و خواستِ او که انسان اینچنین  دیدگاهی نسبت به  گلهای جذاب ، زیبایی ها و نعمتهای این جهان از هر نوع آن  داشته باشد . علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آوردترسم آن نرگس مستانه به یغما ببردنرگسِ مستانه همان نگرش و دیدنِ جهان از منظر و دریچه چشم خداوند است که در بیت قبل به آن پرداخت ، پس‌ حافظ معتقد است باورها و اعتقاداتِ مذهبی‌ِ انسان نیز  از گلهای پرورش یافته توسط باغبان است  که او سالهای مدید و برابر متوسط عمر انسان حدود چهل سال بر آن پافشاری کرده و بر مبنای آن باورها به خیال خود به جمع آوری علم و فضل پرداخته است و اکنون می ترسد که با نگرش و جهان بینی بر مبنای نرگس مستانه حضرت معشوق ، این گل رعنا نیز پرپر شده و به یغما برود ، درواقع هم بسیار سخت و ترسناک است برای انسان که عمری را صرف جمع آوری و اشاعه علم و فضل های توهمی نموده ،‌به یکباره آنها رها کرده و به مریدان و شاگردانش بگوید چهل سال در اشتباه بوده است .بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخرسامری کیست که دست از ید بیضا ببرد حافظ ترسِ باغبان را بی مورد دانسته و می فرماید این گل رعنا و خدای  توهمی را که چهل سال عبادت می کردی و خود را دارای فضل و دانش دانسته دیگران را نیز به این خدا دعوت می کردی  همان خدای جعلی سامری ساخته ذهنت بوده است ، این داستان را همه میدانیم و بطور خلاصه اینکه موسی هنگام حرکت دادن قوم به سوی سرزمین موعود فرمان داد کسی از طلا و نقره و امثال آن با خود چیزی به همراه نیاورد یعنی که همه تعلقات و دلبستگی های خود را رها کرده و سپس در این راه قدم بردارید اما قوم موسی مقداری از طلا ( گلهای باغ توهمی ) را به صورت مخفیانه با خود به همراه میبرند و هنگامی که موسی به کوه طور رفته بود تا ده فرمان را بیاورد یکی از افراد قوم به نام سامری از همه افراد میخواهد طلاهای خودرا یک جا جمع و ذوب کرده بوسیله آنها گوساله ای از جنس طلا (چیزهای این جهانی که گمان میبرند با ارزش است ) بسازند و چون باد در آن می وزید و صداهایی از جنس فکر و گمان از آن گوساله که نماد من کاذب و متوهم انسان است شنیده می شُد ، پس آنان گمان بردند  این همان  خدا ست ، به او ایمان آورده و او را بجای خدای حقیقی می‌پرستیدند  و حافظ نتیجه گیری می کند اگر باغبان خدای موسی را می‌پرستید که اصلآ گلهای توهمی باغ را اصل و اولویت زندگی خود قرار نمی داد و از آنها طلب آرامش و خوشبختی نمی کرد ، پس  باغبان باید بر ترس خود غلبه کند و اجازه دهد زندگی یا خداوند این گل رعنا  یا گاوِ ساخته ذهنش را نیز که خدایی جعلی و لعبت است  از او بگیرد ، به صداهای موهوم باد که از آن بگوش می رسد توجه نکرده و ناز و عشوه او را به پشیزی نخرد ، سامری و خدای توهمی اش کس و عددی نیستند که قدرت اعجاز ید بیضای موسی را داشته باشند  و بتوانند دست منور یا حضور را از موسی ببرند .جام مینایی می‌ سدِ  رهِ تنگ دلیست  منه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد  پس‌حافظ راهکار خلاصی از خویشتنِ متوهم ( سامری ) را که هرچه می کند موجب دلتنگی و غم و غصه می شود دریافت جام مینایی شراب عشق می داند  ، یعنی فقط با طلب و دریافت چنین می و شرابی ست که انسان می تواند سدی محکم در برابر خواسته های دلتنگی آورِ خویش متوهم ایجاد کند ، و هر لحظه که این جامِ رنگین که خاص پادشاه است را زمین بگذارد باید مطمئن باشد که سیل غم و اندوه او را از جا کنده و می برد ، یعنی علاوه بر اینکه باد خزان گلهای پرورشی او را خزان می کند ، شادی درونی و ذاتی وی نیز از دست خواهد رفت . راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است  هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد  حافظ می‌فرماید انسان با قدم گذاشتن در راه عاشقی که تنها راه است برای وصال حضرت معشوق و رسیدن به خدای واقعی ،‌ درواقع به کمینگاهِ کمانداران پای می گذارد ، یعنی رهزنانِ دهر با تیر و کمانهای خود آماده هدف قرار دادنِ گُلهای پرورش یافته باغ ذهنی عاشق هستند تا صداقت او را در راه عاشقی بیازمایند ، پس‌عاشقی که با علم به این مطلب  آماده تحمل دردهای ناشی از از دست دادن یک یا چند تایی از این گلها باشد از چنین دشمنانِ کمانداری صرفه و نفع می برد ، یعنی آگاهانه و با رضایت به این امر تن می دهد اما در نهایت  دلش به عشق زنده می گردد و کمانداران که راهزنان دهر هستند نیز بدستور زندگی  از سر راه وی کنار خواهند رفت تا او راهش را ادامه دهد . حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار  خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد حافظ می‌فرماید آن گلها و تعلقات دنیوی که سهل است ، اگر  حضرت معشوق با غمزه مستانه جانت را هم طلب کند ، پس‌ خانه دل را از وجود همه آن چیزها که غیر هستند و بیگانه ، خالی کن و با رضایت و خوشنودی اجازه بده ببرد ، باز هم صرفه و منفعت با توست .
محمود پگاه
2020-03-05T21:53:11
سلام ، رضای عزیز ، بارها از شرح و بیان خوب و متین شما سود جسته ام . سپاس . نوشته دانشورانه ی آقای دکتر محجوبیان عزیز ، بجا و به هنگام بود . سپاس .
رضا گولاخ
2019-10-15T05:09:12
مطلبی که جناب دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی در حاشیه آوردن بسیار زیبا و دلنشبن بود. با تشکر از ایشان.همچنین از جناب جاوید مدرس هم تشکر میکنم بابت حاشیه مفیدی که آوردن.
علی باقریه
2020-08-15T00:48:32
با سلاممن به عزیزان توصیه می کنم تفسیر این شعر را در برنامه سمت خدا که توسط حجت الاسلام رنجبر ارایه میشود را حتما ببینند کافیه فقط مصرع اول این شعر رو به همراه اسم استاد رنجبر تو گوگل سرچ کنند خودش میاد بالا
فرخ مردان
2017-07-26T14:32:27
" در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم...بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد"ظاهرا "صاحب نظر" رو در اینجا میشه معنی کرد به "صاحب چشمهای زیبا"(=زیبا رو). حافظ میگه همیشه درتخیلِ بودنِ با زیبارویان هستم. آیا روزی هم میرسه که زیبارویی دعوتم کنه به همنشینیش؟
نیکومنش
2018-01-13T23:00:40
درود بی کران بر دوستان -نیست در شهر نگاری که دل ما ببردبختم ار یار شود رختم از این جا ببردمعنی و مفهوم ابیات:آیا در این شهر غریب نازنینی وجود ندارد که هستی مرا به همراه دلم برداشته و اگر بخت مساعد باشد به سرزمین اصلیم ببرد2-کو حریفی کش سرمست که پیش کرمشعاشق سوخته دل نام تمنا ببردآن عاشق همدرد چو منی کجاست که به کرم همدردیش من دل سوخته مستانه داستان تمنایی را به آواز بخوانم و با هم هم پیاله گردیم 3-باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینمآه از آن روز که بادت گل رعنا ببردای جان عاشق به وصال گل رسیده با این مستیها که می کنی معلومم گشت که از خزان گل خبر نداری دریغ و صد دریغ از روز هجران گل زیبا و خوش بویت 4-رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از اواگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرداین غارتگر چرخ که داستان ابدیش صید گل اندامان عاشقان است در کمین نشسته و آگاه است و اگر امروز نگارت را شکار نکرده باشد که فردا صید کند5-در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازمبو که صاحب نظری نام تماشا ببرددر ارزوی دل اگاه کیمیا وجودی هستم که بیاید و با نام و نشان دادن زیبایی‌ها وحسن دلبرم مرا از این همه خیالی که عاشقانه و کودکانه و هوس بازانه در خاطرم می بازم نجات دهد6-علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آوردترسم آن نرگس مستانه به یغما ببردیقین می دانم چو چشمم به چشمان سیاه گون مست نگارم افتد دل از دست داده و حاصل یک عمر دانش اندوزی و فضیلت خواهی دلم به باد خواهد رفت7-بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخرسامری کیست که دست از ید بیضا ببرددل فریبیهای این عجوزه پیر زن ساحرهٔ زندگی چون صداهای پیوسته شکم طلایی گاو سامری است تو آن عشوه ها را به پشیزی مخر و مطمئن باش که اگر دستت در دستان آن صاحب نظر کیمیا وجود باشد همانند ید بیضا موسی دست سامری زمانه را کوتاه خواهی کرد8-جام مینایی می سد ره تنگ دلیستمنه از دست که سیل غمت از جا ببرددایما جام بلورین وجودت را از می زلال نگار هستی پر کن و دل خویش را شاد گردان و گرنه داستان غم انگیز عشق بنیادت را از ریشه خواهد کند9-راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران استهر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرداگر چه در مسیرِ راه عشق کمانداران بد خواه زیادی کمین زده اند اگر بارا ه شناس و داننده راه طی مسیر کنی از دست دشمنان نجات خواهی یافت -حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یارخانه از غیر بپرداز و بهل تا ببردحافظ خانه دل خویش، از هر چه هست پاکیزه دار و جان افشانانه آن را فدای دلفریبیهای عاشق کش چشم یار کن . سر به زیر و کامیاب
نادر..
2017-01-12T20:13:56
دوستان..اجرای خصوصی آواز افشاری بر روی این غزل ناب توسط استاد شجریان با همراهی ویولن استاد شاپور نیاکان خود حکایتیست بدیع از غمزه ی مستانه ی یار ..
ثمینه
2017-01-14T23:12:47
با سلام و درود..وزن شعر لطفا تصحیح شود.فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن.
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی
2018-08-27T18:33:45
با سلام به همه دوستان خوش ذوق، شاید این هنر در بین شاعران متقدّم به نام حافظ به اوج رسیده باشد که قادر است ذهن خواننده را بین کوه و دریا، آسمان و زمین، سرگردان کند آدمی را از درون خویش به ناکجاآباد اندیشه سوق دهد و به او بیاموزاند که حتی در دانسته های خویش باید تردید کند ویران ساختن و بنای اندیشه ای نو هنر حافظ است عارفانه از می سکر آور سخن می گوید و عاشقانه و رندانه آدمی را به سوی او هدایت می کند او که زمانی «یک لاقبای کفرگو»! نامیده شده بود شاعری است که هنوز ادبیات ایران به او نرسیده است آیا براستی در شیراز نگاری که دل حافظ را ربوده باشد وجود نداشته است؟ پس این غزلهای دُرسفته از کجا الهام گرفته است؟ البته ما تاریخ دقیق سرایش این غزل را نمیدانیم شاید حافظ در زمان سرودنش از کوچه های طلایی «شاخه نبات» گذشته باشد و یا برعکس البته برای هر دو نظر دلایلی موجود است (باغبانا زخزان بی خبرت می بینم )هرچند سخن از خزان برای شاعر در عهد جوانی وجهی ندارد ولی او حافظ است و حافظه پیر و جوان ایرانی را در خود جمع نموده ،دادن فتاوی تند درباره شعرش نه عالمانه است نه شاعرانه زندگی برای طولش سند پا به مهر به کسی نداده نباید از مرگ غافل شد اگر امروز نیاید بی شک فردا خواهد آمد استغراق در هوسبازی زیبارویان امکان حیات معقول را از آدمی سلب می کند نگاری که به یک کرشمه تمامی زهد و دانش چهل ساله شاعر را با خود به یغما می برد موجودی مخوف است او خزانه دانش بشری را تاراج می کند نه به این دلیل که دانش را غارت نموده بل ازینرو که دانش عاشقانه ای را نابود می کند که حافظ در چهل سال عشق ورزی با خود جمع کرده است حافظ بارها به ما تذکر داده است که دانش عشق در حوصله دفتر ما نیست اساسا بزرگان ما به دلیل نداشتن تجارب حسی طولانی در دنیای عشق قادر به تعمق وسیع در این حوزه نبوده اند کسب دانش همیشه دشوار بوده است ولی کسب دانش عاشقانه انهم در طول چهل سال گنجینه گرانقدری است که جز با تفسیر دقیق اشعار حافظ و شاید نقد تاریخی آن قابل حصول نباشد اینکه حافظ برای از دست دادن این تجارب حسی که به قیمت جان او تمام شده ، بیمناک است پر بیراه نیست بی تردید زیباترین مترادف «ترسم» در مصراع:«ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد» «مطمئن هستم» خواهد بود.از سویی با خود فکر میکنم در قاموس واژگانی حافظ « بانگ گاو» محلی از اعراب ندارد و از سویی اوج تنفر و انزجار شاعر را از عشوه گران میان تهی که درکی از عشق جز آب و رنگ ندارند به زیبایی بیان می کند گوساله سامری کجا و ید بیضا کجا؟ و این همان سیل غمی است که حافظ را از خود می رباید و برای گریز از آن باید به جام مینایی می روی آورد ولی کدام می؟ بلافاصله خود پاسخ داده است راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است / هرکه دانسته رود صرفه زاعدا ببرد . بله می همان دانش است ولی نه دانش مکتوب همان دانش حسی و عاطفی که حافظ در طول چهل سال آنرا گرد کرده ولی هنوز بیمناک است که کمانداری او را دچار نسیان کند و همه دانشش را به چپاول ببرد آنان از دید حافظ دشمنان بزرگ او هستند اعدایی که او باید از آنها بگریزد در پایان از معشوق ازلی سخن می گوید که روزی امانت زندگی را به ما بخشید و ما ملزم هستیم این امانت را از آلایش ها رنگ ها و نیرنگ ها بپردازیم و بگذاریم تا روزی که او مقرر کرده است به خالق هستی تحویل دهیم : خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد..در پناه حضرت دوست باشیم. یاحق
Behzad Behzadi
2018-11-29T11:09:50
درودجام مینایی می سد ره تنگ دلیستمنه از دست که سیل غمت از جا ببردحافط در این بیت خیلی صریح و رک و روشن به فواید می اشاره می کنه و می گوید برای رهایی موقتی از دلتنکی هایت می نوش کن.چرا ما دوست داریم از حافظ یک فرا زمینی و یک قدیسه بسازیم ؟حافط هم فردی نابغه و نخبه ای از بطن همین مردم با ذوق و قریحه و هتر شاعری در خدمت مردم بوده است
رضا
2018-04-21T18:31:44
نیست در شهر نگاری که دل ما ببردبختم اَریار شود رَختم ازاین جا ببردظاهراً دل عاشق پیشه ی شاعرعزیز ودوست داشتنی ماسخت درمضیقه ی عاطفیست و ازاینکه نگاری شوخ و شهرآشوبی شایسته نداردتا عشق آتشین خود رانثاراوکند مُکدّر و اندوهباراست. اوقصد دارد اگراقبال یاری کند شهردلمرده وخاموش وبی ذوق راترک کند.نگار: معشوقرخت: لباس،باروبنه ولوازم زندگیمعنی بیت: دراین شهرنگاری که توانسته باشد دل عاشق پیشه ی مارابستاند به چشم نمی خورد طالع اگرسریاری داشته باشد بی درنگ اینجاراترک کرده ودرجایی دیگر اقامت خواهم نمود.ماآزموده ایم دراین شهربخت خویشبیرون کشید بایدازاین ورطه رخت خویشکوحریفی کَش ِ سرمست که پیش کرَمشعاشقِ سوخته دل، نام تمنّا ببردحریف: دراینجا همان نگار وحریفِ عشقبازیستکَش: زیبا ، خوب، دلنوازسرمست: سر خوش.تمنّا: نیاز ، درخواست ، خواهشمعنی بیت: کجاست دراین شهر نگاری زیباروی وسرمست که در محضربزرگواراو، عاشق دلسوخته بتواند خواهش ها وتمنیّات دل خودرا مطرح نماید؟کوکریمی که زبزم طربش غمزده ایجُرعه ای درکشد ودفع خماری بکند؟باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینمآه از آن روز که بادت گل رعنا ببردگل رعنا ایهام دارد هم به معنای زیبا هم نام گلی از گیاهان گلدار دائمی است که بین 30 تا 50 سانتی متر رشد می‌کند. گلبرگ‌های این گیاه زرد و قرمز یا قهوه‌ای رنگ بوده و گل‌هایش به دو نوع پُر پَر و کم پَر و همچنین تک‌رنگ یا دورنگ تقسیم می‌شود.معنی بیت: ای باغبان خزان درراه است وتورابی خبر وفارغبال می بینم! ای وای ازآن روزکه باد غارتگر پائیزی گلهای زیبا ورعنای تورابه یغماببرد!می بیاور که ننازد به گل باغ جهانهرکه غارتگری باد خزانی دانسترَهزن دَهر نخفته‌ست مشو ایمن از اواگر امروز نبرد‌ست که فردا ببرددهر: روزگار، چرخ فلکایمن: آسوده خاطرمعنی بیت درادامه ی سخن خطاب به باغبانِ بی خبر:راه زن روزگار(بادخزان) نخفته است باغبانا اینچنین آسوده خاطر مباش! اگرامروز گلهای زیبا و عنایت رابه غارت نبرده بی گمان فردا خواهدبرد.ارغنون سازفلک رهزن اهل هنراستچون ازاین غصّه ننالیم وچرا نخروشیم؟در خیال این همه لُعبت به هوس می‌بازمبو که صاحب نظری نام تماشا ببردلُعبت:بازیچه ، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک، معشوق ، بُت ، دلبر.بُوکه: بُوَد که ، به این امید کهصاحب نظر: اهل دل ،عارف ودانامعنی بیت: درکارگاه رویا، با معشوقه های خیالی هوسبازی می کنم وآتش عطش دل فرومی نشانم به این امیدکه صاحبنظری پیداشود واین رویاهای خیالی من به واقعیّت مبدّل گردد ومن مرابه تماشای واقعی آنها دعوت کند.حافظ چه می نهی دل، تودرخیال خوبانکی تشنه سیرگردد ازلَمعه ی سرابیعلم و فضلی که به چل سال دلم جمع آوردترسم آن نرگس مستانه به یغما ببردابیات زیادی ازاین دست وبا این مضمون دردیوان حافظ یافت می شود وهمه ی آنها رساننده ی یک نکته ی باریک حافظانه هست وآن اینکه درتقابِلِ عشق وتقواودانش، همیشه آنکه پشتش به خاک شکست مالیده می شود تقوا ودانش وفضلیت است وعشق پیروزاین میدان است.نرگس مستانه: کنایه ازچشمان مست معشوقمعنی بیت: می ترسم چشمان مست آن معشوق، علم وفضلیتی که درطی چهل سال دلم جمع نموده ام راغارت کند وبربادفنادهد.من آن فریب که درنرگس تومی بینمبس آبروی که باخاک ره برآمیزد !بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخرسامری کیست که دست از ید بیضا ببرد"بانگ گاوی" اشاره ی ملیح به داستان تاریخی آن سامری ِ حُقّه بازاست که درزمان حضرت موسی برای فریب خلق، مجسمه ی گوساله ایی را ساخت که وقتی در معرض باد قرار می گرفت از آن صدایی شبیه به بانگ گاو بلند می شد برخی ساده دل خرافاتی، که درهمه ی زمانها حضوردارند فریب اورا خورده وگوساله را موردپرستش قراردادند! عشوه مخر: فریب مخور،جوگیرمشوید بیضا: اشاره به معجزه ی حضرت موساست. گویندوقتی ایشان دست خود را در زیر بغل کرده وبیرون می اورد از آن نورساطع می شد.حافظ فرهیخته و روشنفکربا باز یادآوریِ این داستان ،مضمونی زیبا خَلق کرده تابه خرافاتیان زمانه ی خویش تلنگر زند وآنها رادر تشخیص حق ازباطل آگاه سازد.دست ازیدبیضا ببرد: یعنی براو غلبه کند. دراین مضمون نغز ،"سامری" به عنوان نمادِ خرافه وفریبکاری ودست نورانی حضرت موسی به عنوان نماد حق وحقیقت است ورساننده ی این مطلب است که فریبکاری شاید درمدّت زمانی محدود کسی رابه کام برساند لیکن دیری نخواهدپائید که خورشیدحقیقت خواهدتابید وفریبکار رسواخواهدشد. معنی بیت: فریب حُقّه بازان زمانه ی خودرامخورید حتّا اگربانگ گاوی شنیدند! بانگ گاوچه ارتباطی به حق بودن یا نبودن یک ادّعا دارد؟ سعی کنید واقع بین باشید وفریبکاران رابشناسید. آنها که با شعبده بازی وتردستی کاری فریبکارانه می کنند نمی توانندبرای همیشه حق راپشت پرده نگاهداشته وبرحقیقت غلبه کنند.این همه شعبده ی خویش که می کرداینجاسامری پیش عصا وید بیضا می کرد جام مینایی می، سدّ رهِ تنگ دلیستمنه ازدست که سیل غمت از جا ببردجام مینایی: جامدشرابی که مینا کاری شده باشد، جام شیشه ای رنگارنگ وآبی آسمانیمعنی بیت: جام باده ی زیبای میناکاری شده، آدمی رابرسرذوق وحال می آورد وراه غم واندوه را می بندد چنین جامی راازدست مده که اگرغافل باشی سیل غم وغصّه بنیادت را فرومی ریزد.زین دایره ی مینا خونین جگرم می دهتاحل کنم این مشکل با ساغرمینایبراه عشق اَرچه کمینگاه کمانداران استهرکه دانسته رود صَرفه ز اَعدا ببردکمانداران: ابروکمانان زیبارویی ووسوسه کنندهاعدا: دشمنان، دراینجا کنایه ازکمانداران زیبا رویی هست که درجاده ی عشق کمین کرده و رهروانِ طریق عشق رابا کمان ابروانِ خود به تیرعشوه وغمزه شکارمی کنند ومانع ازرسیدن آنها به سرمنزل مقصودمی گردند.صَرفه بردن: دراَمان بودن،غالب آمدن.معنی بیت:اگرچه ابروکمانانِ زیبارو، درحاشیه های طریق عشق کمین کرده وهرلحظه سالکان ورهروان این راه راتهدید می کنند لیکن اگررهروان ازخطرات ولغزش های این جاده آگاهی داشته باشتد می توانند ازاین تهدیدات جان سالم بدربرند وازراه راست منحرف نشوند.طریق عشق پرآشوب وفتنه است ای دلبیافتدآنکه دراین راه باشتاب رودحافظ اَر جان طلبد غمزه ی مستانه ی یارخانه ازغیر بپرداز و بِهل تا ببردغمزه: اشاراتِ دلسِتاننده با چشم وابرو."خانه" کنایه ازدرون وجانبِهِل: بگذارمعنی بیت: ای حافظ اگرمعشوق قصدداشته باشد با عشوه وغمزه جان تورا بستاند بی هیچ تردیدی اجازه بده بستاند.ضمن آنکه می بایست ابتدادرون خویش راازآلودگیها و تعلّقات پاکسازی کنی وسپس روح جانی بی آلایش تقدیم معشوق کنی.حافظا دردل تنگت چه فرودآیدیارخانه ازغیرنپرداخته ای یعنی چه؟
در سکوت
2022-03-18T00:15:20.2094547
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-05-29T12:59:32.0955463
در این شهر زیباچهره‌ای نیست که مرا از خود بیخود کند و با یاری بخت مرا به شهر دیگری ببرد.( ایهام:۱-اشاره به اقامت حافظ در  شهر یزد، محله شیخ داد۲-بهره مندی و دلبری نمودن همه زیبارویان۳-پرسشی خوانده شود)۲- کجاست معشوق سرمست؟! تا در  پیش مهربانی اش آرزوهایم را یکایک بشمارم؟( خانلری: گش سرمست) ۳- ای باغبان، تو را از پاییز بی‌خبر می‌بینم، فریاد از آن روز که خزان گل زیبایت را برباید.۴- و بدان که راهزن روزگار سرانجام زیبایی‌ها را به یغما خواهد برد .۵- در وادی خیالم به آرزوی رسیدن به تو با واژه ها(غزلهایم) لعبت( عروسک نمایش)بازی می کنم شاید کیمیاگری( با جادوی نگاهش)به تماشا بنشیند.( و ما امروز تماشاگر نمایش واژه های غزل هستیم)۶- می‌ترسم چشمان مست بی‌رحمت، دانش و معرفت چهل ساله ام را در لحظه‌ای برباید.( خانلری:نرگس ترکانه)۷- اما به صدای مخالفان عشقمان که چون صدای گاو است فریب مخور،؛ سامری نمی تواند بر دست نورانی موسی پیروز شود( ناتوانی جادو در برابر معجزه)۸- جام سرخ شراب، سد ورود اندوه  است، از دستش نده که سیل غم تو را خواهد برد( با شراب حال خوش باش پیوسته تا بر اندوهی که در سرشت جهان است چیره شوی)۹- گرچه کمانداران زیبارو در راه پر خطر عشق به کمین نشسته اند، ولی اگر آگاه شوی( از راز عشق و کیمیاگری آن)می‌توانی در امان باشی.۱۰- ( پس از این آگاهی) اگر عشوه‌های مستانه یار، جانت را هم طلب کرد، خانه دل را از بیگانگان خالی کن تا ببرد( معشوق نیز هر کسی را نمی کشد- برای رسیدن به فنا- بلکه باید همدم اغیار نباشی)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
سید حسین اخوان بهابادی
2023-08-10T15:30:39.006741
زین دایره مینا، خونین جگرم، می ده. تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی. صرفه بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سود بردن، بهره بردن: ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما
سید حسین اخوان بهابادی
2023-08-12T05:30:15.5666827
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد واقعا یک کسی نیست که شما وقتی با آن نشست و برخاست بکنی شما را هوایی بکند عاشق و شیدای حق بکند دل شما را به حق بسپارد اهل دلی نیست نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد نسل امروز ما واقعا یک نسل فقیری است یا چنین نگارهایی نیستند یا در دسترس نیستند به راحتی نمی‌شود این‌ها را یافت و پیدا کرد و حافظ از همین نگران است نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد اگر بخت و اقبال با من یار شود گذار من به این جنس آدم‌ها بیفتد این‌ها بار و بنه‌ی من را می‌توانند از این عالم به عالم دیگر ببرند همه چیز من را می‌توانند هوایی و خدایی بکنند.  کوحدیثی کش سرمست که پیش کرمش  عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد می‌گوید کو آن هم دل و هم نشین آن کسی که سر تا پا کش است یعنی زیباست یعنی خوش است یعنی آدم را به سمت خودش می‌کشد از بس دلرباست فراوان جاذبه دارد کَش است کشنده است که سرمست هم باشد یعنی از خودش بی خود شده باشد از یک عالم خودیت و خودخواهی و خود پسندی بیرون آمده باشد پیش کرمش سر تا پا هم کرم و کرامت و آقایی باشد که در پیشگاه کرم او یک عاشق دلسوخته‌ای به محض این که نام یک تمنا نام یک آرزو می‌برد آن آرزو را برآورده می‌کند در دستت هر چه بخواهی می‌گذارد تمام نیازهایت را مرتفع می‌کند کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد باغبانا ز خزان بی خبرت می‌بینم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد خزان فقط مال باغ نیست که خود باغبان هم خزان دارد در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد بچه‌ها مشغول عروسک هایشان هستند سرگرم و دل گرم عروسک هایشان هستند با این عروسک‌ها زندگی می‌کنند حرف می‌زنند درد دل می‌کنند در حالی که این عروسک‌ها چیزی نیستند چیزی از آن‌ها ساخته نیست حافظ می‌گوید حکایت ما حکایت همین بچه‌ها است منتها این‌ها در بیرون عروسک بازی می‌کنند ما در خیال خودمان عروسک‌ها چه چیزهایی هستند؟ دیگران می‌گوییم اگر برویم پیش فلانی مشکل حل می‌شود اگر کنار فلانی قرار بگیریم گره‌های ما یکی پس از دیگری باز می‌شود نان ما در روغن می‌شود وضع ما از این رو به آن رو می‌شود عروسک بازی می‌کنیم در خیالات و اوهامات خودمان می‌گوید‌ای کاش صاحب نظری می‌آمد نظری به ما می‌انداخت وضع رقت بار ما را می‌دید دلش به رحم می‌آمد دست ما را می‌گرفت می‌برد به تماشا یک حقایقی را به ما نشان می‌داد تا این عروسک‌ها از چشم ما بیفتد در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم لعبت بازی یعنی عروسک بازی می‌گوید در خیال خودم این همه عروسک بازی می‌کنم آن هم نه از روی عقلانیت از روی هوس کاش یک نگاری از راه برسد و نام تماشا ببرد بگوید بیا برویم تماشا یک چیزهایی نشانت بدهم چیزهایی بده تا چیزهایی از دست ما بیفتد و الا این‌ها از دست ما نمی‌افتد چهار دستی گرفتیم و رها نمی‌کنیم علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد می‌خواندم یک پدری پسرش را فرستاده بود که علوم غریبه را یاد بگیرد علم رمل را یاد گرفته بود بعد از سال‌ها آمده بود پدرش گفته بود بعد از این سال رنج و ریاضت چه به دست آوردی گفت پوشیده‌ها بر من پوشیده نیست گفت عجب یک چیزی را گرفت در مشت خودش گفت بگو ببینم در مشت من چیست؟ خیره شد به مشت پدرش و گفت گرد است گفت درست است گفت وسطش هم سوراخ است گفت این هم درست است گفت فلز است گفت این هم درست است بعد گفت غربیل نیست؟ پدرش گفت پسر جان تو این همه نشانه‌ها دقیق و باریک را گفتی درست گفتی این همه مسائل پیچیده را فهمیدی اما این را نفهمیدی که غربیل و غربال در مشت جا نمی‌گیرد؟ حافظ می‌گوید بعضی فضل‌های ما از این دسته است سال‌ها رفتیم علم آموختیم ولی از این دست یک کسی می‌گفت با پدرم روی یک مسئله‌ی علمی بحث می‌کردم خلأ از نگاه ابن سینا من بحث می‌کردم پدرم بحث می‌کرد با هم مجادله می‌کردیم من احساس می‌کردم حق با من است پدرم احساس می‌کرد حق با اوست بالاخره به نتیجه نرسیدیم برادرم هم آدم فاضلی بود گفتم بیا تو حکم و شاهد باش ببین من چه می‌گویم پدرم چه می‌گوید حق با کیست من این را می‌گویم پدرم این را می‌گوید برادرم یک تاملی کرد گفت به نظرم حق با توست ولی تو که مسئله‌ی به این پیچیدگی را می‌فهمی چطور نمی‌فهمی که با پدر خودش نباید جدل بکنی؟ نباید صدایت را روی صدای پدرت بالا ببری؟ حافظ می‌گوید نکند علم و فضل‌های ما از این دست باشد؟ سال‌ها زحمت کشیدی یک چیزهایی را درک کردی ولی در بدیهی ترین چیزها اولی ترین چیزها مانده باشی وقتی خدا یک نگاهی می‌کند همه‌ی این‌ها بپرد برود پی کارش بگوید این علم و فضل است که تو داری؟ علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد آن هم با دل و جان جان کندم زحمت کشیدم ترسم آن نرگس مستانه می‌ترسم آن چشمی که سر تا پا مستی و شیدایی است با یک نگاه همه‌ی این‌ها را به یغما و تاراج ببرد بگوید این‌ها چیست تو داری.  بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟ سامری یک گوساله ساخت که وقتی باد از پشتش دمیده می‌شد از دهانش صدای گاو بیرون می‌آمد و این خیلی مردم را شگفت زده کرده بود این هم از شگفتی مردم سوء استفاده کرده بود می‌گفت خدایی که موسی می‌گفت همین است اگر می‌خواهید پرستشی داشته باشید این را پرستش بکنید موسی وقتی که آمد طبیعی است وقتی دوباره ید بیضای خودش را نشان بدهد این صدای گاو رنگ می‌بازد می‌رود پی کارش این صدای گاو وقتی معجزه گر است که ید بیضا در کار نباشد حالا حافظ همین را می‌خواهد بگوید می‌گوید ما یک بانگ گاوی داریم در عالم یک ید بیضایی داریم تا وقتی این بانگ گاو یک بانگی دارد برای خودش سر و صدا ایجاد می‌کند اعجاب و شگفتی می‌آفریند که آن ید بیضا نیاید اگر آن بیاید همه‌ی این‌ها می‌رود پی کارش ما یک سامری داریم یک موسایی داریم این سامری تا وقتی یخش می‌گیرد که پای موسی به میان نیاید اگر آمد می‌رود پی کارش الآن تمام رسانه‌های مبتذل عالم نقش همین بانگ گاو را دارند اگر معارف اهل بیت که نقش ید بیضا دارد اگر واقعا بیاید و درست عرضه شود و درست تعلیم شود همه‌ی این‌ها رنگ می‌بازند حافظ می‌گوید امکان ندارد بتواند بانگ گاو بر ید بیضا غالب شود بانگ گاوی چه صدا باز دهد این بانگ گاو چه صدایی می‌خواهد در عالم انعکاس بدهد چه اتفاقی می‌خواهد رقم بزند عشوه مخر عشوه خریدن یعنی فریب خوردن فریب نخور سامری کیست؟ که دست از ید بیضا ببرد دست بردن یعنی پیش افتادن پیشی گرفتن سبقت گرفتن می‌گوید سامری چه کسی است که بخواهد از ید بیضای موسوی جلو بیفتد و بر او غالب شود و غلبه بکند. جام مینایی مِی، سد ره تنگ دلی است منه از دست که سیل غمت از جا ببرد بارها عرض کردیم معرفت در نگاه حافظ تشبیه به می‌می شود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام می‌تعبیر می‌شود می‌گوید ببین اگر می‌خواهی جلوی غم‌ها را بگیری جلوی غصه‌ها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی می‌است جامی است که شیشه‌ای هم است با کوچک ترین حرکتت می‌شکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی می‌سد ره تنگدلی است این است که می‌تواند جلوی دل تنگی‌ها و غم‌ها و غصه‌های تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غم‌ها و غصه‌ها از راه می‌رسد و تو را مثل یک بوته‌ی خاری که از دل کویر ریشه کن می‌کند و با خودش می‌برد تو را هم با خودش خواهد برد «أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28) یک جای دیگر می‌گوید غم کهن به می‌سالخورده دفن کنید این غصه‌های مزمن همیشگی را فقط با می‌سالخورده یعنی آن معرفتی که سال‌ها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به می‌سالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمی‌گویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی می‌کرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکی‌ها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی می‌فرماید علیکم بالقرآن حافظ می‌گوید جام مینایی می‌سد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد راه خدا راه عشق و محبت است می‌گوید کسی که در این مسیر قدم می‌گذارد کمین‌های فراوانی سر راهش است در این کمین‌ها هم پر از کمان دار است همه نشانه می‌روند تا دل او را صید بکنند غافل بکنند مصداقش امروز خیلی روشن تر است تا روزگار خود حافظ این همه سایت‌ها شبکه‌ها کانال‌ها ماهواره‌ها این‌ها کمان دارانی هستند که پیوسته آدم‌ها را دارند نشانه می‌روند تا انسان‌ها غافل شوند هر لحظه شما را دارند به غفلت دعوت می‌کنند هیچ کدام شما را به ذکر دعوت نمی‌کنند می‌گوید کسی می‌تواند از این دام‌ها از این کمین‌ها از آن کمان دار‌ها خلاصی پیدا بکند که دانسته رود یعنی معرفت داشته باشد اگر معرفت داشته باشد از این‌ها هیچ آسیبی متوجه او نخواهد شد نه که سراغ این‌ها نمی‌رود نه اتفاقا سراغ این‌ها هم می‌رود از این‌ها هم استفاده می‌کند ولی رنگ این‌ها را نخواهد گرفت دقیقا مثل یک گل که شما کود می‌ریزی پایش ولی رنگ کود نمی‌گیرد بوی کود نمی‌گیرد طعم کود پیدا نمی‌کند ولی از همین کود بیشترین و بهترین استفاده را برای رشد خودش می‌کند می‌گوید این‌ها هم در کنار همه‌ی این تجهیزات نهایت استفاده را می‌کنند بدون این که رنگ ببازند بدون این که رنگ این‌ها را به خودشان بگیرند حافظ ار جان طلبد غمزه‌ی مستانه‌ی یار خانه از غیر بپرداز بهل تا ببرد می‌گوید اگر او یک غمزه‌ای کرد یعنی یک نگاه عاشقانه‌ای به تو انداخت یک نگاه مستانه‌ای به تو کرد و اشاره کرد که من جان تو را می‌خواهم تو جان خودت را باید نثار من بکنی قربان من بکنی می‌گوید از من به تو نصیحت هر چه جز او باشد غیر است غریبه و بیگانه است نثارش بکن و به پای او بریز(برگرفته ای از شرح استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی
Hadi Golestani
2023-09-10T19:51:51.1697821
سپاس