گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

❈۱❈
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
❈۲❈
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد
چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
❈۳❈
به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد
❈۴❈
نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۳۵

تصاویر

کامنت ها

کمال
2015-08-02T11:22:37
باسلام وروزبخیرفالی دررابطه بامدح این غزل: ای صاحب فال،ازشمادرخواست می شودبهآنچه می اندیشیدوفال آن راگرفته ایدبادقت،،آن راموردبررسی قراردهید،بسیاری ازچیزهادرموردزندگی مارامردم نمی دانند،چه بسا!مردم،،ماراخیلی بهترودرست ترازآنچه هستیم ،،،،،،،،،،،می شناسند،اگرخوب هستیم که خداراشکر،،،،،واگرنیستیم روشمان راتغییردهیم چراکه خداشاهدوناظراعمال ماست.بدرود
امیر
2016-03-13T02:48:07
در بیت دوم حافظ طنازی میکند، مفهوم این است که اگر زندگی من تا امروز بدون می و معشوق گذشته، به هرز رفته. بنابر این برای جلوگیری از بطلان، زندگی را صرف می و معشوق میکنم.
امین کیخا
2013-05-26T13:42:07
نکهت بوی خوش می شود ولی فردوسی هم انرا به کار برده است و بجای بوی دهان که بوی بدی است بوی بد به فارسی فژ گند می شود خود فژ هم معنی بد می دهد
امین کیخا
2013-05-26T13:46:05
با پوزش فژگند پلید و چرکین است ولی برای بوی دهان هم به کار می رود ، دیگر لغات پلخش ، پلید و سپست هستند همه معنی فژ گند .
امین کیخا
2013-05-26T13:54:50
اگر بخواهیم کثیف را به کار ببریم باید بنویسیم کسیف
امین کیخا
2013-05-26T13:53:38
Sepsis انگلیسی همریشه سپست است و پلشت و فرخچ هم همین معنی را میدهند اما از میان این همه لغت امروز کثیف را به کار می بریم که نه فارسی است نه عربی ، به عربی کثیف یعنی غلیظ و ضد لطیف است ، بجای مدفوع به راحتی می شود گفت پلیدی ، چنانچه در مقالات شمس این طور به کار رفته است
مرتضی
2013-05-26T07:52:44
زنده باد حافظ. کاشکی مردم یه خورده به حرفاش گوش میدادن. بیت دوم رو بزاری رو قبر مرده بلند میشه ولی نمیدونم این مردم ما چرا هیچ عکس العملی از خودشون نشون نمیدن.بسه دیگه کار کنید دیگه.اینقدر راکد نباشید. جنب و جوش داشته باشید. بطالت کافیه. با خودتون صادق باشین خواهشا. دارید به هرزه وقتتون رو تلف میکنین. زندگی کنید. ادای زنده ها رو در نیارید. خودتون باشید.
برگ بی برگی
2020-04-15T18:56:17
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کردحافظ برای پرهیز از نصیحت وعظ گونه غالباً خویشتن را مخاطب قرار میدهد و در اینجا نیز بنظر میرسد چنین است پس میفرماید ای انسان بسرعتِ باد و بدون فوت وقت تصمیم به کوچ از این زندگیِ روزمره و کسالت بارِ پر از درد و غم گرفته، برو بر سر کویِ حضرتِ دوست که همان عدم یِا فضای بینهایت یکتایی ست ، آنجایی که بوی خوش زندگی و شادی و آرامش است و قطعاً پس از حضور در خاک کوی حضرتش جزیی از این بوی مشک خواهی شد چرا که تو نیز از همان جنس هستی . اگر انسان به سرعت و به یکباره تصمیم به این عزیمت نگیرد و تعلل کرده، کار را به فرداها بیندازد بدونِ شک همانندِ دیگر کارهایِ زندگی در راهِ عاشقی قرار نخواهد گرفت.به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذردبطالتم بس از امروز کار خواهم کرداما این تصمیم به حضور بر سر کوی دوست بدون کار و سعی فراوان امکان پذیر نیست و حافظ  ادامه میدهد که تا کی و تا چند سالگی انسان قصد گذران عمر به بیهودگی دارد ؟ بدون عشق یا زندگی و میِ خردِ ایزدی که خرد کل و آبِ معرفت او میباشد واقعآ اینگونه زندگی بجز هرز رفتن انرژی زنده زندگی نیست.هر آبروی که اندوختم ز دانش و دیننثار خاک ره آن نگار خواهم کردحافظ که قرآن را در چهارده روایت از بر می خواند و در غزلی دیگر هرچه کرده است را از دولتِ قرآن می داند، و همچنین از علمِ موسیقی و حتی نجوم بهرمند است قطعآ  آبرویی در نزدِ اهلِ علم و دین دارد اما همانطور که شمسِ تبریزی به مولانا آموخت که این آبرو و فضل و دانش هیچگونه ثمری برایِ او در برندارد و در نهایت نیز موجبِ دگرگونی و تحولِ مولانا گردید، پس‌حافظ نیز از آبروی اجتماعیِ خود چشم پوشی نموده و همه اعتبارهایی را که دیگران به او داده اند را نثارِ خاکِ راهِ نگار و معشوقِ خود کرد، یعنی از آنها گذر نمود و به دیگرانی که در چنین شرایطی هستند نیز پیام می دهد که چنین کنند که البته کاری ست بسیار سخت و از عهده هر کسی ساخته نیست، فقیهی که مریدان تا دیروز به دستبوسی او در صف بوده و از او طلبِ دعا و شفا می نمایند، امروز می‌بینند سخن از یار و شاهد و خرابات و شراب بر زبان آورده، عشق ورزی را پیشه خود می کند، در بازار به سماع و رقص می پردازد و حکمِ ارتداد و فسق را بر جان می خرد، این تغییرِ احوالِ مولانا به نوعی در باره حافظ نیز مصداق دارد، "خاکِ راهِ آن نگار" یعنی بینهایتِ خداوندی و انسانی که توصیف شد ولی از اینهمه آبرو طرفی نبسته، هنوز خشمگین می‌شود و کینه ورزی می کند، پس تنها راه باقیمانده برای او نثار کردنِ آن آبروی ساخته ذهن در خاکِ راه و گشودنِ فضای درون تا بینهایتِ آن نگار است که خداوند در قرآن آنرا شرح صدر نامیده است.چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشنکه عمر در سر این کار و بار خواهم کردبا این ایثار است که دانش و باورها یا اعتقاداتی که از سر فکر بوده و مانند شمع صبحگاهان ضعیف، با نظر لطف حضرت دوست نور خود را از عشق یا آن یگانه خورشیدِ هستی( مهر) گرفته ، چراغِ راه می گردند و تابش نورِ او کجا و سو سوی شمع کجا ، و این روشنی و درخشش چیزی جز خرد زندگی و برآمده از عقل کل نیست که دانش انسان در برابر آن هیچ است بنا بر این اگر انسان باقیمانده عمر را در این راه صرف نکند پس چه کند که بهتر از این کار باشد؟ شمع غالبن کنایه از عقلِ جزوی و دیدنِ جهان بر حسبِ سود و زیان و سنجشِ اعتبارهای دنیوی ست که با آن ایثار و تحولِ درونی، از مهر و عشقِ آن نگار روشن و پر نور می شود، کار و بار یعنی کارِ معنوی که بار و ثمره یا میوه ای دارد که به بار می نشیند.به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساختبنای عهد قدیم استوار خواهم کردپس با یادآوریِ این دید و نظر گاه که دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ خداوند است  یا به دلیل اینکه خدا را نظر بر این است که انسان خود را نسبت به عقل جزوی و معاش اندیش خود مست و خراب کند و امورات خود را بر مبنای پیمان ازلی خود با خدا (پیمانِ الست که انسان تایید کرد که همانا از جنس و ادامه اوست در رویِ زمین )بنا کند تا او خرد و دانش بی پایان و درخشش و نور بی نظیر خود را که همان می معرفت یا آب زندگانی میباشد بر او جاری کند .صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گلفدای نکهت گیسوی یار خواهم کردصبا در اینجا استعاره ای ست از بزرگان و انسانهای کاملی ست که شمعِ صبحگاهیِ آنان به مهر روشن شده ، از منظرِ چشمِ خداوند به جهان می نگرند و به عالمِ  غیب راه داشته، پیغامهای زندگی بخش را برایِ انسانهایی که جانِ چون گُلشان خون گرفته است می آورند تا آنان نیز به مهر و عشق زنده شوند، جانِ خون گرفته کنایه از خویشتنِ توهمیِ انسان است که اصل و ذاتش لطیف و از جنسِ گُل یا عشق است و انسان با دریافتِ پیغامهایی که از طریقِ چنین غزل‌هایی شفا بخش از صبا یا بزرگانی چون حافظ، جانِ خویشتنِ توهمی را فدایِ عطرِ زندگی بخشِ یار خواهند کرد تا جانشان به مهر و عشق زنده شود .نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظطریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد حافظ  ادامه میدهد اینها همه به لفظ و زبان میسر نخواهد شد که اختلاف گفتار و عمل همان زرق و نفاق است و بلکه صفای دل تنها از طریق  و راهِ عشق یا رندی و کارِ معنوی امکان پذیر خواهد بود ، پس‌ باید بطالت و هرز رفتنِ عمر را متوقف و از امروز کارِ خالصانه را شروع کرد.
لبب
2020-05-02T01:17:24
به یاد چشم تو خود را (شراب) خواهم ساختبنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
فرهاد ۲
2019-10-22T18:51:38
جناب احسان گرامی . این همان حافظی است که به ارتداد متهم بود و گفته میشود که در قبرستان شهر اجازه به دفنش نمیدادند !! شما ناگهان از راه میرسید و اشعارش را به ایه قران وصل میکنید ! با رای خود ؟ ضمنا چرا باید کثیف را کسیف نوشت ؟ یا از واژه های عربی استفاده نکنیم یا صحیح و دستکاری نشده ان را بکار گیریم . هیچیک از ما مجاز به تغییرات در زبان و تفاسیر با رای خود نیستیم . مطلقا !!!
کوروش
2018-03-31T07:59:48
با سلامدوستان منظور از بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد چیست؟ و آیا منظور حضرت حافظ رسم ویژه ای از قدیم بوده؟
احسان
2018-04-26T01:25:15
منظور از عهد قدیم ، عهد ازلی الهی است که جناب حافظ با توجه به قرآن به آن نظر داشته و در پی استوار ساختن آن عهدی با حضرت معشوق است که جز با صفای دل و طی طریق میسر نمی‌شود.و آنچه از دانش و دین آموخته و موجبات شرف دنیوی اوست در پای آن نگار میریزد.أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ ای فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید زیرا وی دشمن آشکار شماستو اینکه مرا بپرستید این است راه راست سوره یاسین(60)(61)
رضا
2018-05-03T02:27:39
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کرد مُشک: سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی خطایی تولید می شود.مشکبار: عطرآگین وخوشبومعنی بیت: همچون باد بی درنگ وشتابان بسوی کوی معشوق خواهم تاخت نفس خویش راازبوی معطّرمعشوق عطرآگین خواهم ساخت.هوای کوی توازسرنمی رودآریغریب رادل سرگشته باوطن باشدبه هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد بِطالت: بیکاری وولگردیمعنی بیت: بدون شراب ومعشوق اوقات بیهوده تلف می شوند بیکاری وبیهودگی بس است ازامروز درکارمی ومعشوق خواهم بود.کام ِخودآخرعمرازمی و معشوق بگیرحیف اوقات که یکسربه بطالت برودهر آب روی که انداختم ز دانش و دین نثارخاک ره آن نگار خواهم کرد معنی بیت: تاکنون هرآبرو واعتباری که ازطریق دین ودانش اندوخته ام همه را نثار خاک راهِ معشوق خواهم کرد من اطریق عشق انتخاب نموده ام وازاین پس دراین جاده به پیش خواهم رفت.زاهد ازمابسلامت بگذرکاین می ِلعلدل ودین می برد ازدست بدانسان که مپرسچو شمع ِصبحدم اَم شد ز مِهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد شمع ِصبحدم: سحرگاهان به شمعی تشبیه گردیده واین شمع به نورآفتاب روی دوست روشن شده است.معنی بیت: صبحگاهم همانندِ شمعی به آفتابِ روی معشوق روشن شد(صبحگاهِ شاعربا روشنایی آفتاب رخساردوست روشن شده) بنابراین من نیزمثال شمعی که دربرابر آفتاب خاموش می گردد عمر خویش را درکاروبار عشق به معشوق صرف وفدا خواهم نمود.شمع درحالتِ معمول بادمیدن آفتابِ سحرگاهان،عمرش تمام می شود وخاموش می گردد امّا درمصرع اوّل می بینیم که صبحدم ِشاعرهمانندشمعیست که به نورآفتابِ روی معشوق روشن شده است بنابراین درمصرع اوّل فقط دمیدن آفتابِ رخسار دوست وروشن شدن سحرگاهِ شاعر به این نور مدّ ِنظراست نه خاموشی شمع. درمصرع دوّم است که حافظِ خوش ذوق، خودرا همانند شمعی می پندارد وامیدوار است بادمیدن آفتابِ روی معشوق، عمرخودرا نثاراوکند وبسان شمع دربرابرآفتاب به خاموشی گراید.توهمچوصبحی ومن شمع خلوت سحرمتبسّمی کن وجان بین که چون همی سپرم به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهدِ قدیم استوار خواهم کردعهدِ قدیم : بعضی براین باورند که "عهدقدیم" به زمان خلقت آدم برمی گردد. آنگاه که خلقت آدم به دست خداوند به انجام رسید ازهمان لحظه بودکه آتش عشق به جمال الهی دردل آدم روشن شدوشعله های آتش عشق همه ی عالم هستی رابه کام خویش کشید.دراَزل پرتوحُسنت ز تجلّی دم زدعشق پیداشدوآتش به همه عالم زدبعضی دیگرنیزبااستنادبه ابیاتی ازدست که :به باغ تازه کن آئین دین زردشتیکنون که لاله برافروخت آتش نمرودویا:ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارندکه آتشی که نمیردهمیشه دردل ماستبراین باورند که حافظ گرایش به آئین زردشتی داشته ومنظورازعهدقدیم همان بازگشت به آئین نیاکانمان می باشد.امّا آنچه که مسلّم است این است که جهان بینی واندیشه های حافظ، مرزهای قومی، فرقه گرایی،مذهبی ودینی رادر نوردیده وجهانی شده است. افکارونگرش اومنحصربه هیچ ملّت وهیچ دین ومذهبی ِ خاصی نمی شود اوبه تنهایی یک مرام ومسلک جهانیست وهمه ی اندیشه های ناب انسانی رادرخود دارد. حافظ بیشترازآنچه که به مذهب ودین بیاندیشد به انسانیّت، عشق ومحبّت می اندیشید. ازهمین روست که همه ی مسلک ها ومذهب هاباتفکّرات گوناگون سعی دارند بااستنادبه ابیاتی ازدیوان گهرباراو، اورابه نفع خود مصادره کنند غافل ازاینکه اوبه همه ی بشریّت وبه همه ی جهان تعلّق دارد وقابل مصادره نیست. هرکس حافظ رابااستنادبه یک یلچندبیت بع هردین ومذهبی منتسب کند قطعاً چندین بیت نیزدر ردِ همان مذهب دردیوان اوخواهد یافت. بنابراین بهترآن است که حافظ را مصادره نکنیم اویک آزاداندیش معتقد به خدا بوده وتنها به عشق می اندیشیده وپابندبوده است.معنی بیت: ای معشوق به یاد چشمان مست وخمارتو خود رامست وخمارخواهم کردتایاد تودرهر لحظه درتمام وجودم جاری باشد به همان سیاق که درقدیم اینگونه بودم وهمیشه خراب وخمارتوبودم آن دوران گذشته رادوباره احیا خواهم کرد.حافظ گمشده راباغمت ای یارعزیزاتّحادیست که درعهدِ قدیم افتادستصبا کجاست که این جانِ خون گرفته چو گل فدای نُکهت گیسوی یار خواهم کردجانِ خون گرفته چو گل : جانِ به جوش آمده وشکفته همچون گل. همچنین می توان اینگونه برداشت نمود که جان به جوش آمده رامی خواهم همانندِ تقدیم کردن یک شاخه گل نثارکنمنُکهت یانَکهت: بوی معطّرمعنی بیت: بادصباکه عطرخوش گیسوان یاررابا خود دارد کجاست؟ من قصدکرده ام این جانِ شکفته همچون گل وبه جوش آمده ازشورواشتیاق رانثارشمیم روح انگیزگیسوی یارکنم.چون گل ازنکهت اوجامه قباکن حافظوین قبادررهِ آن قامت چالاک اندازنفاق و زَرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کردنفاق: دوروییزَرق: تزویر،دو رنگی، ریاکاریطریق رندی: مَسلکِ رهایی ازبند تعلّقات دینی ودنیوی، رهایی از ریا وتزویر وطمع ودروغ وحسادت، طریق عشقبازی وراستی ودرستیمعنی بیت: ای حافظ تزویر وریاکاری دل آدمی رامکدّر وتاریک می کند وصفا و طروات را ازآن می زداید از همین روتصمیم گرفته ام طریق عشقبازی ورندی را که یگانه طریق راستی و درستیست برگزینم. نیست دربازارعالم خوشدلی ورزانکه هستشیوه ی رندیّ وخوشباشیّ عیّاران خوشست.
در سکوت
2022-03-18T00:18:39.8923677
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-07-23T08:17:48.3002031
چون باد(مشتاقانه)به کویش روان خواهم گشت، با بوی دل انگیزش نفسم را چون مشک خوشبو خواهم کرد.۲- سالیان عمر چه بیهوده بی شراب و یار(حال خوش) گذشت! دیگر هرزگی و بیهودگی بس است کار خواهم کرد(طنز)۳-همه آبرویی را که از دانش و دین در این سالیان جمع کرده‌ام، در خاک راهش می‌افشانم.( تو را دانش و دین رهاند درست...فردوسی)۴- از عشقش برایم چون شمع صبحگاه*(خورشید) روشن شد که عمرم را در این کارزار عاشقی خواهم گذاشت* ایهام: با آمدن خورشید شمع صبحگاه چون عمر خاموش می‌شود. ۵- با شراب چشمانت خراب( ویران یا مست) می‌شوم ولی پیمان دیرینه عشق را بنا می‌کنم.۶-صبا! آورنده بوی خوش یار! ببین چگونه جان عاشق به خون آغشته‌ام را که چون گل سرخی است، فدای این بوی خوش می‌کنم.۷- ریا و دورویی، صفای* دل نمی‌دهد، زین پس به عشق و رندی مشغول شوم.*خواجه عبدالله:و دون انبیا یک گروه‌اند از مومنان اهل صفا و ایشان قومی‌اند که از سلطان نفس رسته و دلها با مولی پیوسته و سرها به اطلاع وی آراسته( صد میدان،۵۱)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
سفید
2023-02-26T21:40:15.6119065
  صبا کجاست که این جانِ خون گرفته چو گل فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد...   وای این بیت چقدر لطافت معنایی دارد...  
سفید
2023-02-26T21:40:31.7931646
  نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد  
بابک بامداد مهر
2023-07-12T17:05:59.9119326
این نکته که کارهای دیگر به جز پرداختن به می ومعشوق  بیهودگی وبطالت بوده و تنها کار واقعی همین پرداختن به فراغت می ومعشوق است  شاه بیت این غزل است.   من یاد این مطلب راسل افتادم که واقعیت واصالت انسان وحقیقت در اوقات فراغت آشکارمی شود.چون وقتی کار می کنی بیشترقوه ی تفکر درخدمت کاراست و ازحقیقت زندگی وشاید بیهودگی آن (وبه زعم برخی معنای زندگی)  غافل هستی؛پس ازامروز بچسب به کار.کار چیست ؟لذت اززندگی. به هرزه بی می ومعشوق عمر می گذرد بطالتم بس!  از امروز  "کار" خواهم کرد