حافظ:رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
❈۱❈
رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد
❈۲❈
یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه دار
کز تیرِ آهِ گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
❈۳❈
میخواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد
جانا کدام سنگدلِ بیکفایت است؟
کو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد
❈۴❈
کِلکِ زبان بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد
کامنت ها