گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

❈۱❈
سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد
گوهری کز صدفِ کُون و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد
❈۲❈
مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش کو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد
دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
❈۳❈
گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟ گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
❈۴❈
این همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد این جا سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد
گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
❈۵❈
فیضِ روحُ القُدُس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد
گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پی چیست گفت حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کرد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۴۳

تصاویر

کامنت ها

Majid
2015-07-25T00:12:16
سلام دوستان من بعد از سالها که این غزل را خونده بودم تازه برایم مکاشفه شد که معانیی نهفته در این شعر است که باید با گوش جان و چشم دل خواند به نظر من حافظ در این شعر زیرکی کرده و بشارت مسیح و پیغام انجیل را میدهد لطفا از تعصبات خود کم کنید و مطالعات دینی خود را زیادتر کنید و سری به انجیل و کتاب مقدس بزنید تا روشنتر شوید مرسی
سآمآن صدفی هآشمی
2015-12-14T10:32:11
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد،،،مَن میگم (وان چه خود بود ز خود تمنا می کرد) جآیه نگرانی نیست، رَسمِش همونه که حضرت حافظ گفته و در انتها حتی اگر گمگشته و گمراهم بآشی به وصال خواهی رسید.
روفیا
2015-01-28T12:10:28
اقای احمد تدین گرامیاین حقیر گمان میکنم مقصود از پیر مغان یک گونه اگاهی و بصیرت ذاتیست که انروزی که حکیم این گنبد مینا می کرد در وجود انسان به ودیعت نهاد .شما به درون خودتون خوب نگاه کنید . نه کارشناس فرش هستید نه فیزیکدان نه روانشناس ولی تشخیص میدین قالی خوب کدومه کدوم دبیر فیزیک بهتره و کدوم رفتار مخربه .مولانا تو اون بخش مثنوی که شاه یهودی از فراگیر شدن مسیحیت بیم داشت یک یهودی رو میفرسته بین مسیحیا تا به عنوان یه نوکیش مسیحی طومارهایی به دست بزرگان مسیحی بده و مضمون همش هم درسته ولی تفرقه انگیز .تو یکی از اون طومارا میگه :در یکی گفته که استا هم توییزانکه استا را شناسا هم توییاینجا مولانا حقیقت شگرفی رو میگه که اگه تو باید استادتو انتخاب کنی پس خودت از اون استادا کم نداری و استاد بالقوه هستی .یعنی همون اگاهی یا پیر مغان .همون نیروی هدایت کننده درونی بشر .البته نه اینکه همه ادما این اگاهی رو دارن ولی همه ادما پتانسیل رسیدن به اون اگاهی رو دارن .اگه دوست دارین یه سری به کامنت این حقیر در سایت تاریخ ما شعر منصور حلاج ان نهنگ دریا بزنید اگاهی از دیدگاه من دونستن فقط یک حقیقته که اونجا دربارش نوشتم .
روفیا
2015-01-28T13:48:42
جانها در اصل خود عیسی دمندیک زمان زخمند و گاهی مرهمندگر حجاب از جانها بر خاستیگفت هر جانی مسیح آساستی
فهیمه
2015-01-10T18:56:14
سلامدر پاسخ به احمد تدین عزیز میخواستم بگم که من اطلاع زیادی از شعر ندارم ولی بسیار علاقه مند به حافظ هستم احتمالا منظور حافظ از پیر مغان انسان عارف و آگاه از مسائل هس.ولی راجع به یکی از ابیات که آوردین :مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخکه وعده تو کردی و او به جای آوردجایی شنیدم که شخصی از بزرگان در توضیح اینکه پیر مغان و شیخ کیه گفته بود که شیخ حضرت آدم ع هس که وعده کرد گندم بهشتی رو نخوره ولی خورد و پیر مغان امام علی ع هس که وعده ی حضرت آدم رو بجا آورد ولی این بزرگ پس از مرگش کسی اوشون رو تو خواب میبینن و میگن اینجا پرده هایی رو برا من برداشتن و از حقایقی آگاهم کردن که شیخ منظور حضرت ابراهیم ع هس که وعده ی قربانی پسر رو انجام ندادن و پیر مغان امام حسین ع هس که پسراشون رو در راه خدا قربانی کردن.
روفیا
2015-02-21T02:14:49
دوستان ایا حافظ ایده دو بیت اول غزل را از سعدی گرفته است ؟سال ها از پی مقصود به جان گردیدیمیار در خانه و ما گرد جهان گردیدیم.خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بودآن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم
روفیا
2015-02-13T12:08:16
شما را به خواندن و لذت بردن از شرح بیت هشتم این غزل فدا میخوانم :انا الحق کشف اسرار است مطلقجز از حق کیست تا گوید انا الحقهمه ذرات عالم همچو منصورتو خواهی مست گیر و خواه مخموردر این تسبیح و تهلیلند دائمبدین معنی همی‌باشند قائماگر خواهی که گردد بر تو آسان«و ان من شیء» را یک ره فرو خوانچو کردی خویشتن را پنبه‌کاریتو هم حلاج‌وار این دم برآریبرآور پنبهٔ پندارت از گوشندای «واحد القهار» بنیوشندا می‌آید از حق بر دوامتچرا گشتی تو موقوف قیامتدرآ در وادی ایمن که ناگاهدرختی گویدت «انی انا الله»روا باشد انا الحق از درختیچرا نبود روا از نیک‌بختیهر آن کس را که اندر دل شکی نیستیقین داند که هستی جز یکی نیستانانیت بود حق را سزاوارکه هو غیب است و غایب وهم و پندارجناب حضرت حق را دویی نیستدر آن حضرت من و ما و تویی نیست
ناشناس
2015-02-13T12:02:34
سلام دوستان گرامیشنیده ام که شیخ محمود شبستری قبل از ظهور حافظ و سعدی و مولانا امده تا شرح دیوان انها بگوید !
صدیف
2014-11-15T23:31:12
با درود به همۀ عزیزان، وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان، و بحر آن رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ است.
رضا
2015-03-18T12:39:51
برای درک عمیق این شعر پیشنهاد میکنم فایل صوتی مرحوم دکتر جعفر محجوبی را دانلود کنید دریچه های نوینی برایتان باز خواهد شد
رضا
2015-03-18T11:32:58
دربیت (گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است) همانگونه که میدانیم صدف دوکفه دارد وحافظ کون و مکان را دو کفه یک صدف توصیف کرده و جام جم یا جام جهان بین که اسرار الهی در آن نهفته است را به مرواریدی تشبیه کرده که از درشتی در این صدف جا نمیگیرد و از آن بیرون زده ( گوهری که از درشتی از صدف بیرون زده ) و دل یک چنین مرواریدی را داخل صدفهایی میجست که کنار ساحل افتاده اند (طلب از گمشدگان لب دریا میکرد ) البته این تشبیه به خاطر اینست که وقتی مقصود گوهر باشه باید داخل صدف باشه ولی وقتی بدنبال گوهری به اندازه خاصی بگردی باید داخل صدفهایی بگردی که آن گوهر توش بگنجد
ففدد fwd.cdf@yahoo.com
2015-03-27T16:55:19
در قرن 8 از حملع تازی 800 سال گذشته ایرانی مسخ شده فرهنگ خرافات را پذیرفته واز را ه این فرهنگ خرافه دنبال انسان کامل=اهورا شده می گردد=جام جم=جمشید...در حالی که قبل حمله تازی در دوره ساسانی فرهنگ خرد گرای زرتشت را داشت و نیازی به طلب از عرب ندارداین گوهر=فرهنگ زرتشت که از زمان و مکان گذشته و در پله 6 عشق=علم و نور مطلق =امرداد=تسخیر زمان وبی مرگی .این هدف را از گمشده=بی نام نشان و بی تمدن تازی کنار دریای احمر همان دریای سرخ عربستان می کندحافظ میگوید ملت ایران باید مثل او حل مشکل یعنی رسیدن به انسان کامل خدا شده یا همان اناالحق حلاج وهمان جام جمو همان اهورا شدن یعنی هستی دهنده دانا و توانا شدن به پیر مغان=پیر مو بدان=زرتشت خرد گرای پاک دانا بر گردد که این مشکل رسیرن به انسان کامل را با کشف 7 شهر عشق می داند...1..بهمن=وهو من کشف انیشه عظیم حاکم بر جهان.2..اسفند کشف جاذبه های حاکم بر افلاک.3..شهریور .هماهنگی در گردش افلاک..4..اردیبهشت .کشف اشا .نظم حاکم بر افلاک 5.خرداد.کشف شتاب روز افزون پیشرفت علم 6. امرداد..کشف تسخیر و شرایط نگهداری زمان=امام زمان یا خلیفتالاح شدن.7 رسیدن به اهرایی شدن یعنی اخرین قله علم..میبینی زرتشت را که این قدح=ظرف=تن انسان..را پر می=علم و نور مطلق را در دست دارد و به تو می دهدمی پرسد اهورا کی این انسانیت کامل =جام جهان بین..یعنی انسانی که با خرد گرایی دیگر رمزی از افرینش برایش مجهول نمانده..و هر 400000000000 کهکشکن را در یک لحظه می نوردد .حاظر در همه جا ..اهورا به تو داد می گوید از ازل ...در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم از روز اول وحدت وجود بودهبی دلی ..از اول تو اهورا بودی و نمی دانستیاز نیستان چن مرا ببریده اند وز نفیرم مرد و زن نالیده اند....در پله 7 عشق اهورا انسان از حالت غیر مادی به ماده تبدل می کند و به دنیا می فرستد تا با تلاش و عبور از 7 شهر عشق دوباره به او برسد به نور مطلق در کداختن در اتشکده علمحافظ می گوید عیسی هنری نکرده که مرده زنده کرده یا کور بینا کرده .یا موسی عصایش به اژدها تبدیل شده یا دست از استین در اورده و اتش شده یا خلیل در اتش نسوخته چون خدا برایشان اتش را سرد می کرده و....ولی در شاهنامه سیاوش از اتش رد می شود و بدن کمک خدا نمی سوزد چون انسان اتش شده با اتش نمی سوزدجرم حافظ و حلاج که بر دار میشوند یا در بازار بعلت نبوسیدن دست حاکم تیموری نیزه به قلبشان میز نند گفتن همین اسرار و سعی برای نجات ایرانی از خرافه تازی بوده و هست...در مقابل داعش چه کرده ای ..اگر حافظ دوستی باید در خط مقدم جنگ با داعش باشی=دختران کو بانی ..قاسم سلیمانی...سپاه ایران در تکریت درست در قادسیه که 1400 سال بعد شکست رستم فرخ زاد پای سردارن ما به انجا رسیده...سلسله زلف =موی اهورا که برای رسیدن به لعلش=دهان مرکز صدور علم مطلق...و نرگسش یعنی چشم صادر کننده اوج نورانیت باید با زحمت =طی 7 شهر عشق در حلقه حلقه این زلف ظلمانی بپیچی تا به صورت زیبای یار=اهورا برسیپس حافظ گله از دل شیدایش می کند که تمنی این مسیر پر زحمت 7 شهر عشق را می کندتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او ...زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کنددی گله ای ز طره اش کردم و ..از سر فسوس گفت کین سیاه کج گوش بمن نمیکنداین جا ودر همه حافظ نرگس ولعل یعنی اخ علم در صورت اهوراست و رهرو راه هفت شهر عشق باید در حلقه های تاریک زلف بپیچد تا به صورت برسد حتی در مورد یار زمینی هم برای دیدن صورت زیبایش باید زحمت کنار زدن زلف مشکیش را عاشق بکشدگله از اهورا می کند که ایرانی 800سال عقبه کاری کن زود به صورت برسم ولی اهورا با فسوس می گوید دستگاه من =کین سیاه کج درش رانت خواری نیست باید قدم به قدم با زحمت 7 شهر عشق=علم را طی کنیکسی اتش را بر خلیل سرد نمیکند بلکه باید از جنس اتش شوی=اخر علم برسیکسی به موسی عیسی معجزه نمی دهد همه چیز با خرد بدست می ایددر غزل دیگری می گوید اگر زلف اهورا باز شود هزاران دانشمند که هر کدام در مرحله ای از کشف هستند در یکی از شهر های عشق ..به بیرون می ریزند.
میلادی رومی
2016-08-18T11:51:17
"عمرها در پی مقصود به جان گردیدیمدوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیمخود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بودآن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم"سعدی جان.! ^_^
میلادی رومی
2016-08-16T14:26:47
تشکر از جاوید مدرس و امید امیر نیاواقعا لذت بردم.!
جواد
2016-08-07T13:45:16
استاد شجریان در یک آواز خصوصی مصرع آخر رو اینگونه میخوانند که به نظرم خوانش بسیار زیبایی است؛ البته نمی دانم بر مبنای کدام نسخه است:گفت حافظ گله ای از شب یلدا می کرد.
محبوبه
2016-02-29T08:24:04
خدا را صحیح است. یعنی از دور خدا را صدا میکرد.
دخو
2016-01-02T10:08:31
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا می‌کردبی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کردخیلی این دو بیت را دوست دارم!
پرسام
2016-01-02T10:34:54
سلام عالی بود ممنونم
بردیا
2016-05-27T21:44:17
"فیض روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد"این بیت بهترین انگیزه دهنده به بیماران و جامعه پزشکی و درمانی هستش!
امیر میرسیاح
2016-03-21T03:39:44
بنده در چندین نسخه مختلف چاپی که به تصحیح 1) غنی - قزوینی و 2) الف سایه و 3) دکتر الهی قمشه ای و 4) احمد شاملو ملاحظه کردم در تمام آن نسخ نوشته شده :بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور " خدایا" میکرد. بنده نمدانم اصلا این " خدا را " از کدام نسخه و تصحیح در آمده ! بنظر این حقیر اصلا بی معنی است " خدارا" میکردضمنا در اکثر نسخ (سه نسخه از 4 نسخه ای که در بالا ذکر شد) نوشته شده :آن همه شعبده ها " عقل " که می کرد آنجاتنها در نسخه جناب الهی قمشه ای نوشته شده آن همه شعبده ها "خویش" که میکرد آنجا
ali
2016-03-28T02:21:48
رهگذر جان میدونم محمد خیلی چیزای دیگه هم گفته ولی تنها کسی که معنی و مفهوم دقیق این شعر رو فهمیده آقا majid هست که به درستی تفسیر کرده ....
ali
2016-03-26T14:02:05
دوستان محترم .این شعر فقط در وصف عیسی مسیح سروده شده .و تمام معانی کامل شعر را در کتاب مقدس میتوان به وضوح دید .لطفا ابتدا اطلاعاتتان رو زیاد کنید بعد در مورد شعر نظر بدین ...و می‌گوید .جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد..یعنی اسرار واقعی و راه واقعی ارتباط با خداوند را نشان میداد ...و امیدوارم که همه بدون تعصبات کور کورانه به واقعیت شعر حافظ نگاه کنن ..
ali
2016-03-26T16:27:47
ولی من به شما اطمینان خاطر میدهم که منظور حافظ عیسی مسیح میباشد ..لطفا کتاب مقدس را مطالعه کنید ..خواهش میکنم ..گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم ..منظور این است که خداوند که جهان را آفرید کی به تو حکمت داد ..و در جواب میگه که آنروز که این گنبد مینا میکرد ..یعنی روزی که جهان را می آفرید ..و اگر اطلاعات کامل داشته باشید میدونی که مسیح گفت من قبل از ابراهیم و موسی بوده ام
بابک چندم
2016-03-26T14:14:19
ali جان،در اینجا تا به حال 51 حاشیه نوشته شده، و بنده ندید به سرکار قول و ضمانت می دهم که دوستان پیشتر از حقیر یاد آوری کرده باشند که در ادبیات منظور از "آن یار که سر دار رفت" حسین منصور حلاج است...
مریم
2012-06-11T06:57:55
سلام ..من یه مجموعه از غزلیات حافظ که با صدای خوش شاملو خوانده شده دارم..که وقتی با این نسخه شعرهارو مقایسه میکنم حداقل اختلافشون در ترتیب بیت هاست..آیا کسی اطلاع داره که منبع شاملو چه نسخه ای بوده و کدام قابل اعتماد تر هست؟ متشکرم
حمیدرضا کریمی
2012-10-07T07:45:22
سلام به نظر بنده در بیت ششم "خدایا" درست باشد زیرا معنای مصرع کاملتر میشود که در بسیاری از منابع نیز خدایا آمده است
حمیدرضا ف.
2012-04-24T21:09:52
@محمددر اوزانی که با رکن فعلاتن شروع می شوند شاعر می تواند به جای فعلاتن اول وزن فاعلاتن بیاورد در نتیجه وزن شعر به همان صورت فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن صحیح است.
محمد
2012-04-24T08:46:34
با عرض سلاموزن این شعر "فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن" می باشد که گویا اشتباها به صورت "فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن" نوشته شده است.با تشکر از زحمات شما
دکتر فریبا علومی یزدی Faribaolumi@gmail.com
2012-10-27T17:27:01
بیت هفت طبق نسخه انجوی سیرازی بدین صورت است:آن همه شعبده ها عقل که می کرد آنجا / سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد.در خصوص نوشته امیر حسین در بالا ، صحیح بیت بدین صورت است.آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت / ورق خاطر از این نکته محشا می‌کرد.(حقیقت در دل نهفته می شود) ورق خاطر از این نکته محشا می‌کرد یعنی:(در این زمینه اشتباه می کرد)در بیت دوم" بیرون است " در نسخه گنجوی "بیرون بود" آورده شده است که به نظر صحیح تر است
amirhossein
2008-07-03T17:02:55
یکی از بیتهای محتمل این شعر که در نسخه غنی - قزوینی نیست در برخی نسخ دیگر اینگونه آمده:(آنکه چون غنچه دلش (لبش) راز حقیقت بنهفت / ورق خاطر از این نسخه محشا می‌کرد) که اگر قبل از شاه بیت (گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند...) بیاید، مقدمه توضیح و تصویر بسیاری روشنی از شاه یت مذکور را می‌دهد.
بزرگمهر وزیری
2008-07-07T07:31:43
در بیت دوم منظور از "کمشدگان لب دریا" گوش ماهی است . یعنی اگر مروارید گرانبها را در گوش ماهی یافتی آن گاه می توانی آن راز ازلی را در کسانی که شایستۀ آن دانستن آن راز نیستند بیابی
فضل الله شهیدی
2008-04-21T06:09:07
بنام خدا غزل143غزلی است که در اوج معنی قرار دارد اینک برداشتی هرچند نارسا ازآن به نثر:میگوید: جام جهان نما یا جقیقت در درون خود ماست ودل آنرا ازذهنیت بیگانه ما می جوید اصل وجود انسان ازصدف جهان هستی ومکان نیز بیرونست وآنرا از گم شدگان طلب میکند! این مشکل را با پیر راهنما در میان گذاشتم پیری که با تا ئید معمارا حل میکند ( تائید باعث پایداری آگاهی میشود) واورا خرم وخندان دیدم و قدح می معرفت در دست داشت ودر آینه جام حقیقت انسان را مینگریست به او گفتم این جام راحکیم جهان چه زمانی به تو داد در پاسخ گفت جام حهان نما یا حقیقت انسان از بدو خلقت پیدا شده استبیدلی که خداراازدورمیخواند خدا با اوست ونمی ییند اینهمه شعبده که منیت دراینجا به پا میکند شبیه آنست که سامری درقبا ل عصای موسی وید بیضا میکرد جرم منصور که بدار آویخته شد این بود که رازها را فاش میکرد (پیرراهنما چنین نمی کند) اگر مد د برسد کارهای مسیح را دیگران هم میکنند به گفته پیرراهنما اهل شکوه را چاره جز زنحیرزلف بتان نیستبه مناسبت این معانی به خاطربیاوریم که طبق قرآن کریم روح الهی در انسان دمیده شده و طبق حدیثی از ییامبرص انسان از فرشته وحیوان سرشته شده است بنابراین اگر به حا لت فرشتگی درآید روحیه وبینش دیگری میابد (شاید از آنها برتر شود) لذا در کنار"منیت اجتماعی" " من دیگری" وجود دارد که عظیم وباشکوه ودر ارتباط باحق است وما ازآن غافلیم ولی امکان ظهورش وجود دارد وهمین بعد از وجود ماست که تعبیر به گوهر و حام جهان نما شده است وخاصیت مسیحائی دارد وبقول حافظ بیهوده از بیگانگان آنرا طلب میکنیم اهل معرفت مانند خود حافظ کم وبیش این حالات والا را احساس کرده اند وابنگونه غزلیات ازین ممر برخاسته است اصولامقصود ازکسب آگاهی و مجاهدات وعبادات رهائی از این منیت (نفس) ورسیدن به "من دیگر" است که با حقیقت ارتباط دارد گذشتن ازمنیت فعلی و راهیا بی به ورای آنرا میتوانیم هدایت به معنای قرآنی بدانیم ازآنجا که راهیابی سهل نیست درقرآن کریم عبارت لعلکم تهتدون(شاید راه یابید) در مورد مومنین و متقین مکررآمده است
سحر
2011-11-26T14:01:54
خدارا درست تر هستش وموقع خوندن کامل تر جلوه میکنه. خودتون یه مقایسه کنید
مصطفی
2010-07-29T11:20:31
"بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد"خدا را ---- خدایا---پاسخ: با تشکر؛ متن مطابق تصحیح قزوینی است (خدا را) و بدل هم نیاورده. تغییری اعمال نشد.
گل نی
2010-12-03T22:55:29
در بسیاری از مکان ها " خدا را " آمده و این بر میگردد به استفاده از خدارا در زمان حافظ و در شعر حافظ به احتمال زیاد همان "خدارا " درست است .
سید علی انجو
2010-11-02T15:55:28
بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی دیدش و از دور خدایا می کردخدا را غلط است خدایا صحیح است
ملیحه رجائی
2010-11-06T11:59:00
جام جم = استعاره از دل و ضمیر مرد حقپیر مغان = رهبر روحانی حکیم = دانامکان = منظور، این عالمبیدل = عاشق قدح باده به دست = قید حالت یعنی درحالت عرفانی بودآینه = ضمیر آگاه عارف جام جهان بین = ضمیر آگاه عارف گنبد مینا = کنایه از آسمانمی کرد ( در گنبد مینا می کرد) = می ساختمعنی بیت 1: سالها بود که دل از ما جام جم و آینه اسرار را می خواست. آن چیزی که خودش داشت از بیگانه طلب می کرد.معنی بیت 2: این دل گوهری را می خواست که از این عالم خارج بود ولی آن را از گمشدگان وعقل گرایان و مدعیان معرفت که بر ساحل دریای اسرار وجود سرگردانند درخواست می کرد!
احمد تدین
2014-02-21T19:54:09
دوستان سلامحافظ در این یاآن غزل وقتی از پیر مغان سخن می گوید منظورش کیست?حافظ ، گشوده شدن در معنی به روی خود را مرهون سکونت در درگاه پیر مغان می داند:آ ن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدمو دعای پیر مغان، نماز صبحگاهی اوست: منم که گوشه میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منستچرا به پیر مغان دعا می کند؟ چون دولت و گشایش در سرای پیر است: از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت درین سرا و گشایش در آن در است( دولت البته به معنی خوشبختی و اقبال است و ربطی به حکومت و دولت درمعنای کنونی ندارد)به شیخ عتاب می کند که پیر مغان به وعده های داده شده تو عمل کرد نه تو مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد و این تنها دولتی ست که مورد قبول شاعر است دولت پیر مغان باد که باقی سهلست دیگری گو برو و نام من از یاد ببرپیر مغان مرشد حافظ است چون سرّ خدا درسر اوست گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟ در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست حافظ دری به جز درگاه پیر مغان برای پناه گرفتن نمی شناسد:گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید کدام دربزنم، چاره از کجا جویم؟همه پدیده های جهان حتا بدمستی به چشم کرم پیر مغان زیباست.نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بودو شرابخواری در مذهب پیر مغان رواست گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل به مذهب پیر مغان کننداین پیر مغان از چه زمانی مرشد و پناه حافظ ها بوده است؟ حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است برهمانیم که بودیم و همان خواهد بودپس بی جهت نیست که مرشدحافظ /پیر است. پیر زمانه است . از ازل حضور داشته و این حضور ابدی نیز خواهد بود( برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود).سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می کرددیدمش خرم و خندان قدح باده به دست وندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟ گفت آن روز که این گنبد مینا می کردحافظ می گوید پیر مغان در لحظه آفرینش جهان و وقتی "حکیم این گنبد مینا می کرد،" حضور داشته و نه تنها حضور داشته بلکه این حضور ازلی با نوعی نزدیکی به حکیم همراه بوده. آن چنان که حکیم "قدح باده به دست پیر داده"( خود حافظ هم در یکی از رویاهای شاعرانه اش شاهد آفرینش آدم است: دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند. گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند)و اینجاست که به می سجاده رنگین کردن به سفارش پیر مغان معنی پیدا می کند به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلهایک وجود ازلی که از آفریدگار کیهان جام باده می گیرد این اجازه و اختیار را هم دارد که بگوید سجاده را به می رنگین کنید.حافظ در همین غزل آبدار سال ها دل طلب جام جم از مامی کردجام می را یک جا جام جم و یک جا آینه ، و یک جا هم جام جهان بین می نامد. و این پیر مغان که صد گونه درآینه تماشا می کند باید صد جلوه داشته باشد.و جام جم تنها یکی از صدهاجلوه از آینه است که جمشید پادشاه اسطوره ای ایران درآن نگاه می کرده . و با توجه به جلوه آن وجود ازلی درهر روزگار و زمانه ای این جام به گونه ا ی بوده است. اندرآن آینه صد گونه تماشا کردن هم باید دلالت به همین معنی داشته باشد .پیر مغان نام های گوناگون و جلوه های گوناگون دارد.
عباس
2014-04-18T08:06:59
استاد محمدرضا شجریان این شعر را در بخشی از اجرای خصوصی‌شان در محضر استاد غلامرضا دادبه خواندند.
شرح سرخی بر حافظ
2013-12-27T10:02:42
نظر دوستان را به چند نکته جلب می کنم :...بیرون بود و بیرون است هر دو در نسخ مختلف وجود دارد ولی بیرون است صحیح است زیرا حافظ می فرماید : شخصیت انسان که از کون و مکان بیرون است یعنی شامل زمان نمی شود و همیشه چنین بوده و خوالهد بود ولی وقتی ( بود) را در نظر بگیریم مفهومش این است که در گذشته وجود داشته است و احتمالا در آینده وجود نداشته باشد . 2: خدا را و خدایا هم در نسخ مختلف وجود دارد منتها این غزل به طور کلی در 53 نسخه ی خطی کهن وجود دارد و البته تا چندی قبل در 52 نسخه بود و با نسخه ی جدیدی که در ترکمنستان پیدا شد و در آن هم وجود داشت می شود 53 نسخه در این نسخه هم متاسفانه خدا را ظبط شده است درست مانند نسخه ی خلخالی اما از 53 نسخه فقط ده نسخه این بیت را دارند و از ده نسخه 9 نسخه خدا را ضبط کرده اند و فقط یک نسخه یعنی نسخه ی کتابخانه ی مسجد اعظم قم ( این مسجد در زمان آیت الله بروجردی ساخته شده است )خدایا ضبط کرده است . و درست هم همین است . بنابراین این بیت احتمال نزدیک به یقین ابتدا وجود داشته است و سپس حافظ خودش آن را حذف کرده است و خدایا از این نظر صحیح است که می فرماید :بیدلی که خداوند در نزد او بود و او قادر به دیدنش نبود مدام فریاد می زد ای خدا ، ای خدا ... ولی معنای خدای را یعنی برای خدا و چگونه معنی می دهد که بگوییم :بیدلی که همیشه خدا در نزدیکی او بود و او چون قادر به دیدنش نبود هی فریاد بزند : برای خاطر خدا ، برای خاطر خدا ... در خدایا می گوید که ای خدا خودت را به من بنما ولی در خدارا چه می گوید ؟...
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-08T13:52:20
تضمین این غزلبرقع فکن ای ماه رو تا چشم دیداری کندپروانه ای خواهم که با شمع رخت کاری کندعشاق را آیا بود صاحبدلی یاری کندآن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند بر جای بد کاری چو من یکدم نکو کاری کند.......................................گم کردم آن دلدار را شد روزگارانم چو دیوین دهشت سرمای دی ساقی بیا سازیم طیباشد که آن دلدار ما آری بگوید جای نـِیاول ببا نگ نای ونی آرد بدل پیغام وی وانگه بیک پیمانه می با من وفاداری کند.....................................جستیم بس یاری نکو آن کیمیا را کو بکوپیدا نشد آن نیک خو، پیری خطابم زد نجویارب چرا آن ماهرو ازمهر نشنید ست بو دلبر که جان فرسود ازو کام و دلم نگشود ازو نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند....................................گفتا امید مرهم است از آن دری بگشوده امگفتم ندیدم من کسی گوید که دل آسوده امگفتا که راه عشق را با رنج و غمز آلوده امگفتم گره نگشوده ام زان طرّه من تا بوده ام گفتا منش فرموده ام تا با تو طرّاری کند..................................گویم شبی با زلف تو درد دلم را مو به مواز نقد صوفی خرقه را صافی نخیزد هیچ ازاو خواهد که صافی در کـِشد با رهن خرقه از سَبوپشمینه پوش تند خو از عشق نشنیدست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند..................................امـّا نه با دیوانگی از کف بهشتم من جنا نآواره شد مجنون دل از د ست لیلای زماندر شاهراه وصلتش از دست شد دل را عنانچون من گدائی بی نشان مشکل بود یاری چنان سلطان کی عیش نهان با رند بازاری کند..................................از کن فکان ربم صمد اعجاز راند در قلمپر گار صنعش زد رقم در تکیه بر خال صنمآغشت از روی کرم معجون عشقش بر ا َلـَمزان طـّره پر پیچ و خم سهلست گر بینم ستم از بند وزنجیرش چه غم هرکس که عـّیاری کند..................................عیسی دم آن باد صبا جان در تن ما میدمدوآن شیر گیر دشت دل همچون غزال میرمدساقی بزن کوس ظفر کین خیل دشمن در صَدَدشد لشگر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند.................................(رافض ) کمان نرگسش در حرب چون سر هنگ اودل واله صا نع که چون آراستی فرهنگ اوافتاد دل در چنگ او غرقم به دنگ و فنگ اوبا چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او کان طـّره شبرنگ او بسیار طـّراری کند................................... تبریز 85.11.6
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-08T13:49:48
در تضمین فوق بیت اول تضمینش بصورت زیر بهتر استجان ودل در طلب و عشق تقلا میکرددل رهین بود ولی عقل در آن لا میکردعشق و اشراق علاج دل اعمی میکرد....................سالها دل طلب جام جم از ما میکردوانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکردمدرس (رافض)
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-08T12:46:47
تضمین این غزلصبحدم مرغ چمن، شکوه و غوغا میکردگل بصد گونه بر او جلوه و ایماء میکردچشم دل را چو تجلای تو بینا میکرد( سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد )..........................................گر کسی گوهر خود یافت همو قارونستهر که خود را نشناسد بجهان مغبونست این دل خام که دنباله رو افسونست( گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست طلب از گمشدگان لب دریا میکرد)..........................................گوش نا محرم اگر نشنود آوای سروشکس نداند سخن عشق همان به خاموشخواهم آویزه کنم پند بزرگان بر گوش( مشگل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأ یید نظر حل معـّما میکرد )..........................................مظهر نیکی وفرخنده پی آن موسی دستعاشق ومست خود از شعشعه ی جام الستدر زیارت زتجلیش شدم من پا بست( دیدمش خرّم و خندان قدح باده بدستوندر آن آیینه صد گونه تماشا میکرد)...........................................گفتم ای پیر بگو چیست درآن بحر عظیمگفت پیشا بنگربخت ترا گشت ندیم گر چه خامی و ترا هست دل و دیده عقیم( گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد)..........................................تا بریدم ز نیستان، غم مهرش افزودناله افتاد بدل در غمش از نای وجوددر ازل چشمۀ مهرش دل عشاق ربود ( بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدید ش و از دور خدا یا میکرد ).......................................لعل سیراب بخون، تشنۀ خون دل ماطلبش چیست؟ دگر از دل پیرو برناوز فریب نگهش کرده دو صد فتنه بپا( این همه شعبدۀ خویش که می کرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد ).....................................گفتمش چرخ فلک بهر چه گشتست سَرَندافکند زلف سیاهش دل عاشق به کمندهر که مستهلک حق است چرا گشت به بند( گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد ).....................................طالب حق چو شوی بر کرمش افزایدحق طلب میکند آنرا که به وصلش شایددر طلب جان دهدت لیک چو تن فرساید( فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد ).................................... اندرین سلک دلا یاور و یارم ساقیستگفت انالحق و فنا گشت که الله باقیست کس چو(را فض) دل زارش زپی سلسله نیست ( گفتمش سلسلۀ زلف بتان از پی چیست؟ گفت حافظ گله ای از دل شیدا میکرد) جاوید مدرس (رافض)
امید امیرنیا کارشناس انفورماتیک اهواز
2014-08-07T08:03:06
تضمین این غزل حافظ از سروده هام در سال 1388دوش یوسف گله از مکر زلیخا می کرد شکوه ها از هوس مردم دنیا می کرددر بر پیر مغان ناله چه زیبا می کردجانب دوست چنین گفت چو نجوا می کردسالها دل طلب جام جم از ما می کردوانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کردشاه خوارزم به دریای جنون مجنون است جگرش از غم شهبانوی ایران خون استخاطر از کشتن چنگیز پریشان گون استدر کمین بهر مغولها به لب جیحون استگوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می کردیارب از عشق جوانی به رهت جان در داددوش حلاج یکی نکته به خاکستر دادباد خاکستر حلاج به دجله در دادراز هستی تورا او نه به هر ابتر دادآنکه در زیر فلک کوس لنالحق سر داددوش اسرار تو بر دار هویدا می کرددر بر دار شده شیون دلدار بلندگریه و ناله دلدار وفادار بلندگفتم از چیست که زاری کند آن یار بلند؟ناگهان نعره بر آورد و به گفتار بلندگفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می کردشربتی از لب دلدار بنوشیدم دوشمست بودم و به استاد نمی دادم گوشعقلم از سر بشد و خانه دل گشت خموشجان و تن شربت عطار بیاورد به هوشمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تایید نظر حل معما می کردپای کوبان ز بر پیر شدم سوی حکیم در سرا خانه عطار، محب بود مقیم(محب زاده شوشتری شاعر گرانقدر حاظر)حافظ و مولوی و شیخ اجل بود و عظیمکوی عطار شده محفل رندان کریمگفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟گفت آنروز که این گنبد مینا می کردخواجه از پیش محب آمده سرمست اینجاباده اندر کف و دل در بر دلبر یکجاگفتمش گو غزلی تا به ابد پا برجاگفت در عیش و نظر بازی ما عقل کجا؟آن همه شعبده ها عقل که می کرد آنجاسامری پیش عصا و ید بیضا می کردفرخی در همه جا ترک ختا با او بودسخن عشق و رهایی و وفا با او بوددر قفس دوخته لب کوس صدا با او بودشعر و اندیشه و آزادی ما با او بودبیدلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی دیدش و از دور خدایا می کرد...
سینا
2014-08-24T18:33:38
این بیتو خوندنی بدنم مورمور میشه بویژه قسمت آخرش گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرمش این بود که هویدا میکرد
سیدعلی کرامتی مقدم
2014-05-29T10:43:22
در این غزل به دل انسان که خزانه ی اسرار الهی است اشاره شده است. یعنی هرچه می جویی در دل است پس دل را پاک گردان تا به یار برسی. همان سخن زیب النسا است که:برو طواف دلی کن که کعبه مخفی است / که آن خلیل بنا کرد و این خدا خود ساخت
بهزاد علوی (باب)
2013-06-01T03:44:09
بیت 2 مصرع 1 را در هرچهار نسخه حافظ که موجود بود و حتی تا آنجا که به خاطر دارم به صورت "گوهری ... بود" خوانده بودم. البته معنی در هر صورت یکی است ولی "بود" استفاده إز زمان گذشته این فعل و مصرع خواهد بود که با بقیه مصراع که اشاره به زمان گذشته دارند امکاناً همگونی بهتری خواهد داشت.
پیام
2013-05-05T12:23:53
مصراع از دور خدایا می کرد اشتباه تایپی داره، لطفا اصلاح کنید.
راد
2013-05-11T07:54:28
در جواب شاهین عزیز:کلمه گوهری در اینجا اشاره به خود گوهر داشته و شاید دلیل ابهامتان، "را" محذوف این بیت باشد که اگر یک بار بیت را با علامت مفعولی بخوانید، ابهام برطرف خواهد شد:گوهری ( را ) کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
شاهین
2013-04-30T14:53:14
گوهری ایا کنایه از گوهر فروش است یا معنی دیگری دارد؟با تشکر
علی اشرف
2013-11-04T21:06:12
نحوه ضیط و ویراستاری منسوخی که در ظاهر خیلی هم مورد علاقه قلم زنان "ادیب" این سایت است، تمام توشو توانش همین غزل واژگون شده و بی سرو ته است. حافظ شاملو در مقام مقایسه این غزل را به شکلی که در شان نام حافظ است ضبط کرده است که همه رهروان راستین شعر و ادبیات را به نوشیدن جرعه ای از آن دعوت میکنم. شجاعت زیر بنای همه اشکال معرفت است اما در مورد ادبیات موضع یکسره عبارتست از شجاعت. بساط نسخه باز ها به خانه زهد و ریا بیشتر شبیه است تا میخانه ای که در آن گل شعر سرشته میشود و پیمانه همه چیز میگردد.
امین کیخا
2013-11-04T21:44:27
شجاعت ! ادبیات ! پس این همه مدیحه ها و فدات بشم ها را چه کسی سروده ؟
امین کیخا
2013-11-04T21:52:03
دیوان امیر معزی را یک نگاه بینداز و نیز عنصری و منوچهری و تا امروز هم هر روز شاعران فدای بشوم همه را گفته اند شجاعت کجاست ؟ به نگاه من شجاعت یک فضیلت اخلاقی بسیار بلند و یکی از چهار ویژگی اخلاقی اصلی است اما ادیبان کمتر نترس و بی باک بوده اند .اگر فردوسی شهامتی را نشان داد در گورستان بی نشانی به خاک سپرده شد و او یک مرد است و بی همتا .
پوریا
2019-11-16T13:01:55
در بعضی از نسخه ها بیت 6 این گونه است: بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور «خدایا» می‌کرد
تنها خراسانی
2020-05-08T10:40:53
هرگز مهم نبوده که "خدارا" صحیح است یا "خدایا"! البته برای این حقیر...مهم این است که حافظ را با حضرت مسیح الفتی دیرینه بوده...«بی دلی در همه احوال خدا با او بود»بیاد آور این قسمت از مائده های زمینی "آندره ژ ید"می باشد که؛در شگفتم ناتاناییل!تو خود خدا را داری واز آن بی خبری!(ناتانائیل ،یکی از حواریون حضرت عیسی، که چه بر سرش آوردند)
تنها خراسانی
2020-05-08T10:42:49
فیض روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
تنها خراسانی
2020-05-08T10:44:21
ناتانائیل یا بَرتولُما یا بَرتولُمِو یکی از دوازده حواری مسیح بود که بخاطرِ هواداری از عیسی مسیح، زنده زنده پوست کنده و واژگون به صلیب کشیده شد.
تنها خراسانی
2020-05-08T10:58:12
«بگذار عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به آن می‌نگری.»آندره ژ یدواقعا چه تفاوتی دارد که "خدایا" صحیح باشد یا "خدارا"!مهم نگاه ما خواهد !باری ،هر چه هست "نمود" است وتنها "بود"اوست!...ناتانائیل، همچنان که می گذری به همه چیز نگاه کن، در هیچ جایی درنگ نکن!به خودت بگو تنها خداست که گذرا نیست!
ناصر۱۲
2019-05-01T17:38:14
سلام، به نظر من هم خدا را صحیح است و آن بیدل دارد دیگران را سوگند می دهد محض رضای خدا کمکم کنید و از این آشفتگی ذهن نجاتم بدهید. حافظ اعلم
مهدی م
2019-06-27T08:48:59
در خصوص مصرع « او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد»، حل کردن مسأله «خدا را» یا «خدایا» به تدقیق معنی می‌کرد برمی‌گردد. وقتی در بیت قبلی می‌گوید «گنبد مینا می‌کرد» منظورش ساختن گنبد مینا هست. لذا در این مصرع هم منظور ساختن است. ترکیب «خدا را می‌کرد» که به زبان دوران حافظ، «خدای را می‌کرد» هست ، منظورش از برای خداوند ساختن است. پس اینطوری «خدایا می‌کرد» بی معنی می‌شود. اگر این معنی رو بپذیریم معنی بیت به ترتیب زیر خواهد شد :بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کردمنظور از بی دل انسان است که به رغم اینکه همیشه خدا با او هست، به دلیل ضعف معرفت، خدا را نمی‌شناسد و نمی بیند، ولی ناخودآگاه تمام کارهای او از برای خداوند هست یا در چارچوب تقدیری است که خدا برای او نوشته است.
میلاد
2019-03-19T01:23:33
ببخشید استاد بنان در تصنیفی بیت اخر را چونین خواندندگفتمش سلسله زلف بتان از پی چیستگفت حافظ گله‌ای از شب یلدا می‌کرد. همچنین خدا یا میکرد را خواندند. نه خدا را . کدام مرجع دقیق نیست چون مخصون پایان شعر با تغییر دل شیدا یا شب یلدا کاملا تاثیری بسیار بر شالوده کل شعر دارد
مصطفی
2019-03-19T01:26:04
به نظر من هرکس بیت اول این غزل را قشنگ بفهمد.راز زندگی را هم خواهد فهمید.سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.سپاس از سایت خوبتون.
وحیدایزدی
2019-04-19T16:12:16
استاد شجریان در اجرایی خصوصی مصراع اخر رو گله ای از شب یلدا میخونند
محمد
2019-04-24T09:31:02
درود عزیزان در مورد ( خدا را ) بنده نظری دیگری دارم و فکر میکنم خدارا درست باشه بهتره شعر را نسبت به ادبیات رایج ان زمان در نظر بگیرید و با نوشته ها‌ی شاعران و ادبای زمان خودش بسنجیم .اینجا خدارا میتونه به معنای خدا را مددی استفاده شده باشد.
میر ذبیح الله تاتار
2019-10-27T11:26:16
سلامبه نظر منبیت : او نمی دیدش از دور خدا را میکردهمین خدا را درست است به جای خدا یایعنی خدا از ما دور خد را صدا میکرد، اینجا دوری خدا به اعتبار منزلت و بزرگی او و فاصلهٔ عرش از ماست و گرنه خداوند میفرماند:" نحن اقرب الیه من حبل الورید"
عبدالله
2019-09-01T05:08:27
حافظ شیرازی:فیض روح القدس ار باز مدد فرماید * دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کردجواب:فیض روح القدس هر بار مدد فرماید * دیگران هم نکنند آنچه مسیحا می‌کرد
مادر
2021-01-11T13:15:18
احسنت به آقای ساقی (نمیدانم ایا سید علی با رضا یک نفر هستن یا خیر) که شخص من استفاده زیادی از مطالب ایشان میبرم. سلامت و پایدار باشید. سپاسگزارم
رند مست
2021-01-27T19:23:08
در دیوان حافظ به سعی سایه این شعر اینگونه آمده است. سالها دل طلب جام جم از ما می‌کردآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می‌کردبیدلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تایید نظر حل معما می‌کرددیدمش خرم و خندان قدح باده به دستوندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کردگفت آن یار کزو گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می‌کردآنکه چون غنچه لبش راز حقیقت بنهفتورق خاطر ازین نکته محشا می‌کردآن همه شعبده‌ها عقل که می‌کرد آنجاساحری پیش عصا و ید بیضا می‌کردگفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا می‌کردفیض روح‌القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کردگفتمش سلسله زلف بتان از پی چیستگفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد. در پناه عشق
امید
2020-12-16T17:32:20
او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد صحیح تر است
خسرو
2020-12-26T16:57:12
پیرمغان حضرت مسیح است گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد.در امثال سلیمان باب 8 مسیح می فرمایدخداوند مرا مبداء طریق خود داشت، قبل از اعمال خویش از ازل.23من از ازل برقرار بودم، از ابتدا پیش از بودن جهان.24هنگامی که لجه هانبود من مولود شدم، وقتی که چشمه های پر ازآب وجود نداشت.25قبل از آنگاه کوهها برپاشود، پیش از تلها مولود گردیدم.26چون زمین وصحراها را هنوز نساخته بود، و نه اول غبار ربع مسکون را.27وقتی که او آسمان را مستحکم ساخت من آنجا بودم، و هنگامی که دایره را برسطح لجه قرار داد.28وقتی که افلاک را بالااستوار کرد، و چشمه های لجه را استوار گردانید.29چون به دریا حد قرار داد، تا آبها از فرمان اوتجاوز نکنند، و زمانی که بنیاد زمین را نهاد.30آنگاه نزد او معمار بودم، و روزبروز شادی می‌نمودم، و همیشه به حضور او اهتزاز می‌کردم.31و اهتزاز من در آبادی زمین وی، و شادی من بابنی آدم می‌بود.
علیرضا انتظاری
2020-12-13T11:05:35
این شعر شعر عجیبی هست داستانهای زیادی داخلش هستبه نظر من حافظ مثل یک google بوده دارای اطلاعات قوی شعرهای حافظ 2 پهلو و 4 پهلو هستنداین شعر در زمان حافظ از گذشته و حال و آینده تشکیل شدهپیر مغان: 2 پهلو :شاه نعمت الله ولی و امام زمانسلسله زلف بتان: 2 پهلو: سلسله حضرت فاطمه و سلسله داریوش کبیرآن یار: منصور حلاج و آینده هر انسانیساحری پیش:ساحران فرعون به حضرت موسی ایمان آوردند و مانند منصور حلاج شدندحضرت موسی آیا توانست از اعمال قانون شدن ساحران ایمان آورده جلوگیری کندو منصور حلاج همین طوربیضا : 2 پهلو : محل دفن کوروش کبیر مانند گوهری بدون مناره و محافظ ید بیضا : شکافتن دریا توسط حضرت موسیآن روز : قسمت من هست و قسمت منصور حلاج و قسمت شهادت امامانطلب از گمشدگان لب دریا : نوزادی حضرت موسی ، حضرت یونس ،حضرت موسی رسیدن به خضر نبیامام زمان که گمشده مانند شاگردی امام زمان به حضرت خضر،تا وقتی حضرت خضر استچرا امام زمانگمشدن از دریا تا دریای سرزمین ایران از زمان کوروش تا دوران حافظقبر کوروش درون چاه بدون مناره مومیایی شده با جواهرات خدا و خدایا : ندای زجر کشیده به خدا (فرعون)ندای زجر کشیده به خدای واحدتایید نظر حل معما می کرد : تاویل کردن ، تاویل حضرت خضر به موسیروح القدس : آن روح مقدس بیاید مانند حضرت عیسی آیا او را به صلیب خواهند کشیدیا از او پیروی خواهند کرد آیا عصایی دارد که معجزه و ید بیضا کند
اییار
2021-03-28T20:29:13
با دروداین جهان چون کوزه دل دریای آباین جهان چون کوچه دل شهر عجابچیست اندر کوزه کاندر بحر نیست؟ چیست اندر کوچه کاندر شهر نیست؟ بدین خردی که آمد حبهٔ دل.خداوند دو عالم راست منزل.جهان چون دل شد و دل چون جهانیاز این پاکیزه تر نبود بیانیتنها تو را میجوئیم و برای یافتن تو از خودت یاری میخواهیمکه این پویش راه عشق است . و جز این بیراهه و گمراهی است و تو را خوش نیاید ای پیر مغان ..پوزش.
سمیه
2021-02-19T20:27:00
عرض سلام.داریوش اقبالی هم این شعر رو خوندن با نام "جام جم" ، که زیبا هم خودن.
پیام
2021-02-20T20:37:14
با سلام به همه دوستان فضیلت جواین غزل، در مجموعه ی «حافظ شاملو» که در ابتدای آن اثر، این مقدمه نیز آمده، اینگونه مکتوب گردیده است:این، نه دیوان کامل حافظ است، نه منتخبات وی و تهیه آن، چنانکه مدعای مدعیانست، نه از روی اصح نسخ صورت پذیرفته است، نه از روی قدیمی ترین نسخ موجوده در جهان. ملاک کار نیز بجای این هردو، نخست باهمیِ زیبائی و درستی بوده است و پس از آن اگر نیازی پیش آمده باشد اصالت! و من، به دنبال درست تر و زیباتر، هر مصراع و هر لغت را با مصاریع و لغاتِ نسخدهای متعددِ پر از ادعائی سنجیده ام. پس در حقیقت، صحت و قدمت هر کلمه از این مجموعه بر اساس مقایسه ادعاهای [اغلب پر از اشتباهِ] همه مدعیان صورت گرفته است و بدینگونه، نسخه ای که بدست آمده است، می تواند احلی، اصح و اقدم نسخِ چاپی موجود به شمار آورده شود! جز اینکه: گاه در همه این اصح نسخ ها اغلاط فاحش و خنده آوری یافت می شد که درین مجموعه برطرف شده است.سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کردگوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا می کردبیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور «خدایا!» می کردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کاو به تأییدِ نظر حل معما می کرددیدمش خرم و خندان، قدح باده به دست وندر آن آینه صد گونه تماشا می کردگفتم: این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟ گفت: آن روز که این گنبد مینا می کردآن همه شعبده ها عقل که می کرد آنجا سامری پیش عصا و ید بیضا می کردفیض روح القدس ار باز مدد فرماید دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کردگفت: آن یار کز او کشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کردآنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت ورقِ خاطر ازین نکته محشی می کرد گفتمش: سلسلة زلف بتان از پی چیست؟ گفت: حافظ گله ئی از دل شیدا می کرد
رامین عباسی
2020-06-12T10:38:56
با سلام بنده منظور لسان الغیب رو با جند بیت سایر شعرا تطبیق میدم و صراحت گفتار حافظ در مورد شعور و آگاهی درونی آشکار گردد ، تو ز چشم خویش پنهانی ، اگر پیدا شویدر میان تو گنجی نهان آید پدید ***یا مولانا می فرماید هر یک از ما خود مسیح عالمیم هر آدم رو در کف خود مرهمیم ، حافظ در بیت ، فیض روح القدوس ار باز مدد فرماید ، دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد بنابرین هم حافظ و هم مولانا به آگاهی و شعور کیهانی وصل بودند و ازین اتصال بهره ها میبردند ، یا در بیت گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم ، گفت آنروز که این گنبد مینا می کرد ،،،، از روز آفرینش این شعور آگاهی با طرفه العین توسط او به پهنای بیکران و بی پایان در کیهان قرارداده شده و در واقع جهان هستی از شعور آفریده شده و انسان جزیی از کل جهان هستی است
varan
2020-10-10T01:55:50
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلندیعنی کسی که با به دار رفتنش به دار عزت دادهکزو گشت سر دار بلند
Ehsan
2020-10-25T02:20:36
در بیت 6 مصرع دوم درستش 《خدایا》هست
شهریار علی اف
2020-09-14T01:37:08
با سلامبنده ایرانی نیستم ولی شعر های حافظ را خیلی دوست دارم حواشی عزیزان نیز برای من قابل استفاده بود. متشکرم
بی سواد
2017-07-20T17:05:35
محسن جان بی دلی در همه احوال خدا بااو بودمی گوید در پناه الطاف الهی بوداو نمی دیدش واز دور خدایا می کرد پرتو مهر ایزدی را نمی دید و خدا ، خدا می کرد " را " در این جاها " رای فک اضافه " نامیده میشودخدارا = به خدا بیشتر برای سوگند دان به کار میرود" خدارا ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه تو را به خدا سرکار هم " احوط " است این گونه اندیشه ها از سر بدر کنید.
بابک بامداد مهر
2017-07-10T14:09:48
خدارا در اصطلاح امروزین"تورابه خدا"هست.پس کاربرد گذشته آن باعث نشودامروزآن رابی معنی بدانیم.هرچندبرای نوشتارو گفتارمعاصر خدایا دلنشین ترست.
ســراج
2017-08-14T19:38:25
با پوزش ازدوستان در اینجا، بزرگواران همه توضیحات کافی در رابطه با این مصرع را داده اند من چه گویم،یک تذکر که در نسخه » حافظ به سعی سایه « هم اینطور آمده...او نمـی دیـدش و از دور خدایا می کرد...در پناه حق با مهر فراوان، ســراج
آذرگشسب
2017-07-31T15:37:59
داستان جستجوی بهروزی دردیگر آدمها و راهنمایی پیر به حافظ:حافظ دنبال عشق هست به معنای عمیق و انسانیش و اون رو در معشوقه های مختلف جستجو میکرده ولی آرامش واقعیی (چیزی که همه ما دنبالش هستیم) رو از این دلبرهای دورو برش بدست نمی آورده. بلاخره به پیر خرابات که همیشه آرام و خوش بوده ناراحتیش رو میگه. پبر میگه خصوصی بهت بگم (نشیم یه وقت مثل حلاج ها)که داستان تو مثل داستان اون خشکه مقدساست که با انجام ظواهر (خدایا خدایا کردن=دعا و نماز وروزه) میخان مقامات معنوی پیدا کنن(بشن یکی مثل من).غافل از اینکه این کلک بازی ها در مقابل عشقِ واقعی داشتن مثل قضیهً اون گوساله سامری در مقابل قدرت موسی ست. در واقع این ابیات رو باید به نقل از پیر خوند:"بی دلی در همه احوال خدا با او بود....او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرداین همه شعبده خویش که می‌کرد این جا....سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کردگفت آن یار کز او گشت سر دار بلند....جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کردفیض روح القدس ار باز مدد فرماید....دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد"پس ای حافظ، تو هم بدون که احساس خوب داشتن یه مطلب درونیه و در هیچ جا و مکانی بیرون از وجود خودت نیست.در پایان حافظ میگه پس داستان این زیبایی های دلبرها چیه؟ اینا که دیگه درونی نیست که! پیر میگه بازم (چون نیک بنگری)منشا بی تابیت تویِ وجود خودت هست داداش.
فرخ مردان
2017-07-31T14:35:36
@بزرگمهر وزیری:خیلی نکته جالبی یود!
سعید.م
2017-12-18T01:53:50
این حقیر گاهی با به یاداوردن این شعر به فکر فرو میروم که اگر همین یک شعر را ندیده و نشنیده بودم چیزی در زندگیم کم بود معنایی حضور نداشت احساسی وجود نداشت دیگر این شعر و بسیاری دیگر جزیی از من شده و ابیات در ذهنم حک شده اند. فکر میکنم دیگران هم همینگونه اند. گاه به فردی انگلیسی یا چینی زبان فکر میکنم که حافظ را در بهترین حالت از روی ترجمه خواهد خواند و احتمالا اصلا نخواهد خواند حتی اگر انسانی خلاف من با طبع لطیف و دارای ذوق باشد در زندگی او چیزی کم است امکانی فوق العاده. بعد فکر میکنم برای من چه امکانات عقیم مانده ای وجود دارد؟ چه بسا اشعار بیدل به بلندای اشعار مولوی و حافظ باشد و من از درک ان عاجز. چه بسا مهابهارات و رامایانا به عظمت شاهنامه باشد و شاید بزرگتر از کجا بدانم؟ چه بسا ابیات بسیاری به نغزی دل من همی بر تو مهر آورد در ان بیابیم. باری از کجا که ابن فارض و متنبی و ابواعلا معری و ابونواس و بودلر و الیوت و آلن پو و پروست و گوته و شکسپیر و دانته و توفو مضامینی عمیق تر و تعابیری شگفت انگیزتر نگفته باشند.اگر جرئت کنم و کمی بنگرم 7 ملیارد در برابر 70 ملیون. یعنی شاید صد برابر فکر بیشتر. با این افکار غمی همنشینم میشود و بسیار دوست دارم نظر عزیزانی که مطمئنا پیشتر از من به این موضوعات اندیشیده اند بدانم.
رضا سامی
2017-12-06T14:21:52
خیلی متأسفم. یعنی بعضی وقتا واقعاٌ دلم واسه حافظ میسوزه. همه برای پیدا کردنِ معنای دلخواهِ خودشون، پای هر غزل جنگ و دعوا میکنن و هرکسی از ظنِّ خودش یارِ حافظ میشه. ولی هییییچ کس هییییچ اشاره ای به توانایی های ادبی و هنریِ این مرد نمیکنه. در صورتی که بعضی وقتا یه ظرافتی تو کلامش میبینم که مات و مبهوت میمونم. دوستانِ عزیزم، با این بحثای بیهوده هم به وقت و انرژیِ خودتون خیانت میکنین هم به حافظ. من خودم چون دستی در آتش دارم همۀ حواسمو به فنِّ شاعرانگیِ حافظ متمرکز میکنم. وگرنه اگه بخوام به عنوانِ یه آتئیست تفسیرِ خودمو ارائه بدم همگی از کار و زندگی میوفتیم. معنی مهم نیس. به قولِ سعدی ( درِّ معنی منتظم در ریسمانِ صورت است ) معنی و محتوا مالِ مقاله و سخنرانیه. ما اینجا داریم شعر میخونیم. و همیشه به این جملۀ شاملو فکر میکنم که گفت: حافظ، شاعرترینِ شاعرها در همۀ زمان ها و همۀ مکان هاست.
روح القدس
2017-12-11T22:48:07
آمین به شما میگویم ... تا انجیل عیسی مسیح را نخوانید به درک واقعی این غزل نخواهید رسید …گفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرداین بیت داره از رنج مسیح روی صلیب سخن میگه … و اینکه پس آن صلیب که نوعی دار در آن زمان بود تبدیل شد به شیئی مقدس که انسان ها بر گردن خود می اندازند...فیض روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرداین بیت هم اشاره دارد به معجزاتی که 12 حواریون مسیح بعد از رستاخیز و عروج مسیح به آسمان در نقاط مختلف دنیا به نام عیسی مسیح انجام دادند ...
نارگل
2017-11-20T01:56:27
با سلام و خسته نباشید :در بیت ششم از نسخه استاد قزوینی (خدایا ) صحیح است .با تشکر موقق باشید
سهراب
2017-03-12T16:03:14
دوستان چرا برخی از افراد اصرار دارن پیر مغان رو اون کسی که خودشون دلشون می خواد معرفی کنن.مغ به روحانی زرتشتی می گن.پیر مغان هم زرتشت است.لطفا سفسطه و مغلطه نفرمایید با سپاس
نادر..
2017-01-17T21:26:49
دل رهاندن از این غزل ممکن نیست..خود حکم سلسله ی زلف بتان است...
سمیرا تابش
2017-01-14T16:22:34
سلامبنده می پندارم منظور حافظ از پیرمغان خود اوست ایشان به لسان الغیب معروف می باشند می توان پنداشت ایشان در صورت آمادگی درونی ما برای دریافت معرفت و آگاهی راه کشف حقیقت را با تایید و یا رد نظراتمان در مورد خود و جهان و دیگران روشن می نمایند ما ایرانیان سالیان است از دیوان ایشان برای این مورد استفاده می کنیم گاهی فالی میزنیم اما در معانی آن دقیق نمی شویم البته هرکس به مقدار خودش از آن برداشت می کند لازمه ی برداشت صحیح و حقیقت بینی شناخت خود حقیقی و همین طور همدلی با دیگر بندان خدا می باشد از نظرات هموطنان عزیزم استفاده بردم سپاس گزارم شاد و موفق باشید
حافظ
2017-06-07T16:12:12
بزرگواران و فرهنگ وران عزیز یک نکته در اشعار حافظ هست و آن این است که ایشان خود را رند میدانند و ایشان پیرو طریقه ملامتیه هستندپس اینگونه سخن گفتن (پیرو پیر مغانم و...) سرچشمه از رندی ایشان داردکه ایشان دست به ظاهر متدینان زمان خود را رو میکردنداین اشعار سراسر بوی خدا و عرفان اسلامی را میدهدو ضمناً اشعار این بزرگ مرد را تنها بسنده به ظاهر و با تمایلات خود معنی نکنید بدور از خرد است
سعید بهمنی
2017-06-28T10:55:41
با سلام درمورد بیت ششم که غالبا اظهار فرموده اند که "خدارا " اشتباه است باید عرض کنم اینطور نیست و دقیقا همان خدارا که در تمامی تصحیح ها ذکر شده صحیح است با این توضیح که عبارت "خدایا" صیغه خطاب است و کسی که دنبال خدا میگردد و او را دور از خود میبیند نمیتواند او را مخاطب قرار دهد اما عبارت "خدارا" صیغه قسم و درخواست و التماس است یعنی شخص دیگران را به خدا قسم میدهد و از آناان التماس و جستجوی خدا میکند، شاهد صدق این مطلب سه بیت از غزل های دیگری است که در زیر تقل میشود:"خدارا" ای رقیب امشب زمانی دیده برهم نهکه من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارمایضا"خدارا" ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گوکه نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیردایضا"خدارا" رحمی ای منعم که درویش سر کویتدری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیردبا تشکر
بابک چندم
2018-11-18T05:47:46
@کورش روحانیدرود بر شما دوست نادیده.زبان ما فارسی است و نه پارسی.پارسی (پهلوی: پارسیک) به زبان پهلوی ساسانی و همچنین پارسی کهن/باستان (زبان دوره هخامنشی) اطلاق می شود، دستور زبان و واژه ها، و... در این دو زبان بسیار متفاوت از یکدیگر و همچنین از فارسی (نو، نوین) می باشند.بسیاری این زبانها را فارسی کهن، فارسی میانه، فارسی نو می خوانند که اشتباه است. شیوه درست خطاب کردن این زبانها:-پارسی کهن/باستان(زبان دوره هخامنشی)زبانهای ایرانی میانه:هر دو را پهلوی ( پهلوی اشکانی، پهلوی ساسانی) می خوانند ولی؛-پهلوی (زبان پارتها/اشکانیان)-پارسی میانه (زبان دوره آخر هخامنشی تا مدتی پس از ساسانیان)(زبان ساسانیان تحت تاثیر پهلوی اشکانی قرار گرفته ولی متفاوت از آن است)زبان نوین:-فارسی، یا فارسی نو/نوین.( در حدود 1200 سال گذشته)نه تنها ایرادی بر "ادبیات پارسی" که شما آوردی نیست، که کاملاً درست هم می باشد؛ چرا که هر آنچه را که به سرزمین پارس تعلق داشته و دارد را می توان پارسی خواند...بنابر این "ادبیات پارسی" پارسی کهن، میانه، و فارسی نوین را شامل می شود، ولی ادبیات فارسی فقط آنچه را که در فارسی (نو/نوین) است در بر می گیرد و نه دو زبان کهنتر را....
برگ بی برگی
2018-11-17T11:57:52
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما می کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد شاعران و عارفان جامِ جمِ افسانه ای منتسب به جمشید را تمثیلی از امکانِ انسان برایِ نظارت بر تمامیِ ابعادِ مُلکِ وجودی خویش بکار برده اند، اما جامی که حافظ از آن سخن می گوید حقیقی ست و جان بین که خداوند در الست و پس از اقرار به ربوبیتش در ذات و فطرتِ انسان قرار داد، و در اینجا بنظر میرسد حافظ آن را جامی از آبِ حیات و جاودانگی در نظر گرفته باشد کما اینکه در غزلِ نود و سه می فرماید؛ "روانِ تشنه ما را به جرعه ای دریاب / چو می دهند زلالِ خضر ز جامِ جمت" حافظ می‌فرماید دل یا جانِ اصلی و خدایی انسان هزاران سال است که خواستارِ بهره بردنِ دوباره از این جام است تا روانِ تشنه انسان را سیراب کند اما انسان به اشتباه با دلِ خواستنهایِ متوهمانه خود در جستجوی جامی از آبِ حیاتِ مجازی بوده است تا به جاودانگیِ جسمانی دست یافته و نامیرا شود در حالیکه همچون اسکندر که نمی دانست آنچه را در طلبش کوهها و بیابان ها و ممالک را در می نوردد تا به آن دست یابد در خود دارد، او نیز نمی‌داند آن جام و آبِ حیات را از ازل در درونِ دارد وانسان از جنسِ زندگی ست و زندگی یا خداوند نامیرا و جاودانه است ، پس او برای این جاودانگی به هیچ چیزِ بیرونیِ دیگری که با ذاتِ اصلیش بیگانه است نیازی ندارد اما انسان بنا بر عادتِ دیرینه و هزاران ساله  همچنان از بیگانگانِ با اصلِ خود یعنی از چیزهایِ ذهنی ، مادی و این جهانی طلبِ آرامش و خوشبختی می کند و نمی داند آنچه را که دل و فطرتِ خداییِ او طلب می کند همان جامِ روزِ الست است که انسان پس از حضور در این جهان با رفتنِ به خوابِ ذهن آن را از دست داده است ، در غزل هشتاد و یک می فرماید ؛ "گفتم ای مسندِ جم، جامِ جهان بینت کو؟ / گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت" پس دلِ انسان می خواهد که آن دولتی که بطورِ فطری بیدار است اکنون از خوابِ ذهن برخیزد تا بار دیگر جامِ جمِ خود را به کف آورد. گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می کرد حافظ کون و مکان یا وجود و عالمِ امکان یا کُلِ هستی را در مقایسه با اصل و ذاتِ خداییِ انسان به اندازه صدفی می‌ بیند که این گوهرِ ذات که از جنسِ بینهایت  است در آن نمی گنجد، اما انسان با وجودِ داشتنِ چنین گوهرِ ارزشمند و بینهایتی، از دیگران که آنان خود تشنگانِ جامِ جم  و گمشدگانِ لبِ دریای معرفت هستند طلبِ چیزهایِ بیرونی و بیگانه با جنس یا ذاتِ اصلی خود را می‌کند ، درواقع اندک عاشقانی همانندِ حافظ هستند که خویش را یافته و می دانند به ذات در لبِ دریایِ معرفت ایستاده اند و هر لحظه می توانند از آبِ این دریا بهرمند و سیراب شده و دیگران را نیز به آن رهنمون شوند، اما قریب به اتفاقِ انسانها که بطورِ فطری در لبِ دریا بسر‌می‌برند در حقیقت گمشدگانِ وادیِ معرفت هستند و جالب اینکه انسان با چنین گوهرِ بینهایتی که در اختیار دارد از بی خبرانی همچون خود طلبِ نشانیِ آبِ معرفت و جاودانگی می کند و برخی از آن گمشدگانِ لبِ دریا نیز از رویِ ذهن آدرس هایی موهوم و خیالی به دیگران می دهند و در حالیکه خود تشنه لب  هستند اما وانمود می کنند که نشانی و راه را می دانند، حافظ در این مطلبِ مهم اشکالی بزرگی را تشخیص داده و می فرماید حلِ این مشکل بدستِ پیرِ مغان یا پیرِ خرد است. مشکلِ خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش  کو به تاییدِ نظر حلِ معما می کرد دوش در اینجا یعنی در دم و لحظه، پس‌حافظ بلادرنگ مشکلِ ذکر شده یعنی چگونگی گنجایشِ بینهایتِ خداوند در جسم و محدودیت  و همچنین علتِ خطایِ انسان در بدست آوردنِ دوباره جام را برِ پیرِ مغان که نمادِ انسانِ کامل و خردمند است می برد ، نظر در اینجا به معنی بینش و جهان بینیِ خداگونه است، و پیرِ مغان معما و رازهایِ هستی را با تاییدِ نگرشی از نوعِ نگرشِ خداوند به هستی حل می نماید و نه با دید و نگاه ذهنیِ ، حافظ در بیتِ بعد شرایطِ چنین پیرِ خردی را بیان می کند. دیدمش خُرم و خندان قدحِ باده به دست واندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد حافظ می فرماید پیرانِ مغان و آگاه که قادر به حل معما و رازهایِ هستی می باشند خُرم و سبز و زنده به زندگی هستند ، همچنین خندان بوده و شادیِ خود را از چیزهایِ بیرونی طلب نمی کنند ، و رضایتمندی از زندگی و تسلیمِ لحظه به لحظه در برابر اتفاقات موجبِ شادی بدونِ سببهایِ بیرونی می شوند که از ویژگی‌های پیرِ خرد است ، چنین پیری همواره قدحی از شرابِ عشق در دست دارد که هم خود می نوشد و هم آماده است به دیگران بنوشاند،  در مصراع دوم صد نمادِ کثرت است و پیرِ راهنما با ویژگی هایِ ذکر شد هزاران رازِ هستی را در آینه قدحی از شرابِ معرفت که در دست دارد تماشا می کند و این قدح حکمِ همان جامِ افسانه ایِ جمشید را دارد که او را از اسرارِ مُلک  و ملکوت آگاه می نمود با این تفاوت که این جام جهان نمایی حقیقی ست و نه افسانه و مجاز . گفتم این جامِ جهان بین به تو کی داد حکیم؟ گفت آن روز که این گنبدِ مینا می کرد پس‌حافظ از چنین پیرِ خردی با ویژگیهای ذکر شده می‌پرسد که آن یگانه حکیمِ هستی کی و چه وقت چنین جام یا جهان بینی را به او داده است که وی را بر رموز و اسرارِ جهان آگاه می کند و پاسخِ پیرِ خرد این است که از آغازِ خلقت و ایجادِ جهان و آن روزی که این گنبدِ مینایی را بنا می نمود ، حافظ با این سخنِ حکیمانه می فرماید هُشیاری و خردی که منشأ ایجادِ هستی ست و بصورتِ ابتدایی در جماد و سپس در نبات و جماد و حیوان و بعد از آن با تکامل در حدِ اعلا در انسان عینیت یافته است ، همان هُشیاری و خردی ست که می تواند و قابلیتِ آن را دارد تا جهان را از منظرِ چشمِ زندگی یا خداوند ببیند و همه انسانها می توانند این قابلیت را به فعل درآورده، چنین جامِ جهان بینی را از دستِ خداوند یا آن حکیم بگیرند. بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد   دل به معنیِ جان یا اصلِ خدایی انسان است که ادامه جانان است و حافظ در اینجا انسانی را که با اصلِ خود بیگانه است بی دل می خواند، پس بی دلِ بیگانه با عشق که گرفتارِ اعتقاداتِ تقلیدی و ذهنیِ خود می باشد خدایِ ساخته و پرداخته ذهنش را در دوردست‌ و آسمانها تصور نموده و از دور وی را می خواند در حالیکه خداوند در همه احوال از جمله در غم و شادی ها ، در راحتی و گرفتاری ها ، همواره با اوست و همانطور که قبلآ گفته شد از روزِ ازل آن هُشیاریِ خالصِ خدایی با او بوده است، اما او خدایِ ساخته ذهنِ خود را در آسمان ها جستجو نموده ، صدا می زند و در نتیجه به آن جامِ جهان بین دسترسی ندارد، در واقع بی دلانِ بیگانه با عشق همان گمشدگانِ لبِ دریا هستند و این بیت در تصحیحِ سایه و خوانشِ شادروان شاملو پس‌از بیتِ گمشدگان و در بیتِ سوم آمده است. این همه شعبده خویش که می کرد این جا سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می کرد سامری بوسیله طلا یا توهماتِ ذهنیِ قوم و در غیابِ موسی مبادرت به ساختِ گوساله ای نموده و او را  خدایی نامید که اعجاز گونه صداهایی از جنسِ باد از آن بیرون می آمد و این شعبده در پیشِ معجزه عصا و ید بیضای حضرت موسی توهمی بیش نیست و عصایی که تبدیل به اژدها شده و مارهای (فکرهایِ متوهمانه و ذهنی) ساحران را بلعیده است به راحتی از پسِ شعبده سامری نیز بر می آید ، پس‌حافظ از زبانِ پیرِ خرد می فرماید چنین خدایِ ساخته ذهن توسط بی دل که از دور می خواندش  نیز حکمِ گوساله سامری را دارد که توسطِ خویشتن یا عقلِ جزویِ انسان خلق شده و توهم است ، خدای حقیقی همان خدا و هُشیاری ست که از وقتی آن گنبدِ مینا را بنا می کرد با انسان بوده است . گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند  جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد  پس پیرِ خرد با ویژگی هایِ ذکر شده در رمز‌گشایی از معماهایی مانندِ چگونگیِ گنجانده شدنِ بینهایتِ خداوندی که در کائنات نمی گنجد اما درونِ انسان جای می‌گیرد با اشاره به حلاج و سرفراز شدنِ دار از بر دار شدنِ او پاسخ می دهد که آن یار به جرمِ اینکه اسرار و رازهایِ زندگی را برملا کرده و حق را در خود می دید و بیان می کرد به چنین سرنوشتی دچار شد ، پس خداوند یا زندگی بیانِ آشکارِ اسرار و معما های هستی را بر نمی تابد و خود نیز در کُتُبِِ پیامبران ان اسرار را در پرده و در قالبِ قِصص بیان نموده است، و پیرِ مغان در همین بیت علاوه بر اشاره به چنین مطلبی از معمایِ فوق نیز رمز‌گشایی می کند ، درواقع حافظ از زبانِ پیرِ مغان می‌فرماید همه انسان‌ها بالقوه از گوهرِ ذاتِ خداوندی که در کون و مکان نمی گنجد برخوردار هستند اما باید همچون منصورِ حلاج به او زنده شوند تا با حضرتِ حق یکی شده و به وحدت برسند و آنگاه است که گنجِ پنهان و بینهایتِ خداوندی در انسان و در حالیکه در جسم و محدودیت بسر می برد آشکار می شود ، ابیاتی از مولانا در این رابطه می تواند مُبین و مؤید این مطلب باشد: آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیشِ آن خورشید چون جست از کمین فیضِ روح القُدُس ار باز مدد فرماید  دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد  حافظ از زبانِ پیرِ خرد ادامه می دهد همانطور که حلاج به عشق زنده و جاودانه شد ، همه انسان‌ها از چنین قابلیتی برخوردار بوده و اگر فیوض الهی (روح القدس) بخواهد و همکاری کند ، دیگران نیز می توانند همچون عیسی مسیح که مردگان را زنده می‌نمود به مُرده خود زندگی بخشیده و جاودانه شوند . باز در مصراع اول یعنی انسان یکبار پیش از این از فیضِ الهی بهرمند و در الست از جنسِ زندگی یا عشق شده و اکنون نیز بارِ دیگر با اختیارِ خود می تواند با بازگشت به اصل و هشیاریِ روزِ ازل با مدد خداوند به عشق یا اصلِ خود زنده و جاودانه شود . گفتمش سلسله زلفِ بُتان از پیِ چیست گفت حافظ،  گله ای از دلِ شیدا می کرد پس از جمع بندیِ مطالبی که حافظ در قالبِ پرسش و پاسخ با انسان کامل و یا پیرِ خرد بیان می نماید، پرسشِ دیگری در ذهنِ انسان نقش می بندد و اینکه اصولأ چرا خداوند که گنجی پنهان و بینهایت است و می خواهد در جهانِ فُرم و محدودیت توسطِ انسان آشکار شود، اینچنین انسان و هستی را در هاله ای از رموز و اسرار قرار داده است؟ او به پیرِ مُغان و انسانهای کامل نیز اجازه افشای این اسرار به عوام را نمی دهد و پس از حضورِ انسان در این جهان نیز بوسیله سلسله و زنجیرهایِ بسیاری از زُلفِ بُتان و جذابیتهایِ ذهنی و جسمی او را در بند کرده و سپس از او می خواهد تا بندها را گُسسته ، خود را رها کرده و مسیح گونه بار دیگر خود را به خداوند زنده کند ، پس تفسیرِ پیر از این ماجرا چیست و پیر پاسخ می دهد که ای حافظ ، این زلف که تجلیِ خداوند در این جهان است از دل یا جانِ شیدا و عاشقِ انسان که در الست با او پیمان بسته و سپس نقضِ عهد می کند گله مند است، پس‌ با پیش بینی چنین طرحی ست که عاشقانِ حقیقی بار دیگر به او وصل و جاودانه می گردند و سامری هایِ گوساله پرست و بی دل و جان در ذهن و توهمِ خدا پرستی باقی می مانند حتی اگر همه عمر از دور خدایا و یا خدا را گویند.          
فروغ-الف
2018-11-06T03:43:58
سلام کو به تایید نظر حل معما میکرد در این مصرع تفسیر دوستان که ارائه شده روی هم و جمیعا این بود که پیر مغان با تایید نظرات پرسش کنندگان سوالات را پاسخ میگفت . به نظر حقیر این معنا صحیح نیست و تایید نظر پرسش کننده و جوینده معما نمیتواند جواب معما باشد ، بلکه نظر اینجا منظور چشم یعنی با اشاره چشم پاسخ میداد . در واقع پاسخ بدون کلام میداده و تنها با حافظ سر صحبت را باز میکند و کلام میراند نهایتا با طنز و مزاح پایانی کلام خود را ختم میکند (بیت آخر: گفتم علت آفرینش زنجیر زلف زیبارویان چیست ؟ پاسخ داد حافظ از دل دیوانه خود شکایت میکرد زنجیر را برای به زنجیر کشیدن دل دیوانه اش خلق کرده اند در قدیم مجانین خطرناک را زنجیر میکردند )
کوروش روحانی
2018-11-12T21:09:17
درود و تحیت الهی بر شما رفقای ادیبمبه قول کلیله و دمنه سلام و درودی که امداد آن به امتداد روزگار متصل باشداین غزل چنانچه میدانید از شاهکار های ادبیات پارسی است(تمنا میکنم پارسی بنویسیم نه فارسی!!)ولی در باب بیت:این همه شعبده خویش...........معنیش رو متوجه نشدم ممنون خواهم شد اگر دوستان منت بر سر بنده بگذارند و معنی کنندوبالله توفیق
مفقودالاثر
2018-11-12T21:32:49
سلاماینهمه شعبده ببخشیدا ولی گمونم امروزیش میشه :من میخواستم سیاهش کنم , طرف خودش ذغال فروش بودچون مصراع بعد کار خودشو با گوساله ی سامری مقیاس میکنه زرنگی اونو با ید بیضا معجزه ی موسی
محسن.۲
2018-11-12T23:37:56
کورش روحانی می گوید:هرچه عقل درین راه شیوه های مختلف به کار گرفت و شعبده بازی کرد مانند حقه بازی های سامری بود که در برابر عصا و ید بیضای حضرت موسی انجام داد که بی نتیجه بود
هومن صیاد
2018-09-09T09:07:37
عرض سلام به جویندگان خویشتن. هرازگاهی برای ارامشم به این سایت رجوع میکنم امابا یه حس عجیبی درگیرمیشم به اسم قضاوت کردن.مرور میکنم نظرها وتفسیر رو باخودپنداری ادمهامواجه میشم و مهمترازهمه تفاوت تفکرات ادمی که چقدر نیم پرده و یک پرده ازهم فاصله دارن ولی تعصب٬ایمان به خودباوری و خودپنداری و نپذیرفتن حقیقت تلخ و شیرین از شیرینی حقیقت اگاهی دورمیکنه. زیبارویان اثرانگشت هرعزیزی انحصاریه و کشش فهم و خرد هرشخصی لازمه ی....دنیا سردو گرمی داره نچشیده موهای تنمون سیخ نشه.من خیالم از مطالعه حضرت حافظ راحته چون پذیرفتم در وسع فهم خودم وصرفا برای حس خودم که مربوط به خودمه لسان الغیب لطف کرده ولاغیر.چون حس میکنم حضرت حافظ حروف الف بای حالتهاست هرکسی خود جملشو باید ساخت.درضمن من جسارت نکرده باشم به عزیزی چون وقتی خودم متوجه نقطه ضعفی میشم در ابتدا بذرشو درون خودم کاشتم که پر از معایبم.
عباس
2018-09-22T13:46:08
با درودداشتم حاشیه ها رو میخونم که نکته ای نظرم رو جلب کرد!و اون اینکه راجع به "خدایا" و "خدارا" دوستان کلی نظر دادن و چقدر روی موضوع بحث شده!انقدر که اصل مطلب و جان کلام در این بین گم میشه!!!و این منو یاد تفسیرهای مختلفی میندازه که از هر موضوعی میکنیم مثلا در دین، که هدفش رستگاری بشر بوده ولی امروز شاهدیم که خود دین که برای وحدت و پیوند انسانهاست وسیله ای شده برای شکاف بین اونها!کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود!!!با سپاس
بنده
2019-01-23T00:22:42
با سلام شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفتقسمت اول:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت دوم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت سوم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت چهارم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت پنجم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت ششم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت هفتم:پیوند به وبگاه بیرونی
مسیحا
2018-12-08T02:30:32
دوستان عزیز تا کتاب مقدس رو نخونید خصوصا عهد جدید رو معانی خیلی از شعرهای حافظ و مولانا و بعضی شعرهای سعدی رو متوجه نمیشید . برای من که اینطوری بود . تا قبلش فکر میکردم یاری که دار به خاطرش ارزشمند شد منصور حلاجه بعدا متوجه شدم حافظ داره چی میگه . نه تنها حفظ بودن بلکه ایمان داشتند.
پارسا
2018-04-07T18:50:53
در بیت 6 مصراع دوم به اشتباه نوشته شده است «او نمی دیدش و از دور خدا را می کرد» و باید نوشته میشد «او نمی دیدش و از دور "خدایا میکرد"»
نیکومنش
2018-01-19T00:08:25
درود بیکران بر دوستان جان -سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کردمعنی و مفهوم ابیات:سالهای زیادی از عمرم سپری می شد و دلم در آرزوی رسیدن به حقایق عالم هستی و افرینش و آفریننده آن بود بسا حیرتا که همه آن حقایق در درون دلم مکنون و نهفته بود و دلم از من که در مقام چوبیگانه با او هستم، چنین طلبی داشت 2-گوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می‌کرداو (دلم )به دنبال گوهر و چهره مقصود عالم که در صدف عالم امکان نیز محدود نمی شود بود واین آرزو و خواسته را از کسی (خودحافظ) تمنا می کرد که خود او حتی یک ساحل دریای واقعی را به خوبی نمیشناخت چه به رسد به صدفهای موجود در کف آن دریا و گوهرهای ان دریارا.3-مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما می‌کردچنین معما را به نزد پیر میکده عالم بردم همو که چهره مقصود در وجودش هویدا شده و به یک نظر تمام مشگلات را حل می کرد4-دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستو اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرداو را در میکده خرم وشاد و مست از می معشوق وجام وجودش را پر از می گلگون دیدم که در ایینه آن جام رنگارنگ صدها نقش مختلف را مکاشفه می کرد5-گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا می‌کردمن که به دنبال جام جم بودم وان را اکنون دست پیر میکده می دیدم از او ‌پرسیدم که این جام دل حقیقت بین را آن حکیم و دانای هستی کی به تو ارزانی داشت ؟او به من پاسخ داد که این موهبتی بود که در ازل به اسم من رقم خورده بود6-بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کردانجا بود که فهمیدم خداوند عالم همیشه در وجود من در قلب من و همراه من بوده و من او را نمی دیدم و از دور او را صدا زده و خدا خدا می کردم7-این همه شعبده خویش که می‌کرد اینجاسامری پیش عصا و ید بیضا می‌کردو معلومم کرد که تا کنون هر انچه از معشوقه و نگار ازلی در خیالم تصور کرده ام شعبده بازی بیش همچو صنعت گریهای سامری برای تجسم بخشیدن به خدا در مقابل جام حقیقت بین پیر میکده که چون دست بیضائی و عصای موسی عمل می کرد ،بیش نبوده است8-گفت آن یار کزو گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرداو به من یاد آوری کرد که بسیار مراقب باشم وخودنگهدار چرا که یکی از یاران (حلاج)که چشم حقیقت بینش باز شده و حقایق عالم را چون جام جم مشاهده می کرد به جرم فاش کردن اسرار سرش بالای دار رفت9_فیض روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرداو یاد آور شد که به مدد فرشته وحی انسانهایی خواهند بود که همچون حضرت مسیح روحهای مرده را زنده خواهند کرد-گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیستگفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرداین همه اسرار که به من بازگو کرد متوجه شدم که در نهان نظری با من داردو مورد قبول طبع او شده ام و به او گفتم که این دام زلف تو از چه دامن گیر من شد ؟؟او گفت که شیدایی دل تو به انجا رسید که معلومم شد که بایستی در دام انداخته و دانت دهم (اسرار الهی را برایت هویدا کنم که از این شیدایی رهایی یابی)سر به زیر وکامیاب
حمید
2018-01-17T17:11:04
میشه گفت که در بیت دوم، گوهری= استعاره از شخصی که شاعر مقصودش است (منصور حلاج)صدف کون و مکان= این دنیا را به صدف تشبیه کرده استگفت؟و منظور حافظ از گمشدگان لب دریا کیست؟
سمیه
2018-08-17T14:49:37
بیدلی در همه احوال خدا با او بوداو نمیدیدش و از دور خدایا می کرد"خدایا "باید صحیح باشد ولی در این غزل "خدا را" درج شده است
رضا
2018-05-15T02:11:22
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می ‌کرداگرپنج غزل ازشاهکارهای حضرت حافظ راانتخاب کنیم،بی گمان یکی ازاینها همین غزل مورد بحث است. جام جَم: جام گیتی نمایا جام جهان نما. ازآغازخلقت وپیدایش انسان، چندمسئله ی اساسی یا آرزو، فکر آدمیان رابه خود مشغول کرده وهنوزجریان دارد. یکی ازاین مسئله ها "آرزوی پرواز" بوده که خوشبختانه به مددِ اندیشه وخلّاقیت،محقّق شده است. دوّم مسئله این بوده که آدمیان ازروی حس ِ کنجکاوی درپِی این بودند که بااختراع وسیله ای آنسوی دیوار یا آنسوی دریاها وشهرها راببینند. گویند جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی، بامشورتِ حکیمان جامی را اختراع کرده بود که به وسیله ی آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد. این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. صرفنظرازصحّت وسُقم این حکایت، خوشبختانه این آرزونیز امروزه تحقّق پیداکرده(جای جمشید پادشاه خالی) وانسانها می توانند به لطفِ توسعه یِ تکنولوژی وماهواره ها، نه تنهاآنسوی دیوارها ودریاها، که آنسوی کُرات رانیزمشاهده کنند.!مسئله ی دیگری که همچنان لایَنحل باقی مانده" ازکجا آمده ایم وبه کجا می رویم" است که متاسّفانه به هرحیلتی دست می زنیم هیچ روزنه ی امیدی برای این معمّا گشوده نمی شود.که آگه است که کاووس وکِی کجا رفتند؟که واقف است که چون رفت تختِ جَم باد؟برگردیم به بحثِ "جام جَم"درادبیّات وعرفان، منظور از این جام، همان دل است. دل خزینه ی اسرارالهی وسرچشمه ی عشق و ایمان و جایگاهِ معشوق است. دلِ عارفان وعاشقان، ازمِهرورزی وابرازمحبّت، صیقل خورده و آئینه ی حق نما می شود.البته ذاتِ دل ِ همه ی آدمیان آئینه هست، لیکن باید گرد وغبارِ کینه وحَسد وبد بینی ها، زدوده شودتاصفا وجَلا پیداکند وتوانِ انعکاس ِ جلوه ی ازجمال ِحق راپیداکند. پالایش دل فقط باعشق ومعرفت ومحبّت صورت می گیرد.حافظ نیزهمانندِهمگان، امّا کنجکاوتر وتشنه ترازدیگران، مدّتهای مَدیدی به این دَر وآن دَر زد،به مکتب خانه ها رفت،خرقه پوشی کرد، به فرقه های گوناگون سَرَک کشید تااینکه سرانجام جُرعه ای ازچشمه ی فیّاض الطاف پروردگارراچشید وبه حقیقتی بزرگ دست یافت. حقیقتی که کلیدِ قفل ِ موفقیّت وسرنخ ِ بسیاری از گِره های ناگشوده ی زندگی وپیش نیازِ طریق رستگاریست.امّا اوچه چیزی راکشف کرد؟پاسخ درشاه بیتِ همین غزل است خودشناسیمعنی بیت:سالهای سال بود که کنجکاوی می کردیم، دلمان می خواست جام گیتی نمایی بدست بیاوریم امّا توفیقی حاصل نمی شد! دراین حسرت وآرزو می سوختیم وعطش ِ پیداکردن ِ این جام اسرارآمیزرهایمان نمی کرد.! تااینکه ازگشتن خسته شدیم وازجُستن ناامید، به ناگاه دریافتیم که آنچه که درپِی یافتن ِ آن هستیم دردرونِ مابوده وما این همه مدّت غافل ازاین مسئله بودیم وازدیگران طلب می کردیم.! آری "خودشناسی" وکاوش در درون،پیش شرطِ همه ی توفیقات دنیوی واُخرویست. کسی که ازشناختِ خود ناتوان باشد، ازشناخت پیرامون ِ خویش نیز بازمانده و به هیچ مقصدی نخواهد رسید. نتیجه اینکه :اگر درطلبِ جام جهان نماهستی،اگرمی خواهی خدارا بشناسی، اگر می خواهی معرفت ودانش کسب کنی،اگرمی خواهی رشته ی تحصیلی انتخاب کنی، اگرمی خواهی برای خودهمسر بگزینی واگر.... باید ازخودشناسی آغاز کنی. بایدنقاط قوّت وضعف خودراشناسایی کنی، بایدازخودپذیرایی کنی، ازخود انتقاد وپرسش کنی، قضاوت کنی و.....خودشناسی اگربصورت ِ درست، صادقانه وجدّی به انجام برسد،پروژه یِ تغییر، نوسازی وبه سازی کلید خواهد خورد، خلّاقیت، شکوفایی، شور و هیجان واستعدادهای نهفته بیدارشده وانرژی وتوان تولیدخواهدشد.دل هایمان جلاپیداکرده وجام گیتی نمای ِ درونمان نمایان خواهد شد. همانگونه که برای حافظ این اتّفاق رخ داد.اگردل او جام جهان نمانبود،پس چگونه پس ازقرنها سرازخاک بیرون آورده وباماسخن می گوید؟ درخودشناسی،موتوراندیشه استارت زده می شود. "فکر" انرژیِ خالص وناب است. هرفکری که ما اکنون داریم یا قبلاً داشتیم یا در آینده خواهیم داشت خلاّق ودگرگون کننده هستند.انرژیِهای حاصل از فکر، هرگز نمی میرند. این انرژی هااز فکر ما و ازذهن ما وارد عالم هستی می شوند و تا اَبد باقی می مانند. در مسیرِاعجاب انگیز "خودشناسی" انرژی های تولیدشده ازاندیشه، با هم تلاقی پیدا می کنند و نقشِ بدیع و زیبایی از پیچیدگی های غیر قابلِ باور به وجود می آورند. توده ای از انرژی خالص دراختیارما قرارمی گیرند وتفکّراتِ نوینی خَلق می گردد وشکوفایی آغاز می شود...... از"سقراط"پرسیدند خلاصه وچکیده ی دانش خودرا دریک جمله بگو؟ سقراط پاسخ داد : "ای انسان خودت رابشناس"دلی که غیب نمایست وجام جم داردزخاتمی که دمی گم شودچه غم داردگوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود.طلب از گمشدگان ِ لب دریا می ‌کرد"گوهری" همان "جام جم" دربیت اوّل است که "دل" سالهای سال بود ازما طلب ودرخواست می کرد."جام جم"به مُرواریدی ارزشمند تشبیه شده، وکون ومکان (دنیا) به صدف. امّا این مُروارید بسیار ارزشمندتروبزرگتراست. گوهری که در صدفِ کون و مکان جای نمی گیرد.این جام جم ازجنس جام جم ِ جمشید نیست. جام او دنیوی بود.امّا جام جم ِ عارفان دنیوی ومادّی نیست، گوهریست که درصدفِ معنویّت وروحانیّت قرارمی گیرد. مربوط به اخلاقیات و "خودشناسی" است.معنی بیت:این بیت درادامه ی بیت قبلی است. شاعراحوالاتِ قبل از دریافتِ عنایت وقبل ازکشف حقیقت را توضیح می دهد وافسوس می خورد که چقدر ازمسیرِ درست منحرف شده بود.البته این حکایتِ غفلت ِ همه ی آدمیان است. شاعرغفلت را به خودنسبت می دهد تا تلنگری به مابزند وبیدارمان کند که آنچه را که ازبیگانگان باهزارالتماس وتمنّا درخواست داریم خودمان بهترازآن را داریم ونمی دانیم! می فرماید:"دل" که نمی دانست خود قابلیّتِ جام ِ حق نما شدن را دارد، ما را وادار به گشتن وجُستن ِ جام جَم دربیرون ازخانه می کرد. (آب درکوزه وما تشنه لبان می گشتیم، یاردرخانه وما گِردِ جهان می گشتیم!) ومانیز غافل بودیم، نمی دانستیم که این گوهر درصدفِ دنیا قرار ندارد. ناغافل وناآگاه،آن را درصدف های ساحل دریا(گوش ماهی ها،استعاره ازمادّیات) که توخالی هستند می جُستیم.!صدف های لبِ دریا،همان اسباب دنیوی می باشند که همه بی ارزش،توخالی وخودگمگشته ای بیش نیستند.آنهاچگونه می توانستند مارا به هدفمان رهنمون سازند! "مامصداق مثل معروف ِ کوری عصاکشِ کوری دگر شود شده بودیم" وازگمگشتگان نشانِ راه می پرسیدیم.!تااینکه سرانجام دریافتیم که دریغا بیهوده وقت ونیرویمان راتلف کرده ایم! گوهری را که ما درجستجوی آن بودیم، معنوی وروحانی بود وما نمی دانستیم.شاعرازهمین رو، ازسرگشتگی عاجز ودرمانده شده ودست به دامان "پیرمُغان" می شود:مشکل خویش بر پیر مُغان بردم دوشکو به تایید نظر حل معمّا می‌کردمشکل خودرا باآن روشن ضمیر مطرح نمودم، باخوشرویی ومهرورزی ،ابتدا نظریّات مرا تایید کرد. به من حق داد که اینچنین درمانده باشم. روش پیر مغان درحلّ مشکلات ومعمّاها، همیشه اینگونه بوده،خطاها واشتباهاتِ مُریدان را به چشم کرمی که دارد زیبا می بیند.!نیکی پیرمُغان بین که چوما بَدمستانهرچه کردیم به چشم کرَمش زیبا بود!مرحبا....پیرمغان عجب شخصیّتی دارد!. غضب وکِبر وعتاب نمی کند وباتشویق وترغیب،ابتدا نظر راتایید می کند، نقاط قوّتِ نظر راتقویت می سازد، سپس به رفعِ معایب اقدام کرده و مشکل مریدان را مرتفع می نماید. همان کاری که امروزه پس ازقرنها روانشناسان کشف کرده وبیماران را به این روش مداوا می کنند.!دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستوَ اندر آن آینه صد گونه تماشا می ‌کردپیرمُغان را بانشاط وسرمست، پیمانه به دست دیدم که جام جمِ حقیقی وآئینه ی دل را بدست آورده بود. همان چیزی که سالها دل ازما طلب می کرد وما سُراغ آن را ازگمگشتگان می گرفتیم.شاعربه نزدِ پیرمغان آمده تا ازاو دریافتن ِجام جم کمک بگیرد. مشاهده می کند که پیر مغان همان چیزی را دراختیار دارد که اودرپِی آن است.!درشگفت فرومانده وسئوالش را به گونه ای دیگرمطرح می کند.گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد.پرسیدم این جام جهان نما را خداوند کی به توعنایت کرد؟ چگونه بدست آوردی؟ ماسالهاست که به این دَر وآن دَرمی زنیم!پیرپاسخ می دهد: خداوند این جام حق نما را همان روز "اَزل" روزی که جهان را خلقت می کرد عطانمود. منظوراین است که بشر ازابتدای خلقت این جام جهان نما راهمراه دارد،لیکن مراقبت ونگهداری می خواهد،بایدابتدا به خودشناسی پرداخت، عشق ورزی کرد،مِهرورزی کرد، ازآزار دیگران پرهیز نمود وووووو تااین آئینه ی حق نما نمایان گردد.بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد.منظور از"بی دلی" یعنی کسی که باعشق بیگانه هست،معرفت نیاندوخته وبدان حد نرسیده که ضمیرش روشن گردد.نمی داند که خدا دردرون اوهست. اوفکرمی کند خدا درآسمانها ودرآن دوردست هاست. اوهنوز خود رانمی شناسدونمی داند که دراَندرون چه گوهرگرانبهایی دارد. "بی دلی" همان حاجیانی هستند که درهمسایگی ِ خود خدارا ندیده وبرای پیداکردنش به عربستان می روند!روانشادسهراب سپهری چه زیبا می فرماید:......و خدایی که در این نزدیکی استلایِ این شب بوها، پای آن کاج بلند،روی آگاهیِ آب، روی قانونِ گیاه .من مسلمانم: قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه، مُهرم نوردشت سجاده یِ من. من وضو با تپشِ پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست .همه ذرّات نمازم متبلور شده است.من نمازم را وقتی می خوانم:که اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته ی سرو.من نمازم را پی "تکبیره الاحرام"ِ علف می خوانم، پیِ "قد قامت" موج.کعبه ام بر لبِ آب، کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر"حجر الاسودِ" من روشنیِ باغچه است.این همه شعبده ی خویش که می‌کرد این جاسامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد"خویش" دراینجا به همان "بی دل" یا بهتربگوییم حاجیان ره گمکرده برمی گردد.بعضی ازاین بی دلان درجهالت می مانند وحداقل برای دیگران زیانی ندارند. لیکن گروهی دیگرازشدّت جهالت دچارِ"منیّت" وخودخواهی شده وبلای جانِ دیگران می شوند.معنی بیت:این همه شعبده که منّیتِ این بی دلانِ ره گمکرده به پا می کند،مشابهِ ماجرایِ سامریِ حقّه باز است که درغیابِ موسی،گوساله ای از طلا ساخت و با حیله گری صدایی از آن گوساله درآورد و به مردم گفت؛ موسی بدقولی کرد، موسی دیگر برنمی گردد، بدبختی های ما هم به سبب این است که بُت نداریم!. اینک من بُتی از طلای خالص ساخته ام بیائید واین بت راپرستش کنیم تا....مردم نادان هم اطراف او جمع شدند و چون حیله یِ او را نمی دانستند حرفهایش را باور کردند و بت پرستی را پیش گرفتند... سامری این عمل رادرتقابل با مُعجزه یِ موسی ویَد بیضای اوانجام داد. حال "بی دلِ گمگشته" درنقش "سامری" با منیّت وخودخواهی، درتقابل باعشق ورزی انجام می دهد.گفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرددرمورد منصور حلّاج وبرسر دار رفتنِ اوداستانهای ضد ونقیضی نقل شده است.معتبرترین آنها زندگینامه ی حلّاج از زبان عطارنیشابوریست. درتذکره الاولیاء عطار می خوانیم:بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگرست و حسین منصور مُلحدی دیگرست و استاد محمّد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است. اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. و ابو عبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است. و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم، اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم، و حسین را عقل او هلاک کرد. اگر او ملعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی. اما ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و درزب اهل صلاح و در شرع و سنّت بود که این سخن ازو پیدا شد. اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند، نه از جهت مذهب و دین بود، بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد. نقلست که در زندان سیصد کس بودند، چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم! گفتند چرا خود را نمی دهی؟! گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می داریم. اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم. پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است. اشارتی کرد رخنها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید. گفتند تو نمی آئی؟ گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی توان گفت. دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند؟ گفت: آزاد کردیم. گفتند تو چرا نرفتی؟! گفت: حق را با من عتابی است نرفتم. این خبر به خلیفه رسید؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشید. پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمی گرد آمدند. او چشم گرد می آورد و میگفت: حق، حق، اناالحق…. نقلست که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند، یعنی عشق اینست.... پس بر سر دار شد.معنی بیت:پیرمغان درادامه ی سخنانش گفت: وقتی که موردِ عنایت حق قرار گرفتی وجام جم رابه دست آوردی، باید مُهر بردهان بزنی وپیش کسی بازگو نکنی. منصورحلّاج به سببِ بازگوییِ اسرار برسرِداررفت.هرکه رااسرارحق آموختندمُهرکردند ودهانش دوختند.فیض روح القدس اَر باز مَدد فرمایددیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کردمعنی بیت:اگرکسی مورد عنایتِ ویژه یِ حق قرارگیرد،می تواند همانند حضرت عیسی،معجزه کند. معروف ترین معجزه ی عیسی زنده کردن مردگان بود.حافظ معتقد است که حضرت ِعیسی چون موردِ عنایتِ ویژه قرار گرفت،آن همه توانمندیِ اِعجاب انگیز به دست آورد. یک نفر عادی هم اگرموردِ توّجه خداباشد، اونیز خواهد توانست هر آنچه که حضرت عیسی انجام می داد،انجام دهد. همه چیز بسته به عنایتِ حق است وبس. ازازل هرکو به فیضِ دولت ارزانی بُوَدتااَبد جام مُرادش همدم ِ جانی بُوَدگفتمش سلسله زلف بتان از پی چیستگفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرداز پیرمغان پرسیدم زنجیرِ زلف خوبرویان به دنبال چه هستند؟ خوبرویان با این همه لطافت وظرافت، چراباید باخودزنجیر حمل کنند؟ فلسفه ی این تضاد درچیست؟ پیرمُغان پاسخی کنایه دار، می دهد! می گوید: ای حافظ نباید این پرسش را می کردی! زیرِ سئوال بردنِ رفتار وسَکَناتِ دلبران، یعنی به شکوه درآمدن وگلایه کردن، واین برازنده ی ِعاشق صادق نیست. حلقه های به هم پیوسته یِ چون زنجیرِ زلفِ دلبران، برای به دام انداختن وبه بند کشیدنِ دلهای شیدای عاشقان لازم است. عاشق نباید وارد چنین بحث هایی که ازحدودِ اوفراتراست شود. عاشق اگرچنین پرسشهایی طرح کند، بیانگراین است که گله منداست وشکایت دارد!صدالبته که حافظ اهل شکایت وگله نیست ودرعاشقی نظیرندارد.اوپیام رسانی مسئول وفداکاراست وبانسبت دادنِ خطاها ولغزشها به خود، قصدِ آگاهسازی دارد تا به مخاطبین، نقاطِ ضعف وقوّتِ عاشقی رانشان دهد. لافِ عشق وگله ازیار زهی لافِ دروغعشق بازان ِ چنین مستحقِ هجرانند.
شاهو قهرمانی دهبکری
2018-05-01T02:02:14
با سلام! در مصرع "او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد" ، لطفاً "خدا را" را به "خدایا" تبدیل کنین.باسپاسدکتر شاهو قهرمانی دهبکری - پاتولوژیست
علی
2018-04-29T15:51:53
سلام اگه میشه شعر را اصلاح شده می گذارید
ابو سعید
2021-12-06T00:35:19.6230702
جناب تدین عزیز اگر قادر باشیم پیرمغان رو به معنای واقعی انسان بدونیم این پیر مغان یحتمل یا پیامبر عظیم الشان اسلام است و یا حضرت علی، بنا بر روایات یکی از علل خلقت جهان و هستی حضرت امیرالمومنین است و ایشان از ابتدای آفرینش بودند و حب ایشان هم حائز اهمیت هست
افشین آرامش
2022-01-07T17:33:57.2493589
به یقین مراد از پیر مغان ساقط کوثر حضرت علی بن ابی طالب است . حال شما بگویید مراد از روح القدس کیست ؟
Nariman Farmanfarma
2022-01-23T21:12:24.4850242
رفیق فرمایش شما، هم خالی از لطف نیست، هرچند مستمع چه کسیست ممیز بهتری هست. در عروض هم یکی هستند.( خدا را می‌کرد، لفظ خدا را تکرار می‌کرد.) ولی در خوانش خدایا مسموع‌ تر و از لحاظ معنی خدارا ارجحیت دارد. #خرمشاهی #بهاالدین_خرمشاهی
Nariman Farmanfarma
2022-01-23T21:16:33.7062967
کامل، جامع، مختصر. سپاس 
Nariman Farmanfarma
2022-01-23T21:50:06.8014436
مرجعیت در ادبیات نسخه بدل‌هاست، ایشون از روی تعصب و ارادت به شخص جملات بی سر و تهی نوشته‌اند، دو بار خوندم، بنظرم مدیحه‌سرایی به سبک شعر نو همینست،  احمد شاملو در مقام قیاس با ادیبان شاید مگسیست در عرصه سیمرغ، نه بیش، عرض خود می‌برد و زحمت ما دارد 
مهرگان
2022-02-17T22:43:36.7509699
بیت آخر یعنی چی؟ هر چقدر می‌خونم چرا ارتباط دو مصراع رو درک نمی‌کنم؟
رضا از کرمان
2022-02-18T20:16:10.7723164
مهرگان عزیز سلام البته دوستان  با حاشیه هایی که نوشتند حق مطلب رو ادا کردند ولاکن جهت پاسخگویی به شما نظر خودم را مینوسیم شاید مفید واقع گردد: با عنایت به اینکه جناب حافظ در این غزل زبان به گلایه گشوده از پیر مغان سوال میکنه که این سلسله زلف خوبرویان را برای چه آفریدی وپاسخ میشنوه برای اینکه دل تو رو به زنجیر کنه   در قدیم همانطور که میدونیم دیوانگان را به جهت جلوگیری از آسیب رسوندن به دیگران زنجیر میکردن اینجا هم پیر مغان به حافظ میگه حالا که همش گله میکنی من هم تورو به زنجیر عشق خوب رویان میبندم  البته این برداشت منه  و غزلیات حافظ رو به صد گونه میشه تفسیر ومعنا کرد شاد وخرم باشید
در سکوت
2022-03-18T00:21:26.0008547
این غزل را "در سکوت" بشنوید
تابش اصفهانی
2022-05-17T12:54:04.627302
جام جـم جامی جهـــان بین باشد انــدر جان ما روشنی یابـــد اگر افـــزون شود ایـــمان ما   جام جم یعنی بدانی قدرت اندر دست کیست؟ جام جم یعنی بدانی باطن و اسرار چیسـت ؟   جام جم یعنی تمـــرکز جام جــم یعنی حضور جام جم یعنی شکستــن قفل زنــدان غرور   جام جم یعنی گذشتـــن از هــوا و از هــــوس جام جم یعنی یعنی رهــایی از درون این قفس   جام جــــم یعنی تدبــر در درون کــــائنــــات جام جــم یعنی تعمق در نـــظام ممــکنات
عبدالله
2022-05-19T15:28:47.1313783
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید * دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد جواب: فیض روح القدس هر بار مدد فرماید * دیگران هم نکنند آنچه مسیحا میکرد
امیر رستم
2022-06-21T23:22:36.4141189
از کتاب شادروان خطیب رهبر: منظور از «تایید نظر» قدرت بینش و بصیرت مرشد «پیرمغان» است.   
م ر ن
2022-08-16T10:44:15.5545997
این غزل به درستی منتقل نشده. اگه جام در بیت اول بد است، چرا در بیت های بعدی به عنوان چیز خارق العاده ای در نظر گرفته شده؟ جام جم و جام جهان بین چه تفاوتی با هم دارند؟ بنابراین صحیح تر این است سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد وآنکه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
دکتر صحافیان
2022-10-15T07:59:39.528873
قلب مشتاقان، روزگاری دراز از ما جام جهان بین می‌‌خواست. در حالی که خود آیینه تمام نمای هستی بود و از بیگانه این راز را درخواست داشت.شیخ اشراق: اکنون بدان که تو خود را گم کرده‌ای و نمی‌دانی که چیستی. گاه به بدن حواله می‌کنی: من این بدنم‌ و چون دلت صفایی می‌یابد به شک می‌افتی: من این بدن هستم؟ تو هیچ نیستی، ورای این همه‌ای. خود را در خود گم کرده‌ای چون آن مرد که بر خر نشسته بود و خر را طلب می‌کرد( بستان القلوب، مجموعه آثار فارسی، ۳۶۹)۲- دل تو گوهری والاتر و بالاتر از صدف هستی است چگونه از گمگشتگان دریای رازها، درخواست حقیقت می‌کنی؟!(خانلری: ره دریا)۳- دیشب این راز مشکل را پیش پیر میخانه عرضه کردم، مرادی که با دریافتهای درونی رازها را می‌گشود.۴- او قدح باده در دست داشت و سرمست "حال خوش" بود و در این آیینه( قدح باده و یا دل خشنود آیینه وار) همه چیز را می‌دید.۵- از او پرسیدم: این دل خشنود و آیینه‌گون را چه زمانی از خداوند هدیه گرفتی؟ گفت: از ابتدای آفرینش( لحظه صفر بی زمان که در همه زمانها قابل دسترسی است)۶- حکایت ما چون دل از دست داده‌ای است که از دور خدا را طلب می‌کند، در حالی که خود پیوسته با اوست.۷- جز تجلی آیینه دل، هر چیز دیگری(عقل یا ...)چون شعبده بازی سامری در برابر دست درخشان موسی است.(بیت ۶ و۷ در خانلری نیست)۸- پیر همچنین گفت: آن یار جانی که چوبه دار به او افتخار می‌کند، تنها جرمش بیان راز هستی بود( پس من چگونه آشکارش کنم؟!)* در نسخه ختمی لاهوری گفتم آن یار....آمده است که جواب پیر در مصراع دوم است.۹- دریافت‌های دل آگاه، که حاصل عنایت جبریل است، اگر یاری کند، دیگران هم چون مسیح زنده کننده ( خود، لحظات و دیگران)خواهند بود .۱۰-و در پایان پرسیدم، زنجیر گیسوی زیبارویان برای چیست؟ گفت: چون از دل عاشقت گلایه کرده‌ای، باید به بند کشیده شوی.* اشارات پیر: سرمستی از حال خوش و دیدن رازها در دل آیینه‌گون خشنود و دوری از اعتراض به هستی.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی 
میم شادمانی
2023-02-07T22:26:35.3263253
چقدر زیبا تفسیر کردید.
محمد غافری
2023-06-10T11:46:37.9596268
شما باید فراموشکار باشید.  نسخه ی قزوینی-غنی جلو روی من است و خدا را می گوید.  نسخه انجوی را هم دارم ولی در دسترسم نیست. بله نسخه ی سایه خدایا می گوید. شاملو را نمی دانم. 
محمد غافری
2023-06-10T11:48:53.2849285
لطف کنید و نشانی های مندرج در کتاب مقدس را التفات بفرمایید. ممنون. 
محمد علی کبیری
2023-06-18T21:05:47.3555773
در بیت  بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد   بدین صورت صحیح است
عبدالعزیز میرخزیمه
2023-06-25T22:08:14.7951333
گفت آن یار کزو گشت سر دار , بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد نکته ی ظریف بیت فوق اینست که حضرت حافظ نمیگه "...آن یار که او گشت سر دار, بلند" بلکه میگه "..کزو گشت سر دار, بلند" یعنی که از او  یعنی از حلاج و بر دار کشته شدنش , دار سرش بالا رفته یعنی دار مباهات میکند که من آنم که چون حلاجی را بر من آویخته اند 
یوسف شیردلپور
2023-08-23T15:01:20.6733991
فوق العاده زیبا و دلنشین در خور تأمل 
محمد مهدی کریمی سلیمی
2023-09-26T15:56:32.5676795
در این غزل حافظ به خوبی این سرّ بزرگ را هویدا می کند که معشوق خودِ ماییم؛ که اشتباهی متوهم شده ایم معشوق دیگری است و ما عاشق او شده ایم. در حالی که ما عاشق انعکاس تصویر خودمان در آیینه شدیم و خودمان خبر نداریم. بعد از بیان سرّ در بیت های 3 تا 6، در بیت 8 سرنوشت خودش را پیش بینی می کند که این گونه فاش کردن اسرار عاقبت الامر سرش را به باد خواهد داد و او را شهرۀ جهان خواهد ساخت (که البته بخش دوم به حقیقت پیوست).آری عزیز، هرچه هستی تویی و بس. انسان های دیگر هم این جامِ جهان‌بین را مثل تو دارند. فکر نکن جام آنان از تو متفاوت است؛ تو نتوانسته ای نیک در جام خود بنگری.
مهدی نظری
2023-10-02T09:10:17.8716141
عالی
مهدی نظری
2023-10-02T09:13:25.4808055
تا بریدم ز نیستان، غم مهرش افزودناله افتاد بدل در غمش از نای وجوددر ازل چشمۀ مهرش دل عشاق ربود( بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمیدید ش و از دور خدا یا میکرد ) عالی  
مهدی نظری
2023-10-02T09:46:49.1501708
پیر مغان به گفته خود حافظ هر انسانیست که به تایید نظر حل معما بکندتایید نظر یعنی بدون حرف و کلام..شاید مثالش زمانیست که عمر برای بریدن سر پیامبر راهی مسجد شد و بر در مسجد که رسید پیامبر نظری بر وی کرد و عمر بیهوش بر روی زمین افتاد و زمانی که بلند شد عاشق پیامبر شد و قسم خورد شمشیرش را در راه بریدن سر دشمنان پیامبر از غلاف بیرون کندپیر مغان هر کسی می تواند باشد اما به جایی رسیده باشد که با یک نظر همه سوال های ما را پاسخ دهدشاید که پیر مغان در هر زمانی که باشد فردیست که این توانایی را داشته باشد که با یک نظر ترا عاشق کند و از دست عقل نجات دهد.
مهدی نظری
2023-10-02T10:05:07.8517509
پیر مغان برای مولوی شمس تبریزی بود.برای تو شاید شکفتن یک گل باشد.شاید دخترکی آشفته مویشاید کبوترهای پشت بام خانه اتشاید دریاشاید دشتشاید حافظ شاید مادرو شاید هر آنچه که ترا لحظه ای از خودت بیرون کندپیر مغان در زندگی هر آدمی فرق می کند ولی این پیر یک کار بیشتر بلد نیست اینکه ترا  از تو بگیرد. تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند پیر مغان دل هرزه گرد پر رقم را به یک  مشغول می کند و سفر دراز را کوتاه.
حمزه حکمی ثابت
2023-10-03T02:39:33.3493434
کلیدی ترین واژه در این غزل عمیق عرفانی ترکیب «جام جم» است. جامی که حافظ سالیانی از عمر خود را صرف به دست آوردن آن کرده است. به منظور درک بهتر این غزل شورانگیز عرفانی می‌بایست ابتدا این جام جهان نما را معرفی کرد. لذا از این افسانه خسروانی می آغازیم: در شاهنامه فردوسی نقل است که بیژن فرزند گیو از جانب کیخسرو مامور شد که مردم ارمان را از شر حمله گرازان نجات دهد. او در این سفر موفق شد ولی با نیرنگ گرگین میلاد وارد اردوی منیژه(دختر افراسیاب) گشته و با او آشنا میگردد. منیژه، بیژن را با لطایف الحیلی به کاخ می‌برد ولی افراسیاب از حضور بیژن مطلع شده و دستور اعدام او را صادر می‌کند. با وساطت پیران ویسه بیژن در درون چاهی عمیق محبوس میگردد و روزان و شبان منیژه بر سر چاه می‌آید و به حال بیژن میگرید. گرگین میلاد به ایران باز میگردد و خبر ناگوار گم شدن بیژن را به گیو [پدر بیژن] میدهد. گیو از گرگین نزد کیخسرو شکایت می‌کند. شاه بر گرگین خشم می‌گیرد و او را به بند می‌کشد و از گیو دلجویی میکند که در «جام جهان نمای» نشان بیژن را باز خواهد یافت. فردوسی در شرح این رخداد می‌سراید: چو خسرو رخ گیو پژمرده دید دلش را بدرد اندر آزرده دید بیامد بپوشید رومی قبای بدان تا بود پیش یزدان بپای خروشید پیش جهان آفرین به خورشید بر چند برد آفرین ز فریادرس زور و فریاد خواست از آهرمن بدکنش داد خواست خرامان ازان جا بیامد به گاه بسر بر نهاد آن خجسته کلاه یکی جام بر کف نهاده نبید بدو اندرون هفت کشور پدید زمان و نشان سپهر بلند همه کرده پیدا چه و چون و چند ز ماهی بجام اندرون تا بره نگاریده پیکر همه یکسره چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر همه بودنیها بدو اندرا بدیدی جهاندار افسونگرا نگه کرد و پس جام بنهاد پیش بدید اندرو بودنیها ز بیش بهر هفت کشور همی بنگرید ز بیژن بجایی نشانی ندید سوی کشور گرگساران رسید بفرمان یزدان مر او را بدید به چاهی ببسته ببند گران ز سختی همی مرگ جست اندران سوی گیو کرد آنگهی روی شاه بخندید و رخشنده شد پیشگاه که زندست بیژن دلت شاد دار ز هر بد تن مهتر آزاد دار پس از آنکه شاه نشان بیژن را یافت به رستم دستور داد که برای نجات بیژن اقدام کند... حافظ در بیت زیر این داستان حماسی و عاشقانه را تلمیح کرده است: سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی؟ اما جام جهان نما یا جام جم در شعر حافظ رنگ و بوی عرفانی یافته است. همچنان که در کلام دیگر شاعران عارف پیشه، جام جم همان دل انسان عارف است که آینه گیتی نمای است و جمال و جلال حق و حقایق هستی در آن منعکس شده است. سنایی در مثنوی طریق التحقیق می‌سراید:                     قصه جام جم بسی شنوی واندر آن بیش وکم بسی شنوی به یقین دان‌ که‌ جام‌جم‌ دل‌ توست مستقر نشاط و غم دل توست گر تمنا کنی جهان دیدن جمله اشیا در او توان دیدن دیدهٔ دل نخست بیناکن پس تماشای جمله اشیاکن فخرالدین عراقی نیز در غزلی سروده است: عمری است که می‌زنم در دل یعنی که در سرای ساقی   باشد که رسد به گوش جانم از میکده مرحبای ساقی   باشد که شود دل عراقی چون جام جهان نمای ساقی حافظ نیز از دل تعبیر به جام جهان نما کرده است اما هر دلی جام جهان نما نیست، آن دلی به این مقام می‌رسد که از زنگار معاصی و آلودگی‌های نفسانی پاک شده باشد: ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند به تعبیر مولانا : آینه ات دانی چرا غماز نیست چونکه زنگار از رخش ممتاز نیست دلی که اسیر خواهش‌های نفسانی و نیازهای طبیعی است توان گذر کردن به عالم حقیقت را ندارد: تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد؟ پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآی که صفایی ندهد آب تراب آلوده این خواهش‌های جسمانی آدمی را از خویشتن خویش غافل کرده و از عالم پاک انسانیت محروم و مهجور ساخته است: خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد آنگه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی این است که حافظ حقیقت دل را متعلق به عالمی خارج از صدف کون و مکان می‌داند اما به اشتباه آن را از گمشدگان لب دریا مطالبه میکند. مراد حافظ از دریا، عالم ژرف حقیقت و معنویت است که عجایب فراوانی در آن وجود دارد و لب این دریای ژرف ساحلی است که در آن نمیتوان عجایب اعماق دریا را مشاهده کرد. این ساحل عالم ماده و طبیعت است که محل زندگی افراد سبکبار و رفاه طلب است. افرادی که در غفلت به سر می‌برند و از این غفلت شاد و سرمستند: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها از این افراد ناآگاه نمیتوان حقیقت دل را جویا شد: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد حافظ دل را جوهری غیر مادی معرفی میکند که زمان مند و مکان مند نیست و در اثر ریاضت های مشروع تهذیب و پاکسازی میگردد و قابلیت آن را دارد که حقایق هستی را بدون ارتباط حسی کشف کند. خواجه در تعبیری زیبا بیان کرده است که چگونه میتوان دل را به آینه‌ای تبدیل کرد که جز جمال جمیل معشوق چیز دیگری را نمایان نسازد: پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم ایضا؛ به پیش آینه دل هر آنچه می‌دارم به جز خیال جمالت نمی‌نماید باز فخرالدین عراقی نیز در این ابیات زیبا راه رسیدن به جام جهان نما را شرح میدهد؛ جامی که در آن رخ حق تجلی میکند: خواهی که به نور این حقیقت چشم دل تو شود مکحل اخلاق و نقوش خود بدل کن چون گشت صفات تو مبدل خود را به شراب خانه انداز کان جا شود این غرض محصل زان غمزهٔ نیم مست ساقی گر بتوانی به وجه اکمل بستان قدحی و بی‌خبر شو از هر چه مفصل است و مجمل پس هم به دو چشم مست ساقی می کن نظری به چشم اجمل می‌بین رخ جان فزای ساقی در جام جهان نمای باقی این تعبیر عارفانه از جام جم یا جام جهان نما را میتوان برگرفته از این آیه کریمه از کلام الله مجید دانست که می‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّیٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ: به زودی نشانه‌های خود را در اطراف جهان و در درون دلشان به آنها نشان می‌دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است». این آیه کریمه به وحدت آفاق و انفس اشارت دارد و مبین این معناست که عاقلان مظاهر قدرت و عظمت حق تعالی و نشانه های حقانیت او را در آفاق و مخلوقات او مشاهده می‌کنند و عارفان در درون دل خود. بدین طریق که دل را تهذیب کرده و انوار حق و مظاهر حقانیت او را در دل خود می بینند و ندای «انّه الحق» سر می دهند اگر چه یکی از آنان به جرم گفتن «انا الحق» به معراج دار پای نهاد: گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد عطار: باز گفتم که اناالحق زده‌ای سر در باز گفت آری زده‌ام روی سوی دار نهاد حافظ همین شطح حلاج را به طرزی رندانه در بیت زیر منعکس کرده است بی آنکه مثل حلاج بی پرده افشای راز کرده باشد: ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما ایضا: آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت  کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت در حقیقت از منظر حافظ در آینه جام (قلب عارف) دو حقیقت به نمایش در می‌آید: یکی تمام عالم هستی است و دیگری جلوه حق است. در وصف حالت اول می‌سراید: آینه‌ی سکندر جام می است بنگر  تا بر تو عرضه گردد احوال ملک دارا همچنین از ساقی نامه: به من ده که گردم به تایید جامچو جم آگه از سر عالم تماممن آنم که چون جام گیرم به دستببینم در آن آینه هر چه هست  و در وصف حالت دوم سروده است:  ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم... نیز: بعد از این روی من و آینه‌ی وصف جمال  که در آنجا خبر از جلوه‌ی ذاتم دادند  اما «جام جهان نما»، «آینه جام» یا «قدح باده» به طور کلی در شعر حافظ در سه موضع به کار گرفته شده است: ۱- در وصف علم کامل حق تعالی که بر همه چیز محیط است و از آن تعبیر به لوح محفوظ می‌شود: جام جهان نماست ضمیر منیر دوست  اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است ۲- قلب انسان عارف: دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست  واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد ۳- عالم هستی: این همه عکس می و نقش نگارین که نمود  یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد  فخرالدین عراقی در شرح همین معنای سوم جام است که می‌سراید: در جام جهان نمای، اول  شد نقش همه جهان مشکل  اما جام جهان نما در معنای دوم (قلب عارف) را باید از پیر مغان جستجو کرد نه از گمشدگان لب دریا[کسانی که در دنیای فانی گم شده‌اند و غریق خور و خواب و خشم و شهوت اند]  مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش  کاو به تایید نظر حل معما می‌کرد پیر مغان صاحب دلی است که در آن دل جلوه‌ی حق تعالی و اسرار هستی را به عینه مشاهده می‌کند نظیر مولا علی (ع) که فرمودند:« لو کشف الغطا ما ازددت یقینا: اگر حجاب‌های عالم حقیقت کنار برود چیزی بر یقین من افزوده نمیشود » دعای صباح این پیر ورد صبحگاهی حافظان و سحر خیزان است:  منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است  در خرابات این پیر نور خدا میدرخشد: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم وین عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم  این پیر مغان با یک اشارت چشم و با یک سخن کوتاه و بلکه به آه و نفس سحرگاهی خویش مشکل و معمای سالکان را حل میکند. نظیر آن سخن کوتاهی است که ملاحسین قلی همدانی به عبد فرار گفت و او را منقلب ساخت. دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد این قدح باده که همان قلب عارف است در دست پیر مغان بود و در آن دل پاک خود صد گونه تماشا می‌نمود. گاهی جلوه‌ی حق می‌دید و گاهی اسرار خلقت را مشاهده می‌کرد و از این کشف و شهود خود التذاذ عرفانی می‌برد. این بیت از حافظ یادآور این جمله‌ی بلند و عمیق از حضرت شیخ جعفر مجتهدی (ره) که فرمودند: «هر آینه که چشمانم را بر هم می‌نهم به همت مولایم تمام عالم را مشاهده میکنم». بیت الغزل این شعر جاودانه این است:  گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد  در این بیت به ۲ مسئله خواهیم پرداخت:  ۱- ازل و قسمت ازلی در نگاه حافظ  ۲- شراب ازلی از نگاه ابن فارض مصری در قصیده خمریه و تاثیر آن بر غزل حافظ. - ازل و قسمت ازلی: از منظر فلاسفه و متکلمان میتوان دو معنای متفاوت برای ازل در نظر گرفت. از نظر متکلمین ازل همان زمان ربوبی است که در آن زمان هیچ موجودی به جز حق تعالی وجود نداشته است. به این اعتبار تنها وجود ازلی خداوند است و از همین روی او را قدیم زمانی میدانند و به جز خداوند همه مخلوقات حادثند و ازلی نیستند.  اما از نظر حکما ازل زمان تکوین و خلقت است. خداوند از ازل وجود داشته و هم از ازل مشغول به امر خلقت بوده است. چرا که خالقیت یکی از صفات ذات اوست و همه صفات او ازلی اند. آیه کل یوم هو فی شأن دال بر این نکته است که حق از زمانی که وجود داشته خالق بوده و لازمه خالقیت او خلق مخلوق است لذا مخلوق نیز از ازل موجود بوده است ولی مناط نیازمندی مخلوق به خالق نه حدوث و قدم زمانی بلکه فقر و امکان ذاتی است. لذا خداوند قدیم ذاتی است و مخلوقات حادث ذاتی اند. تعالیم حکمای اسلامی مقبول متکلمان اشعری نیفتاد و امام غزالی در نهایت حکم به شرک بوعلی و امثال او داد چرا که خالق و مخلوق را قدیم زمانی دانسته اند. ضمن پذیرش نظر فلاسفه می‌افزاییم که خداوند وجود مطلق است و مقید به زمان و مکان نیست لذا اینکه متکلمان خداوند را قدیم زمانی میدانند به معیار درستی دست نیازیده اند چرا که لا زمان را داخل در زمان گنجانده اند. حق تعالی همچون روح و دل آدمی، گوهری است کز صدف کون و مکان بیرون است و نباید او را در مکان و زمان شناسایی کرد. از همین نظریه‌ی حکماست که نظریه «ازلیت ماده» سربرمی‌آورد. این نظریه را ارسطو مطرح کرد و بوعلی پر و بال داد. طبق این نظریه ماده که مظهر افعال الهی است از ازل وجود داشته چرا که حق از ازل خالق بوده است پس خداوند و روح و فرشته و ماده همگی قدیم زمانی و ازلی الوجود هستند ولی ملاک نیازمندی همه قدماء به خداوند که قدیم زمانی و ذاتی است: امکان ذاتی و فقر ذاتی (و به تعبیر ملاصدرا فقر وجودی) است که آیه شریفه ذیل دلیل این مدعاست: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید». این نظریه «ازلیت ماده» تئوری نوین «Big bang» را در خود حل و هضم می‌کند. طبق تئوری بیگ بنگ عالم ماده در حدود ۱۴ میلیارد سال قبل در اثر انفجار بزرگ متولد شد و در یک حرکت انبساطی بزرگ و بزرگتر شد و به شکل امروزی درآمد. مروجین این تئوری درصدد انکار نیازمندی عالم به خالق برآمده اند غافل از اینکه طبق نظریه ازلیت ماده میتوان اظهار داشت که تمام ۱۴ میلیارد سالی که از عمر این جهان گذشته است در واقع یک لحظه از عمر ماده به عنوان فعل الهی محسوب میگردد. چرا که ماده از ازل موجود بوده و هم از ازل مخلوق و محتاج حق (جل جلاله) بوده است. غرض از آنچه که در خصوص ازل گفتیم شرح این بیت حافظ است:  گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد خداوند در ازل که ماده و عالم هستی را می‌آفرید در همان ازل انسان را صاحب دلی آینه وار خلق کرد. اما این خلقت به وجه عینی نبود بلکه جنبه ذهنی داشت. ذهن حق تعالی همان لوح محفوظ است که همه چیز در آن وجود ذهنی دارد و حق تعالی هرگاه اراده کند به آنها وجود عینی می‌بخشد. به تعبیری ساده می‌توان گفت که انسانی که امروز خلق میشود وجودی عینی یافته است در حالی که میلیاردها سال قبل در ذهن حق تعالی (لوح محفوظ) وجود ذهنی داشته است. [و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین]. از آنجا که حافظ در فروغ دین شافعی مذهب و در اصول دین اشعری مسلک بوده عقیده راسخی به فیض ازلی دارد و همه چیز را مقهور اراده قاهر حق تعالی میداند لذا بر اساس اراده حق بود که قلب جهان نما را در ازل به عارف ارزانی کردند در حالی که هنوز وجود عینی نیافته بود.  نکته دیگری که در فهم این بیت قدسی باید متذکر شد شرح آیه (الست بربکم قالوا بلی) است: در ازل و پیش از آنکه مخلوقات الهی وجود عینی بیابند، همه این مخلوقات وجود ذهنی داشتند و در لوح محفوظ مکتوم و مضبوط بودند. ربط این مفاهیم و موجودات ذهنی به حق تعالی ربط علی و معلولی بود، دقیقاً مثل ربط ذهنیات انسان به خود انسان. رب و خالق و پروردگار این موجودات ذهنی خدای یکتاست لذا خداوند به زبان تکوینی از این مفاهیم ذهنی پرسید که آیا من خالق و مالک و پدید آورنده شما نیستم؟ و همه آنها گفتند بله. چرا که ربط آنها به خداوند ربط معلول است به علت. بر همین اساس می‌گوییم که حق تعالی در ازل و در مقام ذهن خود(لوح محفوظ) قلب جهان نما را به عارف سالک ارزانی داشت و این تعیین روزی (قسمت ازلی) در زمانی بود که در حال خلقت هستی و عینیت بخشیدن به این گنبد مینایی بود. در ابیات ذیل حافظ به قسمت ازلی اشارت کرده است: ✓ به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش چنین که حافظ ما مست باده ازل است  ✓ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد  ✓ خرم دل آن که همچو حافظ جامی ز می الست گیرد  ✓ جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد  ✓ چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند  گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر     - شراب ازلی:  ابن فارض مصری در قصیده خمریه سروده است: 1 ـ به یاد دوست باده‏ ای نوشیدیم که بدان باده سرمست گشتیم پیش از آن که درخت انگور آفریده شود. 2 ـ ماه شب چهارده برای آن می پیاله ‏ای است در حالی که خود آن می آفتابی است که انگشت هلال مانند ساقی آن را به گردش درمی‏آورد و هربار که این باده با آب آمیخته گردد ،حبابهایی چون ستاره برآن پدیدار می‏گردد. 3 ـ اگر بوی خوش آن می نبود ره به سوی خانة خمّار نمی‌بردم و اگر پرتو نور آن می نبود وهم به تصور آن قادر نبود. 4 ـ روزگار از ان می جز دُرد و ته‏مانده‏ای برجای نگذاشته است که گویی پنهانی آن می نیز در سینه‏ های خردمندان پوشیده و پنهان گشته است.  7ـ و اگر روزی یاد آن باده بر خاطر کسی گذر کند غمها از دل او رخت برمی‏بندند و شادیها در دل او رخت اقامت می‏افکنند. 9 ـ و اگر همنشینان ان باده جرعه‏ای به یاد دوست بر خاک قبر آن دوست بپاشند ، هر آینه روحش به جسم برمی‏گردد و جسمش به اهتزار درآید. 13 ـ و اگر نوشندة آن باده جام در دست گیرد ، هرآینه در هیچ شبی راه خود را گم نخواهد کرد چون که گویی در دستش ستارة درخشانی دارد. 18 ـ نوشیدن این باده اخلاق باده نوشان را پاک می‏گرداند و آنها را به راه ثبات عزم و اراده رهنمون می‏گرداند. 19 ـ انسان بخیلی که دستش با بخشش آشنایی ندارد به یاری آن باده بخشنده می‏گردد و کسی که بردباری ندارد به وسیله آن می بردبار می‏شود. 20 ـ و اگر نادان قومی به فیض بوسه دهان پالاینده خم یا جام آن می نایل گردد ، هر آینه آن بوسه حقیقت خصلت‏ها و ویژگیهای آن می را به او برساند.  23 ـ سخن این باده از قدیم برهمه موجودات پیشی گرفت که در آن جا نه شکلی ، نه رسمی و نه اثری بود. 24 ـ و اشیا به وسیله آن باده برپا شدند آنجا که برای حکمتی به خاطر آن می از دید هر کسی پنهان مانده بودند. 26 ـ این باده پیش از تاک و آدم موجود بود و مادر می مادر نیکی برای من بود. 33 ـ و گفتند : (ای نوشنده می) گناه (می) نوشیدی گفتم : نه هرگز، چیزی نوشیدم که به نظر من ننوشیدن آن گناه است. 41 ـ کسی که از این باده بی‏بهره ماند ، عمرش را ضایع ساخت و جای آن است که بر عمر تلف کردة خویش بگرید. حافظ نیز در اشعار خود هم به شراب ازلی اشارت کرده و هم شراب عشق را توصیف نموده است. اینک اشعاری از حافظ:  ✓ دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند  ✓ بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز به نیم شب اگرت آفتاب می‌باید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند مرا به میکده بر در خم شراب انداز  ✓ در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبت جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز  ✓ اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل مباد تا به قیامت خراب طارم تاک به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی دعای اهل دلت باد مونس دل پاک  ✓ قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم  ✓ کار صواب باده پرستیست حافظا برخیز و عزم جزم به کار صواب کن  ✓ گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهای مستجاب زده  ✓ به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می علاج کی کنمت آخرالدواء الکی بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی  ✓ ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان چند و چند از غم ایام جگرخون باشی  ✓ اگر شراب خوری جُرعه‌ای فِشان بر خاک از آن گناه که نَفعی رسد به غیر چه باک  ✓ بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد مقام اصلی ما گوشه خرابات است خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد  ✓ هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید  ✓ ساقی نامه:  بیا ساقی آن می که حال آورد کرامت فزاید کمال آورد به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام به من ده که گردم به تایید جام چو جم آگه از سر عالم تمام به من ده که بدنام خواهم شدن خراب می و جام خواهم شدن بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم بده ساقی آن می که شاهی دهد به پاکی او دل گواهی دهد می‌ام ده مگر گردم از عیب پاک بر آرم به عشرت سری زین مغاک شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین من آنم که چون جام گیرم به دست ببینم در آن آینه هر چه هست به مستی دم پادشاهی زنم دم خسروی در گدایی زنم به مستی توان در اسرار سفت که در بیخودی راز نتوان نهفت که حافظ چو مستانه سازد سرود ز چرخش دهد زهره آواز رود  ✓ ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایام را گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را باده درده چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را  ✓ ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما  ✓ دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت  ✓ می خور که هر که آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت  ✓ غم کهن به می سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت  ✓ آن کس که به دست جام دارد سلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافت در میکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذار کاین رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقوا تا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیست در دور کسی که کام دارد  ✓ طبیب عشق منم باده ده که این معجون فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد  ✓ صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد  ✓مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور این جا ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست                                        
ابو سعید
2023-10-23T21:36:34.5214824
افشین عزیز، حافظ جان ما از همین جهت حافظ تخلص کرده چون حافظ قرآن بوده شما مراجعه بفرمایید به آیه‌ی ۸۷ سوره‌ی مبارکه‌ی بقره اونجا واضحا از روح القدس اسم آورده شده حالا این بخش صحبتم چندان مرتبط با صحبت های فیمابین ما نیست ولی من گاها تعجب میکنم از افرادی که میدونن حافظ حافظ شده چون حافظ قرآن بوده اما باز هم میخوان برداشت های غیردینی و سکولار از اشعار خواجه داشته باشن. کسی که در چارچوب تصوری خواجه حافظ قدم میزنه قاعدتا باید بدونه که افراد دیندار هم به چند بخش تقسیم میشن. ما در حیطه‌ی دین هم پیر مغان و شاه نجف و رند و تجلی دین رو داریم و گاهی اوقات هم زاهد و محتسب رو که فقط ادعای دین دارن و تعریفی که از دین دارند کاملا خلاف واقعیت دین هست. واقعیت دین هم مگر خلاف سرشت و وجود آدمی هست؟ ما هروقت صحبت از عقل و راستی و درستی بکنیم، از دین به معنای واقعی کلمه صحبت کردیم.