گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد

❈۱❈
به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد
مباش بی می و مُطرب که زیرِ طاقِ سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
❈۲❈
گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بُگْشاید که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد
گدایی درِ میخانه طُرفه اِکسیریست گر این عمل بِکُنی خاک زر توانی کرد
❈۳❈
به عزمِ مرحلهٔ عشق پیش نِه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرایِ طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد
❈۴❈
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی غبارِ رَه بِنِشان تا نظر توانی کرد
بیا که چارهٔ ذوقِ حضور و نظم امور به فیض بخشی اهلِ نظر توانی کرد
❈۵❈
ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ مِی خواهی طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد
دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی چو شمع، خنده زنان تَرکِ سر توانی کرد
❈۶❈
گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی حافظ به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۴۴

تصاویر

کامنت ها

ناشناس
2015-12-01T00:28:20
استادی داریم که هر موقع کار بیخ پیدا میکند می گوید : اشتباه لپی شدهحالا هم همین اتفاق افتاد و اشتباه لپی شدبنده بدون عینک ” ار “ را ” از “خواندم و بیت اشتباه به نظر رسید با پوزش
روفیا
2015-11-30T22:43:47
نیم بیت مزبور درست است، که سودهای زیادی نصیبت خواهد شد اگر بتوانی این سفر را انجام دهی... اشکال کجاست؟!
بینوا
2015-11-30T17:10:45
گرانمایگان ارجمندتو کز سرای طبیعت نمی روی بیرونکجا به کوی طریقت گذر توانی کرد روشن شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شمس شیرازی
2015-11-30T22:07:47
جناب انو نیموس،به نظر سرکار درست نمی نماید ، اما درست است نگران مباشید.
ناشناس
2015-11-30T20:27:16
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمیکه سودها کنی ار این سفر توانی کرد ؟؟؟؟؟؟دو تا فعل کنی و توانی به نظر صحیح نمی آید یا من بد می خوانم ؟
روفیا
2015-01-30T20:11:30
به سر جام جم انگه نظر توانی کردکه خاک میکده کحل بصر توانی کردیعنی زمانی می توانی اسرار درون جام جم را یعنی اسرار جهان را ببینیکه خاک میکده یعنی جایی که در ان انسان ها مست و از خود بی خبر می شوند را به عنوان سرمه به چشمانت بزنی . قدما باور داشتند سرمه نور چشم را زیاد می کند و حافظ در مقام مبالغه می گوید خاک زیر پای انسان هایی که مست اویند نه مست خود انقدر مقام دارد که اگر به چشمانت بزنی دیده ور میشوی .
روفیا
2015-01-21T12:00:50
حیفم اومد درباره بیت اسمانی :ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهیطمع مدار که کار دگر توانی کردچیزی نگم .این بیت درباره غیرتمندی خداوند و حق حرف میزنه و میگه همونطور که دلبران حضور غیر رو تحمل نمی کنن خدا هم نمیکنه نمیشه که سر نماز بگی ایاک نعبد و ایاک نستعین ولی تو بازار با دلار عشقبازی کنی یا تو اداره با میز .و براش حق رو زیر پا بزاری اون نود در صد تو رو نمیخواد اگه وصال اونو می خوای باید همه وجودت رو به سوی اون داشته باشه نمی تونی بگی من نود درصد با حقم ده در صد با غیر حق در این صورت اصلا با حق نیستی .
سیدعلی ساقی
2016-11-18T02:52:08
سلام دوست عزیز آره درست حدس زدید مطالب ازروی وبلاگ:rezafery.mihanblog.com باعنوان حافظانه که متعلق به این حقیراست به این سایت انتقال پیدا کرده است.
سیدعلی ساقی
2016-11-14T22:48:47
به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کردکه خاک میکده کحل بصر توانی کردجامِ جم کنایه ازدلِ عارفِ آگاه ووارسته است.وقتی که عارفی به وصالِ معشوق برسد دلش همچون جام جم، وهمانندِآیینه ،حقایق راانعکاس می دهد وصاحبِ معرفت وکرامات می گردد.آیینه ای که اسکندر وجمشید قصدداشتندبا زور وقدرت ولشکرکشی به دست آرند،لیکن موّفق نشدند،چراکه "جامِ جم"متاعی نیست که بازر وزوربه دست آید. بلکه بلعکس با ازدست دادن ورهاشدن اززر وزور وعلایقِ دنیوی به دست می آید.زمانی می توانی از اسرارِ دلِ یک عاشقِ کامل و عارفِ واصل آگاهی پیداکنی که خاکِ آستانِ میکده یِ معرفت راچونان سرمه وتوتیا بردیده کشی وسربرخاک نهی تا خاکِ میکده باعث بینایی و بصیرتِ تو شود.میکده ای که درآنجا ازخویشتنِ خویش بیخود می شوی وفقط به محبوب می پردازی."میکده" از واژه های کلیدی درشعر حافظ است و اغلب دربرابرِ نهاد هایِ ریاییِ شریعت، مثلِ مسجد و محراب و منبر و مدرسه و یا خانقاه و صومعه می آید ، میخانه در عرفان به معنی ؛ عالمِ جبروت ، محلِّ بی خودشدن ومکانِ بی ریایِ مناجات با معبود است.عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وعظِ بی عملان واجب است نشنیدنمباش بی می و مطرب که زیرِ طاقِ سپهربدین ترانه غم از دل به در توانی کرد لحظه ای را بی می و مطرب سپری مکن که غم واندوه دراین دنیا جز با این دو متاعِ ارزشمند: ( می ومطرب ) زدوده نخواهد شد."می ومطرب" کنایه از وارستگی ازتعلّقاتِ دنیوی وشادیخواریست.حدیث ازمطرب ومی گو ی ورازِ دَهرکمترجوکه کس نگشودونگشایدبه حکمت این معمّاراگُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بگشایدکه خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد در راهِ طلبِ یار ووصالِ دوست،می بایست سراز پا نشناخت ولحظه ای آرام ننشست. آرزوها وخواست هایِ توآنگاه جامه یِ عمل خواهندپوشید که دراین راه ثابت قدم باشی وبادّقت وظرافت ولطافت،ازآرزوهایت مواظبت کنی،چنانکه نسیمِ سحرگاهی بااشتیاقِ فراوان به خدمتگزاریِ گلها وغنچه هااشتغال دارد.همانندِاوبایدسحرخیزباشی ودرمسیرِ آرزوهایت گام برداری (به راز و نیاز بپردازی-اشک بردیدگان جاری کنی) تا گلِ مراد وخواسته هایت، نقاب ازچهره برداشته وشکوفاگردد وتوکامروان ورستگار گردی.من این مرادببینم بخودکه نیم شبیبه جایِ اشکِ روان درکنارِ من باشی گدائیِ در میخانه طرفه اکسیری استگر این عمل بکنی خاک زر توانی کردگ گدایی کردن از میخانه (اظهارِ نیاز و خواستن از درگاهِ معبود) کیمیایِ شگفت انگیزیست که با آن خاک را می توانی تبدیل به طلا کنی .گرچه به ظاهر "گدایی کردن" نشانه یِ فقیری وبی سروسامانیست لیکن درکشورِ عشق معنا ومفهومی دیگردارد ومایه ی رشکِ سلطانیست.گرچه بی سامان نماید کارِ ماسهلش مبینکاندر این کشور گدایی رشکِ سلطانی بودبه عزم مرحله ی عشق پیش نه قدمیکه سود کنی ار این سفر توانی کردبه منظورِ طی کردنِ مراحل و منازلِ سلوک و رسیدن به سرمنزلِ عشق تصمیم بگیر وگام بردار که اگر چنین سفری را در پیش گیری سودهایِ فراوانی نصیب تو خواهد شد.خرّم آن روزکزین مرحله بربندم باروزسرِکوی توپرسند رفیقان خبرمتو کز سرای طبیعت نمی روی بیرونکجا به کوی طریقت گذر توانی کرد تو که نمی توانی از دنیایِ خاکی و شهوات وغرایزِ حیوانی دل بکَنی وخودراآزادکنی، چگونه خواهی توانست به کوی عشق و حقیقت برسی .برای رسیدن به سرمنزلِ حقیقت باید به هیچ چیز تعلّقِ خاطرنداشته باشی.غلامِ همّتِ آنم که زیرچرخ کبودزهرچه رنگ تعلّق پذیردآزاداستجمال یار ندارد نقاب و پرده ولیغبار ره بنشان تا نظر توانی کردجمالِ معشوق حجاب و پرده ای نداردوپوشیده نیست، غبارِراه را از خود پاکن تا چهره یِ زیبای اورا آشکارا ببینی. غبارِ راه همین تعلّقاتیست که درمقابلِ چشمانِ آدمی قرارمی گیرد وشخص نمی تواندتجلّیِ حقیقت رابه روشنی مشاهده کند.بدین دودیده یِ حیرانِ من هزارافسوسکه بادوآینه رویش عیان نمی بینم.بیا که چاره ی ذوقِ حضور و نظمِ اموربه فیض بخشیِ اهل نظر توانی کردوامّانومیدنیز مباش بیاکه به مددِ عنایات و توّجهاتِ اهلِ نظر، آنهاکه به سرمنزل رسیده وازتعلقّاتِ دنیوی وارسته اند،می توانی امورِ مربوط به سلوک را تنظیم نمایی و تو هم از لذّتِ حضورِ معشوق بهره مند شوی .آنها بی هیچ منّتی تو راکمک خواهندکردتا ازنزدیکترین مسیر به سرمنزلِ سعادت برسی...بگذربه کوی میکده تازُمره یِ حضوراوقاتِ خود زبهرِ توصرفِ دعاکنندیکی ازاین وارستگان همین حضرت حافظ است که صادقانه مخاطبینِ خویش راراهنمایی می کند.ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ می خواهیطمع مدار که کارِ دگر توانی کردامّا تازمانی که تو تعلّقِ خاطر به مسایلِ دنیوی داری وگرفتارِ عشقِ مجازی هستی وطمع در لب معشوق ومیِ انگوری بستی ،گمان نکن که خواهی توانست به سرمنزلِ مقصودبرسی.عشقِ مجازی خوب است ،امّا خوب تراین است که عشقِ مجازی کم کم مبّدل به عشقِ حقیقی گردد وهمانندِپلی آدمی رابه آن سویِ دیگرهدایت کند،آنجاکه حضرتِ استادشهریاروبسیاری دیگر هدایت شدند.ملاحظه می شودکه :"می و میکده" در غزلیّاتِ حافظ معانیِ دوگانه ومتضاد دارد. در بیتِ اوّل ودوّمِ این غزل "میکده ومی" دارایِ معانیِ عرفانی می باشند. چنانکه گفته شد خاکِ میکده توتیا یِ چشمِ حقیقت بین است و می و مطرب عاملی برایِ زدودنِ غم واندوه از دل معرفی شده اند.امّا در بیتِ نهم معنایِ "معشوقِ ومی" مثبت ومطلوب نیستند واشاره به معنیِ مجازی دارند. یکی ازویژگیهایِ خاصِّ غزلیّاتِ حافظ ،اعطایِ رایگانِ بلیطِ رفت وبرگشت ازعالمِ خاکی(عشقِ مجازی)به عالمِ آسمانی(عشقِ حقیقی) به مخاطب است.خواننده یِ شعر همیشه درحالِ سیروسفر درحدِّ فاصلِ این دوعالم است واززیباییهایِ راه لذّت می برد.فرداکه پیشگاهِ حقیقت شود پدیدشرمنده رهروی که عمل برمجازکرددلا زنورِ هدایت گر آگهی یابیچو شمع خنده زنان ترک سر توانی کردای دل اگر از روشناییِ هدایت و تأثیرِ راهنمایی هاوعنایاتِ وارستگان برخوردارشوی، همانندِ شمع در راه رسیدن به دوست خنده زنان می توانی بی هیچ شک وتردیدی دل به آتش بسپاری وسر ببازی."هدایت یافتن وهدایت شدن" به راهِ حقیقت وعشق،درنظرگاهِ حافظ بسیارمهّم است وبدونِ این مجوّز کسی قادربه درکِ حقیقت نخواهدبود.زاهد اُر راه به رندی نبرد معذور استعشق کاریست که موقوفِ هدایت باشد.گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظبه شاهراه حقیقت گذر توانی کردای حافظ ؛ اگر این نصیحتِ ارزشمند را به کار به بندی خواهی توانست واردِ شاهراهِ حقیقت شده ؛ ازآن عبور کنی و به کویِ حق راه یابی .روشن است که منظورازنصیحتِ شاهانه ، مفاهیم ونکاتِ همین غزل است.کویِ حق نیزآنجاست که:خُم هاهمه درجوش وخروشندبه مستیوان می که درآنجاست حقیقت نه مجازاست
ف-ش
2008-07-10T15:16:23
بنام اودر بیت اول سخن اینست که اگرخاک میکده سرمه چشم گردد راز جام جم دیده میشود وبعد هم توصیه شده که بی می ومطرب مباش..حال به معنی بیت نهم توجه کنیم که درآن گفته شده تا وقتی جام می ولب معشوق میخواهی طمع مدار که کاری دیگر بتوانی بکنی(از اهل نظرفیض ببری)به نظرمیرسد که دو معنی عالی وپست ازمی منظور است و هردو معنی استعاره است در بعضی غزلیات دیگر هم دو وجهی بودن این معنی مشهوداست مثلادرغزلی دیگرمیخوانیماین خرقه که من دارم در رهن شراب اولیوین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی...چون پیر شدی حافظ ازمیکده بیرون شورندی و هوسناکی در عهد شباب اولی به نظر میرسد در بیت اول معنی عرفانی می در نظر است ودر بیت آخر میکده معنی دیگری دارد وبعید است که مقصود میکده معرفت باشد چنانکه حافظ اصولا مرید پیر مغان یا پیر میفروش است ودر پیری از میکده معرفت بیرون شدنی نیست گمان میرود آنطور که عشق درغزلیات حافظ دو وجهی است می ومیکده هم دو وجه دارد به هر حال دو وجهی بودن بعضی کلمات اگر درنظر ناشد در مواردی ذهنمان گرفتارابهام یا تناقض نمی شود
ملیحه رجائی
2010-11-07T11:58:23
سِر= رازجام جم = جام جهان نما (دل پیرعارف )نظر توانی کرد = می توانی آگاهی پیدا کنی کُحل = سرمهبَصَر = بینایی (چشم)طاق سپهر = کنایه از دنیا گل مراد = آرزو (تشبیه) نقاب بگشاید = از پرده بیرون آمدن نِه = بگذاربیا = بشتاب ذوق حضور = حضور دل ( آرامش خاطر) نظم امور = سرو سامانیاهل نظر = صاحب نظر (عارف)نقاب = پرده (حجاب) غبار ره = گرد راه (غرور، آلایش)غبار ره بنشان = موانع را بردارسرای طبیعت = جهان مادی کوی طریقت = سرای معرفت و عشقطُرفه اِکسیر= کیمیای عجیب و شگفت انگیز(مرشد) زر = مال (طلای ناب )ولی = مادامی کهمعنی بیت 4: گدایی درگاه میکده کیمیای شگفت آوری است پس اگر به گدایی درمیخانه بپردازی و به مقام و کمال عرفان و عشق می رسی.معنی بیت 6: تو که از دنیای مادی خارج نمی شوی و پایبند هوی و هوس هستی چگونه میتوانی به عالم معرفت راه یابی.معنی بیت 7: بر چهره محبوب حجاب و پرده ای نمی باشد ، غرور و خودبینی را کنار بگذارو خود را از آلایشها پاک کن تاچشم به جمال محبوب روشن کنی.
احمد
2014-07-02T07:52:33
درحیرتم که بجای غبار ره بنشان چه بنویسم تاحق مطلب را بجاآورده باشم ، بهتر نیست هرکس غبار تن خود را درجویبار معرفت خود بپالاید و فقط نظاره گر اقیانوس بیکران معرفت حضرتش باشیم وتوشه ای درحد وسع خود از آن برگیریم..
وثوق
2020-03-12T19:35:48
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی *چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرددر غزل زیبای فوق ، هر بیت حاوی دنیایی از معنی است . که بزرگواران ، استنباط های به حق و قابل قبولی در ابیات مختلف داشتند وتوضیحات و تفسیر های جالبی ارائه دادند . من هم به بیت بالا ومصرع دوم آن " چوشمع خنده زنان ترک سر توانی کرد ، بیشتر تمرکز نمودم . وبه نظر می رسد که حافظ در این بیت به فلسفه مرگ اشاره می کند و مردن را به سخره می گیرد ؛به شرطی که انسان از نور هدایت وراز حیات آگاهی داشته باشد وبداند که مردن فنا نیست ؛بلکه آغازی است به حیات دیگر وبالاتر . که شاعر در مورد حلاج ومرگ وی می گوید که " گفت آن یار که ازو گشت سر دار بلند *جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد . ویا خود حافظ در غزلی دیگر بطور بسیار زیبا می فرماید که " مرغ باغ ملکوتم ، نیم از علم خاک *چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم . که چقدر زیبا به فلسفه مرگ اشاره می کند و مردن و مرگ را برابر با شکستن قفس تن و رهایی می داند.
سینا
2020-09-22T08:28:33
در بیت هفتم "غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد" می تواند به این معنی باشد که باید این راه عشق را طی کنی و غبار راه بر تو بنشیند تا بتوانی بر جمال یار نظر کنی
محمد
2020-09-23T22:38:53
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کردجام جم یا جام جهان نما اسرار هستی را نمایش می دهد. حافظ می گوید زمانی می توانی اسرار هستی را مشاهده کنی که خاک خورده و کهنه کار مسیر سرمستی و مدهوشی باشی. سرمستی و مدهوشی هم یعنی تلاش برای از خود بی خود شدن و برداشتن حجاب جسمانی که کاریست دشوار.به عزم مرحله عشق پیش نه قدمیکه سودها کنی ار این سفر توانی کردمسیری در پیش توست که منزل نهایی آن عشق معبود است، پس در این مسیر گام بگذار که بتوانی چنین کنی سود بسیار خواهی برد.تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرونکجا به کوی طریقت گذر توانی کرداگر نگاه تو تنها به این جهان مادی باشد و اگر نتوانی پرده این جهان مجاز را کنار بزنی، نمی توانی به اسرار و حقایق جهان دست پیدا کنی.جمال یار ندارد نقاب و پرده ولیغبار ره بنشان تا نظر توانی کردخدا برای نشان دادن خود به تو هیچ حجابی نمی گیرد. اما غبار راه که برآمده از توی عابر یا مرکب توست اجازه نمی دهد که یار را مشاهده کنی. "تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز"ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهیطمع مدار که کار دگر توانی کردمسیری که برای رسیدن به یار در پیش داری، بسیار مسیر دشواریست و گمان مدار اگر گام در این مسیر گذاشتی به آسودگی از آن عبور خواهی کرد. بلکه به قدری این مسیر تو را درگیر می کند که به خاطر آن نیاز است از بسیاری از مشغله های دیگر دست بکشی.دلا ز نور هدایت گر آگهی یابیچو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرداگر چشمت به جمال یار روشن شد، اگر نور معبود را مشاهده کردی، ترک جان کردن برای تو شیرین و مطلوب خواهد بود.
نادر..
2017-01-17T22:49:07
لحظه های نابی است، زمانی که در چشمانت حیران می شوم ...ولی گاه در آن حال شعرِ " بیزاری" می سُرایم !!... آن دَم که در چشمانت، تصویر من خودنمایی می کند ..
زهرا گلشن
2017-05-29T23:21:28
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظبه شاهراه حقیقت گذر توانی کرداین بیت امکان این سوال را ایجاد میکند که آیا حافظ خود به نور هدایت آگاهی تام و تمام یافته است یا نه؟ و اینکه آیا معرفت به مرحله‌ای مرادف با بودن در آن مقام است یا نه؟ یا می‌توان مثل حافظ افقی را دید و آرزو کرد هرچند که به آن منزلگه نرسیده باشی؟ میشود به «حال» و عدم امکان استقرار در آن نیز اشاره کرد. رفت و آمدی میان دو سرای طبیعت و طریقت که معرفت را حاصل کند و نیز آرزوی رسیدن را. اما تا گذر از شاهراه حقیقت راه بسیار است.
ترک شیرازی
2021-10-21T10:51:27.5370874
وااااای کو پس حاشیه‌ی آقای "رضا"؟؟؟؟؟؟ من از اول تا این‌جا رو با ایشون اومدم☹ ای مرشد راه پس کجایی؟
در سکوت
2022-03-18T00:21:47.4065211
این غزل را "در سکوت" بشنوید
غمناک ابددوست
2022-04-05T08:56:27.6526177
سلام بالاتر حاشیه نوشته اند میتونید از طریق وبلاگ خودشون هم باهاشون در ارتباط باشید پیوند به وبگاه بیرونی
بهنام عباسی
2022-08-16T09:14:32.9865294
سرای طبیعت میتواند به معنی عادت ها و روزمرگی ها هم باشد  غبار ره بنشان هم میتواند به معنی فکر و خیال های مدام و تشویش ذهن باشد
ترک شیرازی
2022-09-12T10:09:57.8735086
سپاسگزارم🌹
دکتر صحافیان
2022-10-29T07:46:29.759916
زمانی راز جام جهان بین را مشاهده خواهی کرد، که خاک میخانه عشق را توتیای دیدگانت کنی.۲- بی باده و نوای خوش نباش که در زیر این گنبد نیلی فقط با این حال خوش می‌توانی غم از دل( جام جهان جم) بیرون کنی.۳- شوق و آرزوی تو( برای یافتن جام جم که در غزل قبلی گذشت) آنگاه شکوفا می‌شود، که چون نسیم سحری جان بخشی کنی برایش.۴- گدایی میکده عشق، عجب اکسیری است، اگر با این شوق همراه شوی، خاک( وجود خاکی‌ات) را طلا می‌کنی.۵- همت کن! و قدمی در راه عشق گذار، که این پرسودترین سفر( سفر درونی یا سفر زمان، بازگشت به اصل خویشتن) است.۶- ولی تا از این جهان خاکی بیرون نروی( از اشتیاقش) چگونه به طریقت عشق خواهی رسید؟!۷- زیبایی معشوق بی نقاب و پرده هویداست، غبار(خواسته‌هایت غبار برمی‌انگیزد باید به مقام فقر برسی) راه را فرونشان تا برایت جلوه‌گر شود.۷- بیا و امیدوار باش که حال خوش و جمعیت خاطر با نفس گرم صاحبدلان فراهم می‌شود.۸- ولی تا مشتاق جام شراب و لب معشوق هستی، کار دیگری نمی‌توانی بکنی( ذوق دیگری نخواهی داشت)* تضاد با بیت ۲ وقتی برطرف می‌شود که مقصود از شراب و معشوق در این بین مادی باشد( موید این که می و معشوق در حافظ نماد حال خوش است)۹- ای دل مشتاق! اگر روشنایی راهیابی، آگاهت کند، همانند شمع در کمال خرسندی از خویش می‌گذری(خانلری: نور ریاضت- خنده شمع: گویا از خنده زبانش دیده می‌شود)- حافظ! این خیرخواهی شاهانه تو را به شاهراه حقیقت می‌رساند( استفاده از طبیعت، طریقت و حقیقت اشاره دارد که شریعت ظاهری است)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
Hadi Golestani
2023-01-31T13:49:18.1383596
سپاس از لطف اقا رضا  سید علی ساقی همون اقا رضا هستند    
برگ بی برگی
2023-04-01T01:34:20.6646202
به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد که خاکِ میکده کُحلِ بصر توانی کرد حافظ در غزلِ پیشین به جامِ جمی پرداخت که خداوند در الست بر انسان منت گذارده ، به او عطا کرد و دل یا جانِ انسان سالهایِ بسیاری ست که این جام را از انسان طلب می‌کند تا با نظر بر آن به خویش و جانِ اصلیِ خود بازگردد، پس‌اکنون می‌فرماید اگر انسان موفق به تشخیصِ چنینی جامی در خود شود آنگاه می تواند با چشمِ نظر به اسرارِ نهفته در این جام نگریسته و به آن واقف شود که خاکِ درِ میکده را کُحل یا سرمه چشمِ خود کند ، خاکِ میکده که بینهایتِ خداوندی ست کنایه از گشودنِ فضای درونی تا بینهایتِ اوست و با چنین گشایش و شرحِ صدری ست که دیدگان و جهان‌بینی و نگرشِ انسان به هستی از دیدِ حسی و جسمانی به دیدن از منظرِ چشمِ خداوند تبدیل می‌گردد و آنگاه است که هیچ سِرّی از این چشم پوشیده نمی‌ماند . مباش بی می و مطرب که زیرِ طاقِ سپهر بدین ترانه غم از دل برون توانی کرد حافظ ادامه می دهد این گشایشِ درون یا شرحِ صدر باید مستمر باشد و استمرارِ آن نیازمندِ مِی و مُطرب است که بی آن بودن در زیرِ این گنبد نیلی و جهانِ ماده منجر به بازگشتِ انسان به ذهن و بسته شدنِ دوباره فضای درونی می گردد، در مصراع دوم می‌فرماید پس سالک باید این نغمه و ترانه را تکرار و آویزه گوش کند تا به آن هرگونه غمی را که مربوط به ذهن و چیزهایِ این جهان است در زیرِ طاق این سپهر از دل بیرون نموده و به شادیِ درونی دست یابد. گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد گُلِ مُراد یعنی شکفته شدنِ گُلِ حضور که منظور و مرادِ اصلیِ انسان برای حضور در این جهان و زنده شدنِ به اوست و حافظ می فرماید آنگاه این گُل شکفته می گردد و نقاب از چهره می گشاید که سالک بتواند همچون نسیمِ سحرگاهان لطیف و از جنسِ عشق شده و پیوسته در خدمت به این گُل کوشا باشد، یعنی بدونِ کارِ معنوی بر رویِ خود انتظارِ شکفته شدنِ این گُل عبث و بیهوده است.  گدایی درِ میخانه طُرفه اکسیری ست گر این عمل بکنی، خاک زر توانی کرد طُره در اینجا یعنی سِحری خوشایند و اکسیر ماده ای ست که در کیمیاگری بر فلزاتِ کم ارزش می زدند تا تبدیلِ به طلا گردد، گدایی درِ میکده عشق یعنی همان عملِ گشودنِ فضای درونی یا شرحِ صدر که در بیتِ مطلع غزل فرمود موجبِ روشن شدنِ چشم و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ خداوند می گردد ، پس‌ حافظ ادامه می دهد که اگر سالک و پوینده راهِ عاشقی بتواند چنین کند خاکِ آستانه حضرتش به منزله اکسیری خواهد بود که خاکِ وجودِ انسان را تبدیل به طلا و از جنسِ زندگی می کند و این سِحری ست خوشایند که نیک سرانجامی و سعادتِ انسان را در پی دارد.  به عزمِ مرحله عشق پیش نِه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد مرحله عشق یعنی راهِ عاشقی و مرحله خود به معنیِ قدم گذاشتن در راه نیز آمده است ، پس‌حافظ عزم و اراده برای برداشتنِ قدم اولیه در راه عاشقی را بسیار مهم می داند که از آن مهم‌تر ادامه مسیر و طی طریق در این سفرِ دشوار است و می فرماید اگر بتوانی مبادرت به این سفر کنی و از پسِ مشکلاتِ فراوانش بر آیی سود و منفعت ها از این سفرِ معنوی خواهی برد . تو کز سرایِ طبیعت نمی روی بیرون کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد طبیعت دارای معانی بسیاری ست و در عرفان یعنی حرکتی که به سکون می انجامد و سرایِ طبیعت کنایه از دل  دل کردن و تردید است برای برون رفت از سکون و یکنواختی و حرکت در طریقِ عاشقی و سفرِ معنوی، پس حافظ می‌فرماید انسانی که این دست و آن دست کرده و نمی تواند از سرایِ طبیعت بیرون رفته و تردید دارد برای برهم زدن این سکون ، پس‌ کجا و چگونه می تواند به کویِ طریقت و عاشقی وارد و در آن گذر کند؟ یعنی که سالکِ حقیقی باید از همان آغازِ کار تردید را رها کرده و با عزمی جدی به یکباره قدم در طریقِ عاشقی بگذارد. جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی غبارِ راه بنشان تا نظر توانی کرد حافظ می‌فرماید وجهِ جمالیِ حضرتِ معشوق در این جهان کاملأ آشکار است و پرده و نقابی ندارد اما هر چشمی قادر به دیدنِ این جمال نیست، عارفان خداوند را در جزء جزءِ هستی با چشمِ نظر مشاهده می کنند و سالکی که قدم در طریقتِ عاشقی گذاشته است گرد و غبارِ راه مانعی ست برای نظر به جمالِ حضرتش،  این گرد و غبار می تواند ناشی از انحراف از مسیرِ اصلی باشد که سالک باید با اصلاحِ حرکتِ خود این گرد و غبار را بنشاند و از چشمِ خود بزداید تا چشمِ جان بینِ خویش را باز یافته و جمالِ یار را عیان ببیند. بیا که چاره ذوقِ حضور و نظمِ امور به فیض بخشیِ اهلِ نظر توانی کرد از الزاماتِ توفیق در طریقِ عاشقی نظم است و سالک باید بر طبقِ برنامه ای منظم در این راه حرکت کند، ذوقِ حضور موجب شتاب زدگی در پیمایش این راه خواهد بود که آفتی ست برای امورِ مربوطه و امکانِ پدید آمدنِ نومیدی از رسیدن به مقصد و درنتیجه انصرافِ سالک را در پی خواهد داشت ، حافظ چاره کار را در بهره مندی و فیض بردن از آموزه هایِ بزرگ و پیرِ راهی می داند که اهلِ نظر بوده و خود به مرتبه شهود رسیده باشد، در جایی دیگر فرموده است ؛ "قطعِ این مرحله بی همرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی " پس حافظ پوینده راهِ عاشقی را ترغیب به فیض جویی از اهلِ نظر و برنامه مدونِ او نموده ، به خود و آموزه هایِ زندگی بخشش فرا می خواند. ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ مِی میخواهی  طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد لبِ معشوق کنایه ای ست از وصالِ زود گذر و مقطعی و حافظ می فرماید اگر پوینده راهِ عاشقی به همان اولین جامِ می و حضورِ لحظه ای اکتفا نموده و گمان بَرَد به حضور زنده شده و کار تمام است در اشتباه محض بوده و این گمانِ باطل او را از ادامه کار باز خواهد داشت،  در غزل دیگری می فرماید "من همان روز زِ فرهاد طمع ببریدم / که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد" ، درواقع حافظ می‌فرماید طریقتِ عاشقی راهی ست که پایانی ندارد و مقصد تا بینهایت و حتی پس از مرگِ جسمانی ادامه داشته و رسیدن یا نهایتی برای آن وجود ندارد. دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان تَرکِ سر توانی کرد دلا یعنی جانا و ای انسانی که از جنسِ خدا هستی، حافظ افزایشِ خرد و آگهی را محصولِ نورِ هدایتی می داند که اگر پوینده راهِ عاشقی با کار و کوشش معنوی به آن دست یابد با رویِ باز و خنده زنان ترکِ سرِ ذهنیِ خود را می نماید ، یعنی از زندانِ ذهن رهایی می یابد و همچون شمع که نمادِ عقلِ انسان است به بهترین حالتِ خود پرتو افروزی نموده، حتی امورِ دنیوی پوینده راه را در مدارِ موفقیت قرار می دهد . گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی حافظ  به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد حافظ می فرماید این پندهایی را که چراغِ راه هستند از جانبِ شاه یا خداوند آمده و نصیحتِ شاهانه است، پس هر آن کس و خودِ حافظ اگر شنیده و بکار بندند می توانند در شاهراهِ حقیقت گذر کنند و اسرارِ هستی بر آنان فاش و آشکار می شود ، شاه راهی که نهایتی ندارد و هرچه در آن پیش روند به حقایق بیشتری آگاه می گردند.